خوشا آنانکه با عشق حسینی
شهادت را پذیرفتند و رفتند
خوشا آنانکه در این عرصه خاک
چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات 🌺
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
💢موسی در یک مغازه با بردارهایش شریک بود. کمی که پول جمع کرد برای خودش یک بقالی کوچک در نورآباد باز کرد.
همان روز اول بعد از چیدن اجناس، گفت یک شریک خوب برای خودم پیدا کردم!
با ناراحتی گفتم تو اگر شریک می خواستی، چه کسی نزدیکتر و بهتر از برادرهایت!
گفت با یکی از برادر نزدیکتر.
می خواهم با امام زمان(عج) در مغازه شریک شوم.
تصمیم گرفتم از هر 40 تومن که در می آورم، یک تومان را برای امام زمان(عج) کنار بگذارم.
سه روز در هفته مغازه را تعطیل می کرد و برای تبلیغ و راهنمایی مردم به روستاهای اطراف می رفت، با همان سهمی که کنار گذاشته بود برای مردم فقیر هدیه می خرید و می گفت این هدیه از طرف امام زمان برای شماست.
با اینکه سه روز مغازه اش تعطیل بود و ما عیال وار بودیم، اما کارش چنان برکتی داشته که زیاد هم می آوردیم!!!
شهید موسی رضازاده
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
یک بار از من پرسید: چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانهات میمانی؟
گفتم: از همان ابتدای زمانی که حقوقم را میگیرم، منتظرم که موعد بعدی پرداخت حقوق، کی میرسه!
آهی از سر حسرت کشید و گفت:
اگر مردم این انتظاری را که به خاطر مال دنیا و دنیا میکشند، کمی از آن را برای امامزمان (عج) میکشیدند، ایشان تاحالا ظهور کرده بودند؛ امام. منتظر ندارد...
مدافع حرم شهید محمود رادمهر
🌱🌷🍃
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
بسیجی
نمی ماند تا ظهـور را ببینـد
شهــــید میشود
تا ظـهور نزدیک شـــــود ...!!!
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
💠سید رضا، از بچه های دوست داشتنی هیات حاج سیف در شیراز بود.
عاشق حضرت اباعبدالله و حضرت صاحب الزمان بود. گاهی دم ها و نوحه های معروف حاج سیف را با خود زمزمه می کرد و دم می گرفت.
عاشق شهادت بود. گاهی او را محکم در آغوش می گرفتم و در گوشش می گفتم: سید نپری، اسلام حالا حالاها به شما ها نیاز دارد!
آن روز می خواست با "مجتبی شایق" به جزیره مجنون برود. جلو در سنگر ایستاد. دستش را به دهانه در تکیه داد و خیلی جدی، اما پر احساس و آرامش گفت:
برادرها، من دارم می رم شهید بشم، کسی کاری نداره، پیامی نداره!😳
بچه ها به شوخی گرفتند.
- سلام به حورالعین ها برسان!
- به فلان شهید سلام برسان.
- پیش خدا رفتی فلان چیز برای ما بخواه.
مجتبی بعد ها تعریف می کرد من جلو موتور بودم، سید رضا پشت نشسته بود. وقتی در جاده جزیره می رفتیم، سید رضا سرش را چرخواند به قبضه توپ بچه های مشهد که در حال آتش بود نگاه کند که گلوله توپی جلو موتور خورد. ترکشی به آرنج من خورد، ترکشی به پشت سر سید رضا...
🍃🌷
شهید سید رضا موسوی نژاد
#شهدای_فارس
🌱🌷🍃🌷
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
💠سید رضا، از بچه های دوست داشتنی هیات حاج سیف در شیراز بود. عاشق حضرت اباعبدالله و حضرت صاحب الزمان
چه عنايات عجیبی دارند این شهدا!!!
شهید از سادات موسوی ...
همنام امام رضا...
خودش شهادتش را پیش بینی میکند...
به مادر وعده دیدار در روز شهادت امام رضا میدهد...
💠مرحومه حاجیه خانم مهین طلاب زاده مادر معظم شهید والامقام سید رضا موسوی نژاد از شهدای دفاع مقدس شهر شیراز، از مدتی قبل به اطرافیان میگفت:
⬅️ که پسر شهیدم به من خبر داده که روز شهادت امام رضا(علیهالسلام) به پیش من میایی و میگفت من آخر ماه صفر دعوت شدهام و خدا پاداش فراق شهیدم را روز شهادت امام رضا(علیهالسلام) میدهد...
💠این مادر شهید ، چند روز قبل دقیقا در روز شهادت امام رضا علیه السلام طبق وعده صادق پسرش ، دار فانی را وداع مینماید .
💠پیکر این مادر عزیز پنجشنبه در شیراز تشییع و در دارالرحمه شيراز در جوار پسر شهیدش آرام گرفت ....
❇️شادی روح مطهر این مادر و شهید بزرگوارشان صلوات
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
ای ڪه گفتی عشــق را
درمان به هجران میڪند
ڪاش میگفتی ڪه هجران را
چه درمان میڪند؟
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🌷ڪانٰــال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 5⃣3⃣ 👈 بخش دوم: جنگ و اسارت آن روز در مرکز حزب خلق عرب، برای به دام افتادنم جشن
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 1⃣3⃣
👈 بخش دوم: جنگ و اسارت
تندی تابش آفتاب آن چنان بود که چشمم از سوزش عرق سرازیر شده میسوخت. ما را پشت دروازهای نگه داشتند. بعد از باز شدن دری کوچک با دستهای بسته، بدن نیمه برهنه، موهای ژولیده و بدن کاملا خیس عرق وارد ساختمان استخبارات بغداد شدیم.
همه کسانی که ما را می دیدند، با تعجب و تمسخر و شماتت نگاهمان می کردند. بعضی هم می خندیدند. ما را داخل اتاق کوچکی بردند که نیم دایره بود و پنجره کوچکی به حیاط داشت. وقتی در به رویمان بسته شد، برای چند لحظه احساس راحتی کردیم. هرکدام گوشه ای روی زمین ولو شديم. بدنها دردناک بود. عفونت زخم و آثار شکنجه و درد و رنجی که در روح و جسممان موج میزد، هنوز فروکش نکرده بود. همه می دانستیم که باید خود را برای اوضاع بدتری آماده کنیم.
بعدها فهمیدم اتاقی که در آن بودیم، جایی بود که همه أسرای تازه وارد را آنجا نگهداری می کردند و بعد از بازجویی و شکنجه به اردوگاه های مختلف منتقل می کردند. گاهی در همان اتاق کوچک نیم دایره ای که ابعادش دو متر در سه متر بود، تعداد زیادی از اسرا را نگه می داشتند؛ به طوری که برای نشستن و خوابیدن جا نبود؛ اما این بار خوشبختانه ما فقط شش نفر بودیم.
آن طور که بعدها فهمیدم، روال کار بعثی ها این گونه بود که هر چهل روز به محض آمدن أسرای جدید، گروهی از بخش فارسی رادیو تلویزیون عراق می آمدند و با آنها مصاحبه می کردند.
چهل روز گذشته بود و ما شش تازه وارد، می بایست برای مصاحبه آماده میشدیم. صبح روز دوم بود. من و حبیب نگران از آنچه ممکن است بر سرمان بیاید، کنار پنجره کوچک رو به حیاط ایستاده بودیم و صحبت می کردیم.
ناگهان دروازه ورودی ساختمان با سروصدا باز شد و در ماشین سواری داخل محوطه حیاط آمدند. چند نفر پیاده شدند و به طرف ساختمان اصلی رفتند.
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂