🍂 تصاویری از لحظات نفسگیر عملیات رمضان .
ماه رمضان ۱۳۶۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂 امدادگرِ
اهل آبادان ۱
خاطرات نرگس آقاجری
┄═❁๑❁═┄
وی روزهای جنگ در سال ۵۹ و آغاز فعالیتش به عنوان یک امدادگر را این گونه روایت میکند:
🔸 روزی که جنگ شد
✍ جنگ که شروع شد ۲۰ ساله بودم. سازمان جوانان آن زمان یا همان هلال احمر الان، کلاسهای آموزشی برگزار کرده بود؛ مثل ماشیننویسی، خیاطی و ... . من هم ماشیننویسی ثبتنام کرده بودم. صبح ۳۱ شهریور داشتم آماده میشدم به کلاسم بروم که برادرم به خانه آمد و وقتی فهمید میخواهم به کلاس بروم گفت، شما این صداها را نمیشنوید؟ و بعد خبر داد که عراق حمله کرده است.
بعد هم که هواپیماهای عراقی را دیدیم و صدای خمپارهها و موشکها را شنیدیم، فهمیدیم که بالاخره بله! راستی راستی یک حملهای به خاکمان شروع شده است.
مثل خیلی خانوادههای دیگر شهر خانوادهام اصرار داشتند آبادان را ترک کنیم. یعنی میگفتند کل شهر باید تخلیه شود. ولی ما به پدرم اصرار کردیم تا اجازه بدهد ما بمانیم. البته پدرم به این راحتی راضی نشد اما بالاخره انسان متعهدی بود و آن قدر پافشاری کردم تا راضی شد در آبادان بمانم.
ادامه دارد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
در روزهای نخست از جنگ، هنوز کسی تصوری از آینده جنگ نداشت و البته کمتر کسی هم بود که فکر کند این جنگ، 8 سال به درازا می انجامد. اهالی شهرهای جنگزده، اگر آشنایی در شهرهای مجاور داشتند، آن ها پناه می بردند، در غیر این صورت در معبر شهرها و دشت های خارج از شهر، به صورت دلخراشی آواره می شدند.با گذشت چند هفته از جنگ و کمرنگ شدن افقهای آتش بس،"هلال احمر" دست به کار شد و اردوگاه هایی موقتی برای اسکان جنگزدگان مهیا کرد.این اردوگاهها فضایی غمبار و نامناسب داشتند و هیچ کس هم تصور نمی کرد به مدت طولانی مورد استفاده قرار بگیرند و البته با طولانی شدن جنگ، تمامی این آوارگان به شهرهای مجاور انتقال داده شدند و این قبیل اردوگاه ها جمع آوری شدند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
❣سید علی
چه عهدی با خدا
و مولای خود بسته بودی؟
تولد : ۲۱ رمضان
شهادت : ۲۱ رمضان
مصادف با شهادت مولا علی(ع)
هنگام شهادت هم ۲۱ ساله بودی!
واقعا چه رازیست؟!
شهید آوینی درست گفته است:
« در عالم رازی است
که جز با خون فاش نمیشود..»
"سیدعلی دوامی" همچون مولایش
علیوار زیست و علیوار شهید شد.
#سالروز_شهادت
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣خاطره ای از مادر شهید سید جعفر مظفری :
🔹بعد از شهادتش یک شب اومد به خوابم گفت: مادر! دلم میخواد تو حیاط خونه یه حسینیه بسازید گفتم: مادر ما که پول نداریم . گفت: غصه نخور پولش با من!
🔹یه جلسه قرض الحسنه ای داشتیم که هر ماه تشکیل می شد. تصمیم گرفتم تو جلسه بعدی با اسم سید جعفر شرکت کنم، تو اون جلسه وقتی قرعه کشی شد اسم سید جعفر برای وام یک میلیونی دراومد ، خیلی خوشحال شدم، یاد اون جمله سید جعفر افتادم که توی خواب بهم گفت: غصه نخور پولش با من!
🔹با کمک پدرش، با اون پول تونستیم تو حیاط منزل یه حسینیه بسازیم.
اسم حسینیه رو هم گذاشتیم حسینیه باب الحوائج.
🔹از زمانی که این حسینیه تو منزل ما ساخته شد مناسبت مذهبی نبود که ما مراسم نداشته باشیم.
الان هم به برکت اهل بیت و خود شهید مردم شهر تو مناسبت های مختلف تو حسینیه مراسم برگزار می کنند که خیلی از اونها حاجت دارند و شهید و واسطه قرار میدن و تو حسینیه یه مراسم روضه میگیرن وحاجت روا میشن.
شهید#سیدجعفر_مظفری🕊
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
1_1568717293.mp3
2.6M
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
حاج صادق آهنگران
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
خوابی که شاید ما را بیدار کند
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۴۸ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁
🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۴۹
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
شب در تاریکی توی مقر یکباره صدای فتح الله افشاری یا جمشید برون بلند میشد. هر دو صدای دلنشینی داشتند. فتح الله میخواند: میدمد لاله از خون تو ای شهید زمان یار مستضعفان خون خدا خون خدا خون خدا.
فانوس به دست از اتاقش بیرون می آمد. پشت سرش بچه ها یکی یکی از توی اتاقها بیرون می آمدند و در حالی که «ای شهید زمان» را با فتح الله تکرار میکردند به نمازخانه میرفتند. وسط همنوایی بچه ها، فتح الله اوج می گرفت: «می دمد لاله از خون تو» بچه ها پاسخ میدادند ای شهید زمان، ای شهید زمان. در آن تاریکی، صدای هق هق بچه ها بلند می شد. تا نصف شب دعا و گریه و رازونیاز برقرار بود. صحنه معنوی و حزن آلودی به وجود می آمد.
هر چند روز یک بار شهیدی داشتیم و این صحنه ها تکرار می شد. محمد جهان آرا در این فضای معنوی، هر روز، بعد از نماز صبح برای بچه ها کلاس قرآن میگذاشت و عبدالرضا موسوی نهج البلاغه تدریس می کرد. یک شب به اتاق محمد رفتم. دیدم محمد و رضا درباره خطبه ای از نهج البلاغه مشغول صحبت هستند. محمد می پرسید منظور امام علی(ع) در این خطبه چیست؟ رضا هم برایش توضیح میداد. رضا مسلط به نهج البلاغه بود. بچه ها بعد از نماز صبح در کتابخانه جمع می شدند، رضا چند فراز از نهج البلاغه را برایشان میخواند و تفسیر می کرد. محمد و رضا رابطه صمیمی و عارفانه ای با هم داشتند. کم کم نیروهای قدیمی که برای سرکشی به خانواده هایشان رفته بودند، بازگشتند. اواخر دی یا اوایل بهمن پنجاه ونه محمد جهان آرا تصمیم گرفت ساماندهی جدیدی در سپاه خرمشهر به وجود بیاورد. نیروهای قدیمی و افراد کم سن و سالی که برادران شهدا هم در بینشان بود، همه را در نمازخانه جمع کرد یک تخته سیاه گذاشت، اسامی قدیمی ها را روی آن نوشت و گفت: «برادرها، برای شورای فرماندهی سپاه خرمشهر به شش نفر از این کاندیداها رأی بدهید.» هر کسی رأی خود را به طور مخفی روی کاغذ نوشت و توی ظرف رأی گیری انداخت. رأیها را شمردند. محمد جهان آرا به عنوان فرمانده سپاه، سید عبدالرضا موسوی جانشین فرماندهی، فتح الله افشاری مسئول عملیات، عبدالله نورانی جانشین عملیات و مسئول محور کوت شیخ، احمد فروزنده مسئول اطلاعات و من به عنوان مسئول پرسنلی، اداری و بهداری انتخاب شدیم. برایم جالب بود؛ در یک سازمان نظامی رأی گیری برای انتخاب فرمانده در هیچ جای دنیا سابقه ندارد. شاید دموکراتیک ترین سازمان نظامی در آنجا شکل گرفت. بعد محمد گفت من از اختیارات فرماندهی استفاده میکنم و بهمن اینانلو را به عنوان مسئول لجستیک و تدارکات میگذارم. بعضی بچه ها از روش انتخابات محمد راضی نبودند. تقریباً از همین جا اختلافات درونی سپاه به صورت ضعیف به وجود آمد. بهمن باقری، غلامرضا حسن آذرنیا، جمیل فائزی و تعدادی از دوستان دیگر هم مخابرات سپاه خرمشهر را شکل دادند. غلامرضا پیش از پیروزی انقلاب در بخش مخابرات اداره بندر کار کرده بود، اطلاعاتی خوبی در مورد بیسیم و کد و رمزگذاری داشت و بچه ها را با سیستم مخابرات آشنا کرد. بخش عمده مخابرات ما باسیم بود. بین مقرها و خانه هایی که نیروها مستقر بودند، ارتباط با سیم برقرار می کردند. سیم ها دائم براثر اصابت گلوله خمپاره قطع میشد و آنها بلافاصله سیم کشیها را ترمیم میکردند یک بیسیم پی آرسی ۷۷ در اتاق محمد و رضا گذاشته بودند؛ اما سرور اصلی در مقر مخابرات بود. آنها با شبکه های مختلف در ارتباط بودند. رمز و کد داشتند، پیامها را رمزگشایی میکردند و به فرماندهی میدادند. مقر مخابرات سپاه ابتدا در هتل پرشین بود. بعد به یکی از ساختمانهای نیمه کاره اداره برق منتقل شدند. این ساختمان در جاده بین آبادان و خرمشهر نزدیک کوی بهروز قرار داشت. به آنجا ایستگاه برق میگفتند. این جابه جایی محرمانه انجام شد که دشمن آسیب نزند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂