.:
🌺🍃
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_وهفتاد_ویکم
#ف_مقیمی
✍یاد دیروز افتادم و جمله ی او به حاج کمیل.حالا تازه داشتم معنی حرفها ونگرانیهاش رو درک میکردم.
با بهت و ناباوری چشمهاش رو که با لذت به حال و روزم میخندید نگاه کردم.
با لحنی پیروزمندانه گفت: هااان؟ ؟ چیشد؟! هنوزم میخوای بگی نمیترسی؟ امروزم یک نامه رسیده دستش.و اینبار با آدرس اینجا!!
زنگ آیفون به صدا در اومد.
با وحشت از جا پریدم.پرسیدم: کیه؟؟ او به سمت آیفون رفت و با پوزخندی گفت:نگران نباش غریبه نیستن آشنان!!
با وحشت به سمتش دویدم!
حاج کمیل وپدرشن؟؟
او خنده ی عصبی ای کرد.
_نه واسه اومدن اونا زوده. همه چیز حساب شده ست. طوری نقشه چیدم که یک تیر ودونشون بشه.با یک حرکت، هم انتقامم رو از تو میگیرم هم از عاملین اصلی فلج شدن مسعود!!
از حرفهاش سر در نمی آوردم! اصلا من چرا از او میپرسیدم؟آیفون که تصویری بود. چشم دوختم به آیفون. چهره ای مشخص نبود. فقط ظاهرا پیدا بود که مردند.
یقه ش رو گرفتم.
_بگو اینا کین؟؟؟ بگو کی هستن نسیم وگرنه خداشاهده برام هیچی مهم نیست.
او خودش هم انگار ترسیده بود.آب دهنش رو قورت داد.
_خیلی دیرشده عسل خیلی..من با تحویل دادن تو به اونها معامله کردم.
با حرص و وحشت گردنش رو گرفتم و تکونش دادم:بهت میگم با کیا؟؟ د حرف بزن بی شرف!
گفت: با چندنفر از دوست پسرای قبلیت! همونایی که مسعود و زدن. .
باورم نمیشد..انگشتهام شل شد و از روی گردنش پایین افتاد.
گفت: نگران نباش قبل از اینکه خطرجدی ای تهدیدت کنه پدرشوهرت میرسه و اونا گرفتار قانون میشن.اینطوری شاید از بار گناه خودتم کم شه.
عقب عقب رفتم به سمت در اتاق..با نا امیدی وبیحالی گفتم:الهی آتیش بگیری نسیم..چادرم.چادرمو بهم بده..
گفت:کلید ندارم.
و با شتاب به طرف در خونه دوید و در رو باز کرد.من با نا امیدی و اضطراب فقط به دو رو برم نگاه میکردم تا شاید پارچه ای لچکی چیزی پیدا کنم و روی سرم بندازم.
اینجا آخر خط بود اینجا آخر اضطرار بود.من مضطر بودم!
دستم از هر امداد وامدادگری کوتاه بود.
🌾🌹🌾🌹🌾
✍باید جیغ میکشیدم تا شاید همسایه ها نجاتم بدند ولی من زبانم به دهانم نمیچرخید.مثل کابوسهایی که در این مدت میدیدم! که هرچه سعی میکردم جیغ بکشم نمیتونستم.
با زبانی لال در درونم کسی فریاد زد:یا اماااام زماااااان مضطر عاااااالم نجاتم بده ...نزار چشم نامحرم به روی ذریه ی مادرت بیفته..نزار دشمن ذریه ت دلشاد شه.
صدای سلام و خوش آمدگویی اونها از پشت در می اومد.به سمت مبل دویدم تا بین صندلیها پنهان شم که چشمم افتاد به کیفم و حاجت روا شدم.کیفم رو باز کردم و چادر تاشده وچانه داری که از طریق اون دختر، جدم بهم رسونده بود بازکردم و روی سرم انداختم.من که توانی نداشتم.
قسم میخورم دست ملائک چادر سرم کردند.
همان لحظه دو مرد مقابلم ایستادند.اما از نسیم خبری نبود.میلاد و حمید با چشمهایی کثیف و شیطنت بار نگاهم میکردند. میلاد گفت:هی ببین کی اینجاست؟!!!! نماز میخوندی حاج خانوم؟ نکنه مزاحم شدیم؟
حمید که از همون ابتدای دوستی هرزتر و وقیح تر بود در جواب میلاد گفت:من که فکر میکنم این یک لباس جدیده برای سورپرایز کردن ما!! بنظرم بهتر از لباس خوابه؟ مخصوصا اگه ...
از وقاحت و بی ادبی او تمام بدنم خیس عرق شد.کاش هرکسی اینجا بود جز حمید..حمید بیمار بود.حیوون بود.بی شرم و خدانترس بود.
نسیم لباس بیرون پوشیده در حالیکه مسعود رو روی ویلچر حمل میکرد رو کرد به پسرها وگفت:خب دیگه من دارم میرم..کلید اون خونه هه رو رد کن بیاد. حمید کلید و کف دستش انداخت وگفت: ایول خوشم اومد.نمیدونی چقدر دلم عسل میخواست. اصلا قندم افتاده ..
او همینطوری وقیح و بیشرم حرف میزد و من مثل یک بره ی بیچاره بین دوتا مبل به دیوار چسبیده بودم و تسبیحم رو فشار میدادم.
نسیم کجا میرفت؟ چطور میتونست منو با اینها تنها بزاره.؟
با التماس رو به نسیم گفتم:نسیم کجا داری میری؟؟ ایناااا از من چی میخوان؟ نسیم از خدا بترس.
نسیم اصلا نگاهم نمیکرد.
رو به آنها با التماس گفت: قول دادید بهش آسیبی نرسونید.فقط فیلم بگیرید و برید..
حمید کف دستش رو به هم مالید: آخخح چه فیلمی بشه این فیلم..
خدایا نه...قرارمون این نبود..من نمیدونستم اعتماد صادقانه ی من به بنده ت اینقدر برام گرون تموم میشه. من نمیدونستم قراره این قدر بیچاره بشم!! من بد بودم .من سزاوار تنبیه بودم حاج کمیل چه گناهی کرده بود؟ گناه این بچه چه بود؟
نسیم ضبط رو روشن کرد و تا آخرین شماره صدارو زیاد کرد و به سمت در خونه رفت.تازه از خواب بیدار شدم! خون در رگهام غلیان پیداکرد.با صدای بلند جیغ کشیدم کمککک و به طرف در دویدم قبل از اینکه به در برسم میلاد بازومو گرفت و پرسید: کجا؟
ادامه دارد.
🌺🍃
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕ارتباط موثر
برای تربیت سه تا میم لازمه.
➖محکم: کوتاه نمیام چون قانون داشتیم
➖منصف: به اندازه کار بدت تنبیه میشی نه بیشترنه کمتر
➖مهربان:بدون داد بدون فحش بدون تحقیر،خودتو دوست دارم اما کارت بده.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕من نمی دونم چطور از مادرها خواهش و التماس کنم حداقل تا 24 ماهگی کنار فرزندشون بمونند..!
➖تمام وحشت کودک در دو سال اول ترک شدن و تنها شدنه و ما با ترک کردن اونا به بهانه کار و ... این پیام رو (بدلیل ناتوانی کودک در هضم واقعیت) ناخودآگاه بهشون میدیم که تو بدی، دوست داشتنی نیستی، من تو رو نمی خوام،...
و کودک تا پایان عمر از وحشت تنهایی به بدترین ها خواهد چسبید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕رازداری را با بازی به كودك بفهمانید:
➖ بازی کردن باعث آموزش و فهماندن اطلاعات مهم و اساسی به کودکان می شود.
➖ می توانید با آرامش و در قالب بازی "راز داری" را به او آموزش دهید.
برای مثال اسباب بازی را در جایی پنهان کنید به طوری که تنها شما و کودک تان بداند، بعد از آن از کودک بخواهید در این باره با کسی صحبت نکند زیرا این یک "راز" است.
اگر کودک توانست برای چند ساعت به کسی حرف نزند او را تشویق کنید و به او بگویید: خیلی خوب است که توانستی راز را پیش خود حفظ کنی و به او جایزه دهید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕ناخن جویدن
➖ناخن جویدن عادتى است که توجه کودک را از دنیاى خارج قطع مى کند و باعث در خود فرورفتن کودک مى شود و یا نشانگر نوعى حس انتقامجویى از محیط و ناکامى هاى ناشى از آن است.پژوهشها نشان میدهد که ۵۰ درصد از نوجوانان و ۲۵ درصد از دانش آموزان دبیرستانى و یک سوم کودکان دبستانى به این عادت مبتلا هستند.
➖باید دانست که جویدن ناخن اغلب براى از بین بردن اضطراب و کسب آرامش است چراکه در افراد مضطرب آرامش دروغین به وجود مى آورد و وقتى که به صورت عادت در بیاید ترک آن بسیار مشکل است و چه بسا با ترک آن شدت اضطراب کودک بیشتر شده و به ناچار به آن فشارهاى محیطى که ممکن است از علل ناخن جویدن به شمار آید، رو مى آورد.
این را بدانید کودکى که در هر موردى تحت انضباط و تنبیه شدید قرار بگیرد به این عمل رو مى آورد و گاهى نیز بر اثر الگوپذیرى مستقیم کودک از خانواده شکل مى گیرد.
➖کودکان کمرو و خجالتى نیز دچار این حالت مى شوند البته باید علل مربوط به رشد و نمو کودک مانند درد لثه ناشى از رویش دندان ها را نیز در نظر گرفت. صرفنظر از علل ایجاد مسئله توجه به نکات زیر در درمان این عادت الزامى است.
۱- ابتدا نیازهاى کودکتان را شناسایى کرده و او را در معرض فشار و ناراحتى شدید روحى قرار ندهید براى مثال دویدن، پریدن، خراب کردن وسایل مراحل طبیعى رشد کودک است و کودک نمى تواند مدتى طولانى در یک جا ساکت و آرام بنشیند.
۲- سختگیرى بیش از حد باعث اضطراب در کودک مى شود. از او توقع بیش از حد توانایى اش نداشته باشید. براى نمونه در کودکان خردسال قبل از آن که از لحاظ بدنى آمادگى یابند انتظار کنترل دفع ادرار و یا مدفوع خود را نداشته باشید.
۳- هرگز کودک را به خاطر این عمل سرزنش و مسخره نکنید.
۴- سعى کنید همیشه او را با اشیاى مورد علاقه اش سرگرم کنید.
۵- دقت بیشترى به او اختصاص دهید تا زیاد تنها نماند.
۶- با فرزندتان صحبت کنید و معایب این کار را برایش توضیح دهید.
۷- دقت کنید و ببینید چه اوقاتى بیشتر ناخن خود را مى جود و در این موقع ها به او یک اسباب بازى یا تسبیح و یا یک تکه خمیر بدهید تا با آن بازى کند.
۸- براى ترک این کار جایزه اى در نظر بگیرید و یا مقدارى سکه یا اسکناس به او بدهید و به او بگویید که اگر او را در حال جویدن ناخن دیدید یکى از اسکناس ها را از او مى گیرید و شب اسکناس هاى باقى مانده را مى تواند براى خودش نگه دارد. (البته دادن اسکناس ها باید متناسب با سن کودک باشد)
✔️در پایان براى برطرف کردن این عمل از پاشیدن نمک و فلفل و... بر روى ناخن هاى کودکتان خوددارى کنید و لازم است بدانید چه چیزهایى موجب اضطراب در کودکتان مى شود.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_وهفتاد_ودوم
#ف_مقیمی
✍به طرف در دویدم قبل از اینکه به در برسم میلاد بازومو گرفت و پرسید: کجا؟؟؟؟ شما یک بدهکاری کوچیک به ما داری..
من بی توجه به او با تمام توان التماس نسیم رو صدا زدم:نسیمممممممم بابات به عزات بشینه نسیمممممم.نسیم منو از دست این گرگها نجاتم بده...نسیممم بچم....نسیمممم زنگ بزن پلیس..تو روخدا زنگ بزن
ولی نسیم رفت و میلاد در رو قفل کرد.
از همون کنار در چیزی بلغور کرد ولی اینقدر صدای ضبط زیاد بود که هیچی نمیشنیدم.حمید خواست نزدیکم شه که میلاد دستش رو گرفت و فکر کنم گفت:فعلا نه!
من دیگه امیدی نداشتم!عقب عقب میرفتم وتمام سلولهام خدا رو صدا میزد.زیر لب با بچم حرف میزدم:نترس مامان نترس.یادت باشه ما تو آغوش خداییم.پس فقط تماشا کن و نترس!
گرچه اینها رو به بچم میگفتم ولی دروغ چرا؟ صدای شومی در درونم میگفت خبری از اون آغوش نیست! دل نبند..تو دیگه تموم شدی.دیگه برام مهم نبود که حاج کمیل منو ببینه درموردم چه فکری میکنه! اگر بلایی سرم میومد دیگه زندگی معنی ای نداشت..در ده سال غفلت و تاریکی عفتم رو حفظ کردم حالا اگر بی عفت میشدم میمردم.چه با حاج کمیل چه بی او!!
خوردم به یک دیوار کوتاه.اوپن آشپزخونه بود! دویدم و از روی جا قاشقی روی ظرفشویی چاقو برداشتم. میلاد کنار اوپن ایستاد!
نگاهی به سراپای من انداخت و گفت: خیلی دلم میخواست بازم ببینمت! ببینم چه ریختی شدی!اونروزها فک میکردم از من پولدارتری.تریپم بهت نمیخوره! وقتی نسیم گفت هیچی نداشتی تعجب کردم.ایول واقعا بهت.چه خوب ادا بچه مایه دارها رو در میاوردی.اون موقعها زبون داشتی یکی اینقدر!! طنازی و دلربایی میکردی.حالمو خراب میکردی.الان دیدنت با این سرو شکل یک کم واسم عجیبه!!واقعا توبه کردی یا از ترس گذشته ت پناه بردی به ازدواج؟!
حمید مشروب به دست پشت سرش ظاهر شد!
_نه داداش!! من که میگم ازدواجش الکیه.لابد میخواسته شوهرشو بتیغه..
وبعد در حالیکه شیشه رو بالا میکشید گفت:
اصلا شاید ازدواجشم دروغ باشه چون تا جاییکه من میدونم این خوشش نمی اومد شبا با کسی باشه.
حرفهای حمید اونقدر رکیک و زشت بود که برای آخر عمرم بسم بود! این اون گذشته ی من بود!! 'گذشته ای که دنبالم اومده بود و میخواست بهم بفهمونه حتما نباید جسم خودت رو در اختیار کسی قرار بدی تا بهت انگ بخوره همونقدر که فکر هرزه ی مردی رو درگیر خودت کنی انگار که تن فروختی'
دیگه چه فرقی میکرد چه اتفاقی بیفته؟ ؟ چشمهام رو بستم.خدا اینجا توی این خونه نبود.
من از آغوش او سقوط کرده بودم.کی وکجا نمیدونم! ولی اینجا خدا نبود! من بودم و تسبیح الهام و یک بچه ی سه ماهه!!
از همین حالا خودم رو تصور میکردم که زیر چنگال اونها الوده شدم و...
🍂🌼🍂🌼🍂
✍اشکم به پهنای صورتم ریخت.چشمم رو باز کردم.دستی نزدیک صورتم بود.دستهای کثیف حمید بود که قصد داشت صورتم رو نجس کنه.
دوباره در درونم فریاد کسی رو شنیدم که میگفت:خدا اینجاست! مقاومت کن! نزار نا امیدی به اونها فرصت بده.چاقو رو مقابل او گرفتم و با تهدید گفتم:اگر دستت به من بخوره زنده نمیمونی!
آفرین این شد! اگر اونها میفهمیدند که ترسیدم همه چیز تموم میشد اونها دونفر بودند و ما هم دونفر!! حمید و میلاد با هم من و خدا هم باهم..
زور ما خیلی بیشتر از این دونفر بود. حالا حسش میکردم.اینو از صدایی که نمیلرزید و دستی که محکم چاقو رو چسبیده بود حس کردم.
او با دیدن چاقو عقب رفت و با چشم هرزو مستش گفت: اوه اوه چه عصبانی! کاریت ندارم که بابا..میخواستم دلداریت بدم.دلداری که اشکالی نداره خشگل خانوم؟
بعد دستهاشو با حالتی منزجر کننده و چندش اور باز کرد و گفت:بیا در آغوش اسلام..
و غش غش خندید..
عجیب بود که دیگه نمیترسیدم.نمیدونم قرار بود چطوری اینها ناکام بمونند ..شاید مثل سپاه ابرهه خداوند از آسمان بجای سنگ سقف رو نازل میکرد بر سرشون و یا شاید جان اونها رو در همون لحظه میگرفت.
گفتم:برو گمشو از این خونه بیرون .گمشو وگرنه میزنمت..
او با حرکتی سریع یه بشکن زد کنار گوشم:بیا بزن بینم؟! ما چاقو خورده تیم جیگر..ژووووون
عقب تر رفتم و چاقو رو محکم چسبیده بودم حمید به میلاد گفت: داش میلاد فیلم بگیر که میخوام بلوتوث کنم واسه شوهرش!
میلاد گوشیش رو درآورد و مشغول گرفتن فیلم شد.
حمید مثل یک گرگ به کمین نشسته به سمتم اومد .
وحشت به همه ی وجودم رخنه کرد! چقدر احساساتم متغیر بود در این دقایق پایانی! زیر لب زمزمه کردم:خدااا مراقبم باش..بی عفت بشم اون دنیا گله تو پیش خودت میبرم..
از حرفم اشکم در اومد.چاقو رو در هوا چرخوندم!
_بخدا بیای جلو میزنم.
او مست تر از این حرفها بود که چاقو رو درک کنه.
گفت:بزن
ادامه دارد..
🌺🍃
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌹🍃 قانونى داريم كه هميشه ثابت است:
🌷🍃 «ما به محيطمان عادت میكنيم.»
🌼🍃 اگر با آدمهای بدبخت نشست و برخاست کنید، کم کم به بدبختی عادت میکنید و فکر میکنید که این طبیعی است.
🌺🍃 اگر با آدمهای غرغرو همنشین باشید، عیبجو و غرغرو میشوید و آن را طبیعی میدانید.
🌸🍃 اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت میشوید ولی در نهایت شما هم عادت میکنید به دیگران دروغ بگویید و اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
🌷🍃 اگر با آدمهای خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید، شما هم خوشحال و پرانگیزه میشوید و این امر برایتان کاملاً طبیعی است.
🌺🍃 «تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی، شما را پایین میکشند و اصلاً متوجه چنین اتفاقی هم نمیشوید.»
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
ســـلام 🌷
روزتان
با طراوت🌷
چون باران
افکارخوبتان🌷
سبز و پایدار
لحظه هـایتان 🌷
شاد و پرخاطره
بارش الطاف خـدا🌷
درلحظه لحظه زندگیتان
روزتان پرازعشق و زیبایی🌷
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
میخواهم دنیا را
بزنم به نام دوستانم
همان دوستانی کہ دلشان
دریاست و مهرشان پاینده
خدایا در این روز زیبا
بهترینها را برای دوستان
و عزیزانم مقدر فـــرما 🙏
این گل های زیبا🌷🍃🌷
تقدیم بہ شما دوستان گلم 🙏
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💠﷽💠
🔴 #وظیفه_ما_نسبت_به_دیگر_همسران
💠 طبق آموزههای #دینی هر زن و شوهری نسبت به دیگر زن و شوهرها نیز #وظیفه شرعی امر به معروف و نهی از منکر دارد.
💠 در این ایام متاسفانه دیده میشود برخی از خانمها داخل ماشین به راحتی #حجاب رو کنار میذارن و کشف حجاب میکنند.
💠 علاوه بر اینکه خلاف #قانون است به راحتی برای جوانهای ما و حتی افراد متاهل زمینه گناه و #فساد ایجاد میشود.
💠 گاهی با کوچکترین رفتار میتوان نهی از منکر کرد مثلا اگر در #جاده هستید با #بوق زدن و اشاره کردن به آنها که حجاب رو رعایت کنن وظیفه #شرعی از گردنتان ساقط میشود ولو به شما اعتنا نکنند و کارتان #نتیجه ندهد.
💠 چرا که تذکر مردم، مثل #سایهای بر سر خطاکار #سنگینی میکند و دیگر برای انجام گناه امنیت روانی نخواهد داشت.
💠 با رعایت قانون خدا، #آرامش و لذت را به یکدیگر هدیه دهیم
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺