eitaa logo
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
277 ویدیو
7 فایل
🌷دانشمند نخبه هسته‌ای؛ جوان مومن انقلابی؛ شهید مصطفی احمدی روشن 🎓مهندسی شیمی دانشگاه شریف 🔰معاون بازرگانی سایت نطنز ✅دبیر ستاد تدابیر ویژه سازمان انرژی اتمی 🏆عامل کلیدی غنی سازی۳/۵ و۲۰٪ 🎯کنترل ویروس استاکس نت در نطنز کانال زیر نظر خانواده شهید💯
مشاهده در ایتا
دانلود
تیم‌های تحقیقاتی دانشجویی راه انداخت. آنها دنبال راهی برای دور زدن ممنوعیت‌های واردات در و جنوب بودند تا از آن راه نیروهای مقاومت قادر باشند خودشان بدنه موشک را بسازند. یک تیم دیگر درست می کند تا فرمول تهیه سوخت موشک از مواد غذایی مثل موشک را پیدا کنند. روزهایی که میشنید آنها توانستند موشک بزنند روی پایش از خوشحالی بند نبود... @mostafaahmadiroshan
در سالهای اول که وارد دانشگاه شد موضوع فلسطین را با برنامه هایی که برگزار میکرد در بین دانشجویان تبدیل به یک دغدغه کرد. آقا مصطفی یک گروه تشکیل داد، رایانه ای گرفتند، ایمیل دانشجوها و اساتید خارجی در سراسر دنیا را پیداکرده بودند و پیام ها و عکس هایی حاوی مظلومیت مردم فلسطین برای آنها ارسال میکردند. @mostafaahmadiroshan
"مصاحبه میبد ما از مادر شهید احمدی روشن" من همیشه وقتی برای مصطفی دعا می کردم همیشه می گفتم خداوند در هر دو دنیا آبرویت را حفظ کند. خوب آبروی دو دنیا همان چیزی بود که خداوند بهش داد. هم این دنیا را بهش داد هم اون دنیا. و چیزی است که گیر همه کس نمی آید.❤️🌱 @mostafaahmadiroshan
🌺روز بیست و نهم ماه مبارک رمضان🌺  سه لینک زیر امروز شما از طرف شهید احمدی روشن می‌‌باشد. لطفا اول نیت و بعد کلیک کنید. 😊🌱 https://digipostal.ir/cfivl9g https://digipostal.ir/c7lo3c9 https://digipostal.ir/c95fdf1 @mostafaahmadiroshan
| قسمت چهارم 🌸اتاق به اتاق میرفتیم و با بچه های خوابگاه حرف میزدیم؛ آذر ۷۹ بود. دنبال این بودیم توی دانشگاه کانون نهج البلاغه راه بیندازیم. میخواستیم  را بیاوریم توی زندگی بچه ها! سراغ هرکسی میرفتیم میگفت کار سختیه! 🌸اما بین ما مصطفی از همه سرسخت تر بود؛ کوتاه نمی آمد. در جواب این حرف میگفت: 🌸هرچه زدیم، نتوانستیم خیلی از بچه ها را راضی کنیم کمکمان کنند. مصطفی میگفت:  باید کار کنیم! 🌸آنقدر هم پای حرفش ایستاد تا کانون راه افتاد. کنار بهداری دانشگاه یک اتاق گرفتیم و با برگزاری جلسه های بحث و درس شروع کردیم. تا مدتها بعد از فارغ التحصیلی ما هم کانون برقرار بود... ♨️چقدر در مسوولیت هایی که گرفتیم به قول مصطفی پاش وایسادیم⁉️ مسوولیت میتونه تو یه کار کوچیک فرهنگی باشه... یا یه کار بزرگ علمی... مسوولیت خواهر برادری و توجه به خانواده مون باشه... یا مسوولیت گرفتن تو یه کار تشکیلاتی! مسوولیت مرتب کردن تخت خوابمون باشه یا مسوولیت معلمی واس بچه ها... و... ❌اگر الان مسوولیت های ریز و درشتمون رو خوب انجام ندیم... مطمئن باشیم پای مسوولیت هایی هم که زمان ظهور (اگر) بهمون محول شه واینمیسیم... مسوولیت پذیری تمرین میخواد! یک شبه که از این رو به اون رو نمیشیم! @mostafaahmadiroshan
🌙 سال 90 و آخرین سالی که شهید مصطفی کنار ما بود یک روز با زبان روزه به منزل آمد و درد عمیقی در ناحیه پهلو احساس میکرد به طوری که نفس کشیدن برایش سخت شده بود؛ فردای آنروز برای انجام یکسری آزمایشات مجبور شد روزه نگیرد. ولی فردای عید فطر قضای روزه اش را به جا آورد که من به او گفتم: مادر چه عجله ای داشتی؟ حالا فرصت داشتی بعداً می گرفتی. گفت: بدهی خداوند را باید به موقع به جا آورد، از کجا معلوم آدم تا کی زنده باشه که قضای روزه اش رو بگیره؟" ‌ ‌ 🌙فکر می کنم مصطفی مثل نامش برگزیده بود و خدا از روز اول او را انتخاب کرده بود و ما نقشی نداشتیم. همیشه می خندید و می گفت هیچ نماز و روزه قضا ندارم، تازه کلی هم اضافه گرفتم، بدهکار که نیستم طلبکار هم هستم! @mostafaahmadiroshan
✨| طرحِ جدید |✨ 🌱 فاتحِ گمنام @mostafaahmadiroshan
🍃 آقا علیرضای احمدی روشن، در حال بسته‌بندی بسته‌های غذایی ویژه نیازمندان 🍃 دعای پدرت بدرقه‌ی راهِ همه جهادگران و اهالیِ رسیدگی به محرومین 🌷(آقا مصطفی) خیلی اهل رسیدگی به خانواده های محروم بود. یادم است خوابگاه که بودیم، یک شب گفت:« بریم یه جایی. می خوام یه چیزی نشونت بدم.» 🌷دست ما را گرفت، برد خرابه. یک در درب و داغانی بود که بسته نمی شد؛ با ورق های آهنی درست کرده بودند. مصطفی در زد و یاالله گفت. 🌷خانمی با سه چهار تا بچه‌ی قد و نیم قد آمد دم در. تا مصطفی را دید، سلام و علیک گرمی کرد و کلی عزت و احترام گذاشت. مصطفی از مدت ها قبل این خانواده را شناسایی کرده و تحت حمایت خودش گرفته بود. او دانشجو بود، درآمدی نداشت. 🌷بعدها شنیدم وقتی حقوق بگیر شده بود، کمک هایش وسعت پیدا کرده بود. همکارانش می گفتند؛ "در شهرستانی که کار می کرد، یک سری خانواده‌ی فقیر شناسایی کرده، تحت پوشش گرفته بود." 🍃به نقل از دوست شهید 🍃منبع: کتاب من مادر مصطفی (با تلخیص) @mostafaahmadiroshan
{❤️ } 🌱"باید شبیــــه شویم." | تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. | حاج قاسم سلیمانی {ان‌شاءالله این جرقه‌ای برای شروع خیلی هامون باشه.✨} [جانمونیم هااا! ممکنه بعداً خیلی حسرت این فرصت رو بخوریم.] 🌱 به مدد مصطفای شهید، این کار رو شروع می‌کنیم و ثوابش رو تقدیم حضرت ولیّ‌عصر (ارواحنا فداه) می‌کنیم. نذاریم این فرصت ناب از دستمون بره :) 🔴 دقیقاً باید چی کار کنیم؟ 🔴 چه برنامه جدیدی قراره تو کانال گذاشته بشه؟ 🔴 کدوم فرصت؟ ⏰ ان‌شاءالله به زودی مطرح می‌شود... @mostafaahmadiroshan
🍃🌸 | قسمت سوم ‌ ⁦👶🏻⁩|بهترین روش تربیت فرزند|⁦👶🏻⁩ ‌ آیت الله خامنه ای در مورد بهترین روش تربیت فرزند می فرمایند: «بهترين روش تربيت فرزند انسان، اين است كه در آغوش مادر و با استفاده از مهر و محبّت او پرورش پيدا كند.💕 ‌ ‌‌ ❗زنانى كه فرزند خود را از چنين موهبت الهى محروم مى‌كنند، اشتباه مى‌كنند؛ هم به ضرر فرزندشان، هم به ضرر خودشان و هم به ضرر جامعه اقدام كرده‌اند. اسلام، اين را اجازه نمى‌دهد. ‌ ‌ ⁦🧕🏻⁩يكى از وظايف مهم زن، عبارت از اين است كه فرزند را با عواطف، با تربيت صحيح، با دل دادن و رعايت و دقّت، آن چنان بار بياورد كه اين موجود انسانى چه دختر و چه پسر وقتى كه بزرگ شد، از لحاظ روحى، يك انسان سالم، بدون عقده، بدون گرفتارى، بدون احساس ذلّت و بدون بدبختي‌ها و فلاكت‌ها و بلايايى كه امروز نسل‌هاى جوان و نوجوان غربى در اروپا و آمريكا به آن گرفتارند، بار آمده باشد.🌸» @mostafaahmadiroshan
| قسمت پنجم 🔸️مصطفی نبود. کلی ازش تعریف کردم پیش بچه ها. اونا میخندیدند و میگفتند: ببین چطوری مخت رو زده که اینطوری دفاع میکنی ازش! فردا که مصطفی آمد، بچه ها بهش گفتند: خوب بچه شهرستانی گیر آوردی و مخش رو زدی ها! نبودی ببینی چطور ازت تعریف میکرد. 🔹️شب مصطفی آمد کنارم. یک نامه داد دستم و رفت... نامه را خواندم. نوشته بود: چرا پیش بچه ها از من تعریف کردی؟! نگفتی شاید دچار غرور و خود بزرگ بینی بشم؟! من هزار تا ضعف دارم. دیگه از ای حرفا نزن. دو سه روز بابت همین باهام سر سنگین بود. بعد هم خودش آمد سراغم. 💠 برای رسیدن به لازمه که دچار ، و نباشیم و نیت هامونو خالص کنیم! @mostafaahmadiroshan
۸ 🔹با این که علیرضا را کم می دید، خیلی برایش وقت می گذاشت. پارک می برد. خانه ی ما می آورد. به او می گفتم: مراقب بچه باش. دختر بچه نیست که خیلی دم خور مادرش باشه. بیشتر، از شما الگو پذیری داره. سعی کن رابطه ات رو باهاش حفظ کنی. معمولا این کار را می کرد. سال های اول و دوم، علیرضا زیاد به او عادت نداشت، ولی وقتی بابا شناس شد، وابستگی شدیدی پیدا کرد. هم بچه به او، هم او به بچه. اگر بچه تب می کرد یا یک ذره مریض می شد، فاطمه همیشه گله و شکایت داشت که حاج خانم! من به جای یک نفر، دو نفر را باید جمع کنم. مصطفی از بچه زودتر مریض می شود. واقعا نمی دانم به پسر شما برسم، یا به نوه تان. مصطفی فوق العاده به علیرضا حساس بود. همیشه زنگ می زد که:« مامان جون، علی مریضه. برو ببرش دکتر.» می رفتم، می دیدم حالا یک سرفه کوچکی کرده، یا یک ذره تب داره! بعد از به دنیا آمدن علی، از قول پسرش مرا مامان جون صدا می کرد، پدرش را هم بابا جون. 🔺به نقل از مادر شهید منبع: کتاب من مادر مصطفی @mostafaahmadiroshan