eitaa logo
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
257 ویدیو
7 فایل
🌷دانشمند نخبه هسته‌ای؛ جوان مومن انقلابی؛ شهید مصطفی احمدی روشن 🎓مهندسی شیمی دانشگاه شریف 🔰معاون بازرگانی سایت نطنز ✅دبیر ستاد تدابیر ویژه سازمان انرژی اتمی 🏆عامل کلیدی غنی سازی۳/۵ و۲۰٪ 🎯کنترل ویروس استاکس نت در نطنز کانال زیر نظر خانواده شهید💯
مشاهده در ایتا
دانلود
|قسمت سوم| جلب رضایت مادر برای او خیلی مهم بود. مصطفی اطرافیان را در خصوص انتخاب خودش، هم راضی کرد، هم به خط! فاطمه همچنان روی نظر منفی اش پافشاری می کرد. مصطفی خواهر دومش را از همدان کشاند تهران فاطمه را ببیند و اگر شد با او صحبت کند. خواهر مصطفی، فاطمه را در دانشگاه ملاقات کرد. ولی او هم موفق نشد رضایت بگیرد. تا این که مصطفی تصمیم گرفت زور آخرش را بزند و قضیه را یک طرفه کند. یک روز به من گفت: « خانم سادات، برو برای آخرین بار با فاطمه خانم صحبت کن. اگه واقعا نظرش منفی بود و قاطعانه گفت نه، بهش اطمینان بده برای این که توی محیط دانشگاه...
راحت باشه، من قول میدم دیگه موضوع رو دنبال نکنم. به شرط این که فقط چند دقیقه به من اجازه بده باهاش صحبت کنم.» گفتم: باشه. من سعی ام رو می کنم. با خواهر بزرگ مصطفی رفتیم دانشگاه به فاطمه گفتيم: خانواده ی مصطفی به خاطر موضوع شما اومدن تهران. اگه میشه به عنوان آخرین اقدام اجازه بده خود مصطفی چند کلام با شما صحبت کنه. فاطمه گفت: «من این جوری نمی پسندم. باید حتما خانواده و در جریان باشند.» گفتم: آقا مصطفی نظرش اینه که اگر پاسخ منفی بود، دیگه موضوع به خانواده کشیده نشه. همین جا تموم بشه...
با اصرار من و خواهر مصطفی ، پذیرفت. من احساسم این بود که بعد از اردوی جنوب نظر فاطمه نسبت به مصطفی کمی عوض شده بود. به همین خاطر مدام به مصطفی دلداری میدادم. می‌گفتم: درست میشه. می دانستم اگر مصطفی خودش با فاطمه صحبت کند، حتما دلش را به دست می آورد. چون جذبه ای داشت که دشمنش را هم مجذوب می کرد. نامردی که بمب چسباند به ماشین او، اگر چهره به چهره میشد، این کار را نمی‌کرد. خلاصه، قرار را گذاشتیم و مصطفی آمد. هدیه ای در دستش بود؛ کتاب نهج البلاغه کادو شده. گفت اگر پاسخ منفی هم باشد، این هدیه را خواهم داد و قضیه را تمام خواهم کرد.
در حیاط مسجد دانشگاه حاضر شدیم. من کمی از آنها فاصله گرفتم تا راحت حرف هایشان را بزنند. ده، پانزده دقيقه صحبت کردند. مصطفی نهج البلاغه را به فاطمه هدیه داد و خداحافظی کرد. یادم است چهره ی مصطفی از خوشحالی برافروخته شده بود. گفتم: چی شد؟ هورا کشید، گفت: «آخ جون. حسابی دلشو به دست آوردم. فکر کنم قبول کنه. بهش گفتم فکر می کنی شهرستانی ها عرضه ندارن؟ من به شما ثابت می کنم که عرضه ی شهرستانی ها بیشتر از تهرانی هاست!» مصطفی آدم تیز و باهوشی بود. هنوز از فاطمه پاسخ مثبتی نگرفته بود اما می دانست حرف هایی که زده کار خودش را کرده است. 🔺به نقل از: همسرِ دوست شهید منبع: کتاب من مادر مصطفی 💫 @MostafaAhmadiRoshan
|قسمت چهارم| او مهندسی شیمی می خواند، من شیمی آلی. هم دانشگاهی بودیم. دور از چشم من، زیر نظرم داشت. بعدها می گفت: «حیا و حجب و حجاب، اولین دلایلی بود که انتخابت کردم.» چند ماه همين طور زیرنظرم داشت، تا این که مطمئن شده بود شریک زندگی اش را پیدا کرده. دوستی داشت به نام روح الله اکبری. همسر او را واسطه کرد تا پیغامش را به من برساند. اسفند سال هشتاد بود. خانم اکبری مرا صدا کرد. قضيه را گفت این اولین زمینه ی آشنایی من با مصطفی بود. از آن به بعد تحقيقات من شروع شد. معاون فرهنگی بسیج دانشگاه بود...
با بچه های بسیج صبح تا شب می دویدند، فعالیت می کردند. کنگره ی شهدا راه می انداختند، اردوی راهیان نور می بردند. خاطرات شهدا را جمع آوری می کردند، برای شهدا مراسم می گرفتند. خلاصه برای خودشان دنیای قشنگی درست کرده بودند. من هم وارد این دنیا شدم و به عضویت بسیج در آمدم. چند وقت بعد من هم شده بودم یک دانشجوی فعال فرهنگی، به خانواده شهدای دانشگاه سرکشی می کردیم. با پدر و مادر شهدا مصاحبه می کردیم. پرونده ی فرهنگی شهدا را تکمیل می کردیم. یک بار رفتیم اردوی جنوب، اختتامیه اش را در دانشگاه برگزار کردیم. من هم از مجریان برنامه بودم. وقتی تحقیقات اولیه به نقطه ای رسید
که نسبت به هم شناخت پیدا کردیم، دیگر وقتش بود با هم حرف بزنیم. سه ما از اولین پیشنهاد خواستگاری اش گذشته بود و اردیبهشت ۸۱ بود که قرار را با حضور خانم اکبری جلوی مسجد دانشگاه گذاشتیم. این اولین جلسه ی گفتگوی من با مصطفی بود. ملاک هایش را برای ازدواج گفت. تأکید داشت علاوه بر همسرش، خانواده ی همسرش هم مؤمن باشند. تقوا، ایمان و اخلاق همسر برایش خیلی مهم بود. هر چه او گفت، دیدم ملاکهای من هم هست. هم کفو هم بودیم. در آن جلسه، ویژگی های برجسته ی مصطفی را سادگی دیدم. تقوا دیدم. همان جا به من ثابت شد که مهربان است. صداقت دارد. هیچ نقطه ضعفی
را مخفی نمی کرد. دانشجو بود. کار نداشت، سربازی نرفته بود. وضعیت خانواده اش را گفت. ویژگی های شخصیتی خودش را، اهدافش را. برای من جالب بود که یک جوان از ابتدا این قدر صادق باشد. وعده و وعیدهای الکی ندهد. بعد گفت: البته من تواناییش رو دارم که یک زندگی ایده آل برای شما درست کنم.» من هم از عمق وجود باور کردم. 🔺به نقل از: همسرِ شهید منبع: کتاب من مادر مصطفی 💫 @MostafaAhmadiRoshan