eitaa logo
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
5.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
0 فایل
سلام دوستان عزیز خوش آمدید/ فعالیت کانال شبانه روزی می باشد لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd لینک اخبار شبانه کانال @sabanhkabar لینک گروه چت https://eitaa.com/joinchat/2156987196Cb75d654c81 آیدی مدیر/ تبلیغات @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
حبیب بودن زمان و مکان ندارد! حبیبِ روح‌الله شدن با حبیبِ ثارالله شدن در امتداد یک مسیرند ... @mostagansahadat
یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد در دل کودک شیعه جگر مَردان است... @mostagansahadat
شهید «اسمعلی فرهنگیان» در یکی از روزهای سال ۱۳۴۰ در روستای لیلمانج شهرستان سنقر به دنیا آمد و پس از طی دوران کودکی و نوجوانی قبل از انقلاب در مبارزات و تظاهرات‌ها برعلیه رژیم طاغوت حضوری فعال داشت و یک بار نیز در این راه مجروح شد و بارها توسط ساواک تحت تعقیب قرار گرفت. از عضویت در سپاه تا فرماندهی گردان تبوک با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز رژیم ارتش بعث به خاک مقدس جمهوری اسلامی ایران در حالی که مشغول گذراندن سال آخر دوران متوسطه بود در سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد با توانمندی و نبوغ نظامی که داشت به سمت مسئول عملیات سپاه سنقر و سپس فرمانده گردان ۲۰۷ شهید بهشتی منصوب شد و از رشادت‌هایش حضور فعال در پاکسازی منطقه کیونان کردستان از لوث وجود گروه‌های ضد انقلاب بود تا اینکه در بهمن ماه سال ۱۳۶۲ همراه با گردان تحت امرش راهی جبهه‌های نبرد شد و به تیپ نبی اکرم (ص) مأمور شد و در آن یگان فرماندهی گردان تبوک را به عهده گرفت. شهید فرهنگیان در مدت فرماندهی علاوه بر پاکسازی مناطقی مانند شیخ صالح دالاهو از وجود دموکرات و کومله در دفاع از وطن، شرکت در عملیات‌های والفجر پنج، عاشورا، میمک، قادر گزیل، والفجر ۹ و تک سومار، کربلای چهار و پنج از جمله حماسه‌سازی ها و دلاوری‌ها و شجاعت‌های بی مانند این شهید والامقام است. شهید فرهنگیان زندگی در کنار بسیجیان را دوست داشت و از جمله فرماندهان مهربان و با سعه صدر بود که بارها حتی با پیکر مجروح در خط مقدم جبهه‌ها دوشادوش بسیجیان به دفاع از میهن پرداخت. یکی از مهمترین اوصاف شهید خستگی ناپذیری بود او با واژه‌های خواب آسایش سازگاری نداشت و سرانجام در حالی که در دانشگاه دافوس مشغول تحصیل بود جهت شرکت در عملیات کربلای ۴ و ۵ مجدداً راهی جبهه‌های جنوب شد و در تاریخ ۲۴ دی ماه سال ۱۳۶۵ در عملیات پیروزمندانه کربلای ۵ به شهادت رسید. شادی روحش صلوات @mostagansahadat
شهید منصور شمشیر گران در بهمن سال 1344در شهر اهواز دیده به جهان گشود.وی در طول تحصیل از نظر درسی اخلاقی نمونه بود ودر سال 57 وارد مقطع راهنمایی شد که در همان موقع در فعالیت های مذهبی وضد رژیم پهلوی شرکت می کرد ودر راهپیمایی ها حضور فعال داشت –پس از پیروزی انقلاب اسلامی وتهاجم وحشیانه رژیم بعثی به شهرمان منصور همراه خانواده اش به شیراز رفت وبعد دوباره به اهواز بازگشت وبه جبهه های حق علیه باطل اعزام گردید .از خصوصیات بارز این شهید بزرگوار تلاش واهتمام در انجام تکالیف شرعی بود وبه گفته دوستانش زمانی که در جبهه بود نماز شب می خواند وشب ها صدای ناله ونجوای او در حال راز ونیاز با معبودش به گوش می رسید. شهید منصور شمشیر گران پس از ماه ها در جبهه در جریان عملیات والفجر3 در غروب روز 6 مهرماه سال 1362 بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن در حالی که ذکر یا اباعبدلله الحسین بر لبانش بود به درجه رفیع شهادت نائل آمد. روحش شاد 🥀 🍂🥀🍂 🍃🍂🥀🍃🍂🥀 @mostagansahadat
🍂 🔻 یادش بخیر تدارکات و آقا حمید ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ در ایامی که در چزابه بودیم، حواسمان به دو جانور خطرناک بود. یکی گرازهای وحشی منطقه که در جاهای مردابی و کثیف سکونت داشتند و دیگری هم مارهایی 🐍که در خشکی خیلی خطرناک می شدند. آقا حمید هم که سنگرش کنار سنگر ما بود و انبوه ریخت و پاش های تدارکاتی و تغذیه و. .. که خود حکایت دیگری بود. توصیه و دعوای همیشگی ما با ایشان، تمیز نگهداشتن اطراف سنگر بود و جلوگیری از جمع شدن جک و جونورهان مختلف. هرچند این کار با توجه به حجم کارها آسان نبود. اون روز بعد از ناهار  که طبق معمول غذا توزیع شد و دیگ غذا که هنوز مقداری خورشت قیمه در آن مانده بود در جلو راهرو داخل سنگر گذاشته شده بود تا مصرف شود. حاج حمید هنوز درب سنگر مشغول کارها بود که با حمله یک فروند گراز 🐗 زبان نفهم مواجه شد و بی‌هوا به دنبالش افتاد. آقا حمید که بشدت هول شده بود به داخل سنگر فرار کرد و ناخواسته به درون دیگ باقیمانده خورشت افتاد و با فریاد او تازه متوجه‌ او شدیم و به‌طرفش دویدیم و گراز را فراری دادیم. آن ماموریت با این سوژه ناب، حسابی سربه‌سر آقا حمید گذاشتیم و نفهمیدیم کی ماموریت تمام شد.😂 از سلسله خاطرات من و حمید 😂 ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @mostagansahadat 🍂
🌷سالروز شهادت شهید مدافع حرم «» 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @mostagansahadat
*اللهم صل علی محمد"وآل محمدوعجل فرجهم...*: تو منطقه خانطومان سجاد رو با تیر زدند... وقتی بهش رسیدیم خون زیادی ازش رفته بود به سختی گفت: کمکم کنید روی زانوهام بشینم... بهش گفتم: برا چی؟! خون زیادی ازت رفته.... گفت: آخه ارباب اومده، می خوام بهش سلام بدم.... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله 🕊🌹 🌹🍃🌹🍃 @mostagansahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 🔻  بابا نظر _ ۵۷ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                            
🍂 🔻  بابا نظر _ ۵۸ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• ▪︎فصل هفتم 🔘 ...هیچ اراده ای روی پاهایم نداشتم. خواستم دستم را به آقای ملک نژاد برسانم، به محض این که دستهای من به دست ایشان رسید، او لبیک را گفته بود .. همین موقع دو تا از بچه های جهاد سازندگی تبریز با یک برانکارد رسیدند. گفتم اول آقای ملک نژاد را بردارید. گفتند: ایشان شهید شده است. مرا روی برانکارد گذاشتند. وقتی مرا بلند کردند، مرتب توی جاده خمپاره می خورد. تا محل آمبولانس حدود پانصد یا ششصد متر فاصله بود. مرا توی آمبولانس گذاشتند و به اورژانس لشکر ۳۱ عاشورا بردند. 🔘 اورژانس خیلی خوبی بود. جایگاهی هم برای هلی کوپترها درست کرده بودند. متوجه شدم بیش از دویست سیصد زخمی، جلوی اورژانس چیده شده‌اند. مرا روی زمین به شکم خواباندند. باید بگویم روز تلخ و ناگواری برای من بود. آن روز شاید بیش از دویست چکمه را بوسیدم. چکمه بچه هایی که می آمدند و عبور می کردند. من زار می‌زدم. ستون فقراتم شکسته بود، ولی چون خونریزی نداشتم. کسی به من توجه ای نداشت. به ناچار ساکت شدم. فشار درد به قدری شدید بود که بی اختیار به اندازۀ چهار پنج پارچ اشک ریختم! هر زمانی که این قضیه یادم می‌آید تمام بدنم می لرزد. کسی قادر نبود کاری برای من انجام بدهد. از طرفی وحشت داشتم که نخاعم آسیب دیده باشد و پاهایم برای همیشه روی چرخ بمانند. 🔘 دوست داشتم به میدان جنگ برگردم. ولی به حالی افتاده بودم که از شدت درد و ناراحتی، مچاله شده بودم و امکانات اورژانس در حدی نبود که بتواند کاری برای من بکند. بالاخره ساعت یک دکتر بالای سرم آمد. تا مرا دید، گفت که این مریض را سریع داخل اورژانس بیاورید. بعد گفت که ممکن است قطع نخاع شده باشم. پس از معاینه گفت: ایشان را سریع به دزفول منتقل کنید. با هلی کوپتر به دزفول منتقل شدم. از آنجا هم مرا با هواپیما به اهواز بردند و دست آخر به بیمارستان شهید نمازی شیراز رساندند. 🔘 ساعت شش و نیم مرا روی نیمکتی در بیرون بخش جراحی گذاشتند و رفتند. تا ساعت هشت شب کسی به سراغم نیامد. ساعت هشت پرفسوری که رییس بیمارستان بود همراه دو سه دکتر دیگر از آنجا می گذشتند. آدم قدبلندی بود. خودم را به مردن زدم که توجه شان را به خودم جلب کنم. می‌خواست رد شود که مرا دید فکر کرد مرده باشم. آمد که دستی به من بزند یقه اش را محکم گرفتم. بنده خدا شوکه شد. فکر کرد موجی شده ام. گفتم آقای دکتر، من موجی نیستم ستون فقراتم شکسته از ساعت شش و نیم بعد از ظهر این جا مانده ام. الان ساعت هشت است. از شدت درد دارم می‌میرم. دستش را به سرو صورتم کشید تا بلکه نوازشم کند. گفت یقه ام را ول كن. اتفاقاً متخصص تو، من هستم. 🔘 بعد هم دستور داد این را برای عکس برداری ببرید. اولین کاری هم که می‌کنید بدنش را راست کنید تا صاف شود. آمپولی برای عکس رنگی به داخل نخاع زدند. از درد چنان نعره ای کشیدم که مردم هجوم آوردند ببینند چه خبر است! عکس را آوردند. پرفسور آمد و گفت هرچه بگویم، طاقت شنیدنش را داری؟ گفتم: بله من وحشتی ندارم. گفت: احتمال این که فلج بشوی، وجود دارد. ما با توکل به خدا همین الان عمل می‌کنیم. نخاع شما آسیب دیده. بعد از جراحی، مقدار آسیب دیدگی معلوم می‌شود. 🔘 مرا به اتاق عمل بردند. ساعت نه و ده شب بود که چهار پنج واحد، داروی بیهوشی زدند، هیچ تأثیر نکرد. گفتند که تا ده بشمار من تا صد شمردم. دکتر گفت: یعنی چه؟ گفتم: بدنم در مقابل این دارو خیلی مقاوم است. قبلاً که عمل‌کرده ام، همین اتفاق افتاد، شما باید دو سه برابر دارو استفاده کنید. این کار را کردند. متخصص بیهوشی را آوردند. ایشان هم آزمایش گرفت، نوار قلب و مغز گرفت و به این نتیجه رسیدند که بدن من در مقابل داروی بیهوشی مقاوم است. داروی قوی زدند. تا ده شمردم و به خواب و فراموشی درد فرو رفتم.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @mostagansahadat