eitaa logo
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
5.4هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
617 ویدیو
1 فایل
سلام خوش آمدید فعالیت کانال ۲۴ساعته‌ اهداف کانال: زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدای گرانقدر رصد اخبار لحظه ای منطقه و محور مقاومت رهگیری و شناسایی تحرکات دریایی و هوایی شناور ها و هواگرد های نظامی در منطقه فعال سیاسی تبلیغات @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 🔻  بابا نظر _ ۶۹ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                            
🍂 🔻  بابا نظر _ ۷۰ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• ▪︎فصل هشتم 🔘 به ساعت نه شب نزدیک شده بودیم. هوا تاریک شد. دشمن تانکهای خودش را عقب می‌کشید. قرار شد بچه های تخریب و اطلاعات در منطقه بمانند و با دشمن بجنگند. تکهای شبانه و ایذایی را روی تانکهای دشمن پیش بینی کردیم. حاج باقر قالیباف اعلام کرد که یک دسته نیرو برای سمت راست می‌خواهد. بچه هایی که عاشق حمله بودند، سریع جلو آمدند. خلاصه دسته دسته نیروها را از منطقه بیرون کشیدیم. 🔘 یکی از طرح های خیلی خوبی که حاج باقر قالیباف در آنجا به کار برد، همین بود. قایق‌ها محدود بودند. آهسته آهسته نیروها را بیرون کشیدیم. بچه های تخریب جلوی ما را مین گذاری کردند تا اول صبح اگر دشمن خواست پاتک کند، مانع داشته باشد. بچه های اطلاعات هم آر.پی.جی ۷ برداشتند و به دو سه دسته تقسیم شدند. 🔘 قرار شد شبانه مرتب به عراقی ها حمله کنند. تانکهای عراقی خودشان را جمع وجور می‌کردند. من با برقبانی صحبت کردم. برقبانی گفت: نیروهای ما روی تانکها رفته اند و نارنجک توی آنها می‌اندازند! گفتم شوخی می‌کنی؟ این حرف را نزن. گفت: من انسانی نیستم که دروغ بگویم. بیا خودت ببین. بقیه نیروها را از منطقه بیرون کشیدیم. بچه هایی که قایق سوار می شدند، خوشحال بودند که از جناح راست می رفتند تا به دشمن حمله کنند. 🔘 نمی دانستند از جزیره مجنون سر در می آورند. آنجا یک سه راهی بود. اگر از آن رد می‌شدند سرو صداشان در می آمد. قرار نبود به عقب برگردیم. هیچ انسانی قادر به مجسم کردن میدان نبردی که ما دیدیم نخواهد بود. شما فرض کنید زمینی به مساحت پنجاه کیلومتر مربع را ده فروند هواپیما مرتب بمباران کند، چه اتفاقی می افتد؟ جز این سیصد چهارصد تانک و چیزی بالغ بر دویست توپ آتش بریزند و تازه، هلی کوپترها نیز بزنند. آیا این منطقه پودر نخواهد شد؟ انسانهایی که در این منطقه مانده اند و می‌جنگند باید چه روحیه ای داشته باشند؟ 🔘 آتش به قدری سنگین بود که من مکرر و در طول روز، صدای مادر و دخترم را می‌شنیدم. می‌شنیدم که پسرم و همسرم با من حرف می‌زدند و از من می‌خواستند که مواظب خودم باشم. صدای مسلسل‌ها لحظه ای قطع نمی شد. بیش از پنجاه دستگاه دوشکا از سوی دشمن روی بچه های ما آتش می‌ریختند. روز هفتم برای ما روز عاشورا بود. جوانی بود که در مخابرات مشهد کار می‌کرد. آدم غریبی بود. او وقتی به جبهه آمده بود روزهای اول به اندازه پنجاه شصت کارتن سیگار عراقی جمع کرده بود. خودش هم سیگار می کشید. در تمام مدت درگیری روز هفتم که ما می‌جنگیدیم، از روی در پایین نیامد. یک دانه سیگار روشن می‌کرد و گوشه لبانش می گذاشت. همه جا را زیر نظر می گرفت. وقتی رد می‌شد ما می‌دیدیم سیگار روشنی گوشه لبانش دود می‌کند. با ماشین مهمات برای ما می آورد. 🔘 هلی کوپترهای عراقی، مرتب ماشین او را هدف می‌گرفتند اما هیچ گلوله ای به ماشین او نمی‌خورد. او تا شب نیروها را تجهیز می‌کرد و مهمات برایشان می برد بدون این که به خودش ترسی راه بدهد. ساعت ده شب بود که ایشان را ایستاده دیدم. با دستم به پشتش زدم و گفتم: خسته نباشی. گفت: شما بیشتر از من زیر آتش بودی. پرسیدم فکر نکردی که هلی کوپتر عراقی تو را بزند؟ گفت: من آن لحظه ای که پشت ماشین می نشستم، جزو شهدا محسوب می‌شدم. ماشین مهمات را که می‌بردم، هر لحظه منتظر بودم. تا غروب آفتاب مهمات رساندم. الان که می‌بینید، زنده ایستاده ام. 🔘 مطلب مهم اینجا بود که تا وقتی ایشان توی ماشین بود، هیچ گلوله ای به ماشین نخورد. به محض آنکه من گفتم لازم نیست مهمات ببری، ماشین او را با گلوله زدند. مهماتش منهدم شد و از بین رفت.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @mostagansahadat 🍂
🍂 🔻  بابا نظر _ ۷۱ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• ▪︎فصل هشتم 🔘 بردن یک تیپ با بیست، سی قایق کار سختی بود. آخرین لحظه که نیروها جریان را فهمیده بودند روی دژ ریخته بودند. هر کس هر قایقی گیر می آورد، سوار می‌شد. من سعادتی و نجفی کنار ایستاده بودیم و نگاه می‌کردیم. ناگهان قایقی آمد و گفت: مرا حاج باقر قالیباف فرستاده تا شما را ببرم. گفتم بیا آن طرف در خط مقدم بایست. ما با نیروها می‌رویم. 🔘 ساعت دوازده شب بود که آتش فرو کشیده و پراکنده بود. بچه های اطلاعات با آرپی جی عراقی‌ها را می‌زدند و آنها نیز جواب می‌دادند. به هادی سعادتی گفتم: برو سوار قایق شو. فکر کردم شنا بلد است. یک موقع دیدم می رود زیر آب و بالا می آید. بچه ها بدون آنکه متوجه باشند، پا می گذاشتند روی سر بسیجی و رد می شدند. آنها با او پل درست کرده بودند و قدم توی قایق می گذاشتند. کفش هایم را درآوردم و زیر آب رفتم. از دو تا مچ پا سعادتی را گرفتم بالا آوردم و داخل قایق پرت کردم. قایق می خواست حرکت کند و برود که دست انداختم، طناب قایق توی دستم افتاد. قایق را به سمت خودم آوردم سپس سوار شدم و با بقیه رفتم. 🔘 در همین لحظه قایقی را دیدم که از بغل دستم بر می‌گردد. برقبانی ترکش خورده بود. ایشان را می‌بردند. آخرین فرمانده گردان هم مجروح شد، دو کیلومتر که آمدیم دیدیم حاج باقر قالیباف کنار نیزار و جـایی که آبراه تنگ می‌شود ایستاده. ما هم با قایقمان کنارش پهلو گرفتیم و ایستادیم. هادی سعادتی حالش خوب نبود من که او را داخل قایق انداختم، کتفش آسیب دیده بود. از لباس‌های او آب می چکید. او را داخل قایق حاج باقر گذاشتم و روی او را با پتو پوشاندیم. 🔘 با حاج باقر صحبت کردم که ناگهان متوجه بچه های بسیجی شدم. قایق کنار ما پهلو گرفت. جوانی را دیدم که در طول نبرد شاهد بودم با چه شدتی می‌جنگید و آرپی جی می‌زد. او امان را از عراقی‌ها گرفته بود. به هر طرف که حمله می‌کرد به قول شاهنامه، مثل گله گوسفند از جلویش فرار می کردند، اما آن وقت دیدم که جوان زانو در بغل گرفته و با حالت غریبی می‌نالد. سرش را بین دو زانو گرفته بود. قایق را کنار زدم و نزد او رفتم. دستم را روی شانه‌اش گذاشتم و گفتم حالا که کار تمام شده و به مملکت خودمان بر می‌گردیم چرا ماتم گرفته ای؟! میدان جنگ از این بازیها دارد. گفت: از این که سخت جنگیده ام یا تعداد زیادی شهید داده ایم ناراحت نیستم. برادرم شهید شده و من نمی‌دانم چه کنم. گفتم اینهایی که شهید شده اند، همه برادران تو هستند. گفت درست ولی من نمی‌دانم اگر برگردم جواب مادرم را چه بدهم. او برادر کوچکترم بود. مادرم او را به من سپرده بود. گفت از خودت جدایش نکن. چطور بگویم من زنده مانده ام؟ جنازه او را توی قایق کنار خودم گذاشته ام. 🔘 نگاه کردم دیدم جنازه ای توی قایق است. جـوانـی بـود کـه بیشتر از شانزده یا هفده سال نداشت. پیشانی بند یا حسین مظلوم هم بسته بود. وقتی او را دیدم، بی اختیار گریه ام گرفت. دستم را روی سرش گذاشتم و گفتم: بالاخره مادری که دو تا فرزند خود را به این سرزمین بلا فرستاده، حساب همه چیز را کرده، تو غصه نخور. گفت: من می‌دانم مادرم آدم قرص و محکمی است ولی من از روی او خجالت می‌کشم. چطوری با جنازه این بچه برگردم؟ بعد رو کرد به آسمان و گفت: امیدوارم تا آن طرف آب جنازه من را هم کنار او بگذارند. حالا دیگر صدای به هم خوردن نی‌ها و غرش گاه به گاه توپها و مسلسل ها را توأم با صدای هلهله شادی نیروهای عراقی می‌شنیدم.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @mostagansahadat 🍂
32.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر شهیدی که مزار شهیدش را تبدیل به موکب شبانه روزی کرده قطعه ۲۳۱ردیف۷۹ مزارشهیدمصطفی علیدادی شادی روحش صلوات ┄┅═✧☫@mostagansahadat✧☫✧═┅┄ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت /ایتا تبلیغات 👈 @hosyn405
روزهایمان برای دیدنتان ڪوتــــاه بود ؛ خدا ڪند شب یلدا بہ شمــــــا برسیم ... @mostagansahadat
🍉 حلول شب یلدا و طولانی‌ترین شب سال بر همه شهدا بالاخص شهید حاج محمد ابراهیم همت از شهرضای استان اصفهان مبارک حاج همتی که در طول زمان حضورش در جبهه کمتر شبی بود که خواب حقیقی رو لمس کنه! حاج همتی که بسیجی‌ ها به شوخی می‌ گفتن دیشب حاجی ۳۰ کیلومتر خوابید! آره درسته، حاجی همش تو ماشین بود و از این خط به اون خط می‌ رفت و خواب رو بر خودش حروم کرده بود.... سی کیلومتر خواب تو ماشین اونم تو جبهه، یعنی حدود ۲۰ دقیقه خواب در طول شبانه روز! «شادی روح حاج همت صلوات» @mostagansahadat
تَرَک دارد دلم همچون انارِ آخر پاییز همه شب‌های دلتنگی بدون تو شب یلداست ... آبادان سال ۱۳۶۱ مزار «شهید مصطفی برفی» @mostagansahadat
یلدا بهانه است مهم یک دقیقه بیشتر کنارِ شما بودن است ... #یلدا_مبارک 🍉 #شهید_حسین_خرازی #رزمندگان_لشکر۱۴_امام‌حسین ‌ #کانال_مشتاقان_شهادت @mostagansahadat
🌹امشب شب یلداست.. ♦️وقتی باآرامش خاطر کنار خانواده مشغول خوردن هندوانه بودید... یادتون باشه که این آرامش را مدیون چه کسانی هستیم. 🌹شادی_روحشان_صلوات @mostagansahadat
از شب دقیقه‌ای به نبودت اضافه شد چیزی که بیشتر شده تنهایی من است ... 🌙 @mostagansahadat
📛 اینطوری یلدا گرفتند تا ما یلداها بگیریم... ‏سراپا وسعت دریا گرفتند همان مردان که در دل جا گرفتند تمام خاطرات صبرشان ماند به بام آسمان ماوا گرفتند @mostagansahadat
پاییز که سهل است دنیا به آخر برسد ؛ عاشقی با تو آغاز میشود ... @mostagansahadat
روایت شب چله خونین کرمانشاه؛ دانه‌های شیرین انار با بمب‌های خوشه‌ای تلخ شد/۶۰۰ شهید در شب چله @mostagansahadat
*یلدای جبهه ای* سردار شهید کمیل و همرزمان گردان گمنام تخریب لشکر ویژه ۲۵ کربلا (اروندکنار) @mostagansahadat
❄️وقتی زمستون شد و تو پالتوی گرم و نرمت آروم زير بارون و برف قدم ميزنی و لذت ميبری 👆اینو یادت باشه که آرامش و امنیت داخل کشور رو مدیون مرزبانانی هستی که با جان و دل از مرزها محافظت می کنند. @mostagansahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یلدای شهدایی روزهایمان برای دیدنتان کوتاه بود خدا کند شب یلدا به شما برسیم ...💔 امشب یاد آنهایی باشیم که رفتند تا اسلام بماند ، ناموس ما در امنیت باشد ، حرف امام و رهبرمان روی زمین نماند ... 🌹هدیه به شهدا صلوات یلدا مبارک @mostagansahadat