✨
#راهکارهایی_برای_شاد_نگهداشتن_زندگی_زناشویی
💕 به چشمهای او نگاه کنید
🔆 وقتی با همسرتان صحبت میکنید به صورت او نگاه کنید. برخورد نگاهها باعث میشود که بیشتر ارتباط بین یکدیگر را احساس کنید.
💕 حتی برای اعلام ناموافق بودن از موافقت شروع کنید
🔆 از مجادله و بحث با همسرتان پرهیز کنید. وقتی میخواهید عدم موافقت خود را اعلام کنید ابتدا با مناسبترین و آرامترین راه ممکن با جمله «حق با توست» شروع کنید
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
چنانچه همسرتان با رفتار یا گفتارش باعث آزردگی شما شده است، او را ببخشید..
هرگاه اختلافی به وجود آمد، گذشته ها را به رخ او نکشید، به خصوص اگر از آن اظهار پشیمانی کرده بوده.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
👸 #سیاست_های_زنانه
وقتی مردها احساسی بشن
فکر میکنند اورست رو فتح کردن
همون لحظه که رمانتیک شدبمب بارانش کن
بگو:وای عزیزم چقدرتو مهربونی
تا موتورشون گرم شه بیشتر مهربون شوند
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍃❤️🍃💞🍃❤️🍃💞🍃
❤️🍃❤️
🍃💞
❤️
سوال788
⁉️آیا ارضا شدن غیر دخولی در نامزدی ضرر دارد ؟
#سوال
سلام دکتر ،من الآن تقریبا سه ساله نامزد کردم،تو این سه سال با خانومم خیلی رابطه داشتیم البته بجز دخول،خواستم بدونم این جور رابطه ها که توش دخول نیست و باعث ارضا شدنم میشه برای بدنم ضرر نداره؟آیا خود ارضایی محسوب نمیشود؟
✅پاسخ مشاور✍
درود و تقدیم احترام، در پاسخ به بخش نخست پرسش شما ، ارضا شدن از رابطه غیر دخولی ضرر ندارد ، اساسا وقتی که شما ارضا می شوید یعنی آن رابطه به درستی انجام شده ، اما اگر شما رابطه ای ( جنسی اعم از دخولی و غیر دخولی ) داشته باشید که در آن به شدت تحریک شوید اما ارضا نشوید ( یا عمدا مانع ارضا شدن بشوید ) طبیعتا ضرر دارد و معمولا از نشانه های آن اگر آقا هستید درد در نواحی بیضه واگر خانم هستید درنواحی زیر شکم احساس خواهید کرد
در خصوص پرسش دوم شما زمانی که شما بواسطه همسرتان ارضا می شوید خودارضایی محسوب نمیشود
✊هدف مانجات جامعه از فقر دانش جنسی می باشد👇
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
.
#رهایی از شب
#ف-مقیمی
#قسمت #بیست وپنجم
وقت سفر رسید..همه ی راهیان ایستاده و منتظر مشخص شدن جایگاهشون بودند.فاطمه ومن در تکاپوی هماهنگی بودیم.حاج آقا مهدوی گوشه ای ایستاده بود و هرازگاهی به سوالات فاطمه یا دیگر مسئولین جوابی میداد.چندبار نگاهش به من گره خورد اما بدون هیچ عمق ومعنایی سریع به نقطه ای دیگر ختم میشد!بالاخره اتوبوسها با سلام وصلوات به حرکت افتادند حاج آقا هم در اتوبوس ما نشسته بود و جایگاهش ردیف دوم بود.من و فاطمه ردیف چهارم نشسته بودیم.کاش در این اتوبوس کسی حضور نداشت بغیر از من و حاج اقا مهدوی!اینطور خیلی راحت میتوانستم به او زل بزنم بدون مزاحمی! فاطمه اما نمیگذاشت.هر چند دقیقه یکبار با من حرف میزد.ومن بدون اینکه بفهمم چه میگوید فقط نگاهش میکردم وسر تکون میدادم.چندبار آقای مهدوی فاطمه را صدا زد و من تمام وجودم سراسر حسادت وحسرت میشد. با اینکه میدانستم این صرفا یک صحبت هماهنگی است وفاطمه بخاطر مسیولیت بسیج محبور به اینکار است ولی نمیتوانستم بپذیرم که او مورد توجه آقای مهدوی باشه ومن نباشم. این افکار نفاق رفتارم را بیشتر کرد.تا پایان سفر من روسریم جلوتر می آمد و چادرم را کیپ تر سر میکردم.تا جاییکه خود فاطمه به حرف آمد وگفت جوری چادر سرم کردم که انگار از بدو تولد چادری بودم.!!
او خیلی خوشحال بود و فکر میکرد من متحول شدم .بیچاره خبر نداشت که همه ی اینکارها فقط برای جلب توجه حاج مهدویه! به خرمشهر رسیدیم. هوا خیلی گرم بود.اگرچه فاطمه میگفت نسبت به سالهای گذشته هوا خنک تره.خستگی راه و گرما حسابی کلافه ام کرده بود.ما را در اردوگاه سربازان اقامت دادند.و اتاق بزرگی رو نشانمان دادند که پربود از تختهای چند طبقه و پتوهای کهنه اما تمیز! با تعجب از فاطمه پرسیدم:
-قراره اینجا بمونیم؟!
او با تکان سر حرفم را تایید کرد و با خوشحالی گفت:
-خیلی خوش میگذره..
با تعحب به خیل عظیم زنان ودختران اون جمع به تمسخر زمزمه کردم:
حتماا!!!! خیلی خوش میگذره! !
خانوم محجبه ای آمد و با لهجه ی شیرین جنوبی بهمون خیر مقدم گفت و برنامه های سفر رو اعلام کرد. ظاهرا اینجا خبری از خوشگذرونی نبود وما را با سربازها اشتباه گرفته بودند! اون خانوم گفت ساعات شام ونهار نیم ساعت بعد از اقامه ی نمازه و ساعت نه شب خاموشیه! همینطور ساعت چهار هم بیدارباشه و پس از صرف صبحانه راهی مناطق جنگی میشیم وفردا نوبت دوکوهه است.اینقدر خسته بودیم که بدون معطلی خوابیدیم.داشتم خواب میدیدم.خوب میدانم خواب مهمی بود که با صدای یکنفر که بچه ها رو باصدای نسبتا بلندی صدا میزد بیدارشدم. دلم میخواست در رختخواب بمانم وادامه ی خوابم راببینم ولی تلاش برای خوابیدن بیفایده بود.و واقعا اینجا هیچ شباهتی به اردوی تفریحی نداشت وهمه چیز تحمیلی بود!!! صبحانه رو در کمال خواب آلودگی خوردیم.هرچقدر به ذهنم فشار آوردم چه خوابی دیدم هیچ چیزی بخاطرم نمی آمد . فاطمه خیلی خوشحال و سرحال بود.میگفت اینجا که میاد پراز سرزندگی میشه!
درکش نمیکردم!! اصلا درکش نمیکردم تا رسیدیم به دوکوهه!آفتاب سوزان جنوب به این نقطه که رسید مثل دستان مادر،مهربان و دلجو شد.
یک فرمانده ی بسیج آن جلو کنار ساختمانهای فرسوده ای که زمانی راست قامت و پابرجا بودند ایستاده بود و برامون از عملیات ها میگفت و کسانی که در این نقطه شهید شده بودند.اومیگفت و همه گریه میکردند.!!!!
ادامه دارد...
@ onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
لطفا دو شخصیته باشید !
با عشقتان جوری باشید
که با کسی نیستید ؛
با همه جوری باشید
که با عشقتان نیستید :)
همین تفاوت از شما
در عشق اسطوره میسازد ...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➣ گفتن عبارت "تو بیعرضهای" از جانب یه خانم به شوهرش یعنی فرو ریختن یک مرد؛ یعنی به دست خودتون زندگیتون رو خراب کنید....!
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺