🔻فرازی از وصیت نامه شهید نورالله مقصودی
🕊خدایا من از دنیا وارسته ام از همه چیز خود دست شسته ام دلیلی ندارد که تسلیم شوم وخدا را به طاغوت بفروشم.
❣من می سوزم تا راه حق را روشن کنم و همه قیود و بندها را بریده ام که آزادانه در معرکه حیات جولان دهم،
خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.
❇خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گرساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.
⭕خدایا اینجا چه جایی است، اینجا از دانشگاه اخلاق بالاتر است، زیرا اینان که من در اینجا مشاهده می کنم انسان های معمولی نیستند هر یکشان دنیای اخلاق و عرفان اند ولی حیف که یکی پس از دیگری به سوی معبودشان پر می کشند و ما دوباره تنها می مانیم و مسئولیت سنگینی خونشان...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
📚معرفی کتاب از شهید مقصودی:
《از نوری تا حاج قاسم》
مجموعهای از زندگینامه، وصیتنامه و خاطرات شهید «نورالله مقصودی» و دلنوشتهای در وصف سردار شهید «حاج قاسم سلیمانی» است
مولف: دختر شهید، سمیه مقصودی
______________________
کتاب دیگر:
《همچو آفتاب از آسمان》
روایتگر خاطرات شهید «نورالله مقصودی» از شهدای دفاع مقدس خراسان شمالی توسط دخترش «سمیه مقصودی» به نگارش در آمده است.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
3.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥چه کسانی قشنگ زندگی می کنند؟
#استاد_پناهیان
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام نورالله مقصودی
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید نورالله مقصودی
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
زمان:
حجم:
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت3
کمک مامان مریم میز شام را چیدم اما چون طبق معمول هر ساله نذر داشتم چیزی نخورم میخواستم برم طرف اتاقم,که جلو در اشپزخانه سینه به سینه بابا سعید شدم,بابا طبق معمول همیشه دست انداخت دور کمرم ودرحالیکه برم میگرداند داخل اشپزخانه گفت:کجا زر زری بابا,اول شام,خودت که میدونی من غذا بدون ته تغاری ام ,از گلوم پایین نمیره...
دلم غنج رفت از اینهمه محبت,برا خاطر بابا برگشتم ,نشستم سرمیز ویه لیوان چای با چند تا دانه خرما خوردم,تشکری کردم اومدم پابشم که بابا دوباره گیر داد,عه کجا؟؟نخوردی که...
مامان که از نذر همیشگی من مطلع بود ,چشمکی نامحسوس به بابا زد وگفت:چکارش داری,اقا سعید,همون که میلش بود خورد دیگه و وقتی از رفتن من مطمین شد ارام تر گفت:هنوز بعداز چندین سال متوجه نشدی ,زری شب شام غریبان هیچی نمیخوره؟!همیشه میگه ,شبی که بچه های امام حسین ع درد یتیمی میچشن واز,ظلم وستم یزیدیا به خار بیابان وتاریکی صحرا پناه میبرند,لقمه از گلوم پایین نمیره
دیگه ادامه ی حرفای بابا ومامان را نشنیدم,اومدم روتختم دراز,کشیدم وغرق افکارم شدم,چیزی تا بازشدن مدرسه ها نمونده بود,امسال سال سرنوشتم بود ,بابا خیلی امید داشت که یه پزشک از,خانواده اش بلند بشه,دوتا داداشام که یکیشون عشق ماشین بود بنگاه معاملاتی ماشین زده بود واون یکی هم یه معلم ساده شده بود,تمام امید بابا برای ارزوهای دلش من بودم,به قول خودش شبانه روز تواون زرگری بازار جون میکند تا ما درارامش باشیم ودرس بخونیم وکم وکسری نداشته باشیم...
توهمین افکار بودم که کم کم چشام سنگین شد وبه خواب رفتم...
#ادامه دارد...
#نویسنده_ط_حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷