eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
30.2هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
184 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگزکسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 22 شهریور ✨پایان: 30 مهر 📚رمان شهدایی ساعت15 @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه شهید بزرگوار مرتضی عطایی °•[🦋🌤🌺]•°  💐🍃شهید مرتضی عطایی به تاریخ ۴ اسفند ماه سال ۱۳۵۵ در شهر مقدس تهران و به عنوان دومین فرزند یک خانواده هشت نفری به دنیا آمد، در همان محل تولدش تحصیلات دوره ابتدایی و متوسطه را سپری کرد و سپس در مغازه پدرش مشغول به کار شد، شغل پدر تاسیسات ساختمان بود و با وجود طاقت فرسا بودن کار مرتضی همیشه به فعالیت های فرهنگی و مذهبی هم توجه کامل داشت. 🌿مرتضی عطایی در ۲۳ سالگی ازدواج کرد و پس از ازدواج هم به همان شغل پدری ادامه داد تا این که توانست با پس انداز درآمد اندک خود یک واحد کوچک آپارتمانی خریداری کند و یک زندگی ساده و پاک را با عشق به ولایت و شهدا سپری کند اما با شروع شدن درگیری ها در سوریه دیگر مرتضی مانند گذشته نبود و برای اعزام به سوریه به هر دری می زد و نمیخواست از کاروان مدافعان حرم جا بماند. 💥به خاطر دشواریهایی که برای اعزام داوطلبان بسیجی به سوریه وجود داشت مرتضی عطایی با هر مشقتی که بود توانست خود را در کاروان فاطمیون که مدافعان حرم افغانستانی بودند جای دهد و به سوریه برود در حالی که هنوز خانواده اش از این موضوع مطلع نشده بودند. 🌹شهید عطایی خیلی زود توانست با نام ابوعلی با رزمندگان تیپ فاطمیون قرین شود به طوری که بسیاری از دوستان او هم اطلاع نداشتند که مرتضی افغانی نیست و از مشهد خود را به این قافله رسانده است، همچنین ابوعلی یکی از بهترین دوستان شهید مصطفی صدرزاده و شهید مهدی صابری قبل از شهادتشان بود و شهادت این عزیزان خود دلیل بیشتر شدن شوق مرتضی به شهادت بود. 🍃رشادت های ابوعلی در درگیری های تل قرین، تدمر، دیرالعدس، بصرالحریر، القراصی و خان‌طومان به عنوان جانشین تیپ عمار لشکر فاطمیون نام او را به کلمه ای رعب آفرین برای تکفیری ها تبدیل کرده بود. 🥀در نهایت پس از رشادت های فراوان و چند بار مجروحیت های گوناگون، جانباز سرافراز مرتضی عطایی در ۲۱ شهریور ماه سال ۱۳۹۵ و همزمان با روز عرفه در منطقه لاذقیه به مقام رفیع شهادت نائل آمد و به یاران شهیدش پیوست. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌷🕊💐🌷🕊💐🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️✨قسمتی از گفتگو با همسر گرامی شهید مدافع حرم مرتضی عطایی ☘آشنایی‌تان با ابوعلی از کجا رقم خورد؟ کمی از زندگی شهید هم بگویید تا بیشتر ایشان را بشناسیم.  من با همسر برادر آقا‌مرتضی دوست صمیمی بودم. یک بار که در مجلس مولودی بودیم، گفتند من همراه با مادر شوهرم می‌خواهیم به خواستگاری شما بیاییم. از این موضوع چند ماهی گذشت تا اینکه مادر آقا‌مرتضی در اواخر ماه رمضان تماس گرفتند و گفتند می‌خواهیم بیاییم خواستگاری. فردای عید فطر سال 1378 آمدند. من آنقدر خجالت می‌کشیدم که سرم را بلند نکردم تا ایشان را ببینم. شهید متولد 4 اسفند ماه 1355 در مشهد بود. خانواده مرتضی متشکل از 6 خواهر و برادر بودند. مرتضی فرزند دوم بود. بعد از ادامه تحصیل و خدمت سربازی در مغازه پدری‌اش در کار تأسیسات ساختمان مشغول شده بود. همسرم کارهای تعمیر تأسیسات ساختمان اعم از آبگرمکن، کولر و... را انجام می‌داد.  ☘ظاهراً ابوعلی یک تعمیرکار ساده بود، شما ایشان را چطور آدمی شناختید؟ من آقا‌مرتضی را به عنوان یک بسیجی می‌شناختم که فعالیت بی‌نظیری در این عرصه داشت. شب خواستگاری فقط از بسیج و حوزه و پایگاه حرف می‌زد و غیر از این هیچ صحبتی با هم نداشتیم. از زمانی که من همسر ایشان شدم در امور نظامی و آموزش اسلحه و کارهای فرهنگی بود. حسینیه‌ قمی در مشهد پاتوق همیشگی مرتضی شده بود و از دوران کودکی به آنجا رفت و آمد داشت. من مخالفتی با فعالیت‌های فرهنگی و بسیج ایشان نداشتم. خوب یاد دارم یک شب تا صبح من هم در کنارش نشستم و کارهای خطاطی و بسته‌های فرهنگی‌اش را انجام دادم. خود من با فضای بسیج و این طور مسائل آشنا بودم. حوزه درس خوانده بودم و در دبیرستان مسئول بسیج مدرسه بودم. پدرم هم ماه‌ها در جبهه حضور داشت. مادرم در زمان جنگ برای رزمندگان لباس می‌بافت. من در این سال‌ها افتخار همسنگری با آقا‌مرتضی را داشتم که از آن بسیجی‌های مخلص بود.  ☘شهید حفظ حریم اهل بیت، چه دیدگاهی به این خاندان مکرم داشت؟ از کارهای خیلی خاص آقا‌مرتضی بردن کاروان زیارتی در پیاده‌روی اربعین به کربلا بود. بسیار به زیارت امام حسین (ع) ‌علاقه داشت. چند مرتبه در عرفه به کربلا رفته بود. با توجه به سفرهایی که به کربلا داشت عربی‌اش بسیار خوب شده بود. از فامیل و دوست و آشنا در سفر کربلا با خود همراه می‌کرد. برایش داشتن هزینه سفر و سن و سال زائران هم مهم نبود. افراد مسن را با خودش به کربلا و پیاده‌روی می‌برد. می‌گفت اینها را کسی با خود همراه نمی‌کند. آن قدر که به شهر کربلا وارد شده بود، ما را به زیارت همه نقاط مذهبی می‌برد و همه جا را نشان‌مان می‌داد.  ☘ارتباطش با شهدا چطور بود؟ اتفاقاً ارادت خاصی به شهید ابراهیم کاوه از شهدای دفاع مقدس داشت. بسیار بر مزار این شهید حاضر می‌شد. بعد از شهدای دفاع مقدس باید از ارادت و علاقه‌اش به شهدای مدافع حرم هم بگویم. به شهید مهدی صابری از شهدای فاطمیون دلبستگی داشت و رفاقت عجیبی با شهید صدرزاده هم داشت طوری که این رفاقت کار دستش داد! سیدابراهیم (شهید صدرزاده) به مرتضی قول داده بود او را پیش خودش ببرد. وعده‌ای که بعد از تعریف خوابش برای ابوعلی به او داده و گفته بود: «خواب دیدم که هر دو در محضر اربابمان ابی‌عبدالله هستیم». پیش از این هم هر دو به هم قول داده بودند که اگر یکی از آنها شهید شد دیگری را با خود ببرد و اگر چنین نکند آدم پستی است! همسر شما یک نیروی نظامی نبود که بگویید صرف پوشیدن لباس نظامی تعهدی برای ایشان ایجاد کرده بود که برای دفاع از حرم راهی شود.  ☘چطور مدافع حرم شد؟ با شروع درگیری‌های سوریه، مرتضی دنبال فرصتی بود تا بتواند برای دفاع از حرم عمه سادات عازم شامات شود تا اینکه توسلات او به امام رضا(ع) جواب داد و با لشکر فاطمیون آشنا شد و با شناسنامه افغانی به سوریه رفت. اما من همیشه می‌گفتم راضی نیستم بروی چون دلم نمی‌خواست او را از دست بدهم. من به راهی که آقا‌مرتضی می‌رفت اعتقاد داشتم و ته دلم می‌گفتم کاش دوستش بودم و همه جا همراهی‌اش می‌کردم. تا هر جا او می‌رود من هم بروم. هم در سفرهای کربلا و اربعین و هم در اعزام‌های منطقه‌اش. این را هرگز به خودش نگفتم که اگر می‌گفتم فرصت پیدا می‌کرد و دو ماه دو ماه آنجا می‌ماند. ☘اولین بار از رفتنش اطلاع داشتید؟ اولین بار بعد از ماه رمضان سه سال پیش بود که راهی شد. به نیت زیارت کربلا و راه‌اندازی تأسیسات بیمارستان امام سجاد(ع)‌ در نهر علقمه خداحافظی کرد و رفت همانجا بعد از ساعات کاری می‌رفت پیش بچه‌های مدافع حرم و با آنها رفیق شده بود یک ماه بیشتر نشد که برگشت و گفت مهندسین از کار من خوششان آمده و گفته‌اند بیا برای کار. اما من نپذیرفتم.خیلی گریه و بی‌قراری کردم و گفتم نمی‌خواهم بروی. هر چه روزی‌مان باشد همین جا بس است، نمی‌خواهم از من دور باشی اما او رفت... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠وصیت‌نامه شهید مدافع حرم مرتضی عطایی 🌷اینجانب مرتضی عطائی ثواب زیارت امام حسین(ع) و دو رکعت نماز تحت قبه سیدالشهدا (ع) در تاریخ هفدهم شهریور ماه ۱۳۹۰مصادف با نهم شوال ۱۴۳۲ را که به جا آوردم برسد به کسانی که در تشییع جنازه‌ام شرکت کرده‌اند، غسلم داده‌ و کفنم کرده و به خاک سپرده و در مراسم تعزیه‌ام شرکت می‌کنند هدیه نموده و امیدوارم خداوند متعال، اربابم ابا عبدالله الحسین(ع) را شفیع و دستگیرشان در یوم الحسرت قرار دهد ان شاءالله. 🌷ضمنا همه را تحت قبه دعا نمودم مخصوصا تمامی همسفرانی که اینجانب را همراهی کردند و احتمالا از من دلخور و یا رنجیده شده‌اند. برای شب اول قبرم دعا نموده و در زیارت عاشورایی که از تاریخ دهم محرم الحرام تا اربعین بعد از نماز صبح که ان شاءالله تحت قبه می‌خوانم دعا گویم و برای فرج امام زمان(عج) بسیار دعا کنید که فرجمان در فرج آقا و مولایمان صاحب الزمان(عج) است. 💐از همه حلالیت می‌طلبم مخصوصا همسرم، دخترم نفیسه و پسرم علی. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚معرفی کتاب از : 《 ابوعلی کجاست》 زندگینامه خود گفته شهید مرتضی عطایی نشر راه یار و کتاب: 《مصطفی و مرتضی》 خاطرات شنیدنی از شهید مرتضی عطایی است و خاص بودن این کتاب از آن جهت است که از زبان خود شهید بیان شده است!  ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 پیکر شهیدی که با صحبت‌های همسرش اشک ریخت! 💌همسر شهید می‌گوید: وقتی بهش گفتم سلام خوبی؟ دلمون برات تنگ شده بود، یهو رَگِ چشمش سبز شد و...😔😔😔 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 یکی از شهدایی که خیلی حاجت میدن... 🌷 شهید ‎‎‌‌‎‎‌‌‎─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
42.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند مجنون/شهید مدافع حرم ♥️شهید عطایی از دسته شهدایی هستند که خیلی دستشون برای حاجت دادن باز هست. در رشد معنوی هم توسل به این شهید بسیار مجرب هست👌 هدیه به روح نورانی ایشان صلواتی عنایت فرمایید💐💐💐 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام مرتضی عطایی 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد شهید مرتضی عطایی 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبح بخیر من امروز صبح بعداز نماز خواب دیدم توی قبرستان شهرمون کنار ی قبر شهید وایسادم دارم فاتحه میخونم. دیدم همه ی ادمایی ک قبرستان بودن دارن میان سمت مزار شهید و صف کشیدن ک برا شهید فاتحه بخونن دیدم شلوغه داشتم میرفتم ک باخودم تکرار میکردم خدایا شکرت ک متوسلین ب شهدا (منظورم کانال شما بود) شهدا رو ب مردم شناسوندن جایگاه شهدارو مردم شناختن باخودم میگفتم مردم قبلا سرمزار شهدا نمیرفتن اصلا فاتحه نمیخوندن ولی متوسلین بشهدا باعث شده ک مردم بیان سر قبر شهدا
ارسالی اعضای محترم کانال👆
خدایا شکرت😭🤲💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ❣شهدا عاشق‌ترند❣ ✒قسمت هفدهم رفتیم تو بازار رضا و مشغول بازدید بودیم که زهرا با دوستش که تو یه مغازه انگشترفروشی بودن ما رو دیدن: - دخترا یه دیقه بیاین - بله زهرا جان؟! و با سمانه رفتیم سمتشون - دخترا به نظر شما کدوم یکی از اینا قشنگ تره؟! (تو دستش دو تا انگشتر عقیق مردونه داشت) که سمانه گفت به نظر من اون یکی قشنگ تره. منم همونو با سر تایید کردم و زهرا هم خرید و گفت: - راستی دخترا قبل اذان یه جلسه درباره کارهای برگشت داریم. حتما بیاین یه مقدار خرید کردیم و با سمانه رفتیم سمت حسینیه. اول از همه رفتم چادرم رو گذاشتم و منتظر ساعت جلسه شدیم. وارد اطاق شدیم که دیدم اقا سید و زهرا با هم حرف می‌زنن. در همین حین یکی ازپسرها وارد شد. آقا سید دستش رو بالا اورد که دست بده، دیدم همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستشه... نمیدونم چرا، ولی بغضم گرفته بود. من اولش فقط دوست داشتم با اقا سید کل‌کل کنم ولی چرا الان ناراحتم؟! نکنه جدی جدی عاشقش شدم؟! تاآخر جلسه چیزی نفهمیدم و فقط تو فکر بودم. می‌گفتم شاید این انگشتره شبیهش باشه. ولی نه... جعبه انگشتر هم گوشه‌ی میز کنار سر رسیدش بود. بعد جلسه با سمانه رفتیم برای آخرین زیارت. دلم خیلییی شکسته بود. وقتی وارد صحن شدم و چشمم به گنبد خورد اشک‌هام همینطوری بی اختیار میومد. به سمانه گفتم من باید برم جلو و زیارت کنم! سمانه گفت خیلی شلوغه‌ها ریحانه گفتم نه من حتما باید برم... و ازش جدا شدم. وقتی وارد محوطه ضریح شدم احساس کردم یه دقیقه راه باز شد و تونستم جلو برم. فقط گریه می‌کردم. چیزی برای دعا یادم نمیومد اون لحظه فقط می‌گفتم کمکم کن. وقتی وارد صحن انقلاب شدیم سمانه گفت وایسا زیارت وداع بخونیم. تا اسم وداع اومد باز بی اختیار بغضم گرفت، یعنی دیگه امروز همه چیز تمومه؟ دیگه نمی‌تونیم شب ها تو حرم بمونیم؟ سریع گفتم من میخوام بعدش باز دو رکعت نماز بخونم. - باشه ریحانه جان مهرم رو گذاشتم و اینبار گفتم نماز حاجت میخوانم قربتا الی الله ◀️ ادامه دارد... داستان عاشقانه دانشجوی مدافع حرم؛ "شهدا عاشق‌ترند"
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ❣شهدا عاشق‌ترند❣ ✒قسمت هجدهم اینبار دیگه نه فکر آقا سید بودم نه هیچکس دیگه...فقط به حال بد خودم فکر می‌کردم. بعد نماز تو سجده با خدا حرف زدم و بازم بی اختیار گریه‌ام گرفت و اولین بار معنی سبک شدن تو نماز رو فهمیدم. تو راه برگشت به حسینیه بودیم که پرسیدم: - سمانه؟! - جانم؟! - میخواستم بپرسم این اقاسید و زهرا با هم نسبتی هم دارن؟! - اره دیگه... زهرا دختر خاله اقا سیده وقتی شنیدم، سرم خیلی درد گرفت.. اخه رابطه‌شون خیلی صمیمی تر از یه پسر خاله و دختر خاله مذهبیه... حتما خبریه که اینقدر بهم نزدیکن.ولی به سمانه چیزی نگفتم - چیزی شده ریحان؟! - نه چیزی نیست - اخه از ظهر تو فکری - نه چون اخرین روزه دلم گرفته خلاصه سفر ما تموم شد و تو راه بازگشت بودیم و با سمانه از گذشته‌ها وخاطرات هر کدوممون حرف می‌زدیم، ازش پرسیدم: - سمانه؟! - جانم ؟! - اگه یه پسری شبیه من بیاد خواستگاریت حاضری باهاش ازدواج کنی؟! - کلک.. نکنه داداشت رو می‌خوای بندازی به ما!؟ - نه بابا. من اصلا داداش ندارم که به توی خل و چل بدم. کلا می‌گم - اولا هر چی باشم از تو خل‌تر که نیستم. ثانیا اخه من برای ازدواج یه سری معیارهایی دارم. باید اونها رو چک کنم. الان منظورت چیه، شبیه تو؟! - مثلا مثل من نه زیاد مذهبی باشه نه زیاد غیرمذهبی. نماز خوندن تازه یاد گرفته باشه و کلا شرایط من دیگه! - ریحانه تو قلبت خیلی پاکه، اینو جدی میگم. وقتی آدمی اینقدر راحت تو حرم گریه‌اش می‌گیره و بغضش می‌ترکه یعنی قلبش پاکه و خدا بهش نگاه کرده - کاش اینطوری بود که می‌گی - حتما همینطوره... تو فقط یه کم معلوماتت درباره دین کمه و گرنه به نظر من از ماها پاک تری... اگر پسری مثل تو بیاد و قول بده درجا نزنه تو مذهبش و هر روز کاملتر بشه چرا که نه؟ حالا تو چی؟! یه خواستگار مثل من داشته باشی چی جوابش رو میدی؟! - اصلا راهش نمی‌دم تو خونه - واااا... بی مزه، من به این آقایی - خدا نکشه تو رو دختر خلاصه حرف زدیم تا رسیدیم به شهرمون و ... یه مدت از برگشتمون گذشت و منم مشغول درس و جلسات اخر کلاسهای ترم بودم و کمی هم فکر اقا سید. دروغ چرا... من عاشق اقا سید شده بودم. عاشق مردونگی و غرورش، عاشقه... اصلا نمی‌دونم عاشق چیش شدم! ◀️ ادامه دارد ... داستان عاشقانه دانشجوی مدافع حرم؛ "شهدا عاشق‌ترند"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا