🍂 یادش بخیر
روزگار اتراقهای پشت خط
•✧❁✧•
چند روز بیشتر طول نمیکشید تا به جای جدید عادت کنیم،
..و چند روز بعد رفیقش شویم،
..و موقع ترک، عاشقش.
ماموریت والفجر مقدماتی را میگویم. همان فکه و رقابیه و چمهندی و....
جذبه عجیبی داشت این سرزمین و بچهها هم کاری میکردند تا دل کندن از آن سختتر شود و اشک در بیاورد.
سرزمینی که یادآور فتح المبین بود و دوستانی که اینجا را سکوی پرواز کردند و رفتند..
و دوستانی که با خندههایشان، روزها را لذتبخش کرده و شبها را با صدای گریه و مناجات آذین بسته بودند.
"کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها"
چقدر سخت بود دل کندن از زمینهای کنده شدهی زیر چادرها که جان پناه شده بودند..
چقدر اشکی میشدیم وقتی از قبور مثالی دوستان شهیدمان باید دل می کندیم..
و چقدر حسرت میبردیم، وقتی گودالهای عرفان شبانه را – که بعد از عملیات یادگار شهدای آینده میشد،– باید میگذاشتیم و میگذشتیم.
کاش میشد باردیگر برگردیم و تبرکی بجوئیم و خاکش را توتیای چشم کنیم.
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂 یادش بخیر
روزگار اتراقهای پشت خط
•✧❁✧•
چند روز بیشتر طول نمیکشید تا به جای جدید عادت کنیم،
..و چند روز بعد رفیقش شویم،
..و موقع ترک، عاشقش.
ماموریت والفجر مقدماتی را میگویم. همان فکه و رقابیه و چمهندی و....
جذبه عجیبی داشت این سرزمین و بچهها هم کاری میکردند تا دل کندن از آن سختتر شود و اشک در بیاورد.
سرزمینی که یادآور فتح المبین بود و دوستانی که اینجا را سکوی پرواز کردند و رفتند..
و دوستانی که با خندههایشان، روزها را لذتبخش کرده و شبها را با صدای گریه و مناجات آذین بسته بودند.
"کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها"
چقدر سخت بود دل کندن از زمینهای کنده شدهی زیر چادرها که جان پناه شده بودند..
چقدر اشکی میشدیم وقتی از قبور مثالی دوستان شهیدمان باید دل می کندیم..
و چقدر حسرت میبردیم، وقتی گودالهای عرفان شبانه را – که بعد از عملیات یادگار شهدای آینده میشد،– باید میگذاشتیم و میگذشتیم.
کاش میشد باردیگر برگردیم و تبرکی بجوئیم و خاکش را توتیای چشم کنیم.
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
💝 دختر گلم شهادتت مبارک
🔻۲۳ بهمن چهلمین روز شهادت شهدای انفجار تروریستی مزار حاج قاسم و از جمله دانشجو معلم شهیده #فائزه_رحیمی است.
💫 فائزه، مسئول گروهی از دانشجو معلمان زائر بود و گویا بازگشته بود تا کسی جا نمانده باشد... اما او برای همیشه ماندگار شد و زمان ما را با خود برد...
💫 فائزه رحیمی از جمله مجاهدان عرصه فرهنگ اسلامی و عفاف بود که پای هدفش را با خون خود امضا کرد.
🔸پ.ن: تصویر پیوست، تصویر پروفایل پدر شهیده است که جملهی باشکوه و دردناکی که بر آن نقش بسته است؛ «دختر گلم شهادتت مبارک»
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
سلام علیکم دوستان 😊
شهید مدافع حرم مسلم نصر هستم
سپاسگزارم از دعوت به کانالتون✋
درتاریخ ۱۳۵۹/۶/۲ در شهر جهرم ،استان فارس ، در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشدم
دوران کودکی روپشت سرگذاشتم و وارد مدرسه شدم و ادامه تحصیل دادم تا دبیرستان ودیپلم گرفتم
بعد از دیپلم در تارخ سی ام بهمن ماه سال 1379به استخدام سپاه پاسداران درآمدم و در تیپ هوابرد 33 المهدی به فعالیت پرداختم
همین زمان در رشته جغرافیای دانشگاه پیام نور هم پذیرفته شدم
متاهل بودم و یک دسته گل به یادگاردارم، مبینا خانم عزیزم
به روایت از همسر بزرگوارم :
من و مسلم با هم فامیل بودیم و رفت و آمد خانوادگی هم داشتیم، اما من چند سالی بود که مسلم را ندیده بودم
من که یک شناخت قبلی نسبت به مسلم داشتم و همیشه هم دوست داشتم همسرم پاسدار باشد بله را دادم و در ۲۸ دی ماه سال ۸۵ من و مسلم سر سفره عقد ساده و بدون تجملات اما زیبا نشستیم.
مسلم بیشتر صحبتش بر روی شغلش بود. گفت : من یک نظامی و من عاشق شغلم هستم و اکثر اوقات در ماموریت هستم، آیا شما می توانید سختی های زندگی با یک فرد نظامی را تحمل کنید؟.
۲۱ آبان سال ۸۸ رفتیم زیر یک سقف تا زندگی زیبا و شیرین را با یکدیگر بسازیم.
مسلم مأموریت زیاد میرفت، اما این مأموریت آخرش با همه سفرهای قبلیاش فرق داشت، به من که نگفت قراره به سوریه بره، چون من خیلی از لحاظ روحی وابستهاش بودم و اگر یک روز صداش را نمیشنیدم، شبیه افسردهها میشدم.
روز آخر که می خواست بره و چمدانش را که جمع می کرد مدام از این اتاق به آن اتاق می رفت، و من از رفتارش اضطراب همه وجودم را گرفت، خودم تا پادگان رساندمش
در بین صحبتهاش مدام تأکید میکرد که مراقب مبینا باشم و رفت؛ دل من انگار که همه مصیبتهای عالم بر سرش آمده، نمیدانم چرا اینقدر غمگین بودم.
چند روز بعد از مأموریتش با تماسهای تلفنی که با هم داشتیم و از حرفهای برادر شوهرم عبدالکریم که مدافع حرم بود من متوجه شدم که مسلم برای دفاع از حرم رفته سوریه
دو روز بعد ۲۳ مهر عصر پنجشنبه من اصلاً منتظر تماسش نبودم داشتم با برادرم تلفنی صحبت میکردم که دیدم پشت خطم مسلم هست، خیلی با هم صحبت کردیم و بیشتر نگران مبینا بود که نکنه بچه بهانه پدر را بگیرد که هم من و هم خودش اذیت بشیم
مهر سال ۹۴ بود که با من تماس گرفت و بعد از حال و احوال گفت : تا یک هفته– ده روز دیگر نمیتوانم زنگ بزنم منتظر تماسم نباش.
هر وقت مسلم مأموریت میرفت نمیگذاشتم که با مبینا تلفنی صحبت کند، چون بعد از اینکه مبینا صدای پدرش را میشنید بهانههایش بیشتر می شد
خب دوستان بزرگوارم
من رابط بین تیپ المهدی و زرهی اصفهان بودم، موقع استراحت بود که تانک مون رو با موشک زدند، سه تا از رزمندهها همان جا داخل تانک شهید شدند و ترکش به من هم اصابت کرد خودم رفتم داخل آمبولانس نشستم و از خونریزی زیاد بیهوش شدم و ترکش پشت گردنم را داخل بیمارستان عمل میکنند و دو روز هم در بیمارستان زنده بودم
ولی به دلیل خونریزی داخلی در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۳۰ به آرزوم رسیدم وبه شهادت رسیدم
این جا هم مزارمه😊
زادگاهم، روستای موسویه،شهرستان جهرم
جهرم تشریف آوردید خوش حال میشم بهم سربزنید ✋
مبینای عزیزم هم سر مزارم حضور داره
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم
و علی الخصوص
🌼شهیدمسلم نصر 🌼
🌷صلوات بر محمد و آل محمد 🌷
☘ التماس دعای فرج☘
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🌷🕊🍃
شب رفت و دوباره شد هویدا
پیک سحر از دل سیاهی
آمیخته عطر سبزه و گل
با عطر نسیم صبحگاهی🌤
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
کانال مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd