❖
روزی هنگامی که فــرزنـدانتان بزرگ شــونـــد
فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهد شد
دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه،وجود نخواهد داشت.
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت.
در آن روز می توانید مدادی را بر روی میز برای يادداشت كردن پیدا کنید و شيرينی داخل یخچال باقی خواهد ماند.
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند می توانید برای خود غذاهای بخارپز به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید.
می توانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزندانتان برای فوت کردن شمع ها باشید.
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد
آنها آشیانه تان را ترک خواهند کرد و خانه تان آرام... ساکت... خالی و تنها خواهد شد.
در آن زمان است که دیروزها را مرور خواهید کرد...
یعنی در آن روزها ؛ دلتنگ امروزتان خواهید شد...
پـس امــــــروزتـان را با آنهـا عـاشـقـانه زنـدگی کنیـد .
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
❖
زمین بهشت میشود
اگر مــــردم بفهمند
هیچ چیز عیب نیست
جز قضاوت کردن دیگران…
هیچ چیز گناه نیست
جز حقالناس…
چقدر ثواب است
خدمت به دیگران
و هیچکس اسطوره نیست
مگر در مهربانی و انسانیت ♥
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال672
همسرم میگه اکثر مردا مخفیانه صیغه دارن من مخفی نکنم که اذیت بشی خودت یکیو برام پیدا کن من چه کنم؟ دوست ندارم کلا شوهرم تو این کارا باشه دوست دارم حواسش به چیزهای مهم باشه به پیشرفت و... میگه پس یکیو فقط برام پیدا کنی خوب میشم
ببینید نیاز های جنسیشو به خوبی براورده می کنم
به من میگه یکیو پیدا کن با هم محرم بشیم صحبت کنیم حالا نازشم می کنم
همینی که پیدا کنی آخریه
خوب من دارم اذیت میشم همسرم وقتی حواسش به خانومیه قشنگ حس می کنم الان بهش زیاد حس ندارم اونم همین طوری میشه
حتی تو رابطه جنسی هم حس می کنم که زیاد ازش لذت نمیبرم وقتی حواسش به خانومیه در صورتی که من خیلی از نظر جنسی گرمم
اصلا نمیدونم چی کار کنم
مشاور✍
سلام توقع همسرتون از یه زن چیه واصلا چی شد که همچین حرفی پیش اومد وچه چیزی باعث نیاز ایشون به زن دیگه است وایا این جزً فرهنگ متطقه زندگی شماست یانه
مراجع🖍
همسرم در مغازه کار می کنن دوستایه نابابم دارن همش از این حرفا میزنن چه به حلال چه حرام
معمولا یه همسریه شهر ما
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
خداوندا
آرامم کن؛همانگونه
که دریا را پس از هر طوفانی
آرام میکنی
راهنمایم باش
که دراین چرخ و فلک روزگار
بدجور سرگیجه گرفته ام
ایمانم را قوی کن
که تورا در تنهایی ام گم نکنم.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💠 اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم. یک روز، #بشقاب از دستم افتاد و شکست. دست و پایم را گم کردم. تکههای بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد #ابوالحسن از ذهن گذراندم. این ماجرا را دو ماه پنهان کردم. اما عذاب وجدان داشتم. یک روز با ناراحتی گفتم: "میخوام موضوعی رو بگم اما میترسم ناراحت بشی." دو زانو رو به رویم نشست و گفت: "مگه چی شده؟" گفتم: "فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست." منتظر ادامه حرفم بود، گفت: "خب بعد چی شد؟" با تعجب گفتم: "هیچی دیگه. شکستهها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی." #خندهاش فضای اتاق را پر کرد و گفت: "همين؟! فدای سرت!" نفس راحتی کشیدم. خندهاش را خورد و با #جدیت گفت: "هر وقت از فرمان #خدا سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی."
#شهید_ابوالحسن_نظری
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨✨
📝 #پارت_سیزدهم_اینک_شوکران۱
ناهار خونه ي پدر منوچهر بودیم .از اونجا ماشین بابا رو برداشتیم رفتیم ولیعصر برای خرید ....
《به نظرش شلوار لی به منوچهر خیلی می آمد. سرتا پایش را ورانداز کرد و «مبارك باشد»ي گفت. برایش عیدی شلوار لی خریده بود، منوچهر اما معذب بود.
می گفت:" فرشته، باور کن نمی تونم تحملش کنم".
چه فرق هایی داشتند! منوچهر شلوار لی نمیپوشید، اودکلن نمی زد، فرشته یواشکی لباس هاي او را اودکلنی میکرد. دست به ریشش نمیزد. همیشه کوتاه و آنکارد شد بود، اما حاضر نبود با تیغ بزند. انگشتر طلایی را که پدر فرشته سر عقد هدیه داده بود، دستش نمی کرد. حتی حاضر نشد شب عروسی کراوات بزند،اما فرشته این چیزها را دوست داشت...》
هفته ي اول عید به همه گفتم قراره بریم مسافرت. تلفن رو از پریز کشیدم تمام هفته هفته رو خودمون بودیم دور از همه....
بعد از عید منوچهر رفت توي سپاه و رسما سپاهی شد. من بی حال و بی حوصله امتحانات نهایی رو می دادم. احساس می کردم سرما خوردم. استخونام درد میکردن...
امتحان آخر رو داده بودم و اومده بودم. منوچهر از سرکار، یکسره رفته بود خونه پدرم. مادرم برامون قرمه سبزی پخته بود، داده بود منوچهر بیاره سر سفره . زیر چشمی نگاهم می کرد و می خندید.
گفتم: " چیه؟خنده داره؟بخند تا تو هم مریض شی".
گفت: "من از این مریضیا نمیگیرم".
گفتم: "فکر می کنه تافته ی جدا بافتست!"
گفت: "به هر حال،من خوشحالم،چون قراره بابا شم و تو مامان".
نمی فهمیدم چی میگه...
گفت: "شرط می بندم بعد از ظهر وقت گرفتم بریم دکتر".
خودش با دکتر حرف زده بود، حالتای منو گفته بود دکتر احتمال داده بود باردار باشم. زدم زیر گریه...
اصلا خوشحال نشدم...
فکر می کردم بین من و منوچهر فاصله میندازه...
منوچهر گفت: "به خاطر تو رفتم نه به خاطر بچه اینو هم بگم چون خوابشو دیدم..."
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨
✨✨
🌾الهی در این صبح پاییزی
🍂خزان غصههاتون برسه
🌾و نسیم شادی هاتون
🍂وزیدن بگیره
🌾و دست آرامش
🍂نوازشگر لحظههای
🌾زندگیتون باشه
🍂 (آمین)
@onlinmoshavereh
امروز ،با احساسی فراتر از هر زمان دیگر، خدایم را میخوانم و ایمان دارم که درهای اجابتش به طرز شگفت انگیزی به رویم باز میشود. خداوندا سپاسگزارم 🙏
خدایا برای سلامتی مان شکر. برای ثروت و برکت زندگیمان شکر.
برای دوستان، عزیزان و خانواده مان شکر.
خدای عزیزم به همه ما امنیت، سلامتی، سعادت و رضایت درون از زندگی عطا کن.
خداوندا سپاسگزارم🙏
🌸🍃🌸🍃🌸
#کانال_مشاوره_آنلاین
@onlinmoshavereh