eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨ 📝 ۱ با پدرم صحبت کردم گفتم منوچهر اینطوري میگه... گفتم: "اگر ما رو نبره بعد شهید شه، شما تاسف نمیخورید که کاش میذاشتم زن و بچش بیشتر کنارش بمونن؟" بابا علی رو بغل کرد و پرسید: (علی جان دوست داري پیش بابایی باشی؟) علی گفت: "آره، من دلم براي باباجونم تنگ میشه." علی رو بوسید، گفت: "تو که این همه پدر ما رو در آوردي اینم روش خدا به همراهتون برید ." صبح زود راه افتادیم... 《هنوز نرسیده قالشان گذاشته بود. به هواي دو سه روز ماموریت رفته بود و هنوز بر نگشته بود. آقاي موسوي و خانمش دو سه روز بعد از رفتن منوچهر رفتند تهران. با علی تنها مانده بود توي شهر غریب کسی را آنجا نمیشناختند. خیال کرده بود دوري تمام شده... اگر هرروز منوچهر را نبیند، دو سه روز یک بار که میبیند...》 شهر خلوت بود. خود دزفولی ها همه رفته بودن. یک ماهی می شد که منوچهر نیومده بود. با علی توي اتاق پذیرایی بودیم که از حیاط صدایی اومد. از پشت پرده دیدم سه چهار تا مرد توی حیاط هستن. از بالا هم صداي پا میومد. علی رو بردم توي اتاقش،در رو قفل کردم. تلفن زدم به یکی از دوستای منوچهر و جریان رو گفتم. یه اسلحه توي خونه نگه می داشتم. برش داشتم و اومدم برم اتاق پذیرایی که من رو دیدن... گفتن: "حاج خانم شما خونه اید؟ در رو باز کنید ". گفتم: "ببخشید، شما کی هستید؟" یکیشون گفت: "من صاحب خونه ام". گفتم: "صاحب خونه باش. به چه حقی اومدید اینجا؟" گفت: " دیدم کسی خونه نیست، اومدم سر بزنم". میخواست بیاد تو داشت شیشه رو میشکست اسلحه رو گرفتم طرفش گفتم: "اگه کسی پاشو بذاره تو میزنم". خیلی زود دو تا تویوتا از بچه هاي لشکر اومدن. هر پنج تاشون رو گرفتن و بردن. به منوچهر خبر رسیده بود وقتی فهمیده بود اومدن توي خونه، قبل از اینکه بیاد، رفته بود یکی زده بود توي گوش صاحب خونه... گفته بود: "ما شهر و زندگی و همه چیزمون رو گذاشتیم، زن و بچه هایمون رو آوردیم اینجا، اونوقت تو که خونوادت رو بردي جاي امن اینجوري از ما پذیرایی میکنی؟" 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 ✨ ✨✨
⭐️شب بخیر یعنی ✨سپردن خود به خدا ⭐️و آرامش درنگاه خدا ✨یعنی سیراب شدن در ⭐️دستان و آغوش خدا ✨شب بخیر یعنی ⭐️شکوفایی روزت سرشار ✨از محبت به خدا #شب_بخیر 🌷🍃🌷🍃🌷🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
خدایا صبحمان را بایاد و نام تو آغاز میکنیم پنجره های قلبمان را عاشقانه بسویت بازمیکنیم تانسیم رحمتت به آن بوزد #روزتان_سرشار_ازلطف_خدا #کانال_مشاوره_آنلاین @onlinmoshavereh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرصت زندگی کم است بزرگوارتر از آن باش که برنجی... و نجیب تر از آن باش که برنجانی... @onlinmoshavereh
﷽ 🌼﷽🌺﷽ 🌼﷽🌺﷽ ﷽🌼﷽ 🌺﷽ ﷽ به نیت آمرزش پدران و مادران آسمانی✨ و به نیت سلامتی پدران و مادران در قید حیات ✨ وبه نیت پدران و مادران بی اولاد✨ صلواتی ختم میکنیم 🙏 🌺الّلهُمَّ 🌼صلّ 🌺علْی 🌼محَمَّد 🌺وآلَ 🌼محَمَّدٍ 🌺وعَجِّل 🌼 فرَجَهُم @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سعی کنید در طول زندگی، برای شوهرتان همسری کنید هیچ لزومی ندارد برایش مادری کنید! همسرتان را به عنوان یک مرد بپذیرید و برای شناخت دنیای مردانه او دانش و آگاهی خود را افزایش دهید @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال579 من یه اخلاق بدی دارم خیللللللی مغرورم نمیدونم چکار کنم غرورم کم بشه بتونم بیشتر برم سمت شوهرم پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاورخانواده باسلام خواهر خوبم عرور وتکبر از صفات خوب خانمهاست منهی در قبال نامحرم نه برای همسر احتما چیزی شبیه خجالت کشیدن وحیاست که شما داری نه غرور اونم به خاطر اینه که اینجور حرکات برای ما تابو هستش وعیب میدونیم البته همیشه هم خوب نیست که خانم بره طرف اقا اما هراز چند گاهی خوبه که شما پیشنهاد بدی حتی اگه زبانی براتون سخته لزومی نداره بلکه میتونی با پوشیدن لباس محرک ویا رفتارهای تحریک کننده وزبان بدن وارایش کردن وخیلی جزئیات دیگه میتونی همسرت رو جذب کنی وبه اوج برسونی لازمه که کمی خجالتی بودن رو کنار بزاری تا همه چیز خوب پیش بره موفق باشی @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
هیچ‌ کس در این دنیا، کامل و پاک نیست ... اگر از مردم ... بخاطر اشتباهات کوچکشان، دوری کنی، همیشه تنها خواهی بود ... پس کمتر قضاوت کن و بیشتر عشق بورز ... 💫🌹💫✨🌹💫🌹 #کانال_مشاوره_آنلاین @onlinmoshavereh
💟سعه صدر در ارتباط با و 😊 در زمان پیامبر اکرم (صلّی اللّه علیه وآله وسلم) فرزند یتیمی بود که خیلی پیامبر را اذیت می کرد، این بچه از دنیا رفت، به پیامبر گفتند راحت شدید از دست اذیت های این بچه، پیامبر فرمودند نه اصلا، بسیار ناراحتم چون تمام اذیت هایی که از این بچه من تحمل می کردم برایم ترفیع درجه بود و مرا به خدا نزدیکتر و محبوب تر می کرد بسیاری از اذیتهایی که ازهمسران و فرزندانمان تحمل می کنیم باعث نزدیک شدن ما به پروردگار است. 🌹💫🌹💫🌹 @onlinmoshavereh مطالب کانال ما رو حتما بخون😍
پنج شنبه است و ياد در گذشتگان😔 🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ🙏 🙏 التماس دعا 🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🍁خــدایا 🍂عزیزان درگذشته ما را 🍁ببخش و بیامرز و آنان را 🍂قرین رحمت واسعه خود قرار ده 🍁و در خلد برین و جنت عدن 🍂مٵوایشان بخش 🍁 آمین 🍁رَحِمَ اللّه مَنْ یَقْرَا الفاتحه 🍂مَعَ الصَّلوات🙏
ظهر آخر هفته تون عالی 👌 الهے قشنگترین لحظه ها در انتظارتون باشه❣ الهے هرگز لبخند از رو لباتون نیفته❣ الهے خوشبختی، مثل سایه همراهتون باشه❣ الهے بهترین خبرهاے عمرتون رو امروز بشنوید❣ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨✨ ✨ 📝 ۱ شام می خوردیم که زنگ زد اف اف رو برداشتم گفتم: " کیه؟" گفت: "باز کنید لطفا". گفتم: "شما؟" گفت: "شما؟" سر به سرم میذاشت! ی سطل آب کردم، رفتم بالاي پله ها... گفتم: " کیه؟" تا سرش رو بالا گرفت که بگه منم،آب رو ریختم روي سرش و بدو بدو اومدم پایین!!! خیس آب شده بود... گفتم: "برو همون جا که یک ماه بودي". گفت: "درو باز کن جان علی جان من". از خدام بود ببینمش در رو باز کردم و اومد تو سرش رو با حوله خشک کردم براش تعریف کردم که تو رفتی، دو سه روز بعد آقای موسوي و خانمش رفتن و این اتفاق افتاد... دیگه ترسیده بود هر دو سه روز میومد یا اگه نمیتونست بیاد زنگ میزد... 《شاید این اتفاق هم لطف خدا بود او که ضرري نکرد منوچهر که بود، چیزي کم نبود. فکر کرد اگر بخواهد منوچهر را تعریف کند چه بگوید؟ اگر از دوستان منوچهر می پرسید میگفتند "خشن وجدي است." اما مادر بزرگ می گفت: "منوچهر شوخی را از حد گذرانده." چون دست مینداخت دور کمرش و قلقلکش می داد وسر به سرش میذاشت. مادر بزرگ میگفت: "مگه تو پاسدار نیستی؟ چرا انقدر شیطونی؟! پاسدارا همه سنگین و رنگینن". مادر بزرگ جذبه ي منوچهر را ندیده بود و عصبانیتش را، وقتی تا گوشهاش سرخ می شد. فرشته تعجب می کرد که چه طور می تواند اینقدر عصبانی شود و باز سکوت کند و چیزی نگوید، شنیده بود سیدهای حسینی جوشی اند، اما منوچهر اینطور نبود...》 پدربزرگ منوچهر سید حسینی بود. سالها قبل باکو زندگی می کردن. پدر و عموهاش همون جا به دنیا اومده بودن. همه سرمایه دار بودن و دم و دستگاهی داشتن، اما مسلمنها بهشون حق سیدی میدادن. وقتی اومدن ایران، بازم این اتفاق تکرار شده بود. به پدربزرگ بر می خورد و شجره نامش رو میفروشه. شناسنامه هم که میگیره، سید بودنش رو پنهان میکنه. منوچهر راضی بود از این کار پدربزرگ. می گفت: "یه چیزهایی باید به دل ثابت بشه، نه به لفظ". 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 ✨ ✨✨