➕معمولاً میان زوجها در ابتدا به اندازه کافی سازگاری و عشق وجود دارد تا باهم ازدواج کنند، و در ابتدای ازدواج تقریباً همیشه خشنود و راضیاند.
➖هنگامی که اعمال کنترلگری در زندگی مشترک آغاز میشود، فاصلهها خود را نشان میدهند.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
همکار محترم جناب آقای…
دوست عزیزم جناب آقای…
همسایه خوب ومحترمم جناب آقای…
بستگان وقوم وخویشان محترم …
برادر بسیار عزیزم…
خواهر بسیار مهربانم…
خاله وخالوهای بزرگوارم…
عمه وعموهای بزرگوارم…
تورم وگرانی زندگی همه را دچار مشکل کرده است این چیزی نیست که آن را مخفی کنیم وباهم رودر بایستی داشته باشیم.
ایام عید نزدیک است
عیدهای ساده گذشته را هم به یاد داریم.
قیمت تنقلات سر سام آور است
قیمت پسته وبادام وتخمه و…نجومی است.ودر توان خرید اکثر خانواده ها نیست.
من (من نوعی) دوست دارم ومی خواهم با اعضای خانواده ام در ایام عید به خانه شما بیایم ودوست دارم شما هم همچون سال های گذشته جهت دید وباز دید به خانه من بیاییدواین سنت دیرینه بسیار زیبا وقشنگ کم رنگ وفراموش نشود,
پس باید کاری کنیم وبا خود عهد ببندیم که از خرید این اقلام گران وپر هزینه صرف نظر کنیم .
چرا؟
تا من واعضای خانواده ام که به خانه پر مهر ومحبت شما می آییم شرمنده نباشیم
از شما انتظار دارم که سفره فخر داشتن در گرانی را جلوی من وخانواده ام پهن نکنید تا من هم جلوی خانواده ام خجالت زده نباشم. وخانواده ام شرمنده نشوند .
یادت باشد اگر برای دید وباز دید عید به خانه شما آمدم وسفره را رنگین کرده بودید از دوحالت خارج نیست:
یا از داشتن است یا نداشتن
که داشتنش با این شرایط فخر فروشی است
ونداشتنش ریا کاری است
پس عزیزم تو خودت باش ساده باش
من در کنار شما با ساده بودن راحتم وبه من خوش می گذرد.
پس دنبال خرید های گران سفره عید نباش بگذار همه با هم در ایام عید شاد باشیم.
شیرینی زندگی من وتو در کنارهم وبا هم بودن است.
پس راحت باشید سخت نگیرید .
زندگی زیباست
عزیزان اگر موافقید
پخش کنید وعمل کنید🙏🙏🙏🌹
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_هشتم
از ماشین پیاده شدم.
او عصبانی بود و حقش نبود که این حال رو داشته باشه!
گفتم:بخدا من وقتی ساکو واست آوردم هدفم یه چیز بود.پشیمونی! دلم میخواست همه ی اینا رو همون موقع بهت بگم ولی میترسیدم از عکس العملت.تو خیلی خیلی خوب بودی..در حق من خیلی محبتها کردی..نمیتونستم به همین راحتی در حقت بدی کنم.
اوخنده ای عصبی کرد و سرش رو با تمسخر تکون داد.
_آره آره میدونم...! آخه اونموقع نوبت صید جدیدت بود! فقط یک چیزی رو من نفهمیدم.اونم این بود که مگه اون آخونده چقدر وضعش از من بهتر بود؟!!
مقابلش ایستادم.سعی کردم آرامش خودم رو حفظ کنم.
گفتم:دیگه مسعود چه اراجیفی بهت گفته؟؟ من هیچ اطلاعی از مال ومکنت اون روحانی ندارم...
_لابد بهش علاقه هم نداری هاااان.؟؟؟
لبم رو گزیدم.
با عصبانیت گفتم:آره اصلن من یه عوضی یه کلاه بردار..یک بازیگر...حالا میخوای چیکار کنی؟!! تو که کارخودتو کردی وانتقامتم گرفتی.حالا دردت چیه؟؟
او با عصبانیت گفت: انتقاااام؟؟؟
صدام میلرزیدگفتم:آره!! با مسعود رفتی مسجد پیش حاجی آبرومو بردید. توی محل وساختمونم برام حرف درست کردید..پامو از مسجد بریدید..تو در ازای این خطام آبرومو ازم گرفتی بی انصاااف..بدون اینکه یه لحظه فکر کنی شاید واقعا پشیمون باشه وتوبه کرده باشه.حالا بعد چندماه سروکلت پیداشده که مثلن چیو ثابت کنی!
به سمت ماشین رفت و آرنجش رو روی سقف ماشین گذاشت.
باصدای آروم تری گفت:من آبروت رو پیش کسی نبردم فقط نمیخواستم آخونده هم مثل من خامت بشه.همسایه هاتم به من چه مربوط؟
من با اونا کاری ندارم.
باید میفهمیدم اونها از کجا فهمیدند که من حاج مهدوی رو دوست دارم.
پرسیدم:چی موحب شده به این نتیجه برسی که من با اون حاج آقا صنمی دارم؟! برای حرفهات اثباتی هم داری یا فقط تحت تاثیر اراجیف مسعود قرار گرفتی؟!
سکوت کرد.
پرسیدم:جواب ندادی....اینطوری بهم علاقه داشتی؟! هرکی هرچی میگه باور میکنی؟
او به سمتم چرخید.
_تند نرو باباااا تند نروووو..نمیخواد بااین جمله ها خامم کنی! کلی مدرک دارم.یکیش سروشکلت..دومیشم دنبال اون ملا راه افتادنت..من حتی میدونم که با اون رفتی جنوب..
آب دهانم رو قورت دادم:خب؟؟! خودت با چشم خودت اینا رو دیدی یا کسی بهت گفته؟!
او اخم کرد:کاش نمیدیدم...اون وقت شاید باور نمیکردم..
باید به حرف میاوردمش!
گفتم:دروغ میگی ندیدی..
گفت:دیدمت..همون شب وفتی از ماشینش پیاده شدی دم خونت..دلم میخواست اون موقع بیام جلو و مچ هردوتونو بگیرم ولی دندون رو جیگر گذاشتم..
باورم نمیشد...
گفتم:داری دروغ میگی! تو اونجا نبودی..تو اصلا آدرسمو نداشتی..
دوباره با لگد زد به خاکها..
_از مسعود گرفتم.. و از بخت بدم همون شب که با آخونده برگشتی دم اپارتمانت زیر نظرت داشتم..! اخه از وقتی ساک و دادی دستم عین خل وچلا میومدم سر کوچه تون تا ببینمت..هه!!، چه احمق بودم!! فک میکردم دنیای واقعی مثل آهنگهاییه که میخونم!! نگو خانوم سرش گرم جای دیگه بود.
با ناراحتی یک قدم جلو رفتم: تهمت نزن..
درباره ی من میتونی هرچی خواستی بگی ولی اون مرد واقعا شریفه...
با طعنه گفت:چون رسوندتت تا دم خونت اونم اون وقت شب شریفه؟! یا دلایل دیگه ای داری؟؟
من از این شرایط بیزار بودم..از اینکه او مقابل من بایسته و منو متهم کنه یا به اون مرد تهمت بزنه و من خودم رو به آب و آتیش بزنم تا از خودم دفاع کنم بیزار بودم.به سمت اتوبان رفتم.میدونستم هیچ ماشینی برام توقف نمیکنه ولی این حرکت نشونه ی اعتراصم به رفتار کامران بود.او دنبالم دوید.
نفس زنان گفت:کجا؟!!! جوابمو ندادی..
با غیض گفتم:
قرارمون پنج دیقه بود...از طرفی تو که در هرصورت باور نمیکنی پس بهتره وقتمونو تلف نکنیم! برو خداروشکر کن که قبل از هر اتفاقی دستم برات رو شد و از این به بعد حواستو جمع کن کسی سر کیسه ت نکنه!!
کامران با دستش بهم دستور توقف داد.
_من فقط دنبال جواب سوالم هستم..بگو چرا اینکارو باهام کردی؟!؟
با اشک و عصبانیت گفتم:غلط کردم..خریت کردم..فقط از روی بیچارگی و تنهایی ...همین!! چوبشم به فاطمه ی زهرا خوردم..وحاضرم هرکاری کنم تا حلالم کنی...حالا دیگه ولم کن برم...
با چشم گریون راه افتادم .ناگهان حرفی زد که تمام بدنم خیس عرق شد..
_زنم شووو...
برگشتم نگاهش کردم.او به زمین نگاه میکرد.
گفت:مگه نمیخوای حلالت کنم؟! زنم شو تا حلالت کنم.
خدایا او چه نقشه ای در سرش داشت؟!'
🌺🍃
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال854
همش حالت خستگی دارم انگار ک خیلی نخابیدم ولی همش میخابم بخاطر همین از درسم افتادم بعدم ک پا میشم منگم گیجم حالم خوب نیس نمیتونم تمرکز کنم واس درس خوندن.خیلی انگیزه دارم ولی نمیتونم اونجوری ک دلم میخاد بخونم.من اصلن هم نمیتونم نخابم ولی امتحان کردم روزایی که به زور خودمو نگه میدارم خخیلی بهتر میتونم درس بخونم شبم بهتر میخابم.سر کلاس یاهمش خوابم میاد یا خستم یا بدن درد دارم یا سرم درد میکنه نمیتونم گوش بدم همش کسلم.موهام چن وقتع میریزه ناخنام برامدگی پیدا کرده.از نظر روحیم اصلن خوب نیستم.قبلا با خانوادم اصلن رابطه خوبی نداشتم چن وقته یکمم بهتر شدم.ولی کلا همیشه دعوا های خانوادگی رو داریم.کلا مشکل عصبی دارن هیچکس حتی خانواده بهم انگیزع نمیدن و بهم حال خوب بدن.بیشتر وقتام با حرفای کوچیک خیلی زود جوش میام.کلاسو و خونه رو اصلن نمیتونم تحمل کنم.همش منتظرم تموم شدن زندگیمم.خیلی یکنواخته.خیلی به خودکشی فکر میکنم خیلی:)
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
با سلام
مشکلاتی رو که بیان فرمودی میتونه هم علل جسمی داشته باشه هم علل روحی وروانی
من توصیه میکنم خدمت شما خواهر خوبم که حتما یه چکاب بدین علائمی رو که فرمودین بیشتر مربوط به دو نوع مریض هستش یکی کم خونی و فقر آهن و دیگری کم کاری غده تیروئید شما که خب اگه درمان نشه مشکلات بیشتری رو برات به وجود میاره، پس حتما به پزشک مراجعه کنید ومشخص کنید که مشکل از کجاست اما علل روانی احتمال اینکه دچار افسردگی شده باشید هست تا جایی که می تونید تا قبل از مشخص شدن مشکل سعی کن کمتر بخوابی حتما برای خودت سرگرمی داشته باشی بیشتر به خودت اهمیت بده حتما گردش و تفریح رو توی برنامه خودت داشته با حتما پیاده روی وورزش رو داشته باش ودر کنار اینها حتما تغذیه صحیحی داشته باش مصرف سردی جات ممنوع و بیشتر گرمیجات مصرف کن ودر کل حال دلت رو خوب کن تا انشاالله دچار افسردگی نشین در کل فعلا آزمایش رو انجام بده تا تکلیف خودمون رو بدونیم که چه توصیه ای داشته باشیم اما اصلاح تغذیه رو از همین الان شروع کن ...
موفق باشی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌼🍃🌼🍃🌼
اصلا به اینجای اسفند که می رسد،
باید بزنی سر شانه خودت،
که این همه فکر و خیال و
دوندگی را رها کن!
بیا برویم نفس بکشیم؛
بوی بهار می آید.
🌼🍃🌼🍃🌼
هرچند که هیچ کس هم نمی داند
به این روزها که می رسیم،
چرا کارها بیشتر می شود
و استرس سرازیر.
ولی باید بزنی سر شانه خودت،
🌼🍃🌼🍃🌼
که هرسال که حرص خوردی چه شد
و کجای دنیا را گرفتی.
بیا برویم کمی نفس بکشیم❗️
می دانی❗️
اصلا همه مزه بهار 🌸
به روزهای قبل از آمدنش است.
به بویش،
به آفتابش که هنوز رمق ندارد.🔅
خودش لطفی دارد و انتظار آمدنش
لطفی دیگر.♦️
آخ آخ که چقدر می شود از بهار نوشت..🌸
همه چیز را کنار بگذار؛
بیا برویم کمی نفس بکشیم؛
بوی بهار می آید! 🌸🌿
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕زندگی کن
➖زندگی مشکلی نیست که حل شود، واقعیتی است که باید تجربه شود.
➖زندگی پیدا کردن خودتان نیست، خلق خودتان است.
➖زندگی رشد است.
اگر رشد را متوقف کنیم با یک مرده هیچ فرقی نداریم.
➖زندگی مثل یک شیپور است. اگر در آن ندمید صدایی از آن بیرون نمی آید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕واگویه چیست؟
➖ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ "ﻭﺍﮔﻮیه" ﻣﯽگویند.
ﻭﺍﮔﻮیه ﻫﺎ ﺍﺛﺮﺍﺕ عمیقی ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺩ ﮔﻮینده ﺩﺍﺭﻧﺪ.
➖ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ MIT امریکا، پژوهشی ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﻃﯽ ﺁﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻧﺪ، ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻓﻘﻂ یک ﺑﺎﺭ ﺑﮕﻮیید:
"ﻓﻼﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍنم ﺍﻧﺠﺎﻡ دهم"
ﺑﺎید یک ﻧﻔﺮ ﺩیگر ۱۷ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﻮید ﮐﻪ "ﺷﻤﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍنید ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩهید "
ﺗﺎ ﺍﺛﺮ ﻫﻤﺎﻥ یک بار ﺭﺍ ﺧﻨﺜﯽ ﮐﻨﺪ!
➖خیلی ﻣﺮﺍﻗﺐ ﻭﺍﮔﻮیهﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺎشید.
➖ﻗﺪﺭﺕ ﻧﻔﻮﺫ ﮐﻼﻡ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻫﻔﺪﻩ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻼﻡ ﺩیگرﺍﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ قویتر است!
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕نحوه صحیح آموزش مسائل جنسی و خطراتی مانند دزدی
➖ كودكان تا حداقل هفت سالگي فرقي بين تخيل و واقعيت نميدونند، بنابراين ترسوندن يا اگاهي دادن به كودكان در مورد بچه دزد يا ازار جنسي تنها باعث وحشت و ترس شديد و اضطراب و عدم اطمينان كودك ميشه.
➖اموزش، تنها در حديست كه كودك بدونه قسمت شخصي بدنش رو به كسي نبايد نشون بده.
➖اما پدر و مادر حتي یك دقيقه هم و فقط يك دقيقه هم نبايد كودكشون رو در شرايطي قرار بدن كه خطر اين اتفاق وجود داره.
متاسفانه امارها نشان دهنده اتفاق افتادن بسياري از تجاوزات جنسي به كودكان حتي در خانواده و فاميل در تمام دنيا مخصوصا در كشورهايي است كه رابطه جنسي محدود و گناه ان بسيار بزرگ مي باشد.
➖با وجود انكه تجاوز جنسي دو برابر براي دختران بيشتر اتفاق مي افته اما اسيب ان در پسران به مراتب بيشتر است. به دليل انكه كودك خودش رو مقصر اين موضوع ميدونه معمولا از ده نفر يك كودك هم اين موضوع را با پدر و مادرش در ميان نميگذاره.
➖اين اتفاق اگر بين دو كودك بيافته اسيبش يك هزارم اسيب ازار جنسي يك انسان بالغ با كودك هم نيست. خطر اين اسيب به مقدار بسيار زيادي مال كودكيست، نوجوان دوازده سيزده ساله ما گاهي اگاهيشون خيلي از ما بيشتر است و نگرانی و احتمال این ازار در این سنین بسیار کمتره.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال855
باسلام من حدودا ۱۵ سالی میشه از دواج کردم ومنزل ما باپدرخودم دیواربه دیوار است ولی همسرم با دوبچه ام ماه ها وهفته ها می گڌردکه به منزل پدرم رفت وآمدی ندارند جمعه ها که همه اعضای خانواده منزل پدرم جمع می شوند ولی اوفقط می گوید می خواهم جمعه منزل پدرم بروم به او می گویم یک جمعه اینجا وجمعه دیگر انجا ولی اوفقط حرف خودش می زندمانده ام چکارکنم لطفا راهنمایی بفرمایید
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
با سلام
ببین عزیزم
زندگی رو هرجوربگیری همانطور میگذره سخت بگیری سخت میگذره واسون بگیری راحت میگذره پس لطفا سخت نگیر پدر مادر که فرق نمی کنه هردو پدر مادر هستند واحترامشون واجب و اصلا در این زمینه لج بازی نکن چون خیلی زود دیر میشه و فرصت از کف میگذره ایشونم مثل شما پدر مادرش رو دوست داره و دلش میخواد بهشون سر بزنه خب ایشون به خاطر راحتی شما کنار منزل پدر مادرتان خانه تهیه کرده تا دلتنگشون نباشی خب طی هفته هم باید بره دنبال کسب روزی پس میدونی که تنها فرصتش همین آخر هفته است اما شما هرروز به راحتی میتونی والدینت رو ببینی پس توصیه میکنم به خاطر خوشایند همسرتان با ایشون به منزل پدر مادرش بری ودل اونها رو هم بدست بیاوری مطمئن باش که بعد از مدتی همسرت خودش جانب انصاف رو رعایت میکنه و حتما به منزل خانواده شما هم میاد پس سیاست لطفا وبه پدر مادرش حتما توجه کن تا ایشون هم خاطرش آسوده باشه که خانمش خانواده ایشان رو قبول داره وبه تلافی خوبی شما بر بیاد به شرط اینکه منت نذاری وبا میل بری والبته با نیت رضای خداوند تا خودش مشکل رو حل کنه
البته نمیشه بگی مشکل بلکه یه سوء تفاهم که با گذشت متقابل حل شدنیست ....
براتون آرزوی توفیق دارم
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍃🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_نهم
اشکم رو پاک کردم.به جزییات صورتش دقت کردم تا شاید در حالاتش چیزی دستگیرم شه.
پرسیدم:تو ..دنبال چی هستی؟! منو کشوندی اینجا بهم میگی آشغالم..و هزار یک حرف نامربوط درموردم میزنی اونوقت الان میگی زنت شم؟؟هدفت از این مسخره بازیا چیه؟
صورتش رو به سمت دیگه چرخوند.و پشت سر هم آب دهانش رو قورت میداد. .شاید واسه اینکه بغضش نترکه..
بعد از مکثی طولانی گفت: پای آبروم وسطه..
مادرم کل فامیل وخبر کرده که کامران میخواد زن بگیره..با کلی آب وتاب..تو دقیقا موقعی که مطمئنشون کردم هدفم قطعیه همه چی رو ریختی به هم..تو این چندماه یک آب خوش از گلوم پایین نرفته..همه جا دنبالتم..تو کوچه..تو مسجد، خیابون..
با کنایه گفتم:البته تنها نه!! با مسعود.!!
تا خواست چیزی بگه گفتم:بیخود کتمان نکن که دیدمتون باهم..
و در مورد درخواستت..ظاهرا تو فقط بخاطر مامانت میخوای ازدواج کنی..خب حرفی نیست.ازدواج کن..ولی باکسی که دوسش داری و بهش اعتماد داری!! تو داری خودتو بدبخت میکنی واسه اینکه آبروت پیش مامانت نره؟؟ تو داری منو بازی میدی نه؟؟؟ اونروزم بهت گفتم تو که این قدر خواست مادرت برات مهمه برو یه دختر و که مادرت پسند کرده عقدش کن و باهاش خوشبخت شو.
گفت:مامانم دست میزاره رو این دخترایی که تو هییت ها وروضه ها هستن..یکی عین خودش! که از صبح کله ی سحر تا بوق سگ به بهونه ی عزاداری ومولودی این ور اون ور ولو باشن! من دنبال این دخترا نیستم.
اوچقدر طرز فکرش با من فرق داشت! فاصله ی او با من بسیار بود.
پرسیدم:دوست نداری زنت هییتی باشه؟؟
با کلافگی چونه اش رو فشارداد.
گفت:جوابمو ندادی!!..
_من شبیه زن دلخواه تو نیستم..تو دنیات خیلی با من فرق داره کامران..
پوزخند زد و با حرص گفت:خیلی دلم میخواست بدونم اگه کس دیگه ای رو زیر نظر نداشتی باز اینو میگفتی یانه.
نشست روی خاکها زانوانش رو بغل گرفت.باد موهاش رو به زیبایی حرکت میداد!
شبیه عکس خوانندگان روی بیلبوردها شده بود..
_دوستت دارم...میدونم عین خریته ولی دوستت دارم..
قلبم تیر کشید..این جمله ی کامران تیر خلاص بود.حالا باید چیکار میکردم؟ ذهنم هیچ فرمانی بهم نمیداد..! زیر لب اسم حضرت زهرا رو صدا زدم ..
به اندازه ابدیت سکوت بود وسکوت!
کامران احمق بود یا من احمق بنظر میرسیدم؟!
چرا باید کامران سی و اندی ساله با وجود اینهمه اتفاقات بازم بهم میگفت دوستم داره؟!
خودش سکوت رو شکست.
نمیدونم چرا نمیتونم بی خیالت بشم.با اینکه داری پسم میزنی. آره! خونواده وآبروم بهونست..واقعا بدون تو عین دیوونه هام..
مسعود میگفت تو کارت اینه..اصلا به مردها به چشم طعمه نگاه میکنی نه دوستی! ولی من هربار میبینمت باخودم میگم نه..این دختر چشماش پراز معصومیته..اصلا شبیه چشمهای اونای دیگه نیس..
نزدیکش شدم.او همچنان مثل یک پرتره ی زیبا منظره ی خوبی مقابل چشمانم رقم زده بود.
گفتم:مسعود دیگه درمورد من چه چیزایی بهت گفته؟؟!
او با خشم نگاهم کرد:چرا هرچی حرف میزنم فقط میگری دنبال یه ردی از حرف مسعود؟!
دندان به هم ساییدم.چون برام قابل هضم نیست که اینا رو بهت گفته باشه و تو باز باهاش رفاقت کنی.!!
بلندشد وخاک لباسش رو تکوند.حالا رخ در رخ همدیگر ایستاده بودیم.
پرسید:منظورت اینه که باید میزدم تو دهنش که پشتت بد نگه.؟؟!!
دیگه داشت باورم میشد که خودش رو به حماقت زده.
با کلافگی گفتم:اونا بودن منو به این خط آوردن. .جرم اونا اگه از من بیشتر نباشه کمترم نیس! چطوری میتونی باهاش رابطه داشته باشی؟!
او مثل یخ وا رفت..
گفت:چی.؟؟؟! تو چی گفتی؟ ؟
سرم رو با ناراحتی تکون دادم.
_پس حدسم درست بود.بهت همه چیو نگفته! عجیبه که میگی هیچکی بهت رکب نزده.!! من میگم تو کل زندگیت از همه رکب خوردی ولی خودتو به اون راه زدی نسوزی! مثل همین حال
او با عصبانیت قدم زد.
_باور نمیکنم.اون چرا باید باهات همدست باشه مگه تجارته؟؟؟
از اصرارم درمورد آگاه کردن کامران نسبت به مسعود پشیمون شدم.او مثل ببر وحشی این ورو اونور میرفت و داشت فکر میکرد.
لحنم رو مهربون کردم.
_کامران! تو خیلی خیلی خوبی !!به خداوندی خدا راست میگم..حیفی..برو به زندگیت برس.خیالتم راحت..من لیاقت تو رو ندارم چه برسه که بخوام امیدوار به وصال اون روحانی باشم.من ...باید کامل پاک بشم..نمیدونم اون حرفهای احساسیت از ته دلت بود یا دلیل دیگه ای داشتی..فقط میدونم که من و تو سهم هم نیستیم.من گناه کردم وباید تاوان گناهانم رو پس بدم.الانم دارم پس میدم..نمیدونی چه برزخی شده زندگیم! ولی امید دارم به بخشش!!
ادامه دارد...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺