eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
30.8هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
224 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگزکسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله:4 آبان ✨پایان:13 آذر @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷وصیت نامه شهید محمد اسلامی نسب 🕊دو روز قبل از شهادت🕊 ❣آخرين وصيت‌نامه را در روز حركت براى عمليات مى‌نويسم: ۶۵/۱۰/۲ 🌷حالا كه وصيت‌نامه مينويسم بسيار حالت عجيب و حساسى است. عالم جدايى از بچه و عالم ملحق شدن به محبوب عالم. هجران از بچه‌هايى كه ديروز وقتى مى‌خواستم از درب منزل خارج شوم تا درب منزل و حتى بيرون مرا بدرقه كرده‌اند و حالات مخصوص از بچه‌هاى كوچولو مخصوصا زينب مشاهده كردم، چون نمى‌توانست حرف بزند، با چشمانش خداحافظى مى‌كرد. 🌷مثل اينكه مي دانست ديگر بابايش برنمى‌گردد. البته اين هجران از فرزند و چيزهاى ديگر براى ما قابل تحمل است و در جهت رضاى معشوق آسانتر از آب گوارا است. ما هم مثل ديگران احساس داريم و علاقه به فرزند و مادر و... ولى وقتى اسلام به ميان مى‌آيد همه‌چيزى حل مى‌شود، وقتى پاى دفاع از اسلام در ميان است بايد قيد همه‌چيز را زد. 🌷 وقتى فرمان رهبر پيش مى‌ايد  بايد همه را رها كرد. آرى برادران و خواهران خيلى دلم مى‌خواهد شما حالات جبهه‌ها را و رزمندگان را لمس كنيد و بدانيد كه اين دنيا چندان ارزشى ندارد كه انسان همه‌چيز خود را براى زنده ماندن به دشمن بدهد و خود را تسليم ابرقدرت ها نمايد و اين حقیر گنهكار با آغوشى باز و قلبى مطمئن به استقبال شهادت و ميدان رزم مى‌روم كه اين مردن شيوه مردان آزاده جهان و مردان خداست. 🌷 برادران و خواهران، بدانيد كه اگر ما به جبهه مى‌رويم و كشته مى‌شويم ناموسمان از خطرات دشمن در امان است و هيچ وجدانى و انسانى قبول نمى‌كند ما در منزل بنشينيم در حالى كه دشمن خونخوار بچه‌هاى داخل گهواره را به خاك و خون مى‌كشاند. 🌷 مگر اين عمر و زندگى چقدر شيرين است كه انسان بنشيند و شهادت بچه‌هاى كوچولو را در بمباران ها تماشا و تحمل نمايد؟ يا در دفاع از ناموس و كشور حتما بايد مسلمان بود يا اينكه براى هر انسان آزاده‌اى اين امر لازم است؟ مگر مردم ويتنام همه مسلمان بودند؟ پس اينكه آقا امام حسين(ع) مى‌فرمايد: اگر دين نداريد حداقل آزادمرد باشيد درست است. البته بدانيد حقير براى فرمان رهبر و دفاع از اسلام و قرآن به جبهه و ميدان رفته‌ام. 🌷و اما مطلبى به افرادى كه هميشه خيال‌پردازى مى‌كنند و فكر مى‌كنند ميتوانند مسئله براى اسلام و انقلاب و رهبر ايجاد كنند، آنها بدانند كه اراده خداوند بر پيروزى اين انقلاب و رهبرى امام خمينى تعلق گرفته است، لذا بيخودى خود را به دردسر نيندازند و از توطئه‌گرهاى گذشته عبرت بگيرند و بدانيد هركس از اين به بعد توطئه كرد آدم ساده و ديوانه و نفهمى است و از اينهمه تجارب توطئه‌گران عبرت نگرفته و بايد به حال او خنديد. 🌷مطلب بعد براى افراد حسود است كه نمى‌توانند قدرت اسلام كه فعلا خلاصه شده در دست امام خمينى را ببيند و خيال مى‌كنند خمينى فقط يك رهبر سياسى يا يك مرجع است بلكه بايد بدانند قضيه بالاتر از اينهاست. اى تحليل‌گرها و به اصطلاح روشن‌فكرهاى خارجى و داخل كه به شكل هاى مختلف تحليل مى‌كنيد و خيال مى‌كنيد ما بدون دليل به جبهه مى‌رويم و فكر مى‌كنيد شناخت امام خمينى و اسلام و فقاهت احتياج به فلان مدرك دارد. بدانيد ما بسيجي ها و پاسدارها و ارتشى‌ها هم هركدام به اندازه‌اى امام را مى‌شناسيم و ما هم فطرت داريم و جهان بينى را مى‌دانيم. شايد شما جهان‌بينى ما را متوجه نباشيد 🌷ولى اين‌طور نيست، روز قيامت معلوم مى‌شود، پس با امام خوب باشيد و خود را مطرح نكنيد. با مريد امام خوب باشيد و عبرت بگيريد و خود را مطرح نكنيد و بدانيد دستور امام خمينى دستور حسين(ع) است. 🌷اين آخرين لحظات يك سرباز كوچك ناقابل اسلام است و هيچ احتياج مادى و تعلقى ندارم و امام خمينى را نزديكترین فرد به معصومين(ع) مى‌بينم كه گوش به فرمان امام زمان(عج) است. خط او صراط مستقيم و دورى از خط و راه او گمراهى محض است. 🌷در پايان خدا را شكر مى‌كنم كه مرا با جهاد آشنا كرد و منت خداى بزرگ را با دل و جان مى‌پذيرم. والسلام- مورخه ۶۵/۱۰/۲ ساعت ۱:۵ نزديك عمليات- گردان آقا امام‌رضا(ع)- پاسدار محمد اسلامى‌نسب. ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌷🌹🌿🕊🥀🕊🌿🌹🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚معرفی کتاب از شهید محمد اسلامی نسب: ✔️ستاره سهیل ✔️در همسایگی عطر یاس ✔️سردار زهرایی ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام محمد اسلامی نسب 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد شهید محمد اسلامی نسب 💚همنوا با امام زمان(عج) ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2551906560C3fd0c062cf گروه ختم قرآن و اذکار مجرب👆
بزرگواران لطفا عضو بشید👆👆 اموات منتظر نگاه و توجه ما زنده ها هستند ازشون دریغ نکنیم هفته ای یک جزء قران خیلی زمان بر نیست هر جزءنهایت 50دقیقه زمان میخواد ✅این گروه مختص خانم ها یا فقط آقایان نیست همه میتونند شرکت کنند هیچ چتی صورت نمیگیره فقط شرکت کننده ها جزءها یا ذکری که برمیدارند را اعلام میکنند انتظار میره از این تعدادی که در کانال عضو هستید تعداد قابل توجهی عضو این گروه بشید و ما را همراهی بفرمائید عزیزان آسمانی چشم براه عنایت و توجه ما هستند امروز اولین ختم قرآن را داریم 🌺منتظر حضور حداکثری شما هستیم🙏 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
قسمت 5⃣1⃣1⃣🎬 شور و شوقی عجیب در روستا در گرفته بود ، بوی آتش اجاق و جلز و ولز گوشتهایی که در دنبه تفت داده می شد تا آبگوشتی خوشمزه به بار آید ، تمام فضا را برداشته بود ، همه می دانستند که امشب میهمان سفره نذری ننه صغری هستند. زنان با تجربه ده هم ، یکی یکی بر بالین دخترک بی هوش حاضر می شدند و هر کس برای زودتر بهوش آمدن این دختر نظریه ای می داد . تمام صورت ننه صغری از شادی میدرخشید ، وقتی ننه صغری ،فرنگیس را به زنها نشان می داد و می گفت جمیله از چنگ از ما بهتران گریخته و خودش را به مادرش رسانده ، زنان ده که می دیدند این دخترک زیبا رو ، کسی غیر از جمیله است ، در دل ،ننه صغری را مسخره می کردند ولی در ظاهر، حرف او را تایید و به به و چه چه ،می زدند. برق طلاهای سر و دست فرنگیس ، النگو‌ و گردنبند و گوشواره و حتی زیر گلویی و حلقهٔ بینی او که نشان میداد شاید نوعروسی نگون بخت بوده و دست تقدیر او را به این کوره ده کشانده، چشمان هر بیننده ای را خیره می کرد. ننه صغری ، چند متکا پشت سر فرنگیس گذاشته بود و او را به حالت نشسته ،قرار داده بود و آرام آرام ، شربت گلاب و عسل ناب کوهی را به دهان این دخترک بیهوش می ریخت. وقت اذان مغرب بود ، بوی آبگوشتی که در فضا پیچیده بود ،نشان می داد که غذا حاضر است ، اما هنوز فرنگیس در عالم بی خبری و بیهوشی بود. ننه صغری که دلش نمی آمد ، حتی برای لحظه ای دخترش را تنها بگذارد. ظرف آبی خواست ، و همان جلوی درگاه اتاق ،وضو گرفت، سپس داخل آمد و همانطور که بین زنانی که چفت هم با فشار داخل اتاق نشسته بودند، چشم می گرداند گفت : من خوشحالم که همسایه های خوبی مثل شما دارم ، به گمانم آبگوشت حاضر است ، اگر می شود بروید و سهمتان را بگیرید و مرا با دخترم تنها بگذارید، قول می دهم هر وقت بهوش آمد ، خبرتان کنم‌. این حرف ننه صغری یعنی ، مرحمت زیاد و مشرف.. زنها یکی یکی از جا بر خواستند و همانطور که زیر چشمی فرنگیس را می پاییدند از اتاق بیرون رفتند. و در پشت درب اتاق ، نیشخنده های فرو خورده شان را رها می کردند و پشت سر ننه صغری برای خود لطیفه ها می گفتند و بعضی ها غبطه می خوردند که چرا این دخترک پری رو که سرتا پایش را طلا پوشانیده ، جلوی راه آنها قرار نگرفت.. اتاق خلوت شد، ننه صغری ماند و فرنگیس...پیرزن درب اتاق را بست، چادر سفید گل گلی اش را بر سر انداخت و کنار بستر فرنگیس رو به قبله نشست، جانمازش را باز کرد و مشغول خواندن نماز شد‌ ننه صغری در کل ،انسان با ایمانی بود و هیچ وقت از نمازش غافل نمی شد و شاید برای همین بود که دوباره بعد از آن داغ کمرشکن، خداوند به او لطف کرده بود و انگار دخترش را به او برگردانده بود. نماز تمام شد و ننه صغری به سجده شکر رفته بود که حس کرد صدای ضعیفی از کنارش می آید... ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋 ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🦋🕊🦋🕊🦋
6⃣1⃣1⃣🎬 ننه صغری سر از سجده برداشت و ناباورانه چشمان درشت و زیبای فرنگیس را که خیره به تیرهای چوبی سقف بود نگاه کرد و ذوق زنان ، جلوتر خزید و نزدیک فرنگیس نشست با دستانش قرص صورت او را به طرف خود گردانید و همانطور که صورتش را بوسه باران می کرد گفت: الهی قربون این رخسار قشنگت بشم مادر ، چی میگی عزیز دلم؟! فرنگیس با نگاهی غریب چهره پیرزن را نگاه انداخت و گفت :من...من کجا هستم؟شما...شما...کیستید؟ اصلا من کیستم؟! ننه صغری لیوانی که تا نیمه شربت داشت را به لبان فرنگیس نزدیک کرد و گفت : منم مادر، ننه صغری نمی شناسی؟ اینجا هم خانهٔ خودمان است، تو هم دختر خودم جمیله هستی... فرنگیس که انگار گیج بود ، خیره به چهره پیرزن شد و گفت : من...من چیزی را به یاد نمی آورم...چه اتفاقی افتاده؟! ننه صغری که ذوق زده بود ، بوسه ای دیگر از گونهٔ فرنگیس که حالا در اثر گرمای اتاق ،گل انداخته بود، گرفت و گفت : حق داری مادری به یاد نیاوری...اما من خوب می دانم که دخترم هستی ،خودم از رودخانه گرفتمت ، تو از چنگ از ما بهتران گریختی ، نگاه به سر و دستت کن ، چقدر زر و زیور به پات ریختند ، حکمن می خواستند پیش خودشان ،ماندگارت کنن ، اما تو ...تو ...ما را فراموش نکردی و بالاخره خودت را به ما رساندی‌... فرنگیس که احساس دردی شدید در سرش می کرد و هر چه به مغزش فشار می آورد هیچ چیز از گذشته اش را به خاطر نداشت ، دستانش را به سمت سرش برد و گفت : درد...درد دارم‌.. ننه صغری هراسان از جا برخواست و گفت : الهی قربان این سخن گفتن شیرینت بشم ، الان میرم برات جوشونده درست می کنم و با این حرف از جا برخواست و به سمت درب رفت تا از اتاق کناری داروهای گیاهی را بیاورد و خبر به هوش آمدن دخترش را به همه بدهد و فرنگیس را در دنیایی مبهم ،تنها گذاشت... ادامه دارد‌.... 🦋🕊🦋🕊🦋 ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🦋🕊🦋🕊🦋
7⃣1⃣1⃣🎬 ننه صغری بیرون رفت و متوجه صف همسایه ها شد که هر کدام قابلمه و دبه به دست در انتظار گرفتن سهمشان از آبگوشت نذری بودند. ننه صغری که دوست داشت اول درد دختر نو رسیده اش را درمان کند ، نگاهی به جمع انداخت و بدون اینکه حرفی بزند به سمت انباری کنار اتاق رفت ، فانوس کنار درب را برداشت و وارد اتاق تاریک شد و یک راست به سمت مفرشو دوایی اش رفت ، مفرشو را برداشت و وسط اتاق نشست و بند آن را کشید ، درب مفرشو باز شد و کیسه های کوچکی که هر کدام دارویی در آن بود به بیرون ریختند. ننه صغری یکی یکی آنها را نگاه کرد و گاهی یکی را می بویید و بالاخره دو کیسه را انتخاب کرد و با گفتن یک یاعلی از جا برخواست. بیرون آمد و درب را بست ،هیچ‌کس حواسش پی او نبود ، انگار اهالی روستا موضوعی مهم تر پیدا کرده بودند که حواسشان را پی آن معطوف نمایند و‌چه موضوعی بهتر از نذری خوشمزه... ننه صغری وارد اتاق شد، کتری سیاه و پر از آب را از روی اجاقی که با هیزم روشن بود بر داشت ، مقداری از داروها را داخل کتری ریخت و دوباره روی اجاق گذاشت. فرنگیس که بی صدا ، حرکات ننه صغری را می پایید ،با خود گفت : براستی تو کیستی؟ من کی هستم؟ اینجا چه می کنم؟ ننه صغری که متوجه نگاه خیره فرنگیس شد، کاسه ی سفالی روی طاقچهٔ دود زدهٔ اتاق را برداشت و همانطور که به فرنگیس لبخند میزد گفت : بزار از آبگوشت نذری برات بیارم یه کم بخوری و جون بگیری و با زدن این حرف درب را باز کرد و با صدای بلند گفت : هااای عبدالله هااای...بیا یه کاسه آبگوشت بیار ، دخترکم به هوش آمده... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 🦋🕊🦋🕊🦋 ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🦋🕊🦋🕊🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 تمام امید آقای خامنه ای ، امام زمان (علیه السلام)است،و از احدی پروا ندارد 💠 ایشان گرفتار خواصی است که نمیفهمند! و قدرایشان را نمی‌دانند!!! 💠 بنده معتقدم مقام رهبری تنهاست تمام گرفتاری ها بر قلب ایشان وارد میشود اما قلب ایشان را امام زمان ( علیه السلام )نگه داشته است 💠 خدا میداند که ایشان ««موید من عندالله »»است 💠 ما موظفیم همانگونه که اسلام و قرآن را تبلیغ میکنیم رهبری را هم تبلیغ کنیم 💠 در آینده اتفاقاتی می‌افتد هر چیزی پیش آمد ،هرصحبتی یا حرفی شد ،شما تلاش کنید از رهبری جدا نشوید 💠 من بین خودم و خدای خودم برای این حجتی دارم از رهبری جدا نشوید..♥️😭 ✍ آیت الله ناصری(ره) ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترشانزده ساله ای که یازده ماه شکنجه وحشیانه منافقین کشیده شدن تمام ناخنها گردندان باسر تراشیده در روستاها و زنده به گورشدن را به اهانت به ارزش های انقلاب و توهین به امام و رهبرش ترجیح داد... ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6021552305134895763.mp3
14.7M
زمینه احساسی ویژه مداحی های حضرت زهرا(س)💚 ( نبینم یارو و یاوری نداری... ) 🎙با نوای: حاج مهدی رسولی ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
.... 🌷والفجـــر مقدماتی، عملیات خیلی سختی بود؛ توی زمین‌های رملی – ماسه‌های نرم و روان – و پر از کانال و میدان مین و سیم خاردار. خیلی از دوستانم شهید شدند، چه از هم دوره‌ای های پادگان و چه از بچه‌های محل. آن‌قدر سخت گذشت که تصمیم گرفتم دیگر جبهه نروم. می‌گفتم تسویه حساب می‌کنم، می‌روم تهران و دیگر می‌روم توی عالم خودم. چهل روز بعد برگشتم تهران. تا رسیدم، دیدم حجله‌های شهدا محله را چراغانی کرده اند. انگار عکس‌هایشان با آدم حرف می‌زدند و به تصمیم مسخره ام می‌خندیدند. 🌷یکی‌شان که خیلی دلم را سوزاند، شاگرد نانوایی محل بود. چند سال پیش توی نانوایی تافتونی محل، سه ماه با هم کار کرده بودیم. خوب می‌دانستم که چه حال و هوایی دارد. با آن روحیه‌ی آرام و خجالتی و گوشه‌گیرش، هر از گاهی بهم لبخندی می‌زد و اگر کارش اجازه می‌داد، برایم دست تکان می‌داد. یک‌بار نشسته بودیم کنار یک دیوار و حرف‌های دلمان را ریخته بودیم توی دوری، برگشت بهم گفت: «فلانی می‌دونی چــی دوست دارم؟ دوست دارم شــهیــد بشم، ولی نه اون شــهیــدی که تو فکــر می‌کنی. 🌷....دوست دارم شــهیــد بشم و نیست بشم؛ محــو بشم. یعنی خـــدا حتی توی اون دنیا هم محشورم نکنه. دوست دارم خـــدا هیچم کنه. گفتم چرا؟ این چه دعائیه؟ گفت دوست دارم از وجودیت خودم خالی بشم که خـــدا از من راضی بشه و بگه این دنیا جانت رو گرفتم و حالا که توی اون دنیا هم نیستی، من ازت راضی شدم. دوست ندارم شرمنده‌ی خـــدا و ائــمه باشم. گفتم اگر تو شــهیــد بشی که دیگه شرمندگی نداره، تازه افتخار و سربلندی هم داره. ولی می‌گفت من این جوری دوست دارم.» 🌷حالا عکسش توی حجله‌ی جلوی نانوایی تافتونی بود، ولی صدایش توی گوشم می‌پیچید و بی‌اختیار اشکم را سرازیر می‌کرد. خنده‌ی عکسش، از ماندن توی شهر منصرفم کرد. ساکم را گذاشتم خانه و رفتم بهشت زهرا. پنج شنبه بود و قطعه‌ی شــهــدا شلوغ و پر ازدحام. هر طوری بود قبرش را پیدا کردم و بی‌اختیار نشستم به گریه. گفتم: «ببین، رفتــی ها، بی این‌که هماهنگ کنی رفتــی ها.» انگار از پشت پرده‌های اشکم می‌دیدمش که گفت خب تــو هـم تصـمیم بگـیـر و بیـا.... راوی: رزمنده دلاور کامران فهیم ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣