eitaa logo
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
5.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
0 فایل
سلام خوش آمدید فعالیت کانال ۲۴ساعته‌ اهداف کانال: زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدای گرانقدر رصد اخبار لحظه ای منطقه و محور مقاومت رهگیری و شناسایی تحرکات دریایی و هوایی شناور ها و هواگرد های نظامی در منطقه فعال سیاسی تبلیغات @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 خرمشهر در روزهای آتش و خون به روایت تصویر ‌‌‍‌‎‌کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣در دنیا آدم هایی هستند که به ظاهر زنده اند، نفس می‌کشند، زندگی می‌کنند؛ اما در حقیقت اسیر دنیا، برده‌یِ زندگی و ذلیل حوادث هستند. کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
😁😁 🔹يه روز فرمانده گردان به بهانه دادن پتو و امكانات همه رو جمع كرد... 🔸شروع كرد به داد زدن كه كي خسته؟كي ناراضيه؟ كي سردشه؟ 🔹بچه ها هم كه جو گرفته بودتشون گفتن: دشمن!! 🔸فرمانه گردان هم گفت: خوب!آفرين..حالا بريد...چون پتو به گردان ما نرسيده!!!! 😁 🌹🍃🌹🍃 کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
1_9643731821.mp3
3.94M
فراق و دلتنگی کربلا❤️ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۲ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۳ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 اول مهر با تعدادی از بچه های ژاندارمری پشت نهر خین موضع گرفتیم. احتمال دادیم عراق از آنجا بیاید. پشت یک دیوار گلی ایستاده بودیم و با ژسه تیراندازی می‌کردیم. آنها با آرپی چی و چیزهایی شبیه بازوکا می‌زدند. لحظه هایی می‌شد که جرئت سر بالا آوردن نداشتیم. خودمان را پشت دیوار جمع می‌کردیم تا آتش آنها یک لحظه قطع شود، بتوانیم بیرون بیاییم و تیر بزنیم. تقی و سعید ارجعی و علی هاشمیان نامه ای از محمد جهان آرا می‌گیرند که به اهواز بروند و از لشکر ۹۲ زرهی مهمات بگیرند، آنها به اهواز می‌روند، بیست و هشت کامیون مهمات می‌گیرند و به پادگان دژ می‌برند. فرمانده پادگان می‌گوید اینها را در بیابانهای «عباره» خرمشهر بگذارید. آنها همین کار را انجام می‌دهند، ولی همه آن مهمات به دست عراقی‌ها می‌افتد. پادگان در خرمشهر بیشتر از بیست دژ مرزی داشت. این دژها را گردان پادگان در خرمشهر هدایت و اداره می‌کرد. سازمان هر دژ شامل سنگری بتنی بود. بالای سنگر یک قبضه توپ مستقر بود. کنارش یک توپ ۱۰۶ و یک دستگاه نفربر قرار داشت که روی آن مسلسل نصب شده بود. یک افسر، یک درجه دار و حدود دوازده سرباز نیروهای هر کدام از دژها بودند. روز دوم جنگ، در حالی که در منطقه نهر خین و جنوب پاسگاه شلمچه بین نخلها و کنار جاده مرزی با نیروهای عراقی درگیر بودیم دیدیم یک نفربر با سرعت به طرف ما می آید. بچه ها گفتند عراقی‌ها هستند، بزنیم. مانده بودیم عراقی‌اند یا ایرانی. گفتم یک دستگاه بیشتر نیست، بعید است عراقی باشد. بچه ها گفتند این فریب است آمده شناسایی کند. علی هاشمیان آنجا بود، گفت: "دست نگه دارید. به طرفش می‌روم اگر مرا زدند معلوم می‌شود عراقی است. اگر نزدند خودی است." علی رفت جلو نفربر ایستاد. دو سه نفر از آن پیاده شدند و با علی صحبت کردند. این نفربر از یکی از دژها به طرف ما آمده بود. پادگان دژ با امکانات یک گردان سازمانی حدود هزار نفر پرسنل داشت؛ با تعداد زیادی توپ ۱۰۶ که در دژها مستقر و اغلب سرویس نشده و از کار افتاده بودند. تعدادی توپ ۱۰۶ نو هم در پادگان بود که از آنها استفاده نشد. روزهای اول سازمان پادگان دژ به هم ریخت و دژهای مرزی سقوط کرد. نیروهای پیاده و زرهی دشمن پاسگاه شلمچه را تصرف کردند از آن خبر نداشتیم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۴ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 عباس بحر العلوم، تقى محسنی فر بهروز قیصری و حسن طاهریان که با دستور محمد جهان آرا به پاسگاه «حدود» رفته بودند، با پاسگاه خالی مواجه می‌شوند. چند سرباز ژاندارمری که در این پاسگاه مستقر بودند به خاطر اینکه از سوی بچه های سپاه و ارتش حمایت نشدند پاسگاه را تخلیه کرده بودند. بچه ها از روی برجک نگهبانی پاسگاه می‌بینند انبوهی از تانکهای دشمن به ستون از پاسگاه شلمچه عبور کرده و به طرف "پل نو" در حرکت اند. با محمد جهان آرا تماس می‌گیرند. محمد می‌گوید سریعاً برگردید و به بچه هایی که در پاسگاه «مؤمنین» هستند خبر بدهید. ما در پاسگاه مؤمنین بودیم، سمت درگیریمان به طرف نهر خین بود و دشمن از پشت سر به سمت ما می آمد. بچه ها سراسیمه آمدند، گفتند شما دارید محاصره می‌شوید، عراقی ها از جاده آسفالت به طرف شما می آیند، قبل از آنکه اسیر شوید خودتان را نجات دهید. با شنیدن این خبر متوجه شدیم وسط دشمن قرار گرفته ایم، هیچ نیرویی جلوتر نیست و در حال محاصره هستیم. هم از سمت نهر خین هم از طرف جاده شلمچه در تهدید بودیم. توپخانه و خمپاره اندازهای عراق آتش سنگینی می‌ریخت. بچه ها با تعصب می جنگیدند. چیزی نگذشت که نیروهای عراقی ما را دور زدند. مسیر را می‌شناختم. به بچه ها گفتم با من بیایید تا از محاصره بیرون برویم. دلمان نمی آمد صندوق های مهمات را بگذاریم و خودمان را نجات دهیم. هنگام فرار در حالی که اسلحه روی دوشمان بود هر دو نفر یک جعبه مهمات را با خود می آورد. عراقی ها هر لحظه نزدیک تر می‌شدند. «مرتضی رفیعی» از بچه های سپاه خرمشهر هیکل چاقی داشت، خودش را به زحمت این طرف و آن طرف می‌کشید. بچه ها به خاطر هیکلش فکر می‌کردند زورش بیشتر است. یک تیربار هم به او داده بودند. بنده خدا در تلاش بود مهمات را هم بیاورد. نفسش بریده بود و دیگر نمی کشید. لحظات آخر به او گفتم: «اینها را بینداز، بدو عراقی ها دارند میرسند!» صندوقهای مهمات را انداختیم و از بین نخلها و راه فرعی از حلقه محاصره فرار کردیم. مرتضی رفیعی و لطفی اسیر شدند. به زحمت خودمان را از دهکده ولی‌عصر به پل نو رساندیم، از روی پل عبور کردیم، آن طرف پل نو ایستادیم و پشت «نهر عرایض» موضع پدافندی گرفتیم. بچه های آغاجاری ماشین داشتند، در آن شرایط بحران توانستند مهماتشان را بیاورند و آن‌طرف پل نو خالی کنند. بعد از ظهر روز دوم مهر در اوج خستگی محمد جهان آرا را در مقر سپاه دیدم. اوضاع را شرح دادم. به دقت به حرف هایم گوش کرد گفت: خدا بهتان قوت بدهد بروید قدری استراحت کنید. هوای پر از غبار و دود روی شهر سایه انداخته بود. حتی محمد هم نمی‌دانست چه کار باید بکند. از سپاه خارج می‌شد، مدتی بعد بر می گشت، هی می‌رفت و می آمد؛ بی تاب بود. هرکس به او می رسید حرفی و نظری برای گفتن داشت؛ ولی کوچکترین ضعفی از خود نشان نمی‌داد. با صلابت به گزارش و اخبار گوش می‌کرد. با بچه ها بحث نمی‌کرد. با جملاتی مثل خدا خیرت بده، ان‌شاءالله خدا کمک می کند، افراد را دلداری می‌داد و از او دور می‌شد. سوم مهر، عراقی ها خودشان را به جاده اهواز خرمشهر، در هفت کیلومتری شهر رساندند. ما در منطقه پل نو درگیر بودیم. فردای آن روز، فرمانده سپاه دستور داد خودمان را به آن محور برسانیم، مقابل دشمن مقاومت کنیم و نگذاریم به طرف شهر پیشروی کنند. با ناجی شریزاده، بهروز قیصری، پرویز عرب، وهاب خاطری و سه چهار نفر دیگر از بچه ها به طرف سیل بند در هفت کیلومتری بیرون شهر حرکت کردیم. بعد از ظهر به پشت سیل بند رسیدیم. دو کامیون بزرگ ارتشی آنجا بود. دولا دولا با احتیاط به آن نزدیک شدیم. کامیونهای ارتش خودمان بود. کسی توی کامیونها نبود داخل‌شان پر از اورکت و آذوقه و مهمات بود. بچه ها پیش از اینکه موقعیت دشمن را ببینند سراغ مواد خوراکی مثل کنسرو گوشت، کنسرو لوبیا نان خشک و شکلات جنگی رفتند. عده ای می‌گفتند حرام است. اشکال شرعی دارد. بعضی هم می گفتند چه اشکالی؟ اینها را برای جنگ آورده و خودشان نیستند. گفتم: «اگر برگردند، آبرویمان می‌رود. یکی از بچه ها گفت: "می خواستند بمانند از اموالشان مراقبت کنند." •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 🔻 شگفت‌انگیزترین عملیات‌ دفاع مقدس 5⃣ ✦━•··‏​‏​​‏•✧❁✧•‏​‏··•​​‏━✦ ت
🍂 🔻 شگفت‌انگیزترین عملیات‌ دفاع مقدس 6⃣ ✦━•··‏​‏​​‏•✧❁✧•‏​‏··•​​‏━✦ نام حضرت زهرا (س) در کلیه بی‌سیم‌ها تا رده گروهان به صدا درمی‌آید. در این زمان، یکی از گروهان‌های غواص توانسته است خود را به پشت کمین و سنگرهای دشمن برساند، این گروهان با شنیدن صدای موتور قایق‌های خودی حامل نفرات گردان‌های پیاده، پی به آغاز حمله می‌برد و به دستور فرمانده خود، بلافاصله حمله را آغاز می‌کند. یکی از فرماندهان رزمندگان غواص درباره چگونگی آغاز درگیری می‌گوید: من خودم توی یکی از سنگرهای اجتماعی دشمن رفتم. در را باز کردم، همه خوابیده بودند. وقتی بیدار شدند، خیال کردند از خودشان هستم، با من عربی صحبت کردند. اصلاً ما متعجب مانده بودیم، زیرا درگیری را که شروع کردیم، هنوز فکر می‌کردند ما از نیروهای خودشان هستیم و ما را نمی‌زدند. البته بسیاری از ما را هم نمی‌دیدند. از ساحل خودی مشاهده انفجار نارنجک در سنگرهای نگهبانی دشمن که یکی پس از دیگری برای چند ثانیه‌ای سنگرها را روشن و سپس منهدم می‌کند، صحنه‌ای تکان‌دهنده و غرورانگیز ایجاد کرده است. در نقاطی که آثاری از آتش و درگیری مشابه وجود ندارد، اجرای آتش از ساحل خودی، حجم زیادی از گلوله‌های تانک و تفنگ ۱۰۶ میلی‌متری و خمپاره و تیربارهای کالیبر بزرگ را روی آن نقاط متمرکز کرده است. ✧✦✧ ✧✦✧ همراه باشید کانال مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂 چقدر شیرین است دیدار یاران بعد از سالها و چقدر آرامش بخش است نشستن کنار همانانی که سالها دل نگران بودیم برای سلامتی‌شان و رهایی‌شان از زیر جبر جباران. و باز امروز روزیست که روزی چشم انتظارش بودیم. ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
30.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 فتوکلیپ زیبای رزمندگان گردان کربلا در عملیات والفجر ۸ 🔸 با مثنوی زیبای حاج صادق آهنگران        ‌‌‍‌کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣گرفتن برات شهادت از حضرت شاهچراغ همه اهل خانه منتظر تولدش بودند؛ اما انگاری او می‌خواست همه را با آمدنش غافلگیر کند؛ وقتی سفره هفت‌سین پهن شد او هم به عنوان عیدی خداوند به مادرش به همراه خواهر دوقلویش متولد شد و همه را غافلگیر کرد! وقتی در آغوش مادر لبخند زد کام همه را شیرین کرد؛ نامش را عیدی محمد گذاشتند و ۴۱/۱/۱ به عنوان اولین روز ورودش در دنیا ثبت شد؛! مادر با جان و دل او را پرورش می‌داد اما نمی‌دانست که او سربازی از سربازان در گهواره‌ای امام خمینی را پرورش می‌دهد!!!! عیدی محمد به همراه خواهرش رشد کرد و بزرگ شد؛ او بسیار شوخ و خنده‌رو و پر جنب و جوش بود، اما با وجود شوخ بودن مداح قابلی هم بود و در مراسم عزاداری با نوحه‌های دل‌نشینش همه را مجذوب خود می‌کرد؛ وقتی برادر بزرگترش شاپور که لباس سبز و مقدس پاسداری را بر تن داشت در پنجم مهرماه سال ۶۰ در عملیات ثامن‌الائمه (شکست حصر آبادان) به شهادت رسید خنده‌هایش کم شد و غمی جانسوز بر قلبش نشست شهادت برادر باعث شد که سرباز در گهواره‌ای امام خمینی لباس پاسداری برادر شهیدش را بپوشد و اسلحه او را بر دوش گیرد و وارد سپاه شود؛ عیدی محمد برای آخرین بار برای دیدار خانواده‌اش که در شیراز ساکن بودند می‌رود، فرصت را غنیمت می‌شمرد و به زیارت حرم باصفای حضرت احمدابن‌موسی شاه چراغ می رود! پنجه در ضریح مبارک حضرت می‌کند و او را واسطه گرفتن برات شهادتش می‌کند و در همان حال راز و نیاز با حضرت مقداری خرده نبات در دستش ریخته می‌شود؛ او این اتفاق را به فال نیک می‌گیرد و خرده نبات را نوش جان می‌کند و شیرین شدن کامش را جواب حضرت به دعای شهادتش می‌داند و خوشحال و خندان به خانواده و همسرش می‌گوید که برات شهادتش را از حضرت شاهچراغ گرفته است! عیدی محمد آخرین خداحافظی را با خانواده می‌کند و عازم جبهه می‌شود؛ او با آگاهی از شهادت وارد عملیات بدر می‌شود و وقتی سینه‌اش با گلوله دشمن شکافته شد به آروزی خودش رسید و سر بر خاک گمنامی گذاشت تا تاریخ ۶۳/۱۲/۲۲ با شهادتش آخرین روز حضورش در دنیا را ثبت کند؛ وقتی بعداز سیزده سال انتظار مادر پیکر جوان رعنایش را در بغل گرفت هم وزن زمان تولدش بود!! مادر او را بوسید و بویید و در کنار برادر شهیدش شاپور به خاک سپرد تا گلزار شهدای شهرستان امیدیه با حضور برادران شهید: شاپور طاهری و عیدی محمد طاهری عطر و بوی تازه‌ای بگیرد و تربت پاکشان زیارتگاه مشتاقان گردد. روحشان شاد و نامشان جاودان کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
سلام بر فاطمیون سلام بر صورت‌ها و پهلوها سلام بر بازوهای شکسته و خون‌آلود..... و سلام بر همه جانبازان از جان گذشته کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🌹عبدالرضا غریب نژاد🌹 نام پدر :ذبیح الله تاریخ تولد :۱۳۴۶/۰۸/۰۳ محل تولد :روستای زردوان دامغان شغل :جهادگر وضعیت تاهل :مجرد مسئولیت :راننده بلدوزر سن :۱۹ سال تاریخ شهادت :۱۳۶۵/۱۱/۲۴ محل شهادت :شلمچه نام عملیات :کربلای ۵ نحوه شهادت :اصابت ترکش به سر در سوم آبان هزار و سيصد و چهل و شش در خانه ذبيح‌الله غريب نژاد از روستاي ديباج دامغان پسري به دنيا آمد كه به عشق امام رضا عليه‌السلام نامش را عبدالرضا گذاشتند. از كودكي همراه پدرش در مراسم مذهبي، مساجد و تكايا شركت مي‌كرد. به تدريج عشق به كلام حق و اهل بيت عصمت و طهارت در وجودش رشد يافت. با اين كه پدرش كارگري زحمتكش بود، تلاش كرد تا فرزندانش تحصيل كنند و آينده خوبي داشته باشند. عبدالرضا تحصيلات ابتدايي را در مدرسه شهداي ديباج سپري كرد. پس از آن وارد مدرسه اميركبير شد. تا دوم راهنمايي درس خواند. به خاطر دفاع از اسلام و ميهنش ترك تحصيل نمود و به عنوان جهادگر از طرف جهاد سازندگي، عازم جبهه‌ها شد. آن جا چهار سال خدمت كرد. بعد از آن در واحد فني مهندسي به عنوان راننده لودر خدمتش را ادامه داد. در طول خدمت صادقانه‌اش يك بار در منطقه پنجوين دچار مجروحيت گرديد. دو روز قبل از شهادتش هم در سه راهي شلمچه شيميايي شد. در بيست و چهارم بهمن هزار و سيصد و شصت و پنج در منطقه شلمچه در عمليات كربلاي پنج راننده لودر بود كه با تركش دشمن به سرش به شهادت رسيد. پيكر مطهرش سه روز بعد پس از تشييع، در گلزار شهداي ديباج آرام گرفت. کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd