Gity:
#پارت١٣رمان بامدادخمار
اودر همان حال که برای بق من بهانه می آورد، مغزش مثل ماشین کار می کرد. نزهت خوب می دانست که اگر مادر هول کند، دیگر خوب نیست به منوچهر شیر بدهد. پس باید یک دایه می گرفتند که شیر داشته باشد و بتواند به منوچهر شیر بدهد. این خود باعث بروز شک و تردیدهایی می شد. پس بهانه بیماری مادر و استفاده از دایه بچه خود خواهرم بهترین راه بود. خواهرم گفت:
– شما راست می گویید.اصلا بچه و دایه رانمی برم.یک وقت آن ها هم از خانم جان می گیرند می گویم دایه جان خودمان منوچهر رابه اینجا بیاورد. دو سه شب باهم بمانند.
فوراً متوجه شدم صلاح در آن دیده که خانه راخلوت کند تا سروصداهای احتمالی به بیرون درز نکند. نزهت بامهارت وسرعت نقشه کشیده بود و آن را به مرحله اجرا در آورد.مادرم با تعجب پرسید:
– نزهت جان چی شده؟ چرا تو هم با محبوبه آمده ای؟
از این ترسیده بود که مبادا بین او و همسرش اختلافی پیش آمده باشد. خواهرم خنده کنان گفت:
– خانم جان، اگر ناراحت هستید برگردم. مثل این که حال و حوصلۀ مهمانداری ندارید!
– قدمت سر چشم مادر، خوش آمدی. ولی آخر چرا حالا؟ چرا ناهار خورده و نخورده راه افتادید؟ چرا بچه را نیاوردی؟
خواهرم به طوری که دایه متوجه نشود، چشمکی جدی به مادرم زد و گفت:
– آخر وقتی محبوب جان گفت شما سرما خورده اید، نگران شدم. آمدم احوالتان را بپرسم. می ترسیدم بچه هم از شما وا بگیرد. آقا گفت بچه را نبر. حالا هم شما منوچهر را با دایه خام بفرستید منزل ما. درشکۀ ما دو در منتظر است. یکی دو روز آن جا می مانند. حال شما که بهتر شد بر می گردند.
باز هم چشمکی به مادرم زد. دیدم که دست مادرم می لرزد. احساس کرده بود که موضوع محرمانه ای در کار است که نباید خدمه از آن بو ببرند. این هم از دردسرهای طبقۀ ممتاز بود که زندگی خصوصی نداشتند. شاید دایه جان هم وقتی منوچهر را قنداق می کرد و او را که سیر از شیر مادر غرق در خواب بعد از ظهر بود بغل گرفته سوار درشکۀ خواهرم می شد، مشکوک شده بود. ولی نمی دانست قضیه چیست.
به محض رفتن دایه خانم، مادرم و خواهرم که با کمال بی اشهایی به زور مشغول صرف شیرینی و چای بودند، استکان ها را بر زمین گذاشتند و به یکدیگر خیره شدند. نگاه مادرم سرشار از پرسش و حیرت بود. خواهرم مانند تعزیه گردانی چیره دست گوش به صدای پاها و چرخ های درشکه که دور می شدند سپرده بودومی خواست برای انجام مرحلۀ بعدی نقشۀ خود، از خلت و سکوت خانه اطمینان حاصل کند.
مادربالحنی که اندکی خشم آلودبود به تندی پرسید:
– چی شده نزهت؟ چرا چرند می گویی؟ من که چیزیم نیست؟…
خواهرم حرف اوراقطع کردو به من گفت:
– بدو دده خانم راصدا کن.
دو دقیقه طول نکشیدکه دده خانم ظاهر شد.
– دده خانم، من نذری کرده ام. می خواهم ده تاشمع درشاه عبدالعظیم روشن کنم. خودم نمی توانم بروم. گرفتار بچه هستم. توبافیروز خان برو این ده تاشمع راروشن کن. این پول را هم توی ضریح بینداز.
و پول را کف دست دده خانم گذاشت.
– بقیّه اش هم برای خرج ماشین دودی.
دده خانم با طمع نگاهی به پول انداخت و با لحنی تملّق آمیز گفت:
– الهی نذرتان قبول باشد خانم کوچیک. خدا به شما خیر بدهد. الهی همیشه سرحال و سر دماغ باشید…
بعد مکثی کرد و افزود:
– ولی مگر امشب آقا جایی نمی روند؟ درشکه نمی خواهند؟
– نه. آقا جانم امشب منزل تشریف دارند. من می گویم فیروز خان پی فرمان من رفته.
زرنگی دده خانم گل کرد: – می ترسم تا برویم و برگردیم، دیر وقت شب بشود به ماشین دودی نرسیم… آخر تا آن جا که می روم باید یک تُک پا هم بروم خواهرم را ببینم.
– عیبی ندارد. شب را خانۀ خواهرت بمانید. ولی صبح زود این جا باشیدها!…
تا دده خانم خواست ذوق زده دور شود، من شرمزده و اندوهگین خود را به او رساندم:
– بیا دده خانم، دو تا شمع هم برای من روشن کن. این هم مال خودت.
پول را کف دست او چپاندم. تطاهر به تعارف کرد: – نه محبوب خانم، آبجی خانمتان که پول دادند. مه هم که تا شاه عبدالعظیم می رویم، دو تا شمع هم برای شما روشن م کنیم. کم که نمی آید!
– بگیر دده خانم. نگیری بدم می آید.
– دستت درد نکند. قبول باشد الهی.
دراتاق مادرم دو دستی بازوی خواهرم راچسبیده بو ودرحالی که منظر بود دده خانم وشوهرش زودتر ازدرحیاط اندورنی خارج شوند، با صدایی آهسته و نگران می گفت:
– ای وای، پس چرا نمی روند؟ جقدر لفتش می دهند.آه،جانت بالا بیاید زن، چه قدر فس فس می کنی!… نزهت چی شده؟ چه خاکی به سرم شده؟ با شوهرت حرفت شده؟قهر آمده ای؟چرا منوچهر رادادی ببرند خانه تان.تو که مرا دیوانه کردی…!
از شدّت نگرانی اشک به چشم مادرم آمده بود وخواهرم اورادلداری می داد:
– دندان سرجگر بگذارید خانم جان. والله به خدادعوا مرافعه ای درکار نیست.
– پس چه؟چرا می خواهی خانه را خلوت کنی؟
دده خانم وفیروز شوهرش رفتند. خواهرم ازپنجره رفتن آن ها را دید و گفت:
– خانم جان بنشینید.محبوبه تو هم با بنشین. خودت هم
⚜
حتما همتون این ایه قران رو شنیدین ( الرجال قوامون علی النساء )
بیشتر افراد از روی ندانستن این ایه را "مرد رئیس زن" معنی میکنن یعنی کلمه قوام را رئیس معنی میکنن اما در حقیقت معنی قوام رئیس نیست
قوام در زبان عرب به چوبی گفته میشود که در کنار انگور میزنند تا انگور رشد کند.
حالا چوب کنار انگور مهمتره یا خود انگور؟
مرد در واقع نقش همان چوب را دارد. او باید تکیه گاهی باشد برای رشد زن. مرد در حکم چوب است و مسئله مهم رشد انگور (منظور زن) است.
نقش مرد مسئولیت است نه ریاست. مسئولیت یعنی خطر کردن و جواب پس دادن. مرد باید تکیه گاه عاطفی و مالی زن باشد.
بهترین شما کسی است که برای خانواده اش بهترین باشد. (پیامبر اکرم)👌🌺❤️
کانال مشاوره انلاین
@moshaveronlain
❣عفونت رحم موجب افزایش ریزش مو می گردد؛
مصرف دارچین و عسل از عفونت های رحمی و به تبع آن ریزش مو را کاهش می دهد.👇👇
@moshaveronlain
اگـر چیزی را
با گوشهایت نشنیدی
و با چشمهایت ندیدی ،
آنرا با ذهنی
کوچک ابداع نکن
و با دهانی
بزرگ به اشتراک نگذار ...👇👇
@moshaveronlain
تنها کسی که به ذهنمان دسترسی دارد خودمان هستیم.
این ما هستیم که انتخاب میکنیم به چه بیاندیشیم.
جهل و رفتار غلط دیگران نباید بذر ذهن و افکارمان باشد.👇👇
@moshaveronlain
👸 #سیاست_های_زنانه
طریقه تغییر رفتار شوهر
خانما یه موقع #شوهرتون یه ایرادی داره توی رفتار یا اخلاق یا برخوردش یا هر چیز دیگه ای،
شما سریع به خاطر اون ایراد #تذکر ندین و #غر نزنین
چون باعث میشه بعدا حتی با روشهای درست هم بخواین کمکش کنین
واسه رفع اون مشکل حتما جبهه گیری میکنه
چون مردها اگر بدونن کمر همت بستین واسه تغیرشون شدیدا مقابله میکنن
پس صبور باشید و با تدبیر درست سعی کنین اون ایراد رو برطرف کنین
💞مثلا: #شوهرتون تو جمع حواسش به شما نیست و انگار شما رو یادش میره
یه موقع که اوضاع خوبه و توجه بهتون نشون میده و هواتونو داره
بگید وای چقد خوبه که حواست بهم هست ممنونم
که همیشه هوامو داری اینجوری خیلی خوشحالم میکنی
و توی بقیه مشکلات میتونید از این روش کمک بگیرید
#کانال_مشاوره_آنلاین
@moshaveronlain
#چهار_راهکار_اصلی_تربیت_فرزند
رسول خدا(ص) چهار راهکار برای تربیت فرزندان معرفی میکنند:
یکی اینکه پدر و مادر ابتدا خود عامل به خیر و خوبی باشند. در خانهای که پدر و مادر به واجبات، محرمات و حلال و حرام توجه نمیکنند یا به نماز اول وقت اهمیت نمیدهند نباید انتظار داشته باشند که فرزندانشان دینی تربیت شوند.
👈والدین باید صداقت، رفاقت، تدین و مهربانی و اهل عمل بودن به خیر و خوبیها را از خود نشان دهند. بنابراین خوشا به حال پدر و مادری که دین را شوخی نگیرد و آن را در عمل به فرزندانش بیاموزد.
راهکار دوم این است که فرزندانتان را متذکر خدا قرار دهید و این به معنی تسبیح دادن به دست فرزند نیست، بلکه باید بستر خانواده بستر ذکر و یاد خدا باشد و یاد خدا به طوری در آن خانه جوی باشد که کسی جرأت گناه نداشته باشد.
راهکار سوم این است که فرزندانتان را امر به معروف و نهی از منکر کنید و بدانید با که میرود، کجا میرود و چه میکند. اما فرزندی که ازدواج کرد و رفت تلاش نکنید سلیقهها و نظراتتان را به او تحمیل کرده و زندگی او را خراب کنید بلکه به آنها نظر مشورتی بدهید زیرا امر به معروف باید همراه با رفاقت باشد.
راهکار چهارم : رفیق بودن پدر و مادر با فرزندانشان است. کلید تربیت یک کلمه است و آن اینکه با فرزندانتان رفیق شوید و نگذارید قبل از شما کسان دیگری با آنها رفیق شوند.
#استاد_عالی
#کانال_مشاوره_آنلاین
@moshaveronlain