#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_هفتاد_و_دوم
نسیم با بدجنسی گوشی آیفون رو برداشت!
_بله؟؟.....شما؟؟....بله درسته بفرمایید بالا
من عصبانی از بی ادبی و بدجنسیش روسری و مانتوش رو به سمتش پرتاب کردم و گفتم: برو
نسیم دست بردار نبود.چقدر این دختر بدجنس وکینه توز بود.بجای تن کردن، لباسها رو روی جالباسی آویزون کرد و گفت:وای راست میگی ببخشید خونه رو ریخت وپاش کردم.!!
داشتم از شدت ناراحتی سکته میکردم ..
درمانده و مستاصل به او نگاه کردم.
_نسیم تو رو خدا تمومش کن این کارهاتو..میگم سرت کن.اونی که پشت دره با مافرق داره!!
اشتباه کردم التماس کردم.چون نسیم برق لحاجت تو نگاهش نشست!
گفت:_جالب شد!! پس لازم شد باهاش آشنام کنی!
دلم میخواست همونجا بشینم و بلند بلند زار بزنم.
فاطمه پشت در بود.
دیگه برای مواجه نشدن با اونها خیلی دیر بود.الان کمترین کاری که میشد کرد طرز لباس پوشیدن نسیم بود.اگه فاطمه او رو با این تاپ وشلوار میدید اصلا داخل میومد؟
کامران با عصبانیت به سمت در رفت و آهسته وعصبانی به نسیم گفت:فکر نمیکنی به اندازه ی کافی نمک ریختی؟ نمیبینی بدبخت داره سکته میکنه؟؟ بپوشون سرو وضعتو دیگه! !
کامران اینقدر عصبانی بود که رگ گردنش مشخص بود.باورم نمیشد که او این طوری با نسیم حرف میزد. خود نسیم هم خشکش زده بود.مسعود تازه یاد غیرت نداشتش افتاد و از جالباسی شال و مانتوی نسیم رو داد دستش و گفت: بپوش عزیزم بریم.کامران راست میگه.زشته. واسش مهمون اومده!
کامران پشت به اونها کرد و مشخص بود خیلی کفریه.
در دلم رفتارش رو تحسین کردم.نسیم سریع شالش رو روی سرش انداخت و بدون اینکه دکمه ی مانتوش رو ببنده به سمت در رفت و لحظه ای با کامران نگاه خشنی کرد و گفت:ببین!! هیچ کی به خودش احازه نداده با من اینطوری حرف بزنه.پس از این به بعد نراقب حرف زدنت باش!!
کامران پوزخندی زد که حسابی دلم خنک شد.
_هه!! حیف که مهمون پشت دره!!
زتگ در برای سومین بار به صدا در اومد و نسیم با عصبانیت در رو باز کرد.سرم گیج رفت.فاطمه با یک جعبه شیرینی پشت در ظاهر شد.وقتی اونها رو دید رنگ و روش پرید.نسیم با بی ادبی کفش پوشید و در جواب سلام فاطمه گفت:بفرمایید داخل..ما داریم میریم راحت باشین حاج خانوم! واز پله ها پایین رفت
فاطمه هاح و واج رفتنش رو تماشا کرد و آهسته گفت:
من حاج خانوم نشدم هنوز عزیزم.
مسعود در حالیکه کفشهاشو میپوشید گفت ان شالله میشید یه روز.ببخشید بااجازه.
نفر بعد کامران مودب و با وقار بود.او نگاهی دقیق به فاطمه کرد و با متانت گفت:عذر میخوایم خانوم معطل شدید.ایشون خیلی وقته منتظرتونند.
و در حالیکه نگاه نگرانش رو به سمتم میکشوند گفت:خدانگهدار
اونها از پله ها پایین رفتند ولی فاطمه با نگاهی که هیچ چیز درونش مشخص نبود رو به من ایستاده بود.
تالاپ تالاپ تالاپ..قلبم دوباره با صدای بلند مینواخت . چشمهایم سیاهی میرفتند.در این مدت خیلی تحت فشار بودم ..همه چیزم در عرض یک ماه به باد رفت..از موقعیتم گرفته تا حاج مهدوی..وحالا هم آبروم پیش تنها امیدم!!!
با تمام قدرت سعی کردم ماهیچه های زبانم رو به حرکت در بیارم و بگم:
_بخدا نمیدونستم اینا پشت درند..
وناله ای سردادم نشستم!
تمام تنم خیس عرق بود.فاطمه به سمتم دوید و سرم رو زیر بازوش گرفت.
_سادات..عسل سادات..چت شد؟؟
خاک به سرم. .خیس عرق شدی
اشکی از گوشه ی چشمم پایین ریخت
آهسته گفتم:بخدا من توبه کردم..
فاطمه چشمانش خیس شدند.
_چرا بیخود خودت رو اذیت میکنی؟ داری برای کی توضیح میدی؟ اینجا خونه ی توست..اونها هم مثل من مهمونت بودن..من چیکاره ام عسل جان؟؟ تورو خدا به خودت مسلط باش. بخدا من هیچ فکر بدی نکردم.
او با عجله از جا بلند شد و با یک لیوان آب برگشت.
وقتی آب رو دستم میداد گفت:ببخشید بی اجازه رفتم آشپزخونه.
کمی از آب خوردم و به چشمهای پاک ومهربونش خیره شدم.یک انسان تا چه حد میتونست خوب باشه؟ انتظار هربرخوردی رو داشتم جز این! مگه میشه کسی تا این حد ساده و خوش بین باشه؟ از ابتدای آشنایی با اینکه خیلی جاها میتونست مچم رو بگیره ولی خودش رو زد به بی خبری!
او اینقدر با چشمانی قرص ومحکم نگاهم میکرد که ضربان قلبم آروم گرفت و کم کم اروم شدم.کمکم کرد ایستادم و به روی نزدیکترین مبل نشستیم.نمیدونستم باید چی بگم.عطر تند گلهای سبد، فضای خونه رو پر کرده بود.فاطمه به سمت دسته گل رفت و در حالیکه نوازششون میکرد با اشتیاق گفت:چه سبد گل قشنگی! چه خوش سلیقه بوده اونی که اینو خریده.
دوباره صحنه های دقایق پیش در ذهنم مرور شد و با ناراحتی سر تکون دادم.
بی مقدمه گفتم: کامران خریده..
🍃🌺
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
مشاوره آنلاین:
سلام به همه یاران همراه 🌹
امیدوارم که همچنان مارا با همراهی خودتون سرافراز کنید🌹
وبا انتقادات و پیشنهادات سازنده خودتون مارا
در این مسیر پرپیچ وخم یاری رسانید
تا به بهترین نحودرکنارتان باشیم و بتوانیم
بهترین ها را تقدیم حضور سبزتان کنیم
با سپاس از همراهی همیشگی شما یاران باوفا
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
به این ادرس👇👇
برای این همراهی👆👆👆 و ارائه پیشنهاد و انتقاد خود میتوانید به این آدرس پیام بدین
moshaver22👈
🔴 #راهکار_قرآنی_حل_اختلاف
💠 یکی از راههای قرآنی بسیار موثر برای حل دعوای #اساسی زن و شوهر (نه دعوای ساده) این است که یک داور #عاقل و ریش سفید از طرف #اقوام زن و یکی هم از طرف مرد، #داورِ حل اختلاف زن و شوهر شوند.
💠 تا جایی که راه دارد پدر و مادر خود را درگیر نکنید تا هم حفظ #آبروی شما و ایشان گردد و هم اختلاف شما بدون دخالت #تعصّبات بیجای خانوادهها حل گردد.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #ایده_معنوی
💠 گاهی به همراه همسرتان به #زیارتگاه و یا #گلزار شهدا رفته و در مکانهای معنوی با همسرتان حرفهای #معنوی و عرفانی بزنید.
💠 اینگونه کارها و سخنان، بسیاری از #دلخوریها و کینهها را شسته و حتی #سختیها و گرفتاریهای زندگی را #آسان میکند.
💠 و مدتها به زندگیتان #آرامش میبخشد.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال818
سلام خوبین شما
یه دختر هست ۱۷ ساله
چن وقت پیش با قرص خودکشی کرد ولی خب زنده موند بهش گفتم بیشعور چرا اینکارو کردی
گفت پدر مادرم نمیزارن هر لباسی بپوشم ننیزارن برم بیرون و......
سر این دو چیز مسخره .....
گفم دیوونه وقتی از کما بیرون اومدی کسی منتظر نبود گف چرا گفم کی گف بابا و.....
گفم خب براشون مهم بودی دیوونه ولی گف نه چیزا دیگم هس
خودتون میشه نصحیتش کنین که خودکشی چیزی درست نمیشه و....که براش پیامتون بفرسم😔😔🙏🙏
پاسخ ما👇
سرکارخانم شمس#مشاورخانواده
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_هفتاد_و_سوم
فاطمه به سمت دسته گل رفت و در حالیکه نوازششون میکرد با اشتیاق گفت:چه سبد گل قشنگی! چه خوش سلیقه بوده اونی که اینو خریده.
دوباره صحنه های دقایق پیش در ذهنم مرور شد و با ناراحتی سر تکون دادم.
بی مقدمه گفتم: کامران خریده..
او بالبخندی تحسین آمیز سر تکون داد:دستش درد نکنه! به چه مناسبت؟
از خجالت با گوشه ی چادرم ور رفتم وگفتم:نمیدونم. .اومده بود که نزاره رابطمون قطع بشه..
فاطمه چشم به دهان من دوخته منتظر ادامه ی ماجرا بود:
_خب.؟؟
_هیچی ..فقط همین!!
باغیض از اتفاق امروز گفتم:نمیدونستم اونا پشت درند. وگرنه هرگز در رو باز نمیکردم.اصلا کامران تا بحال آدرس منونداشته..این نسیم و مسعود بی خیر اونو آورده بودن اینجا تا...
مطمئن نبودم که ادامه ی جملم رو کامل کنم یا نه!!
من هنوز نمیدونستم فاطمه چقدر از حرفهای اونشب منو شنیده. حتی شک داشتم که نشنیده باشه!
به ناچارسکوت کردم.
چادر و روسریم رو از سرم درآوردم به سمت آشپزخونه رفتم .
فاطمه دنبالم اومد.
_چه خونه ی نقلی و خشگلی داری!
او حرف رو عوض کرد چون فهمید من دوست ندارم راجع به امروز چیزی بگم!
کتری رو آب کردم و بی آنکه نگاهش کنم گفتم:ممنون..
او روی صندلی نشست.و دستش رو زیر چانه گذاشت و بالبخندی تحسین آمیز نگاهم کرد.
خجالت کشیدم.
پرسیدم:چیه؟ چرا اینطوری نگام میکنی؟
فاطمه گفت:دارم فکر میکنم که تو واقعا چقدر خشگلی!!
خنده ای کوتاه کردم و مقابلش روی صندلی نشستم.
_تو لطف داری! من صورتم دست خوردست.بینیم عملیه! اما تو رو خدا نقاشی کرده.عاشق سفیدی پوستتم!
فاطمه با تعجب گفت:عجب بندههایی هستیم ما!! همیشه مرغ همسایه رو غاز میبینیم. من عاشق پوست گندمی و زیبای تو هستم چشماتم که عین چشمای حوریهای بهشتی جذاب و نافذه!
با خنده از تعبیرش گفتم:مگه تو چشمهای حوریان بهشتی رو دیدی؟
او گفت:امممم ..خب حدس میزنم چشمهای اونا باید یک چیزی شبیه چشمای تو باشه.!
بعد در حالیکه باز غرق فکری میشد گفت:_نمیدونم چرا همه ی ساداتها چشمهاشون شهلا و نافذه.!
در سکوت به حرفش فکر کردم.واقعا چشم ساداتها با باقی آدمها فرق داشت؟! من که تا بحال به این موضوع دقت نکردم!
گفتم:چه فایده!! من با چشمهام خیلی گناه کردم!
فاطمه با سبد نون بازی کرد.با خودم گفتم خداکنه تراولها رو نبینه!
گفت:
خدا وقتی بهت زیبایی میده میخواد قدرت نمایی کنه وهنرش رو به رخ بکشه.نباید بزاریم تابلوی دست خدا خط خطی بشه..هرچی تابلو قشنگتر باشه مواظبتش بیشتره..
دستم رو گرفت و خیره به چشمهام گفت.:مراقب تابلوی خدا باش!
او چقدرقشنگ حرف میزد .
گفتم:میتونم یک خواهشی ازت بکنم؟
او با لبخندی سرش رو تکان داد:
_اگه کاری از دستم بربیاد خوشحال میشم
دستانش رو فشردم و با التماس گفتم:میشه ازت خواهش کنم امشب کنار من بمونی؟! خیلی به خودت و حرفهات احتیاج دارم. از وقتی که از سفر برگشتیم خیلی تنها شدم. جات در کنارم خالیه!
او لبخند دلنشینی زد:
_راستش منم همین حس و نسبت بهت داشتم. ولی تو حتی مسجد هم دیگه نمیای.با خودم گفتم باید حتما امروز ببینمت و ببینم چی شده پرسیدم:جوابم رو ندادی! میمونی؟
او آهی کشید ومردد گفت: نمیدونم! باید از خونوادم اجازه بگیرم!
با خوشحالی گفتم:خب پس چرا معطلی..زنگ بزن.!
او با همون تردید نگاهی به من کرد و گفت:آخه. .
_بهونه نیار دیگه..بخدا دلم گرفته..اگه امشب یکی پیشم نباشه دق میکنم
او گوشیش رو از جیب مانتوش بیرون آورد و برام شرط گذاشت: به شرط اینکه قول بدی برام تعریف کنی چرا مسجد نیومدی..
سکوت کردم.او شاید سکوتم رو به نشانه ی رضایت قلمداد کرد.چون زنگ زد و با مادرش هماهنگ کرد. من هم در این فاصله سور وسات یک عصرونه ی ساده با شیرینیهای فاطمه رو ترتیب دادم.
ادامه دارد...
🍃🌺
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سلام به همه یاران همراه 🌹
امیدوارم که همچنان مارا با همراهی خودتون سرافراز کنید🌹
وبا انتقادات و پیشنهادات سازنده خودتون مارا
در این مسیر پرپیچ وخم یاری رسانید
تا به بهترین نحودرکنارتان باشیم و بتوانیم
بهترین ها را تقدیم حضور سبزتان کنیم
با سپاس از همراهی همیشگی شما یاران باوفا
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
به این ادرس👇👇
برای این همراهی👆👆👆 و ارائه پیشنهاد و انتقاد خود میتوانید به این آدرس پیام بدین
moshaver22👈
بنام خدا
قال علی علیه السلام: «لاظَهیرَ کَالْمُشاوَرَةِ وَالإِسْتِشارَةُ عَینُ الْهِدایَة؛
حضرت علی می فرماید؛ هیچ پشتیبان وتکیه گاهی همچون مشورت نیست، ومشورت عین هدایت است.»
نهج البلاغه کلمه قصار ۴۵
عرض سلام و وقت بخیر
خیلی خوشحالیم که در خدمت شما هستیم😊
مشاوره به سه روش هست تیم تخصصی ما با چهار مشاور خبره با بیش از ده سال سابقه مشاوره در "آکادمی آنلاین مشاوره خانواده" طبق اختیار و انتخاب شما پاسخ گو هستند.
1⃣مشاوره خصوصی
💎 #روابط_عاشقانه چقدر برای شما #اهمیت دارد تا به خاطرش سرمایه گذاری کنید.⁉️
داشتن #رابطه_دوستانه با فرزندت چقد برای شما اهمیت دارد. ⁉️
#خوشبختی چقدر برای شما ارزش دارد که مثل لباس و سایر مایحتاج خود،بهش بها بدهید. ⁉️
مشاوره خصوصی با چت نیاز به پرسش و پاسخ و مشاوره به وسیله چت کردن هست که برای این نوع مشاوره ساعتی 50000 هزار تومان در نظر گرفته شده است.
2⃣ مشاوره تلفنی که شرایطش مفصل در زیر بیان شده است.
شرایط مشاوره تلفنی؛👇👇
۱. زمان مشاوره 45 دقیقه می باشد که در صورت نیاز امکان تمدید وجود دارد.
۲. هزینه مشاوره تلفنی مبلغ 60000هزار تومان است.
درگاه پرداخت مشاوره هزینه پرداختی حداقل مبلغ مشاوره است و صرف امور فرهنگی مجموعه می شود.
۵. از مبلغ واریزی عکس گرفته شود.
۶. بعد از واریزی زمان و شماره تماس اعلام خواهد شد.
🌻آکادمی مشاوره آنلاین 🌻
با مشاوره تخصصی خانواده و کودک در خدمت شما هستیم.
کانال مشاوره انلاین را به دوستانتان معرفی کنید🙏
لطفا به منظور ارسال سوال و راهنمایی به مشاور مربوطه به ایدی زیر مراجعه فرمایید.↙️↙️
@moshaver22
واریزی از طریق درگاه مشاوره انلاین میباشد که به منظور رفاه حال شما و اسان بودن پرداخت این سامانه راه اندازی شده است.
آدرس پرداخت مشاوره آنلاین؛👇👇
IDPay.ir/onlinmoshavereh
به کانال ما بپیوندید👇👇👇👇👇👇
@onlinmoshavereh