eitaa logo
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
5.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
0 فایل
سلام خوش آمدید فعالیت کانال ۲۴ساعته‌ اهداف کانال: زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدای گرانقدر رصد اخبار لحظه ای منطقه و محور مقاومت رهگیری و شناسایی تحرکات دریایی و هوایی شناور ها و هواگرد های نظامی در منطقه فعال سیاسی تبلیغات @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 🔻 شگفت‌انگیزترین عملیات‌ دفاع مقدس 3⃣ ✦━•··‏​‏​​‏•✧❁✧•‏​‏··•​​‏━✦ 🔸 بر
🍂 🔻 شگفت‌انگیزترین عملیات‌ دفاع مقدس 4⃣ ✦━•··‏​‏​​‏•✧❁✧•‏​‏··•​​‏━✦ 🔸 نورافکنی که آزمایشی بر روی اروند روشن شد! در ساعت ۲۱ عده‌ای به ساحل دشمن دست ‌یافته و عده‌ای هنوز در بین راه به تلاش خود ادامه می‌دهند. در حالی‌ که نیروهای غواص در محور وسط عملیات سرگرم تکمیل عبور از اروند هستند، قسمتی از خط دفاعی دشمن، با نورافکن روشن می‌شود و به حالت ساکن برای چند لحظه‌ای ادامه می‌یابد. خبر این مسأله از قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ص) به کلیه قرارگاه‌های ذی‌ربط جهت آماده‌باش صادر می‌شود. این امر در اغلب فرماندهان بازتاب روحی سختی ایجاد می‌کند. بسیاری با نگرانی و ناامیدی می‌گویند: پس اینکه دشمن تا به‌ حال سکوت کرده بود، برای رسیدن چنین لحظه‌ای بوده است! غواص‌هایی که در شعاع نور پروژکتور قرار گرفته‌اند، تلاش زیادی می‌کنند تا از معرض دید نگهبانان دشمن مخفی شوند. سرعت پا زدن و شنا کردن غواص‌ها افزایش‌ یافته است. آن‌ها همه‌ چیز را تمام‌ شده می‌دانند. اما دقایقی بعد، در حالی‌ که قرارگاه تصمیماتی برای عکس‌العمل و آغاز حمله اتخاذ کرده است، نورافکن خاموش می‌شود. بعداً اطلاع حاصل شد که فرمانده عراقی آن محدوده، برای آزمایش موتوربرقی که تازه دریافت کرده بود، مبادرت بدین عمل کرده است. ✧✦✧ ✧✦✧ همراه باشید کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 عبای نماز عبدالله آجیلی ✦━•··‏​‏​​‏•✧❁✧•‏​‏··•​​‏━✦ توی گردان حال و هوای معنوی عجیبی بین بچه ها حاکم شده بود. همین حال وهوا روی رفتار و اعمال ماهم اثر گذاشته بود. تسبیح، انگشتر، عطر و ذکر، جزیی از ما شده بود... بعضی از بچه ها با خودشان عبا هم آورده بودند و در نمازجماعت آن را روی دوش خود می انداختند. چون شنیده بودند اجر بسیاری دارد. من هم که از قبل یک عبا خریده بودم. خیلی افسوس می‌خوردم که چرا عبایم را با خودم به گردان و منطقه نیارودم!!! تا اینکه شنیدم یکی از برادران قصد دارد به شهر برود‌. لذا از او خواستم تا به خانه برود و عبایم را از مادرم بگیرد و با خود به منطقه بیاورد... دوست‌مان می‌گفت: وقتی در منزل شما رسیدم بلافاصله زنگ خانه را زدم. مادرت از پشت در گفت کیه!؟ سلام کردم و گفتم دوست آقا عبدالله هستم، اومدم "عباعبدالله" را ببرم. 😂😂 مادرت با تعجب نگاهی به من کرد و گفت: قربونش بام (قربانش شوم) مگه اقااباعبدالله خونه اومونه که اومیه بریش؟(مگه آقا منزل ماست آمدی ببریش)؟ ومن تازه متوجه سوتی خودم شدم 😂😂😂 و گفتم نه مادر! منظورم عبای عبدالله پسرت را میخوام که الان جبهه است.‌‌ گفته بیام از خانه بگیرم، ببرم براش جبهه!!! خلاصه این داستان تا مدتها مایه خنده بچه هاشده بود... •✧❁✧•​​‏ یادش بخیر! در آن شرایط سخت جنگی، کوچکترین و ساده ترین اتفاقات در بین بچه ها دستمایه خنده و خاطره می‌شد... و تا مدتها و سالها نقل قول آنها در ذهن برادران می‌ماند. ‌‌‍‌‎‌کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂 یادش بخیر روزگار اتراق‌های پشت خط •✧❁✧•​​‏ چند روز بیشتر طول نمی‌کشید تا به جای جدید عادت کنیم، ..و چند روز بعد رفیقش شویم، ..و موقع ترک، عاشقش. ماموریت والفجر مقدماتی را می‌گویم. همان فکه و رقابیه و چم‌هندی و.... جذبه عجیبی داشت این سرزمین و بچه‌ها هم کاری می‌کردند تا دل کندن از آن سخت‌تر شود و اشک در بیاورد. سرزمینی که یادآور فتح المبین بود و دوستانی که اینجا را سکوی پرواز کردند و رفتند.. و دوستانی که با خنده‌هایشان، روزها را لذت‌بخش کرده و شب‌ها را با صدای گریه و مناجات آذین بسته بودند. "کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها" چقدر سخت بود دل کندن از زمین‌های کنده شده‌ی زیر چادرها که جان پناه شده بودند.. چقدر اشکی می‌شدیم وقتی از قبور مثالی دوستان شهیدمان باید دل می کندیم.. و چقدر حسرت می‌بردیم، وقتی گودالهای عرفان شبانه را – که بعد از عملیات یادگار شهدای آینده می‌شد،– باید می‌گذاشتیم و می‌گذشتیم. کاش می‌شد باردیگر برگردیم و تبرکی بجوئیم و خاکش را توتیای چشم کنیم. کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂 یادش بخیر روزگار اتراق‌های پشت خط •✧❁✧•​​‏ چند روز بیشتر طول نمی‌کشید تا به جای جدید عادت کنیم، ..و چند روز بعد رفیقش شویم، ..و موقع ترک، عاشقش. ماموریت والفجر مقدماتی را می‌گویم. همان فکه و رقابیه و چم‌هندی و.... جذبه عجیبی داشت این سرزمین و بچه‌ها هم کاری می‌کردند تا دل کندن از آن سخت‌تر شود و اشک در بیاورد. سرزمینی که یادآور فتح المبین بود و دوستانی که اینجا را سکوی پرواز کردند و رفتند.. و دوستانی که با خنده‌هایشان، روزها را لذت‌بخش کرده و شب‌ها را با صدای گریه و مناجات آذین بسته بودند. "کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها" چقدر سخت بود دل کندن از زمین‌های کنده شده‌ی زیر چادرها که جان پناه شده بودند.. چقدر اشکی می‌شدیم وقتی از قبور مثالی دوستان شهیدمان باید دل می کندیم.. و چقدر حسرت می‌بردیم، وقتی گودالهای عرفان شبانه را – که بعد از عملیات یادگار شهدای آینده می‌شد،– باید می‌گذاشتیم و می‌گذشتیم. کاش می‌شد باردیگر برگردیم و تبرکی بجوئیم و خاکش را توتیای چشم کنیم. کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
💝 دختر گلم شهادتت مبارک 🔻۲۳ بهمن چهلمین روز شهادت شهدای انفجار تروریستی مزار حاج قاسم و از جمله دانشجو معلم شهیده است. 💫 فائزه، مسئول گروهی از دانشجو معلمان زائر بود و گویا بازگشته بود تا کسی جا نمانده باشد... اما او برای همیشه ماندگار شد و زمان ما را با خود برد... 💫 فائزه رحیمی از جمله مجاهدان عرصه فرهنگ اسلامی و عفاف بود که پای هدفش را با خون خود امضا کرد. 🔸پ.ن: تصویر پیوست، تصویر پروفایل پدر شهیده است که جمله‌‌ی باشکوه و دردناکی که بر آن نقش بسته است؛ «دختر گلم شهادتت مبارک» کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
سلام علیکم دوستان 😊 شهید مدافع حرم مسلم نصر هستم سپاسگزارم از دعوت به کانالتون✋ درتاریخ ۱۳۵۹/۶/۲ در شهر جهرم ،استان فارس ، در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشدم دوران کودکی روپشت سرگذاشتم و وارد مدرسه شدم و ادامه تحصیل دادم تا دبیرستان ودیپلم گرفتم بعد از دیپلم در تارخ سی ام بهمن ماه سال 1379به استخدام سپاه پاسداران درآمدم و در تیپ هوابرد 33 المهدی به فعالیت پرداختم همین زمان در رشته جغرافیای دانشگاه پیام نور هم پذیرفته شدم متاهل بودم و یک دسته گل به یادگاردارم، مبینا خانم عزیزم به روایت از همسر بزرگوارم : من و مسلم با هم فامیل بودیم و رفت و آمد خانوادگی هم داشتیم، اما من چند سالی بود که مسلم را ندیده بودم من که یک شناخت قبلی نسبت به مسلم داشتم و همیشه هم دوست داشتم همسرم پاسدار باشد بله را دادم و در ۲۸ دی ماه سال ۸۵ من و مسلم سر سفره عقد ساده و بدون تجملات اما زیبا نشستیم. مسلم بیشتر صحبتش بر روی شغلش بود. گفت : من یک نظامی و من عاشق شغلم هستم و اکثر اوقات در ماموریت هستم، آیا شما می توانید سختی های زندگی با یک فرد نظامی را تحمل کنید؟.  ۲۱ آبان سال ۸۸ رفتیم زیر یک سقف تا زندگی زیبا و شیرین را با یکدیگر بسازیم. مسلم مأموریت زیاد می‌رفت، اما این مأموریت آخرش با همه سفرهای قبلی‌اش فرق داشت، به من که نگفت قراره به سوریه بره، چون من خیلی از لحاظ روحی وابسته‌اش بودم و اگر یک روز صداش را نمی‌شنیدم، شبیه افسرده‌ها می‌شدم. روز آخر که می خواست بره و چمدانش را که جمع می کرد مدام از این اتاق به آن اتاق می رفت، و من از رفتارش اضطراب همه وجودم را گرفت، خودم تا پادگان رساندمش در بین صحبت‌هاش مدام تأکید می‌کرد که مراقب مبینا باشم و رفت؛ دل من انگار که همه مصیبت‌های عالم بر سرش آمده، نمی‌دانم چرا این‌قدر غمگین بودم. چند روز بعد از مأموریتش با تماس‌های تلفنی که با هم داشتیم و از حرف‌های برادر شوهرم عبدالکریم که مدافع حرم بود من متوجه شدم که مسلم برای دفاع از حرم رفته سوریه دو روز بعد ۲۳ مهر عصر پنج‌شنبه من اصلاً منتظر تماسش نبودم داشتم با برادرم تلفنی صحبت می‌کردم که دیدم پشت خطم مسلم هست، خیلی با هم صحبت کردیم و بیشتر نگران مبینا بود که نکنه بچه بهانه‌ پدر را بگیرد که هم من و هم خودش اذیت بشیم مهر سال ۹۴ بود که با من تماس گرفت و بعد از حال و احوال گفت : تا یک هفته– ده روز دیگر نمی‌توانم زنگ بزنم منتظر تماسم نباش. هر وقت مسلم مأموریت می‌رفت نمی‌گذاشتم که با مبینا تلفنی صحبت کند، چون بعد از اینکه مبینا صدای پدرش را می‌شنید بهانه‌هایش بیشتر می شد خب دوستان بزرگوارم من رابط بین تیپ المهدی و زرهی اصفهان بودم، موقع استراحت بود که تانک مون رو با موشک زدند، سه تا از رزمنده‌ها همان جا داخل تانک شهید شدند و ترکش به من هم اصابت کرد خودم رفتم داخل آمبولانس نشستم و از خون‌ریزی زیاد بی‌هوش شدم و ترکش پشت گردنم را داخل بیمارستان عمل می‌کنند و دو روز هم در بیمارستان زنده بودم ولی به دلیل خونریزی داخلی در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۳۰ به آرزوم رسیدم وبه شهادت رسیدم این جا هم مزارمه😊 زادگاهم، روستای موسویه،شهرستان جهرم جهرم تشریف آوردید خوش حال میشم بهم سربزنید ✋ مبینای عزیزم هم سر مزارم حضور داره شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم و علی الخصوص 🌼شهیدمسلم نصر 🌼 🌷صلوات بر محمد و آل محمد 🌷 ☘ التماس دعای فرج☘ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🌷🕊🍃 شب رفت و دوباره شد هویدا پیک سحر از دل سیاهی آمیخته عطر سبزه و گل با عطر نسیم صبحگاهی🌤 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 کانال مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣ خاطره اي از غيرت و مردانگي خلبان شهید عباس دوران ☀️ صبح روز اول آذرماه ۱۳۵۹ در اقدامي بي سابقه، براي تقدير وتشكر از شجاعت ها وشهامت هاي او در بيش از ۵۰ ماموريت جنگي خطرناك، بلوار منتهي به منطقه هوايي شيراز را به نام او كرده وحواله يك قطعه زمين را به وی دادند. درباره اين مراسم نوشت: ✍ "غرور و شادي را در چشم هاي همسرم ديدم، خانواده ام نيز خوشحال بودند. حواله زمين را كه دادند دستم، فقط به خاطر دل همسرم گرفتم وبه خاطر او و مردم كه اين همه محبت دارند وخوبند پشت تريبون قرار گرفتم، ولي همين كه پايم به خانه رسيد، ديگر طاقت نياوردم، حواله را پاره كرده و ريختم زمين. يعني فكر مي كنند ما پرواز مي كنيم و مي جنگيم تا شجاعت هایمان را ببينند و به ما حواله خانه و زمين بدهند؟!" خلبان شهید کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا