🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۴
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 عباس بحر العلوم، تقى محسنی فر بهروز قیصری و حسن طاهریان که با دستور محمد جهان آرا به پاسگاه «حدود» رفته بودند، با پاسگاه خالی مواجه میشوند. چند سرباز ژاندارمری که در این پاسگاه مستقر بودند به خاطر اینکه از سوی بچه های سپاه و ارتش حمایت نشدند پاسگاه را تخلیه کرده بودند. بچه ها از روی برجک نگهبانی پاسگاه میبینند انبوهی از تانکهای دشمن به ستون از پاسگاه شلمچه عبور کرده و به طرف "پل نو" در حرکت اند. با محمد جهان آرا تماس میگیرند. محمد میگوید سریعاً برگردید و به بچه هایی که در پاسگاه «مؤمنین» هستند خبر بدهید. ما در پاسگاه مؤمنین بودیم، سمت درگیریمان به طرف نهر خین بود و دشمن از پشت سر به سمت ما می آمد. بچه ها سراسیمه آمدند، گفتند شما دارید محاصره میشوید، عراقی ها از جاده آسفالت به طرف شما می آیند، قبل از آنکه اسیر شوید خودتان را نجات دهید.
با شنیدن این خبر متوجه شدیم وسط دشمن قرار گرفته ایم، هیچ نیرویی جلوتر نیست و در حال محاصره هستیم. هم از سمت نهر خین هم از طرف جاده شلمچه در تهدید بودیم. توپخانه و خمپاره اندازهای عراق آتش سنگینی میریخت. بچه ها با تعصب می جنگیدند. چیزی نگذشت که نیروهای عراقی ما را دور زدند. مسیر را میشناختم. به بچه ها گفتم با من بیایید تا از محاصره بیرون برویم. دلمان نمی آمد صندوق های مهمات را بگذاریم و خودمان را نجات دهیم. هنگام فرار در حالی که اسلحه روی دوشمان بود هر دو نفر یک جعبه مهمات را با خود می آورد. عراقی ها هر لحظه نزدیک تر میشدند.
«مرتضی رفیعی» از بچه های سپاه خرمشهر هیکل چاقی داشت، خودش را به زحمت این طرف و آن طرف میکشید. بچه ها به خاطر هیکلش فکر میکردند زورش بیشتر است. یک تیربار هم به او داده بودند. بنده خدا در تلاش بود مهمات را هم بیاورد. نفسش بریده بود و دیگر نمی کشید. لحظات آخر به او گفتم: «اینها را بینداز، بدو عراقی ها دارند میرسند!» صندوقهای مهمات را انداختیم و از بین نخلها و راه فرعی از حلقه محاصره فرار کردیم. مرتضی رفیعی و لطفی اسیر شدند. به زحمت خودمان را از دهکده ولیعصر به پل نو رساندیم، از روی پل عبور کردیم، آن طرف پل نو ایستادیم و پشت «نهر عرایض» موضع پدافندی گرفتیم. بچه های آغاجاری ماشین داشتند، در آن شرایط بحران توانستند مهماتشان را بیاورند و آنطرف پل نو خالی کنند.
بعد از ظهر روز دوم مهر در اوج خستگی محمد جهان آرا را در مقر سپاه دیدم. اوضاع را شرح دادم. به دقت به حرف هایم گوش کرد گفت: خدا بهتان قوت بدهد بروید قدری استراحت کنید.
هوای پر از غبار و دود روی شهر سایه انداخته بود. حتی محمد هم نمیدانست چه کار باید بکند. از سپاه خارج میشد، مدتی بعد بر می گشت، هی میرفت و می آمد؛ بی تاب بود. هرکس به او می رسید حرفی و نظری برای گفتن داشت؛ ولی کوچکترین ضعفی از خود نشان نمیداد. با صلابت به گزارش و اخبار گوش میکرد. با بچه ها بحث نمیکرد. با جملاتی مثل خدا خیرت بده، انشاءالله خدا کمک می کند، افراد را دلداری میداد و از او دور میشد.
سوم مهر، عراقی ها خودشان را به جاده اهواز خرمشهر، در هفت کیلومتری شهر رساندند. ما در منطقه پل نو درگیر بودیم. فردای آن روز، فرمانده سپاه دستور داد خودمان را به آن محور برسانیم، مقابل دشمن مقاومت کنیم و نگذاریم به طرف شهر پیشروی کنند. با ناجی شریزاده، بهروز قیصری، پرویز عرب، وهاب خاطری و سه چهار نفر دیگر از بچه ها به طرف سیل بند در هفت کیلومتری بیرون شهر حرکت کردیم. بعد از ظهر به پشت سیل بند رسیدیم. دو کامیون بزرگ ارتشی آنجا بود. دولا دولا با احتیاط به آن نزدیک شدیم. کامیونهای ارتش خودمان بود. کسی توی کامیونها نبود داخلشان پر از اورکت و آذوقه و مهمات بود. بچه ها پیش از اینکه موقعیت دشمن را ببینند سراغ مواد خوراکی مثل کنسرو گوشت، کنسرو لوبیا نان خشک و شکلات جنگی رفتند. عده ای میگفتند حرام است. اشکال شرعی دارد. بعضی هم می گفتند چه اشکالی؟ اینها را برای جنگ آورده و خودشان نیستند. گفتم: «اگر برگردند، آبرویمان میرود. یکی از بچه ها گفت: "می خواستند بمانند از اموالشان مراقبت کنند."
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 🔻 شگفتانگیزترین عملیات دفاع مقدس 5⃣ ✦━•··•✧❁✧•··•━✦ ت
🍂
🔻 شگفتانگیزترین
عملیات دفاع مقدس 6⃣
✦━•··•✧❁✧•··•━✦
نام حضرت زهرا (س) در کلیه بیسیمها تا رده گروهان به صدا درمیآید. در این زمان، یکی از گروهانهای غواص توانسته است خود را به پشت کمین و سنگرهای دشمن برساند، این گروهان با شنیدن صدای موتور قایقهای خودی حامل نفرات گردانهای پیاده، پی به آغاز حمله میبرد و به دستور فرمانده خود، بلافاصله حمله را آغاز میکند.
یکی از فرماندهان رزمندگان غواص درباره چگونگی آغاز درگیری میگوید: من خودم توی یکی از سنگرهای اجتماعی دشمن رفتم. در را باز کردم، همه خوابیده بودند. وقتی بیدار شدند، خیال کردند از خودشان هستم، با من عربی صحبت کردند. اصلاً ما متعجب مانده بودیم، زیرا درگیری را که شروع کردیم، هنوز فکر میکردند ما از نیروهای خودشان هستیم و ما را نمیزدند. البته بسیاری از ما را هم نمیدیدند.
از ساحل خودی مشاهده انفجار نارنجک در سنگرهای نگهبانی دشمن که یکی پس از دیگری برای چند ثانیهای سنگرها را روشن و سپس منهدم میکند، صحنهای تکاندهنده و غرورانگیز ایجاد کرده است. در نقاطی که آثاری از آتش و درگیری مشابه وجود ندارد، اجرای آتش از ساحل خودی، حجم زیادی از گلولههای تانک و تفنگ ۱۰۶ میلیمتری و خمپاره و تیربارهای کالیبر بزرگ را روی آن نقاط متمرکز کرده است.
✧✦✧ ✧✦✧
همراه باشید
#والفجر_هشت
#تاریخ_شفاهی
کانال مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂 چقدر شیرین است
دیدار یاران بعد از سالها
و چقدر آرامش بخش است نشستن کنار
همانانی که سالها دل نگران بودیم برای سلامتیشان و رهاییشان از زیر جبر جباران.
و باز امروز
روزیست که
روزی چشم انتظارش بودیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#آزادگان
کانال مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
30.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 فتوکلیپ زیبای
رزمندگان گردان کربلا
در عملیات والفجر ۸
🔸 با مثنوی زیبای
حاج صادق آهنگران
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣گرفتن برات شهادت از حضرت شاهچراغ
همه اهل خانه منتظر تولدش بودند؛
اما انگاری او میخواست همه را با آمدنش غافلگیر کند؛
وقتی سفره هفتسین پهن شد او هم به عنوان عیدی خداوند به مادرش به همراه خواهر دوقلویش متولد شد و همه را غافلگیر کرد!
وقتی در آغوش مادر لبخند زد کام همه را شیرین کرد؛
نامش را عیدی محمد گذاشتند و ۴۱/۱/۱ به عنوان اولین روز ورودش در دنیا ثبت شد؛!
مادر با جان و دل او را پرورش میداد اما نمیدانست که او سربازی از سربازان در گهوارهای امام خمینی را پرورش میدهد!!!!
عیدی محمد به همراه خواهرش رشد کرد و بزرگ شد؛
او بسیار شوخ و خندهرو و پر جنب و جوش بود، اما با وجود شوخ بودن مداح قابلی هم بود و در مراسم عزاداری با نوحههای دلنشینش همه را مجذوب خود میکرد؛
وقتی برادر بزرگترش شاپور که لباس سبز و مقدس پاسداری را بر تن داشت در پنجم مهرماه سال ۶۰ در عملیات ثامنالائمه (شکست حصر آبادان) به شهادت رسید خندههایش کم شد و غمی جانسوز بر قلبش نشست
شهادت برادر باعث شد که سرباز در گهوارهای امام خمینی لباس پاسداری برادر شهیدش را بپوشد و اسلحه او را بر دوش گیرد و وارد سپاه شود؛
عیدی محمد برای آخرین بار برای دیدار خانوادهاش که در شیراز ساکن بودند میرود، فرصت را غنیمت میشمرد و به زیارت حرم باصفای حضرت احمدابنموسی شاه چراغ می رود!
پنجه در ضریح مبارک حضرت میکند و او را واسطه گرفتن برات شهادتش میکند و در همان حال راز و نیاز با حضرت مقداری خرده نبات در دستش ریخته میشود؛
او این اتفاق را به فال نیک میگیرد و خرده نبات را نوش جان میکند و شیرین شدن کامش را جواب حضرت به دعای شهادتش میداند و خوشحال و خندان به خانواده و همسرش میگوید که برات شهادتش را از حضرت شاهچراغ گرفته است!
عیدی محمد آخرین خداحافظی را با خانواده میکند و عازم جبهه میشود؛
او با آگاهی از شهادت وارد عملیات بدر میشود و وقتی سینهاش با گلوله دشمن شکافته شد به آروزی خودش رسید و سر بر خاک گمنامی گذاشت تا تاریخ ۶۳/۱۲/۲۲ با شهادتش آخرین روز حضورش در دنیا را ثبت کند؛
وقتی بعداز سیزده سال انتظار مادر پیکر جوان رعنایش را در بغل گرفت هم وزن زمان تولدش بود!!
مادر او را بوسید و بویید و در کنار برادر شهیدش شاپور به خاک سپرد تا گلزار شهدای شهرستان امیدیه با حضور برادران شهید:
شاپور طاهری و عیدی محمد طاهری عطر و بوی تازهای بگیرد و تربت پاکشان زیارتگاه مشتاقان گردد.
روحشان شاد و نامشان جاودان
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
سلام بر فاطمیون
سلام بر صورتها و پهلوها
سلام بر بازوهای شکسته و خونآلود.....
و سلام بر همه جانبازان از جان گذشته
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🌹عبدالرضا غریب نژاد🌹
نام پدر :ذبیح الله
تاریخ تولد :۱۳۴۶/۰۸/۰۳
محل تولد :روستای زردوان دامغان
شغل :جهادگر
وضعیت تاهل :مجرد
مسئولیت :راننده بلدوزر
سن :۱۹ سال
تاریخ شهادت :۱۳۶۵/۱۱/۲۴
محل شهادت :شلمچه
نام عملیات :کربلای ۵
نحوه شهادت :اصابت ترکش به سر
در سوم آبان هزار و سيصد و چهل و شش در خانه ذبيحالله غريب نژاد از روستاي ديباج دامغان پسري به دنيا آمد كه به عشق امام رضا عليهالسلام نامش را عبدالرضا گذاشتند.
از كودكي همراه پدرش در مراسم مذهبي، مساجد و تكايا شركت ميكرد. به تدريج عشق به كلام حق و اهل بيت عصمت و طهارت در وجودش رشد يافت.
با اين كه پدرش كارگري زحمتكش بود، تلاش كرد تا فرزندانش تحصيل كنند و آينده خوبي داشته باشند. عبدالرضا تحصيلات ابتدايي را در مدرسه شهداي ديباج سپري كرد. پس از آن وارد مدرسه اميركبير شد. تا دوم راهنمايي درس خواند. به خاطر دفاع از اسلام و ميهنش ترك تحصيل نمود و به عنوان جهادگر از طرف جهاد سازندگي، عازم جبههها شد. آن جا چهار سال خدمت كرد. بعد از آن در واحد فني مهندسي به عنوان راننده لودر خدمتش را ادامه داد. در طول خدمت صادقانهاش يك بار در منطقه پنجوين دچار مجروحيت گرديد. دو روز قبل از شهادتش هم در سه راهي شلمچه شيميايي شد.
در بيست و چهارم بهمن هزار و سيصد و شصت و پنج در منطقه شلمچه در عمليات كربلاي پنج راننده لودر بود كه با تركش دشمن به سرش به شهادت رسيد.
پيكر مطهرش سه روز بعد پس از تشييع، در گلزار شهداي ديباج آرام گرفت.
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣دو ساعت قبل از شروع عملیات والفجر ۱۰، بود یونس کنار من نشست و گفت می خواهم موضوعی را برایت نقل کنم تا امشب برای کسی نگو از فردا اگر خواستی اشکال ندارد.
گفتم چه موضوعی؟
گفت: چند سال قبل از انقلاب ،یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم مادرم در گوشه ای از حیاط نشسته و گریه میکند. کنارش رفتم و گفتم مامان چی شده؟
چیزی نگفت، اصرار کردم. با اشک گفت: دیشب در عالم خواب دیدم آقا امام سجاد(ع) سوار بر اسب وارد منزل ما شد. من امام را شناختم و سلام کردم. امام فرمودند: یکی از فرزندانت را که زیاد دوست داری به من معرفی کن.
عرض کردم آقا من همه فرزندانم را دوست دارم.
آقا فرمود آنکه از همه بیشتر دوست داری.
گفتم یونس را خیلی دوست دارم.
امام سجاد (ع) دفتری در دست داشتند. نام تو را در دفتر نوشته و دفتر را بستند و فرمودند یک روز ما به این یونس نیاز داریم!
وقتی یونس این جریان را نقل کرد چشمان پر اشک شده بود. گفتم: انشالله که سرباز امام سجاد(ع) هستی.
گفت:می دانم امشب باید بروم پیش آقا، چون در عملیاتهای زیادی شرکت کردم و به یاد آن خواب نبودم ولی امروز به یاد آن خواب افتادم و میدانم که امشب شهید میشوم.
همان شب با ذکر یا حسین در کنار خودم به شهادت رسید
🌾🌷🌾
هدیه به شهید یونس مرید زاده صلوات- شهدای فارس
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣ظهر شده بود. برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت. رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد.
امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید: غذا خورده یا نه؟! وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران، وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود.
✍🏻به روایت همسر
#شهید_امیر_سیاوشی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣وصیت من به تمام راهیان شهادت حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهر کفر تا اقامهی حق و ظهور ولی خدا امام زمان(عج).
نکند ولی خدا را تنها بگذارید و خدای نکرده مثل امام علی(ع) غریب شود.
بههوش باشید. روزی میرسد که امام زمان میآید و شرمندهی او نباشید با عشق به شهادت و آماده شدن برای قیام مهدی(عج)
شهید#مجید_پازوکی🕊🌹
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣ما مردانه انقلاب کردیم و با قامتی بر استواری ایمان به خدا در پای انقلاب خواهیم ایستاد. ما مرد مقاومت و دلاوری و مرد جنگیم. هرگاه کودکان از سینه مادر بیزار شدند ما هم دست از انقلاب خویش میکشیم. هرگاه شیران قوی دل در مقابل روبهان تن به ذلت دادند ما هم به جامه ذلت بسنده میکنیم. اما اسلام همیشه زنده است. امت مسلمان همیشه توفنده است. و جز به سربلندی و جهاد نمیاندیشد خدا را شاهد میگیرم که سالهاست در آرزوی شهادتم. دلم میخواهد اگر شهید شدم اگر پیکرم پیدا شد برایم قبری درست کنند که در تمامی قبور شهدای شهر به سادگی آن پیدا نشود. ای مادر بزرگوارم خدایت تو را اجر دهد که من همیشه از تو راضی و خشنود بودم؛ خدایت از تو راضی باشد تو دین بسیاری بر گردنم داری تو نه تنها هیچگاه با جبهه رفتنم مخالف نبودی بلکه بزرگترین مشوقم در این راه مقدس بودی.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: سید رحیم صباحی
تاریخ تولد: ۱۳۳۵
محل تولد: بهبهان
تاریخ تولد: ۱۳۶۴/۱۱/۲۷
محل شهادت: فاو
نام عملیات: وافجر هشت
محل مزار: گلزار شهدای بهبهان
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
اگر میخواهید توی عملیات موفّق باشید و فاطمة زهرا «سلام الله» شب عملیات به فریادتان برسد نماز شب را ترک نکنید.
ما از نظر نظامی در برابر عراقیها چیزی نیستم پس همین نماز شبها و توسّل به ائمه علیه السلام است که ما را پیروز میکند.
هرچه داریم از فاطمة زهرا سلام الله داریم...
#شهید_حاج_مجید_زینلی
«لبیک یا سید الشهدا»
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd