🔰گفتگو با همسر گرامی شهید مدافع حرم مرتضی مسیب زاده
☘در ابتدا کمی همسر شهیدتان را توصیف کنید؟
مرتضی جوان بسیار کوشایی بود که همواره دغدغه کار فرهنگی داشت و در مسجد و پایگاه بسیج فعالیت میکرد. او با هر فردی متناسب با سن خودش رفتار میکرد. روابط اجتماعی بسیار بالایی داشت و همین امر سبب میشد، در هر قشری محبوبیت خاص خود را داشته باشد. وی یک مدیر کارآمد و برنامه ریزی ماهر بود.
جدیت مرتضی در کار خلاصه میشد و در محیط خانواده همسری وفادار و پدری مهربان بود. او هیچگاه خستگی خود را به منزل نمیآورد و همیشه برای بازی با نازنین زهرا حوصله داشت. به همین سبب نازنین زهرا وابستگی بسیاری به پدر خود پیدا کرد.
☘چطور با یکدیگر آشنا شدید؟
با خانواده مسیبزاده همسایه بودیم. مرتضی معیارهای من برای ازدواج را داشت. ایمان و اخلاق وی زبانزد و نان حلال شغل انتخابیاش برای من کافی بود.
در جلسه خواستگاری نیز، مطالب پیرامون اخلاق و اعتقادات بیان شد. همچنین از سختیهای شغل خود و ماموریتهای بسیار آن گفت. پدر من نظامی بود و با شرایط سخت زندگی با یک همسر نظامی آشنایی داشتم. این شناخت سبب شد مخالفتی با شغلشان نداشته باشم.
به خاطر دارم که درخصوص موضوعی به توافق نرسیدیم. زمانیکه نظر خود را با مرتضی مطرح کردم، او از عقیده خود چشمپوشی کرد و با پذیرش آن ازدواج ما شکل گرفت.
☘ چه سالی زندگی مشترک خود را آغاز کردید؟
مراسم عقد ما سال ۱۳۸۵ در حرم امام رضا (ع) برگزار شد. هر دو علاقه داشتیم که زندگی مشترک خود را با یک سفر زیارتی آغاز کنیم؛ بنابراین یکسال بعد سفر حج، جایگزین مراسم عروسی شد و زندگی مشترک خود را آغاز کردیم.
☘ شیرینترین خاطره زندگی مشترک شما چیست؟
تولد نازنین زهرا در سال ۱۳۸۹ شیرینترین اتفاق زندگی ما بود. نام او را با مشورت همدیگر انتخاب کردیم. دختر کوچولوی ما شش ماه بیشتر نداشت که به زیارت امام حسین (ع) رفتیم. تمام همسفرها شیفته نازنین زهرا شدند و در طول سفر دختر شیرینمان دائما از ابتدا تا انتهای اتوبوس بین آنها مبادله میشد. هیچگاه باران شدیدی که هنگام زیارت حضرت علی (ع) در نجف اشرف بارید را فراموش نمیکنم. مرتضی برای فردی که در آن وضعیت با پای برهنه راه میرفت؛ چقدر اندوهگین شد.
مرتضی به امام رضا (ع) علاقه بسیاری داشت و هر سال چندین مرتبه به زیارت ایشان میرفتیم. زندگی رضوی ما از مشهد مقدس آغاز شد و این اشتیاق به فرزندمان نیز منتقل شد. فقط کافی بود نازنین زهرا بگوید، «بابایی دلم برا امام رضا (ع) تنگ شده است» مرتضی بلیط مشهد را تهیه میکرد.
☘ با کدام شهید مودت داشتند؟
با شهید «محمودرضا بیضایی» رفاقت صمیمانهای داشتند به نحویکه پس از شهادت محمودرضا، مرتضی آرام و قرار نداشت. وی برای شرکت در تمام مراسمهای محمودرضا به تبریز رفت. او اتومبیل، داخل اتاق و تمام اطراف خود را مالامال از تصاویر شهید بیضایی کرده بود. خاطرات و دستنوشتههای وی را حفظ و تمام فیلمهایش را مشاهده میکرد. از او میخواستم با درد فراق بسازد، اما توجه نمیکرد.
به خاطر دارم عید نوروز ۱۳۹۳ سفره هفت سین را چیده و منتظر مرتضی بودم. او با تلفن همراه خود صحبت میکرد. وقتی آمد، پرسیدم، «هنوز که سال تحویل نشده، پیشاپیش به چه کسی تبریک میگفتی؟» مرتضی پاسخ داد، «با پدر محمودرضا تماس گرفتم تا اولین نفر به ایشان تبریک بگویم. امسال اولین سالی است که محمودرضا در کنار خانواده خود حضور ندارد.»
☘ از شهادت سخن میگفتند؟
بله، اولین مرتبه هنگام خواندن خطبه عقد در بارگاه ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا (ع) از من تقاضا کرد که برای رسیدن به خواسته قلبی او دعا کنم. وقتی پرسیدم، «چه آرزویی دارید؟» گفت، «برای شهادتم دعا کنید.» متحیر بودم که چرا ابتدای زندگی باید برای شریک زندگیام از خداوند طلب شهادت کنم؟!
چند سالی از زندگی مشترکمان میگذشت که گفت، «دوست دارم پس از شهادتم همچون حضرت مادر گمنام بمانم.» مرتضی به حضرت زهرا (س) علاقه بسیاری داشت. اولین مرتبه پس از شنیدن این جمله سکوت کردم، دفعه بعد زمانی این جمله را تکرار کرد که مستند شهید «عباسعلی علیزاده» را میدیدیم. با بغض به اتاق رفتم و بازهم سکوت کردم.
مرتبه آخر، شب عاشورای سال ۱۳۹۴ بود. همه در منزل پدرم جمع شده بودیم تا نذریها را پخش کنیم. مرتضی گفت، «میشود همه عزیزان پس از شنیدن دعای من آمین بگویند.» میدانستم چه مطلبی را میخواهد بگوید. به همین خاطر گفتم، «من آمین نمیگویم.» مرتضی خندید و گفت، «انشاءالله پیش از عاشورای ۱۳۹۶ به آرزوی خود برسم!» همه گفتند، «الهی آمین!» مرتضی خالصانه تمنا کرد و رسید...
عاشورای سال بعد، هیچکسی نتوانست جای خالی مرتضی را پر کند...
✨ادامه👇
☘ چطور مدافعان حرم خانواده خود را به خدا میسپارند و عازم دیار غربت میشوند؟
مرتضی میگفت، «ما مسلمان هستیم و در دین ما دفاع از مسلمانان و مظلومان یک وظیفه همگانی است.» او مسایل سیاسی را تشریح و با گفتههای خود من را متقاعد میکرد.
☘شهید مسیبزاده در سوریه چه مسولیتی داشتند؟
مرتضی مسائل کاری را پشت درب منزل میگذاشت و با انرژی وارد خانه میشد. او برای آنکه ما را نگران نکند، میگفت، «من فقط یک مامور ساده هستم.» پس از شهادت متوجه ماموریت سنگین همسرم شدم. او به سبب تسلط بر زبان عربی، مربی آموزش موشک بود و من نمیدانستم.
☘ چگونه با سختیهای زندگی کنار آمدید؟
کسیکه تصمیم میگیرد، پاسخ مثبت به پیشنهاد ازدواج یک فرد نظامی دهد، حتما شرایط او را میپذیرد و میداند که همسرش سربازی است که هر لحظه باید گوش به فرمان ولی امر خود باشد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌹🕊✨🌹🕊✨🌹🕊
🔷وصیت نامه شهید عالیمقام مرتضی مسیب زاده
بسم الله الرحمن الرحیم
حسب دستور شرعی اقدام به تقریر وصیت نامه مینمایم در سی ام ماه رمضان.
من بنده ی عاصی و خطاکار درگاه الهی بوده ام، و ضمن امیدواری به عفو و رحمت الهی، از گناهانم، از تمام افرادی که حقی به گردن حقیر داشته و دارند، طلب حلالیت مینمایم.
از پدر و مادرم عاجزانه درخواست حلالیت دارم و انشاءالله از باب مهربانی و عطوفت پدرانه و مادرانه، این طفل خطاکارشان را ببخشند و بدی هایم را به حساب جهالت بگذارند.
پدرم و مادرم دعایم کنید.
عزیزان، نماز را حتی سبک نشمارید،
و لحظه ای از توفیق خدمتگزاری به مادرتان غافل مشوید که خیر دنیا و آخرت نصیبتان شده است.
خواهرانم برای دیگران در نماز و حجاب الگو باشید.
دعایم کنید و برایم نماز و روزه بگیرید.
برایم دعا کنید.
از همه ی عواطفتان نسبت به خودم، تشکر میکنم، شدیدا نیازمند، خیرات و مجالس روضه هستم، مرا فراموش نکنید.
دوستان و همرزمان بزرگوارم، خدا را شاهد میگیرم که خود را لایق جمع معنوی و ولایی شما نمی دیدم این را لطف پروردگار می دانسته ام که توفیق همنشین بودن با شما را برایم رقم زده است.
ان شاءالله، در آخرت، هم مرا همنشین دوستان شهیدم، بگرداند،
حقا که از خواص هستید،قدر خود را بدانید، و حال خود را حفظ کنید.
اگر توفیق دست بوسی امام خامنه ای را داشتید،سلامم را به ایشان برسانید .
امیدوارم،مانند دوستان شهیدمان عمر من نیز به شهادت ختم شود.ان شاءالله.
و این نه از روی لیاقت، که هرگز خود را لایق ندیدم و لکن من باب کرامت و تفضلات الهی، هر لحظه آرزوی شهادت را در سینه داشته ام.
دعایم کنید که شدیدا به توسلات شما به اهل بیت نیازمندم.
یا علی مدد
ملتمس دعای خیر
عبد الحقیر
مرتضی مسیب زاده
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
💐🌿🕊💐🌿🕊💐🌿🕊
📚معرفی کتاب از شهید مسیب زاده؛
《بابای نازنین》
مجموعه خاطرات پاسدار شهید مدافع حرم «مرتضی مسیبزاده»
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌿🌸
27.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 از آسمان/ بابای نازنین و فاطمه💔
شهید مدافع حرم🌷
#حاج_مرتضی_مسیب_زاده🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام مرتضی مسیب زاده
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید مرتضی مسیب زاده
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح
✒قسمت نوزدهم
سخت ذهنم درگیر این پازل بهم ریخته بود که مامانم در اتاق در زد و اومد داخل. بلند شدم نشستم ...
گفت: دخترم! میخوای استراحت کنی ؟ گفتم: نه مامان جون استراحت کردم. ذهنم درگیر مصاحبهی فردا صبحمه...
اومد کنارم، روی تخت نشست ...
دستی به سرم کشید و گفت: الهی من قربونت برم اینقد خودت رو اذیت نکن دخترم. یه کم هم به آیندهی خودت فکر کن. یه چیزی میخوام بگم، نه نیاری...
گفتم: مامان تو رو خدا بی خیال. دوباره خواستگار ... من که شرایطم رو قبلا گفتهام....
دستم رو گرفت و گفت: آخه دختر این شرایطی که تو میگی باید از آسمون بیارن! بعد هم تا نبینی از کجا بفهمیم شرایط تو رو داره یا نه! تا کی مدام این و اونو رد میکنی؟؟؟
تا وقتی گل با طراوته خریدار داره. یه کم عاقل باش مادرم. من خیرت رو میخوام. هر مادری آرزو داره عروسی دخترش رو ببینه ...
امروز فاطمه خانم زنگ زد. همون که مدیر مدرسه اندیشه است برا پسرش ...
تا می تونست از پسرش تعریف کرد میگفت: پسرش بچه خوب و متعهدیه. از همه مهم تر هم فکر و عقیده دختر شماست!
منم روم نشد بگم دخترم از آسمون سفارش شوهر داده! گفتم این هفته بیان خونه...
خدا رو چه دیدی شاید این آقازاده بستهی سفارشی شما بود...
لبخندی زدم و گفتم: چی بگم مامان شما که خودتون بریدید و دوختید این هفته من خیلی سرم شلوغه خیلی درگیرم ...
مامانم لپمو بوس کرد و گفت: کاری که نمیخوایم بکنیم. یه سر میان و میرن...
سرمو تکون دادم و گفتم: چشم بیان ببینیم چه جوریه....
لبخند نشست رو صورتش و گفت: مامان فدات بشه یه دستیم به سر و روت بکش...
گفتم: مامان جونم همینی که هست! ماشاالله از دختر شاه پریون و خوشگلی چیزی کم ندارم. کسی دعوت نامه نفرستاده براشون....
مامان بلند شد و در حالی که سرش رو تکون میداد و از اتاق بیرون میرفت گفت : بله غیر از اینم نیست فقط خدا به داد شوهر تو برسه!!!
◀️ ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح
✒قسمت بیستم
از اونجایی که حدس میزدم پسر فاطمه خانم هم مثل بقیه خواستگارهام ملاکهای من رو نداره حتی بهش فکر هم نکردم و دوباره خودم رو متمرکز این پازل بهم ریخته کردم تا شاید چیزی دستگیرم بشه....
ولی انگار باید این گره به دست خود خانم مائده باز میشد ....
بالاخره فردا صبح شد و من سر قرار با فرزانه راهی خونهی خانم مائده شدیم. دوباره جلوی در، استرس روز قبل باعث شدت دلشوره و نگرانیمون شده بود.
آیفون رو زدیم و خانم مائده در را باز کرد ایندفعه فرزانه ساکت بود نمیدونم به چی فکر میکرد شاید هم یاد حس وحشتناک دیروز افتاده بود....
از پلهها رفتیم بالا ....
خانم مائده اومد استقبالمون و رفتیم داخل اتاق پذیرایی، تا این لحظه روال مثل دیروز بود. تا ما نشستیم، خانم مائده با یه سینی چایی اومد و لبخندی زد. هنوز ما حرفی نزده بودیم
گفت: واقعا از بابت دیروز ببخشید نمیخواستم اصلا اینجوری بشه. داداشم خیلی اصرار کرد که آخرشم دیدین چی شد...
گفتم: نه اشکال نداره. برا همه ممکنه پیش بیاد ... راستی پای داداشتون خیلی آسیب دید؟
فرزانه طوری که خانم مائده متوجه نشه یه سقلمه زد به پهلوم و آهسته گفت: به تو چه!!! احوال داداش یه داعشی رو میپرسی؟
با یه لبخند پر از حرص نگاهش کردم...
خانم مائده گفت : نه! بخیر گذشت. آسیب جدی ندید. فقط چند روز باید استراحت کنه که دیگه گفتم بیاد پیش خودم بمونه...
فرزانه با چشمای از حدقه بیرون زده گفت: یعنی الان داداشتون تو خونهس ؟
خانم مائده گفت: بله داخل اتاق کناری در حال استراحته ...
آب دهنم رو آروم قورت دادم و نگاهی به فرزانه انداختم...
کاری نمیشد کرد. گفتم: خوب آماده هستید مصاحبه رو شروع کنیم ...
خانم مائده گفت بله. به کجا رسیدیم؟
فرزانه نیش خندی زد و با طعنه گفت:
با اتفاق دیروز هنوز ب بسم اللهایم.
خانم مائده دوباره عذر خواهی کرد.
گفتم: داشتید از دوران نوجوانیتون میگفتید. از عاشق جهاد و گذشت بودن. از تعصب و وجهی مذهبیتون...
اگر امکان داره برامون بیشتر توضیح بدید...
◀️ ادامه دارد ...
Part17.mp3
10.4M
📚نمایش صوتیکتاب
#پایی_که_جا_ماند_(2)
✨بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
#دفاع_مقدس
قسمت 2⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
#توسل
#کرامات_شهدا
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام عرض ادب خدمت شما
من به پیشنهاد یکی از دوستان عضو گروه شدم مطالب عالی عالی و من به نیت سلامتی مامان در چله این شهدا شرکت کردم
واقعا توسل به این عزیزان راه گشا و شفاست
الحمدلله مامانم رفته بود دکتر از وضعیتش راضی بودن...
توسل به این بزرگواران عالیه
🌷🌷🌷
آماده شهادت بودن با آرزوی ِشهادت داشتن فرق میکند .
🌷شهید محمودرضا بیضائی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆این فیلم زیبا رو از صحبتهای شهید مصطفی صدرزاده ببینید و بشنوید و حظ ببرید.
واقعا که برای شهید شدن ،باید شهیدانه زندگی کرد...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
هر آمدنی رفتنی دارد
جز شهادت!
شهید که شدی،میمانی
یعنی خدا نگهت میدارد برایِ همیشه :)🌱
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
عَلـےُمَعَالحَق
وَالحَقُمَعَعَلـے!
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣