#همسرانه
👈 همسرتون رو از حرف زدن پشیمون نکنید! وقتی همسرتون چیزی رو تعریف میکنه یا گلایهای میکنه، جوری حمله یا دعوا نکنید که دیگه ازحرف زدن بترسه.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال315
با سلام و خسته نباشید به خانم شمس گرامی من خانمی هستم که در دوران نوجوانی مورد تجاوز قرار گرفتم و سنم پایین بود و نمیدونستم که بکارت خود را از دست دادم و بخاطر حفظ آبروی خود با کسی صحبت نکردم و در سن 20 سالگی با فرد دیگری ازدواج کردم و شوهرم بعد از ازدواجمون متوجه شد خیلی بهم ریخت و حدود سه سال با زن 50ساله ای ارتباط تلفنی داشت وقتی متوجه شدم خیلی بهم ریختم و رفتم خونه پدرم و خواهرش چون میدونست من این نقص رو داشتم موقعی که رفتم قهر خوانوادش تازه متوجه شدم و به هیچ عنوان قبول نکردن که برگردم و برای حفظ ابروم مهریه و بچه 3ساله ام رو به اجبار بخشیدم الان بعد از گذشت یک سال و نیم از طلاق که پسرم 4ونیم است همسرم به خونواده اش خیلی اصرار کرد ولی قبول نکردن حتی درگیری لفظی هم کردن به هیچ عنوان قبول نکردن الان شوهرم بهم گفته که یه خونه میخرم به اسم پسرم که بچمون رو تو بزرگ کنی تا موقعی که راضی بشن در ضمن من دانشجوی معلمی هستم و از وقتی طلاق گرفتم شوهرم خرجم رو داده و گفت وقتی براتون خونه بگیرم خرجتون هم میدم خانم شمس گرامی چیکار کنم چون وقتی پسرم میاد پیشم خیلی اذیت میشه کسی باهاش رابطه ی خوبی نداره چون پدرم وضع مالی خوبی نداره و تو خونه ی مادرش زندگی میکنیم به نظر تون توی سن 2۶ سالگی درسته مستقل بشم
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
ببین خانومی از اول همه چیز به اشتباه پیش رفت اینکه اجازه دادی راحت گوهر عفت رو ازت بگیرن وبعد به جای اینکه بابای طرف رو در بیاری راحت مخفی کاری کردی واز حق خودت هم دفاع نکردی وبعد توی معامله ازدواج غش در معامله داشتی ویه جورایی سر این بنده خدا کلاه گذاشتی ومثل باکره ها مهریه گرفتی که البته بعدش مجبور به بخشش شدی وحالا یه بچه طفلکی هم این وسط بیچاره کردین وشده فرزند طلاق وای کاش این رفتار همسرت رو نادیده میگرفتی (چون در حقش اجحاف کرده بودی ویه عقده به دلش مونده بوده ) و زندگی خودت رو خراب نمیکردی وخانواده همسرت رو نیز متوجه قضیه نمیکردی حالا اگه بتونی دل این بابا رو بدست بیاری ودوباره باهم زندگی کنید خیلی خوبه به خاطر بچه به نظرم ادم خوبیه ومیشه راضیش کرد بهتره قبول کنی ونزدیک خانواده خودت برات خونه بخره تا اینا هواسشون بهت باشه شاید خدا خواست واین قضیه باعث روجوع دوباره شما بشه وزندگی روی خوشش رو بهتون نشون بده باتوکل بر خدا ومددش درست میشه انشاالله
@onlinmoshaverh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال 316
سلام خانم.محترم .من یک پسر ۲۴ ساله هستم .تقریبا یک ماهه که با یک دختری ۲۰ ساله آشنا شدم .که آشنایی از طرف خودشون بود .منم حواسم نبود به عواقب این آشنایی تا دیروز که به من گفت .وابسته شده و اگه از پیشش برم .خودش میکشه .نمیدونم چکار کنم یا چطوری بهم بزنم این دوستی و آشنایی رو .((ممنون میشم راهنماییم کنید ))
پاسخ ما۱👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
سلام اقای محترم همه اش به خاطر اینه که با شخصیت خانمها اشنایی ندارید که بدونید توی یه رابطه خانم با همه وجودش میادوسط وبه قصد ازدواج نه دوستی اما آقایون به قصد لذت بردن میان وسط نه برای ازدواج حالا اتفاقی که افتاده شما بررسی کن ببین این خانوم همون چیزی هست که ملاک شما برای ازدواج هست یا نه وایا ملاک همسری رو داره یانه اگه اره خب باهاش ازدواج کن اگه همونی که تومیخوای نیست که خب به مرور ونا محسوس رابطه رو کم کن که خودش دلسرد بشه تا بلایی سر خودش نیاره ویک عمر عذاب وجدانش برات نمونه اگه اهل اعتقادات هم هستی که میدونی یه رابطه خطا وگناه هستش وخیری درش نیست ونیازمند توبه ....
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#حق_زن
💠 امام سجاد علیهالسلام:
✍ حق زن این است که بدانی خداوند عزّوجل او را مایه #آرامش و انس تو قرار داده و این نعمتی از جانب اوست، پس احترامش کن و با او #مدارا نما، هر چند حق تو بر او واجبتر است، اما این حق اوست که با او #مهربان باشی.
📙 من لایحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۲۱
🍃❤️ @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#وقت_دلدادگی
قسمت77
یک آب سرد روی نیما خالی شد گویا.همین را کم داشت که صد تا هم روی حرفهایشان بگذارند و آنها را نقل مجلس کنند.همیشه از این خانواده متنفر بود.مادرش بدتر از نیما .نمی دانست چه بگوید.آنها هم یکریز یاوه می گفتند و به خیال خودشان همدردی می کردند.ناگهان بلند شد و به سمت اتاق نیما رفت.دستپاچه دنبالش راه افتاد
-برم ببینم دختر بیچاره....سنی هم نداره
تا بخواهد به او برسد دستگیره در را پایین داد و وارد شد.فاخته روی تخت نشسته بود و هراسان و در عین حال اندوهگین چشم به نیما دوخت.خاله قیافه ناراحتی به خود گرفت
-بمیرم برات...خدا انشالله شفا بده...نا امید نباش مادر....وای سارا مامان بیا ببین مو هاشم کوتاه کرده
دیگر داشت صبرش را از دست می داد. از این خیرخواه ها و دوستان داشته باشی دیگر چه نیاز به دشمن.آمده بودند متلک پرانی و لیچار بار کردن.آمده بودند الکی برای نیما دل بسوزانند و بیشتر نیشتر بزنند.فاخته سرش را از خجالت یا ناراحتی بود پایین انداخته بود.سارا چهره مزخرف غمناکش را به نیما دوخت
- آن شالله دیگه غم نبینی
از عصبانیت بر آشفت.هنوز هیچ چیز نشده بود مجلس سوم و هفتم هم راه انداخته بودند.با تمام توان داد زد
-بیرون
سکوت همه جا را فرا گرفت.همه چشمها به نیما دوخته شد.دستش را به طرف در دراز کرد و دوباره فریاد زد
-گفتم بیرون
خاله طلبکار دست به کمر زد
-چته فریاد می زنی...اومدم خونه خواهرم
داد زد
-تا وقتی من تو این خونه ام حق ندارین پاتونو اینجا بزارین.من از اینجا رفتم تا دلت خواست بیا ببین خواهرتو
با عصبانیت از در بیرون رفت
-و اه واه...نوبرش رو آورده. ..حالا خوبه عمرش به دنیا نیست.خواهر شوهرم با دکترش حرف زده گفته خیلی بمونه شش ماه...ببینم بعدش سوسه می یای یا نه
اینبار حاج خانم عصبانی شد
-این حرفا چیه ملوک...شما درمونین یا درد...خجالت نمی کشی...
خاله فریاد زد
-خجالت پسرت نمی کشه صدا شو انداخته روی سرش.یادته گفتی سارا رو برا پسرم. ...
اینبار نیما فریاد زد
-مامان تو چی کار کردی
صدای در آمد.نازنین با شنیدن سر و صدا بالا آمده بود
-چه خبرتونه
حاج خانم با اخم به سمت خواهرش رفت
-تو اشتباه فکر کردی ملوک ...من سارا رو برای نیما نگفتم تو اشتباه فهمیدی....بهت گفتم تو اشتباه کردی ولی تو گوشت نرفت.حالا هی می یای نیما رو می جز ونی که چی..بچه امو ناراحت کنی دلت خنک میشه....اومدی از ناراحتی نیما به نفع خودت.چی بهت میرسه.. .بخدا خدا رو خوش نمی یاد. .اومدی اون دختر رو ناراحت کنی که چی
چادرش را با عصبانیت سر کرد
-باشه حق باشه با تو..اصلا خاک تو سر تون که لیاقتت همون دختره س.دختر من اصلا لیاقتش پسر تو نیست. باشه من اشتباه فهمیده بودم
دوباره داد زد
-می ری بیرون یا پرتتون کنم بیرون
جیغ کشید
-بریم سارا.جواب خوبی ما همین بود
رفتند و در را محکم پشت سرشان بستند.با عجله به اتاق رفت.نشسته بود روی تخت و آرام و بی صدا اشک می ریخت.رو به رویش نشست.دستش را روی صورت ا شکبارش گذاشت
-فاخته عزیزم
-شش ماه دیگه میشه یه سال.تقریبا همون موقع که اومدم می رم
غمزده نگاهش را به نیما داد.اشک در چشمانش جمع بود
-چرت گفتن...بخدا اصلا دکتر چیزی نگفته
اشکهایش جاری شد
-قول بده با هر کی ازدواج می کنی...با سارا نه...با سارا نه
محکم در آغوشش گرفت
-دروغه فدات شم...قربونت برم. ..اصلا میریم فردا یه جای دنج....میریم عید یه حای خوش آب و هوا. ..نمی زارم اینجا بمونی...محاله بزارم غصه بخوری
صدای گریه اش بلندتر شد
امان از زبانی که بد موقع باز شود.می توان با تیر یک حرف کسی را در آن واحد کشت.مثل فاخته که از دیروز تا الان که در راه شمال بودند کلمه ای حرف نزده بود.همان یک ذره روحیه هم مرده بود.شش ماه دیگر باید وداع می کرد.تمام منظره ها از جلوی چشمانش بی هیچ جلب توجهی رد می شدند.برای او که امدن به سفر شمال و دیدن جاده پر پیچ و خمش آرزو بود،الان فقط به داشبورد ماشین نگاه می کرد
ادامه دارد...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
دراین شب عید قربان وعصر عرفه
از خدا برايتان :
✨🌸✨روزی مريم
✨🌸✨قصرآسيه
✨🌸✨تقوای حسين
✨🌸✨قلب خديجه
✨🌸✨دوستی فاطمه
✨🌸✨جمال يوسف
✨🌸✨ثروت قارون
✨🌸✨حكمت لقمان
✨🌸✨ملك سليمان
✨🌸✨صبرايوب
✨🌸✨عدالت علی
✨🌸✨حيای زينب
✨🌸✨عمر نوح
✨🌸✨وفاى ابالفضل
✨🌸✨و محبت اهل بيت رسول الله (ص) را خواهانم🙏❤️🙏
#عیدتان_مبارک🤗🌷🤗
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺