eitaa logo
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
5.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
0 فایل
سلام خوش آمدید فعالیت کانال ۲۴ساعته‌ اهداف کانال: زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدای گرانقدر رصد اخبار لحظه ای منطقه و محور مقاومت رهگیری و شناسایی تحرکات دریایی و هوایی شناور ها و هواگرد های نظامی در منطقه فعال سیاسی تبلیغات @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
❣گرفتن برات شهادت از حضرت شاهچراغ همه اهل خانه منتظر تولدش بودند؛ اما انگاری او می‌خواست همه را با آمدنش غافلگیر کند؛ وقتی سفره هفت‌سین پهن شد او هم به عنوان عیدی خداوند به مادرش به همراه خواهر دوقلویش متولد شد و همه را غافلگیر کرد! وقتی در آغوش مادر لبخند زد کام همه را شیرین کرد؛ نامش را عیدی محمد گذاشتند و ۴۱/۱/۱ به عنوان اولین روز ورودش در دنیا ثبت شد؛! مادر با جان و دل او را پرورش می‌داد اما نمی‌دانست که او سربازی از سربازان در گهواره‌ای امام خمینی را پرورش می‌دهد!!!! عیدی محمد به همراه خواهرش رشد کرد و بزرگ شد؛ او بسیار شوخ و خنده‌رو و پر جنب و جوش بود، اما با وجود شوخ بودن مداح قابلی هم بود و در مراسم عزاداری با نوحه‌های دل‌نشینش همه را مجذوب خود می‌کرد؛ وقتی برادر بزرگترش شاپور که لباس سبز و مقدس پاسداری را بر تن داشت در پنجم مهرماه سال ۶۰ در عملیات ثامن‌الائمه (شکست حصر آبادان) به شهادت رسید خنده‌هایش کم شد و غمی جانسوز بر قلبش نشست شهادت برادر باعث شد که سرباز در گهواره‌ای امام خمینی لباس پاسداری برادر شهیدش را بپوشد و اسلحه او را بر دوش گیرد و وارد سپاه شود؛ عیدی محمد برای آخرین بار برای دیدار خانواده‌اش که در شیراز ساکن بودند می‌رود، فرصت را غنیمت می‌شمرد و به زیارت حرم باصفای حضرت احمدابن‌موسی شاه چراغ می رود! پنجه در ضریح مبارک حضرت می‌کند و او را واسطه گرفتن برات شهادتش می‌کند و در همان حال راز و نیاز با حضرت مقداری خرده نبات در دستش ریخته می‌شود؛ او این اتفاق را به فال نیک می‌گیرد و خرده نبات را نوش جان می‌کند و شیرین شدن کامش را جواب حضرت به دعای شهادتش می‌داند و خوشحال و خندان به خانواده و همسرش می‌گوید که برات شهادتش را از حضرت شاهچراغ گرفته است! عیدی محمد آخرین خداحافظی را با خانواده می‌کند و عازم جبهه می‌شود؛ او با آگاهی از شهادت وارد عملیات بدر می‌شود و وقتی سینه‌اش با گلوله دشمن شکافته شد به آروزی خودش رسید و سر بر خاک گمنامی گذاشت تا تاریخ ۶۳/۱۲/۲۲ با شهادتش آخرین روز حضورش در دنیا را ثبت کند؛ وقتی بعداز سیزده سال انتظار مادر پیکر جوان رعنایش را در بغل گرفت هم وزن زمان تولدش بود!! مادر او را بوسید و بویید و در کنار برادر شهیدش شاپور به خاک سپرد تا گلزار شهدای شهرستان امیدیه با حضور برادران شهید: شاپور طاهری و عیدی محمد طاهری عطر و بوی تازه‌ای بگیرد و تربت پاکشان زیارتگاه مشتاقان گردد. روحشان شاد و نامشان جاودان کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
سلام بر فاطمیون سلام بر صورت‌ها و پهلوها سلام بر بازوهای شکسته و خون‌آلود..... و سلام بر همه جانبازان از جان گذشته کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🌹عبدالرضا غریب نژاد🌹 نام پدر :ذبیح الله تاریخ تولد :۱۳۴۶/۰۸/۰۳ محل تولد :روستای زردوان دامغان شغل :جهادگر وضعیت تاهل :مجرد مسئولیت :راننده بلدوزر سن :۱۹ سال تاریخ شهادت :۱۳۶۵/۱۱/۲۴ محل شهادت :شلمچه نام عملیات :کربلای ۵ نحوه شهادت :اصابت ترکش به سر در سوم آبان هزار و سيصد و چهل و شش در خانه ذبيح‌الله غريب نژاد از روستاي ديباج دامغان پسري به دنيا آمد كه به عشق امام رضا عليه‌السلام نامش را عبدالرضا گذاشتند. از كودكي همراه پدرش در مراسم مذهبي، مساجد و تكايا شركت مي‌كرد. به تدريج عشق به كلام حق و اهل بيت عصمت و طهارت در وجودش رشد يافت. با اين كه پدرش كارگري زحمتكش بود، تلاش كرد تا فرزندانش تحصيل كنند و آينده خوبي داشته باشند. عبدالرضا تحصيلات ابتدايي را در مدرسه شهداي ديباج سپري كرد. پس از آن وارد مدرسه اميركبير شد. تا دوم راهنمايي درس خواند. به خاطر دفاع از اسلام و ميهنش ترك تحصيل نمود و به عنوان جهادگر از طرف جهاد سازندگي، عازم جبهه‌ها شد. آن جا چهار سال خدمت كرد. بعد از آن در واحد فني مهندسي به عنوان راننده لودر خدمتش را ادامه داد. در طول خدمت صادقانه‌اش يك بار در منطقه پنجوين دچار مجروحيت گرديد. دو روز قبل از شهادتش هم در سه راهي شلمچه شيميايي شد. در بيست و چهارم بهمن هزار و سيصد و شصت و پنج در منطقه شلمچه در عمليات كربلاي پنج راننده لودر بود كه با تركش دشمن به سرش به شهادت رسيد. پيكر مطهرش سه روز بعد پس از تشييع، در گلزار شهداي ديباج آرام گرفت. کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣دو ساعت قبل از شروع عملیات والفجر ۱۰، بود یونس کنار من نشست و گفت می خواهم موضوعی را برایت نقل کنم تا امشب برای کسی نگو از فردا اگر خواستی اشکال ندارد. گفتم چه موضوعی؟ گفت: چند سال قبل از انقلاب ،یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم مادرم در گوشه ای از حیاط نشسته و گریه می‌کند. کنارش رفتم و گفتم مامان چی شده؟ چیزی نگفت، اصرار کردم. با اشک گفت: دیشب در عالم خواب دیدم آقا امام سجاد(ع) سوار بر اسب وارد منزل ما شد. من امام را شناختم و سلام کردم. امام فرمودند: یکی از فرزندانت را که زیاد دوست داری به من معرفی کن. عرض کردم آقا من همه فرزندانم را دوست دارم. آقا فرمود آن‌که از همه بیشتر دوست داری. گفتم یونس را خیلی دوست دارم. امام سجاد (ع) دفتری در دست داشتند. نام تو را در دفتر نوشته و دفتر را بستند و فرمودند یک روز ما به این یونس نیاز داریم! وقتی یونس این جریان را نقل کرد چشمان پر اشک شده بود. گفتم: انشالله که سرباز امام سجاد(ع) هستی. گفت:می دانم امشب باید بروم پیش آقا، چون در عملیات‌های زیادی شرکت کردم و به یاد آن خواب نبودم ولی امروز به یاد آن خواب افتادم و می‌دانم که امشب شهید می‌شوم. همان شب با ذکر یا حسین در کنار خودم به شهادت رسید 🌾🌷🌾 هدیه به شهید یونس مرید زاده صلوات- شهدای فارس کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣ظهر شده بود. برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت. رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد. امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید: غذا خورده یا نه؟! وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران، وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود. ✍🏻به روایت همسر کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣وصیت من به تمام راهیان شهادت حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهر کفر تا اقامه‌ی حق و ظهور ولی خدا امام زمان‌(عج). نکند ولی خدا را تنها بگذارید و خدای نکرده مثل امام علی(ع) غریب شود. به‌هوش باشید. روزی می‌رسد که امام زمان می‌آید و شرمنده‌ی او نباشید با عشق به شهادت و آماده شدن برای قیام مهدی(عج) شهید🕊🌹 کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣ما مردانه انقلاب کردیم و با قامتی بر استواری ایمان به خدا در پای انقلاب خواهیم ایستاد. ما مرد مقاومت و دلاوری و مرد جنگیم. هرگاه کودکان از سینه مادر بیزار شدند ما هم دست از انقلاب خویش می‌کشیم. هرگاه شیران قوی دل در مقابل روبهان تن به ذلت دادند ما هم به جامه ذلت بسنده می‌کنیم. اما اسلام همیشه زنده است. امت مسلمان همیشه توفنده است. و جز به سربلندی و جهاد نمی‌اندیشد خدا را شاهد می‌گیرم که سالهاست در آرزوی شهادتم. دلم می‌خواهد اگر شهید شدم اگر پیکرم پیدا شد برایم قبری درست کنند که در تمامی قبور شهدای شهر به سادگی آن پیدا نشود. ای مادر بزرگوارم خدایت تو را اجر دهد که من همیشه از تو راضی و خشنود بودم؛ خدایت از تو راضی باشد تو دین بسیاری بر گردنم داری تو نه تنها هیچگاه با جبهه رفتنم مخالف نبودی بلکه بزرگترین مشوقم در این راه مقدس بودی. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: سید رحیم صباحی تاریخ تولد: ۱۳۳۵ محل تولد: بهبهان تاریخ تولد: ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ محل شهادت: فاو نام عملیات: وافجر هشت محل مزار: گلزار شهدای بهبهان کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
اگر می‌خواهید توی عملیات موفّق باشید و فاطمة زهرا «سلام الله» شب عملیات به فریادتان برسد نماز شب را ترک نکنید. ما از نظر نظامی در برابر عراقی‌ها چیزی نیستم پس همین نماز شب‌ها و توسّل به ائمه علیه السلام است که ما را پیروز می‌کند. هرچه داریم از فاطمة زهرا سلام الله داریم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ «لبیک یا سید الشهدا» کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 🔻 شگفت‌انگیزترین عملیات‌ دفاع مقدس 6⃣ ✦━•··‏​‏​​‏•✧❁✧•‏​‏··•​​‏━✦ ن
🍂 🔻 شگفت‌انگیزترین عملیات‌ دفاع مقدس 7️⃣ ✦━•··‏‏‏•✧❁✧•‏‏··•‏━✦ هجوم نیروهای قایق‌سوار تا ساعت ۲۲:۳۰ اکثر نیروهای غواص وارد ساحل دشمن می‌شوند و برای شکستن نسبی خط اول نیز، نیم ساعت وقت بیشتر صرف نمی‌شود. سنگرهای اجتماعی عقب‌تر از خط اول نیز، رفته‌رفته تخلیه می‌شود و افراد آن به ‌محض اطلاع از وسعت عملیات، به سمت نخلستان می‌گریزند. در این زمان، نیروهای پیاده خودی که اغلب در ساحل اروند پهلوگرفته و پیاده شده‌اند، با کمک افراد غواص، پاک‌سازی خط اول را به پایان می‌رسانند. فرمانده یکی از گردان‌ها درباره این مقطع از عملیات می‌گوید: در حوالی اسکله، کلیه قایق‌ها به سمت محوری که غواص‌ها موفق بودند، حرکت کردند. بچه‌ها با استفاده از یک منور دشمن، موفق شدند، معبر را پیدا کنند. معبر هنوز برای پهلو گرفتن آماده نشده بود. دیدیم قایق‌ها تجمع کرده‌اند، گفتیم دیگر نباید منتظر چیزی ماند، الله‌اکبر گفتیم و از قایق بیرون پریدیم. در حالی‌ که تا سینه در آب بودیم، از موانع عبور کردیم. خودم می‌دیدم، سیم‌خاردارها به بدن بچه‌ها گیر می‌کرد ولی بچه‌ها دست‌هایشان را می‌کشیدند و می‌رفتند. گوشت بدن بچه‌ها کنده و خراشیده و خونی شده بود. بالاخره با تعدادی زخمی وارد منطقه شده و پاک‌سازی را که غواص‌ها شروع کرده بودند، ادامه دادیم. ✧✦✧ ✧✦✧ همراه باشید کانال مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
گوش‌تان به صدایِ ماست هنوز یا جای دیگری ؟!... شادی ارواح طیبه شهدا صلوات کانال مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
❣گرفتن برات شهادت از حضرت شاهچراغ همه اهل خانه منتظر تولدش بودند؛ اما انگاری او می‌خواست همه را با آ
❣هم فرزندانش را در راه خدا داد و هم تنها دارایی‌اش، یعنی خانه‌اش را، می‌گفت همه امانت خداست، پس باید به خدا برگردانده شود. اتفاقات بیمارستان حضرت علی اصغر شهرستان بیرم فارس که توسط پدر شهیدان شاپور، عیدی محمد و علیرضا طاهری، شهدای شهرستان امیدیه با پول فروش خانه‌اش ساخته شد. کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣چه زیباست در دشت شلمچه، خندیدن کودکی بر تانک سوخته دشمن، اما کاش می‌دانست که بابت این خنده چه جان‌ها فدا شده است. کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۴ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۵ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 پس از آنکه بچه ها شکمی از غذا درآوردند تازه به فکر افتادیم موقعیت دشمن را بررسی کنیم. عراقی ها روبه رویمان آرایش گرفته بودند، ما هم پشت سیل بند مستقر بودیم. توی کامیون دو تا دوربین چشمی هم بود. با دوربین از روی سیل بند نگاه کردم، در دو سه کیلومتری، تانک های دشمن دیده می‌شد. تصمیم گرفتیم همان جا بمانیم و در صورت پیشروی دشمن از پشت سیل بند با آنها درگیر شویم. به جهان آرا به بی سیم زدم چنین تصمیمی گرفته ایم. گفت: «خیلی خوب است، اما مراقب باشید شب به شما حمله نکنند.» دو روز پشت سیل بند مراقب بودیم. آن مواد غذایی به دردمان خورد. شب‌ها هوا سرد می‌شد. اورکت‌ها را از داخل کامیونها درآوردیم و پوشیدیم. سیل بند محکمتر از خاکریز معمولی بود و موقعیت خوبی برای جنگیدن داشت. هفت مهر، صبح زود، تانکهای دشمن به حرکت درآمدند. غرش‌شان زمین را به لرزه درآورد. دیدن حرکت آن همه تانک برای ما ترسناک بود. تانکها به صورت نیم دایره و هلالی حرکت می‌کردند. قبضه آرپی چی، سه قبضه، ژسه، دو قبضه، سلاح ام یک و برنو هم داشتیم که از دوره رضاشاهی مانده بود. با هشت نفر در مقابل یگان زرهی دشمن آرایش گرفتیم. به بچه ها گفتم تا در تیررس قرار نگرفتند، شلیک نکنید. یکی دو نفر از بچه ها از هیجان یا ترس، طاقت نیاوردند و پیش از آنکه عراقی‌ها در تیررس قرار بگیرند تیراندازی کردند. به دنبال آنها، بقیه هم تیراندازی کردند. مقداری از مهمات محدود ما تلف شد. دشمن با گلوله مستقیم تانک و تیربارهایی که روی تانکها و نفربرها نصب شده بود، به طرف ما آتش ریخت. خودمان را به سینه سیل بند چسبانده بودیم و امکان تکان خوردن نداشتیم؛ حتی سرمان را نمی توانستیم بالا بیاوریم. وقتی از طرف ما گلوله ای شلیک نمی شد دشمن دوباره به حرکت در می آمد. چند لحظه بعد، آنها در تیررس ما قرار می‌گرفتند و متوقف می‌شدند اما آتش آنها به قدری سنگین بود که به تدریج به سیل بند نزدیک شدند. حالا می توانستیم تانکهایشان را با آرپی چی بزنیم. همزمان از جا بلند شدیم و آنها را زیر آتش گرفتیم. زره پوش ها حرکت می‌کردند و نفرات پیاده که پشت آنها قرار گرفته بودند، در حال پیشروی به طرف ما شلیک می کردند. گلوله های ام یک و ژسه به بدنه تانکها و نفربرها میخورد و اثر نمی‌کرد، ولی بعضی از نفراتشان هدف گلوله های ما قرار می‌گرفتند. موقعیت‌مان نسبت به دشمن بهتر بود. ما پشت سیل بند و آنها در دشت باز در حال حرکت بودند. وقتی یک سرباز دشمن به زمین می افتاد، انرژی و شجاعت ما چند برابر می‌شد. گلوله های تانک از بالای سر ما می‌گذشت یا به بدنه سیل بند می خورد. تا آن موقع تلفات نداشتیم، اما با هر آتشی که باز می‌کردیم چند نفر از دشمن به زمین می افتاد؛ جنگ جانانه ای بود. مانند پرندگان از این سو به آن سوی سیل بند می پریدیم. احساس ترس نداشتم. سبک بال و چابک، از خاکریز بالا می رفتم و پایین می آمدم. پی در پی آرپی چی می‌زدم. من و ناجی و بهروز آرپی چی زن بودیم. نخستین بار که آرپی جی شلیک کردم همان جا بود. حتی روش استفاده از آرپیچی را بلد نبودم. یکی از بچه ها در حد دو سه دقیقه توضیح داد که این ضامن است گلوله را می‌گذاری خرجش را می‌بندی ضامن گلوله را می‌کشی توی مگسک نگاه می‌کنی و شلیک می‌کنی. روی سیل بند خوابیدم و آخرین گلوله آرپی چی را زدم چون به صورت درازکش شلیک کردم آتش عقبه آرپیچی شلوارم را پاره کرد و پای راستم را سوزاند. در همین حین، گلوله تانک یا بازوکای دشمن نزدیک من روی سیل بند ترکید. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
زیر بارش بارانی از تیر و ترڪش ایستادند تا راحت و آسوده بمانیم ... کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
آتـش به دلم مانـده و بــاران به نگاهـم این خاصیـتِ بغـــض ِ به جا مانده از عشـق است ... کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینی ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd