➕نکات مهم همسرداری
➖ ٤٠توصیه مفید:
۱. اجازه دهید متوجه_شود چقدر وجودش برای شما اهمیت دارد.
۲. حتی اگر با شما مخالفت می کند، باز هم به صحبت های او گوش دهید.
۳. از او تقاضای کمک کنید.
۴. به او بگویید که او را دوست دارید و به وجودش افتخارمی کنید.
۵. بگذارید برای خود سرگرمی داشته باشد.
۶. به او اعتماد داشته باشید.
۷. وقتی با هم بیرون می روید، درباره مشکلات صحبت نکنید.
۸. بر روی اعمال خوب او متمرکزشوید.
۹. به علایق او احترام بگذارید.
۱۰. وقتی به منزل برمی گردد، خوشحال باشید.
۱۱. اجازه دهید نیم ساعت بعد از کار استراحت کند.
۱۲. به هیچ یک از اعضای خانواده اجازه ندهید به او بی احترامی کنند.
۱۳. در مقابل کسی که به او بی احترامی می کند بایستید.
۱۴. از تلاشی که برای زندگی تان می کند قدردانی کنید.
۱۵. در کارهای تان با او مشورت کنید.
۱۶. برای رسیدن به اهدافتان با هم برنامه ریزی کنید.
۱۷. بیش از اندازه کار نکنید، برای او نیز وقت بگذارید.
۱۸. اگر مرتکب اشتباهی شد، او را ببخشید.
۱۹. طوری رفتار کنید که به او نیاز دارید.
۲۰. تمام اوقات فراغت او را با کارهای منزل پر نکنید.
۲۱. مغرور نباشید و اشتباهات تان را بپذیرید.
۲۲. وقتی به هر دلیلی دچار استرس است او را آرام کنید.
۲۳. اگر مشغول صحبت با شماست، گوش کنید و با طرح چند سوال به او نشان دهید که کاملا به او توجه دارید.
۲۴. به خاطر زحماتی که می کشد از او سپاسگزاری کنید.
۲۵. به دلیل هر آنچه که هست به او افتخار کنید.
۲۶. حرف های تان را با عشق بیان کنید.
۲۷. وقتی با او هستید پر انرژی باشید.
۲۸. از او انتظار نداشته باشید تمام وقتش را برای انجام کارهای شما صرف کند.
۲۹. از اینکه فرد خوبی است ابراز خشنودی کنید.
۳۰. حتی در غیاب او، در مقابل دیگران از او به خوبی یاد کنید.
۳۱. احساسات تان را با او در میان بگذارید ولی آن را به طور خلاصه بیان کنید.
۳۲. حداقل سه مورد از کارهای خوبش را به او گوشزد کنید.
۳۳. در مقابل دیگران به او افتخار کنید.
۳۴. صبح ها با او بیدار شوید حتی اگر مجبور نباشید زود بیدار شوید.
۳۵. در مواقع سختی پشتیبان او باشید.
۳۶. او را در هر شرایطی بپذیرید و هرگز از خود نرانید.
۳۷. وقتی عصبانی است به او گیر ندهید.
۳۸. به او کمک کنید به اهدافش برسد.
۳۹. به او کمک کنید عادات بدش را ترک کند.
۴۰. دیگران را با او مقایسه نکنید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕روزی شخص سخنران در میان گروهی از عوام، درفواید سحرخیزی سخن می راند که:
ای مردم همانند من که همواره صبح زود از خواب برمی خیزم عمل کنید که فواید بسیاری بر آن است.
بهلول که در آن جمع بود گفت؛
ای خواجه؟
«تو از خواب بر نمی خیزی، از رختخواب بر می خیزی
و میان این دو، تفاوت از زمین است تا آسمان.
بیایدازامروز از خواب برخیزیم
نه از رختخواب
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال882
با سلام و خداقوت بنده حدود ۶سال هست که با همسرم ازدواج کردم و تا الان نسبت به پدر و مادرم با هم مشکل داریم و خانمم می گوید چون پدر و مادرت به فکر رفع مشکلات مالیت نیستند نباید به آنها توجه کنی و هر روز بد و بیراهه به پدر و مادرم می گوید
بنده در خانه پدریم زندگی می کنم و خانه نیاز به بازسازی دارد و پدرم اینکار را نمی کند و همینطور تاکنون بچه دار نشدیم و مشکل از من است و پدر و مادرم در این خصوص هیچ کاری نکردند
لطفا من را راهنمایی کنید
پاسخ ما 👇
سرکار خانم #شمس مشاور خانواده
با سلام
خدمت برادر خوبم و تبریک سال نو امیدوارم که در این سال جدید خداوند بهتون یه کوچولوی ناز و صالح و سالم عنایت کند انشاالله
ببین برادر من طبق دستورات دینی ما پدر مادر وظیفه داره که برای فرزندش نام نیکو بذاره تربیت دینی داشته باشه مقدمات تحصیلش رو فراهم کنه که شامل همون تربیت میشه و براش مقدمات ازدواج رو هم فراهم کند
خب اینجا که رسید یعنی فرزند به بلوغ کامل رسیده و مستقل هستش و دیگه نباید از پدر مادر متوقع باشه وباید سر پای خودش باشه وبرای بهبود زندگی خودش تلاش کنه !این بندگان خدا که الان مسکن شما رو هم فراهم کردند یعنی می فرمائید از مستاجری نجاتتان دادن بیان خونه هم تعمیر کنند!؟خب این از انصاف به دوره !خب فرض کنید که مستاجرید خب میدونی که اگه به خونه خسارتی وارد شده باشه صاحب خونه از پول پیش بابت خسارت بر می داره تا جبران بشه
حالا شما هم تعمیر کنید تا خودتون استفاده کنید اونا وظیفه ای ندارن گل اینکه پدر مادرها اصلا برای بچه هاچرتکه نمیندازند وبا جون ودل به فرزندان محبت میکنند و دریغ ندارند در حد وسع خودشون لطفا بی انصاف نباشید وبه همسرتان هم اجازه بی احترامی و توقع بی جا ندین ایشون حق ندارند آیا از پدر مادر خودش هم همین انتظار رو دارند!؟آیا پدر مادرش هزینه زندگی ب خدا ایشون یا خود ایشون رو میدن!؟پس بی خیال این خود خواهی ها وای به حال فرزندی که دل پدر مادر رو درد بیاره وعاق والدین باشه هم دنیا وهم اخرت رو باخته!
بهشون نیکی کن تا خدا با دعای خیر اونها فرزندی بهتون عنایت کند
دیگه اینکه شما می تونید برای درمان اقدام کنید تا انشاالله به زودی پدر بشین
در کل نسبت به پدر مادر بهتون هشدار میدم که مراقب باش که ازت ناراحت نشوند !هشدار....!!!
با امید عاقبت به خیری برای شما برادر خوبم
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
.:
🌺🍃
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_وهفتاد_وپنجم
#ف_مقیمی
✍حاج کمیل آه بلندی کشید و گفت:به هرحال دیگه همه چیز تموم شد.دیگه کسی برای آزار دادن و آسیب زدن به شما وجود نداره.
با تعجب پرسیدم: یعنی اون دوتا رو پلیس گرفت؟
او آهسته پشت دستم رو زد: بله!! ما و پلیس پشت در بودیم وقتی اونها بیرون اومدند.
آه کشیدم.
_چه فایده وقتی متهم اصلی فرار کرد.
حاج کمیل پرسید:کی رو میگید؟ نسیم.
سرم رو به حالت تایید تکون دادم.
او با لبخندی رضایت بخش گفت:نگران نباشید اونم دستگیر شده!
خودم رو از روی بالش با هیجان بالا کشیدم. بازوی چپم درد گرفت.
از ناله ی من حاج کمیل ایستاد و کمکم کرد بنشینم.
پرسیدم:نسیم چطوری دستگیر شد؟!
او صندلیش رو جلوتر آورد و نزدیک صورتم نشست!
گفت:مفصله!
التماس کردم:نه خواهش میکنم برام تعریف کنید.من احتیاج دارم به دونستنش!! اونم کل ماجرا..نسیم میگفت براتون نامه میفرستاده در این مدت! حقیقت داره؟
او سرش رو با تاسف تکون داد:بله حقیقت داره
_پس چرا به من نگفتید؟؟! وااای باورم نمیشه!! این دختر با آتش کینه وحسدش منو نابود کرد.
او کمی مکث کرد و گفت:
در حقیقت خودشو نابود کرد.میدونید یاد یک حدیث از حضرت علی افتادم.که فرمود:
آفرين بر حسادت ! چه عدالت پيشه ست ! پيش ازهمه صاحب خودش را مى كشه.
این خانوم به خیالش شما رو نابود کرد ولی در حقیقت خودش زودتر هلاک شد.
مکثی کردم.
_حاج آقا چجوری منو پیدا کردید؟
او آهی کشید و روی صندلی نشست.
_والله من سرکلاس بودم که شما پیام دادید.براتونم نوشتم آدرس رو ارسال کنید ولی شما ننوشتید.هرچه هم بعد از کلاس تماس گرفتم شما تلفنت خاموش بود.خیلی دلم شور افتاد.ساعت حدودا یک ونیم بود حاج آقا تماس گرفتن پرسیدند از شما خبر دارم یا خیر.پرسیدم چطور؟ ایشون گفتند یکی دوباره براشون نامه انداخته تو حیاط خونه که رقیه سادات امروزبا.. شرمش میشد متن نامه رو کامل توضیح بده.
بدون اینکه محتوای نامه رو کلا شرح بده ادامه
داد:خلاصه اینکه یک آدرس زیرش نوشته بود که اگه باور نمیکنید برید خودتون ببینید. من به حاجی گفتم شما جات امنه مشکلی نداری.ولی راستش یک دفعه اتفاقات رو کنار هم چیدم دلم گواهی خوبی نداد.حاج آقا هم دلش شور میزد.خیلی نگران حال شما شدیم.از اون ور فکر میکردیم شاید این آدرس یک طعمه باشه و اهداف شوم تری برای من وحاجی پشتش باشه. از طرف دیگه هم میدیدیم از شما خبری نیست.تا دو صبر کردم خبری نشد.
از بیم آبرو هم نمیشد بی گدار به آب زد و پلیس رو خبردار کرد.من و حاج آقا مثل اسپند رو آتیش بودیم سادات خانوم.
با بغض گفتم:میترسیدید که من واقعا شما رو فریب داده باشم؟
🌾💞🌾💞🌾
✍حاج کمیل بهم اطمینان داد:معلومه که نه!! این چه حرفیه سادات خانوم؟ ما هردومون مطمئن بودیم یکی برای شما تله پهن کرده!و یقین داشتیم یه سر داستان همین خانومه.اگر میگم بیم آبرو بخاطر اینه که مردم دنبال حرفند.من یکیش به چشمهام اعتماد دارم یکی به شما.
آدرس وشماره تلفن آقا کامران رو از قبل داشتم.رفتم سراغش و با چیزهایی که او تعریف کرد دیگه شکم به یقین تبدیل شد.آدرس هم بهش نشون دادم گفت بله آدرس خونه ی اوناست.
دیگه ما زنگ زدیم پلیس و به تاخت خودمونو رسوندیم به آدرس. تو کوچه ی همین خانوم بودیم که برام از یه شماره ی ناشناس پیام اومد که عجله کنید.اگه دیر برسید جون عسل در خطر میفته.بعدش هم چشمم افتاد به یک خونه که یک زن و یک مرد رو ویلچر ازش بیرون اومدن.دقت کردم دیدم بله خودشونند.خدا خیلی لطف کرد بهمون که قبل از اینکه فرار کنند گرفتیمشون.همه چی خدایی بود..
او به فکر رفت و دیگه ادامه نداد.
مهم هم نبود چون حدس باقی ماجرا کار سختی نبود.
پرسیدم:آخه نسیم شماره ی شما رو از کجا داشت؟ از طرفی او تمام مدت با من بود چطوری به دست پدرتون نامه رسونده!؟
او شانه هاش رو بالا انداخت و گفت:کسی که اینقدر حساب شده عمل کرده قطعا کسانی هم اجیر کرده تا این کارها رو انجام بدن براش.از طرفی شماره ی ما روحانیون خیلی راحت به دست اینا میرسه.شاید تو مسجد از کسی گرفته.شایدم یواشکی از گوشی خودتون برداشته.کسی که آدرس خونه ی پدرم و بلد باشه قطعا شماره منم از یک جایی گیر آورده! حالا اینها به زودی مشخص میشه.مهم اینه که این دختر چقدر نفس پلیدی داشته!و برای ضربه زدن به آبروی شما تا کجا پیش رفته!
دوباره آه کشید:وقتی داشتند میبردنش گریه میکرد میگفت من نمیخواستم بلایی سرش بیاد.بخاطر همین هم بهت اسمس دادم ..
سری با تاسف تکون داد:هییی! ! شاید واقعا پشیمون شده بود از کارش ولی خیلی بد کرد خیلی!
ادامه دارد...
🌺🍃
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #ساده_باشید
💠 زن و شوهرهایی که برای مهمان، #ساده میگیرند، مهماندوست باقی میمانند.
💠 وقتی مهمان #سادگی و راحت بودن صاحبخانه را مشاهده میکند در رفت و آمدهای بعدی احساس #تکلُّف نمیکند.
💠 با این روش، به مهمان با زبان غیر مستقیم میگویید که اگر ما #مهمان شما شدیم خودتان را به سختی نیندازید.
💠 این #سادگی باعث بیشتر شدن #روابط و صله رحم میشود.
💠 گاه به صاحبخانه زنگ بزنید و بگویید ما غذای #ساده درست کردهایم و میآوریم آنجا تا دور هم میل کنیم.
💠 مهمانیها را برای یکدیگر #سخت نکنیم.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#فشارهای_روحی
برای انجام یک رابطه جنسی خوب، باید زمانی را انتخاب کرد که مرد و زن از فشارهای #روحی به دور باشند.
اینکه گاهی مرد یا زن بخاطر عواملی #استرس داشته باشند مثل شب امتحان، دعوا و مشاجره، یا فشار روحی فوت بستگان و ... مانع لذت جنسی میشود.
در زنان استرس و فشار روحی، اثر بیشتری دارد و در این شرایط، دیرتر از مردان، میل جنسی پیدا کرده و گاه نمیتوانند میلی پیدا کنند.
@onlinmoshavereh
🌺
🔴 #درک_متقابل_در_خرید
💠 وقتی شوهرتان برای #خرید همراهیتان میکند سعی کنید سریعتر #انتخاب کنید.
💠 مردها مثل شما به #جزئیات دقت نمیکنند، نمیتوانند تفاوت مانتوها، کفشها و... را مثل شما #درک کنند و سریع کلافه میشوند!
💠 مردها نیز باید به این نکته توجه کنند و خیلی #عجله نکنند.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال883
سلام سال نومبارک.دخترم چندماه دیگه دخترم کنکورداره حسابی تلاش میکنه امانگرانه وبه خودش گاهی انرژی منفی میده ومیگه نمیتونم.
خواستم لطف کنیدچندتاجمله یامطلبی بفرماییدتا براش بخونم آروم بشه.ممنونم ازشما🌷🌷🌷🌷
پاسخ ما👇
سرکار خانم #شمس مشاور خانواده
سلام عزیزم عید شما هم مبارک
بزرگترین کمک اینه که بیشتر از توانش ازش توقع نداشته باشید و اصلا با دیگران مقایسه نکنید و بهش فشار نیارید که بخون یا حتما باید بری فلان رشته
دیگه اینکه اصلا جلوی او ابراز نگرانی و استرس نداشته باشید باید بدونه که حتی اگه خدای ناکرده قبول نشد چیزی از ارزش او کم نمیشه وبرای شما همچنان عزیز هستش
معمولا اکثر بچه ها چون از اول بکوب خوندن آخرش دیگه میبرند و کوتاهی میکنند و همین باعث میشه ضرر کنند خب !پس بهتره که با امیدواری این اواخر رو حتما بخونه و اصلا نگران نباشه مهم اینه که ایشون تلاشش رو بکنه و نتیجه رو به خدا واگذار کنه و نگران نباشه چون خودش فرموده که از تو حرکت ازمن برکت !
اگه قسمت باشه قبول میشه اگه هم نشد خب سال بعد آدم هیچگاه نباید ناامید بود
کسی رو می شناسم که ۴سال پشت کنکور موند تا یه رشته خوب قبول شد و الان مهندس خلبان هست وداره به کشورش خدمت میکنه و نمونه های بیشمار دیگه ای
پس لطفا نگران نباش واین نگرانی رو انتقال نده در کل بگو ناامید نباش توهم همون قدر شانس داری که اون نفر اولی داره فقط باید تلاش کنی تا به نتیجه وهدف خودت برسی انشاالله
موفق باشی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
.:
🌺🍃
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_وهفتاد_وششم
#ف_مقیمی
✍با حسرت گفتم:حاج کمیل من فکر میکردم میتونم نسیم رو کمک کنم فکر میکردم شاید او هم مثل من شانسی برای هدایت داشته باشه.
حاج کمیل سری با تاسف تکون داد:واقعیت اینکه که همه در دنیا هدایت نمیشن.بعضی مورد لطف پروردگار قرار میگیرند و بعضی نه!البته این به این معنی نیست که خداوند نمیخواد اون یک عده رو هدایت کنه بلکه اونها خودشون در درونشون یک چیزی رو کم دارند.و اون هم انسانیته!
پرسیدم:حاج کمیل پس شما چطور به من اعتماد کردید؟
خندید وگفت:دختر خوب بالاخره مشخصه کی اهل حرف راسته کی نیست.کی دوست داره آدم باشه کی نه!نباید هرکسی رو به سرعت باور کرد.کسی با پیشینه ی نسیم که لاقیدی و بی اخلاقی رو سرمنشأ زندگیش کرده بعیده دنبال هدایت باشه.شما نباید بهش اعتماد میکردید. من چندبار به طور غیر مستقیم بهتون گفتم ولی متاسفانه . .
حرفش رو قطع کردم:کاش بهم مستقیم میگفتید.
او آهی کشید:نمیشد.بعضی چیزها رو باید خود فرد درک کنه اگه من بهتون میگفتم همیشه با اون عذاب وجدان و حسرت که مبادا نسیم هدایت میشد ومن کمکش نکردم رو به رو میشدید.از طرفی من زیاد این دختر رو نمیشناختم.فکر میکردم حتما در ایشون چیزی دیدید که من بی اطلاعم.البته گمونم من هم کوتاهی کردم.باید به نصیحت پدرم گوش میکردم.
لبخند تلخی زد:در حیرتم از این دنیا که هرچه جلوتر میری میبینی کم تر میدونی و بیشتر اشتباه میکنی!
حاج کمیل پرسید:ببینم راسته که شما خودت بازوت رو به این روز انداختی
نگاهی به بازوم انداختم و لبخند رضایت آمیزی به لب آوردم!
تو دلم گفتم:این همون بازویی بود که دست نامحرم بهش خورد.شاید فقط خون پاکش میکرد!
گفتم:اگه این تنها راه بود برای جلوگیری از دست درازی اون نامرد حاضر بودم خودمو شرحه شرحه کنم.
خندید! از همون خنده ها که دیوانه م میکنه
ریز و محجوب!
من هم از خنده اش خنده م گرفت!
میون خنده گفتم: حاج کمیل من معنی معجزه رو فهمیدم! معجزه یعنی یقین قلبی به اینکه خدا قادر مطلقه و میتونه همه کاری برات انجام بده.من امروز با همین یقین نجات پیدا کردم.دعا کنید این یقین ذره ای ازش کم نشه!
او پیشونیم رو بوسید .
_الهی امین!
زیر لب خدا روشکر کردم ونفس راحتی کشیدم.
یاد این آیه افتادم( و یدالله فوق ایدیهم
حاج کمیل بلند شد و برام آبمیوه ریخت و با عشق بهم خورانید!
❤️💐❤️💐❤️
✍چند وقتی بود که آرامش نداشتم.حالا چقدر آروم بودم.انگار یک بار سنگین از رو دوشم برداشته شده بود. .
دوباره اون صدای خوش یمن و زیبا در درونم بهم نوید داد:دیگه در آرامش هستی! خدا تو رو از ایستگاههای تاریک و خطرناک پروازت داده و از حالا میفتی تو مسیر جاده های سبز و روشن!
چشمهام رو بستم و در زیر نوازشهای حاج کمیل با خدا حرف زدم و شکرش گفتم.
تا اذان مغرب یک ساعتی زمان باقی بود.پیاده روی و دنبال آقا مهدی دویدن حسابی خسته ام کرده بود.این ماههای آخر بارداری واقعا سنگین شده بودم.وارد میدان قدیمی شدم و چشمم افتاد به اون نیمکت همیشگی!
رو کردم به آقا مهدی و گفتم:مامان بریم اونجا بشینیم که هم من یک خستگی در کنم هم شما
آقا مهدی با زبان کودکانه گفت:نه مامانی من میخوام با فواره ها بازی کنم و دستم ورها کرد وبه سمت حوض میدون دوید.
دختری هفده هجده ساله روی نیمکت نشسته بود و با صورتی پکر و بغص آلود سرش گرم گوشیش بود.تا منو دید خودش رو کنار کشید و با احترام گفت:
بفرمایید بنشینید.
لبخندی دوستانه به صورتش زدم و کنارش نشستم.چقدر چهره ی معصوم و دوست داشتنی ای داشت.
دوست داشتم باهاش هم کلام شم.
گفتم:عجب هوا گرم شده.!
او به سمتم چرخید و به زور لبخند غمگینی به لب آورد و گفت:بله.
گفتم:اوووف! البته من چون باردارم هستم دیگه گرما خیلی اذیتم میکنه..
او انگار حوصله ی حرف زدن نداشت.دستش رو زیر چونه ش گذاشت و با چهره ای غمگین به گلدسته های مسجد نگاه کرد.
یاد خودم افتادم که شش سال پیش با حالی خراب روی این نیمکت مینشستم و به گذشته ام فکر میکردم.
هر از گاهی چشمم به آقا مهدی میفتاد که با دوپای کودکانه ش در کنار حوض می دوید و میخندید!
دوباره صورت دختر جوان رو نگاه کردم که با نوک انگشش اشک گوشه ی چشمش رو پاک کرد.
نمیدونستم مشکلش چی بود؟ نمیدونستم دلش از کجا پر بود ولی واقعا دلم براش سوخت.
از ته دلم براش طلب خیر و آرامش کردم.
او خبر نداشت که من در سکوت، دارم براش آهسته دعا میکنم.
کسی چه میدونه؟ شاید شش سال پیش هم یک رهگذر با دیدن اشک من روی این نیمکت برام دعای خیر کرد و الان از تاریکی گذر کردم.
آقا مهدی به طرفم دوید.
_مامانی من تشنه مه.از همین آب حوض بخورم؟
گفتم:نه نه مامان.اینکارو نکنی ها.اون آب کثیفه.
ادامه دارد....
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
آهای سیزدتون بدر،،،،،
دشمنانتون در به در
رفقاتون گل به سر،،،،،
گرفتاریاتون زود بدر ....
خوشیهاتون هزار برابر
انشاا... ارزوهای سیزده بدرتون،
امسال براورده بشہ 🌼🍃🌺
☁️☀️ ☁️ ☁️ ☁️
☁️ ☁️ ☁️ ☁️
_🌲🏡🌳______🌳__🌲
🌴 / \
🌴 / | \
🌴 /🚘 \
🌴 / | \
/ 🚘\
/ 🚘 | \
/ 🚘 🚘
/ |🚍 \
/ 🚘 \
/ | \
/ | 🚘
پیشاپیش سیزده بدر
خوبی رو براتون آرزو میکنم ...🙏
۱۳تابدی ۱۳تابلا ۱۳تا زشتی ۱۳تانحسی ۱۳تا غصه ۱۳تاناکامی ۱۳تا مریضی از وجودتون دور بشه و در عوض ۱۳۹۸ دونه شادی، زیبایی، لطافت و خوشی های پایدار تقدیم وجودتان، پیشاپیش سیزده بدر مبارک 🌹
بفرستین برای بهترین دوستاتون ♥️
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺