🌹🍃پاسدار بودن را افتخار خود میدانست
🔹یکی از دوستان شهید ابوالفضل نیکزاد درباره شهید میگوید:
من و ابوالفضل از سال ۸۳ از همان زمان دانشکده رفیق، برادر، همکار و هم اتاقی بودیم. از همان اوایل که من با ابوالفضل آشنا شدم؛ خیلی عاشق مناجات بود. همیشه به من میگفت که بیا با هم به مراسم مناجات حاج قربان(یکی از مداح های تهران) برویم که یک شب قدر توفیق داشتم با ابوالفضل در مراسم مناجات مسجد محله بلوار ابوذر شرکت کردیم.
ابوالفضل ارادت خاصی به حضرت زهرا(س) داشت و حقیقتا عاشق اهلبیت(ع) بود. به خاطر دارم وقتی سال ۹۱ با ابوالفضل کربلا رفتیم؛ آنجا میدیدم که ابوالفضل واقعا بیریا است. اهل خودنمایی نبود و دائم در حال خودش بود. حال معنوی که هر کسی به آن غبطه میخورد. جنس معنویت او خیلی فرق میکرد انگار که معنویت او همیشه همراه با اخلاص بود.
ابوالفضل بسیار شوخ طبع و خونگرم بود. در محل کارش به همه دوستانش سر میزد و با هر کدام از همکارانش یک طور ارتباط برقرار می کرد. او با همه مهربان بود انگار که زبان هر کس را میدانست. به هرجا که سر میزد آنجا سرشار از نشاط میشد.
روابط عمومی بسیار بالایی داشت و با همه ارتباط برقرار میکرد. اگر از کنار سربازی رد میشد حتما با او ارتباط کلامی خوبی برقرار میکرد به طوری که همه ابوالفضل را دوست داشتند.
ابوالفضل هر سال در مراسم تحلیف شرکت میکرد و هر طور که بود خود را به این مراسم میرساند. از شب قبل از مراسم به دانشگاه افسری میآمد و اگر کاری بود انجام میداد. امسال من در مراسم تحلیف کنار ابوالفضل بودم به من گفت که در مرخصی بودم اما از وقت شخصی خودم استفاده کردم و آمدم. متاسفانه امسال کمی برای شرکت در مراسم سختگیری میکردند و فقط نیروهایی که کارت دعوت داشتند؛ اجازه حضور در مراسم به آن ها داده میشد.
صبح آن روز من و ابوالفضل جلوی درب رفتیم اما به هیچ وجه اجازه نمیدادند که ما بدون کارت در مراسم شرکت کنیم. ابولفضل ناامید نشد و از آنجا که قلبا به حضرت آقا عشق میورزید؛ آنقدر صبر کرد تا ماشینی برای تحویل آب معدنی آمد، ابوالفضل شروع کرد به آنها کمک کردن و همه جعبههای آب معدنی را از ماشین خالی کرد بعد هم آنقدر به مسئولان مراسم التماس و خواهش کرد تا بالاخره به عنوان آخرین نفرات وارد مراسم شدیم. ابوالفضل به پاسدار بودن خود افتخار میکرد و همیشه بر این مسئله تاکید میکرد که یک پاسدار حتی اگر پزشک هم باشد، اول پاسدار است و وظیفه اصلی و اولای او پاسداری است.
علاقه بسیاری به کتاب و کتابخوانی داشت. یکبار وقتی به اتاقش رفتم دیدم که کتابخانه بزرگی دارد؛ انواع و اقسام کتابها با موضوع شهدا را از انتشارات سوره تهیه کرده و در کتابخانهاش داشت. به ابوالفضل گفتم چرا این همه کتاب شهدا را اینجا گذاشتی؟ گفت: ما اینجا کار فرهنگی میکنیم وقتی که مهمان داریم؛ این کتابها را به عنوان هدیه به مهمانهایمان میدهیم.
هر سال کتاب هایی که حضرت آقا تقریظ میکردند را تهیه و مطالعه میکرد و به دیگران هدیه میداد. کتابی که به من توصیه میکرد که حتما بخوانم کتاب سفر حضرت آقا به سیستان بود که به نام داستان سیسیتان چاپ شده است. ابوالفضل عاشق شهدا بود. یکی از ویژگیهای ابوالفضل خاکی بودن و تواضع بیحدش بود؛ همیشه در عین سادگی برخورد میکرد و اهل تجمل و ریا نبود.
پدر ابوالفضل سالها قبل فوت کرده و مادرش تنها بود. خیلی به مادرش خدمت میکرد و همیشه به فکر مادر بود. اوایل که ازدواج کرده بود دوستان به ابوالفضل میگفتند که خانه سازمانی بگیر، ابوالفضل میگفت میخواهم دو واحد آپارتمان کنار هم بگیرم که مادرم تنها نباشد. چون نتوانست در محله خراسان دو واحد کنار هم بگیرد به قیامدشت رفت و آنجا منزلش را تهیه کرد و هر روز از قیامدشت تا محل کارش دو ساعت راه را میآمد و سختیهای فراوانی را تحمل میکرد که بتواند به مادرش خدمت کند.
عاشق امام حسین(ع) بود. هر سال در پیادهروی اربعین شرکت میکرد؛ خیلی به کربلا علاقه داشت. دنبال مقام و مسئولیت نبود و به زندگی و کاری که داشت قانع بود. همیشه دغدغه داشت که درست و با کیفیت کار کند حتی از وقت اداری استفاده شخصی نمیکرد هر کار شخصی که داشت بعد از کار اداره و در زمانهای آزاد خود انجام میداد.
مشتاق و بیتاب شهادت بود/ابوالفضل پاسدار حقیقی حرم آل الله شد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
💐✨☘💐✨☘💐✨
🔷فرازی از وصیت نامه شهید ابوالفضل نیکزاد
اکنون که این وصیت نامه را مینگارم نتوانستم توشهای اخروی برای خود مهیا سازم و اعمالم نیز کمکی به این بنده حقیر نمینماید و بهتر از هر کسی میدانم در حق خود ظلم کردهام و چه زیبا امیرالمومنین علی(ع) آن اسوه صبر و شجاعت در دعای کمیل میفرماید ظلمت نفسی.
حال این که این بزرگوار خود اول مظلوم عالم است و در حقش ظلم شده است.
و از خدا میخواهم که این بنده را مورد مغفرت قرار دهد و باز از دعای کمیل امیرالمومنین کمک میگیرم که ایشان چه زیبا فرمودند یارب ارحم ضعف بدنی.
از همه دوستان و همکارانی که در حق آن ها ظلمی روا داشته ام طلب عفو و بخشش مینمایم چرا که میدانم حق الناس زیادی بر گردنم است و توان پاسخگویی آن را ندارم.
خدا را بابت همه نعمتهایی که به این بنده حقیر ارزانی داشت سپاسگزارم و میخواهم که از ناشکری ها و ناسپاسیهایم درگذرد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚معرفی کتاب:
《از بیسیم تا عبطین》
زندگینامه، سیره، خاطرات و خصوصیات بارز اخلاقی شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره ای از شهید ابوالفضل نیکزاد
شهید مدافع حرم🕊
#یا_زهرا💚
#یا_حسین🖤
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام ابوالفضل نیکزاد
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید ابوالفضل نیکزاد
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
📌قسمت سی و یکم
یکی از بچه ها که قد بلندی داشت رفت یک عبا و عمامه برداشت! بعد خیلی جدی پوشید و بعد از نماز وقتی همه رفته بودند وارد مسجد شد.
فقط ما نوجوان ها توی مسجد بودیم، احمداقا هم نبود میرزا ابوالقاسم که ذاتاً قلب بسیار مهربان و پاکی داشت رفت به استقبال ایشان و گفت: حاج آقا از قم آمدید؟ او هم گفت: بله!
بندهی خدا چشمانش درست نمی دید. بعد گفت: بیایید یه خورده این بچه ها رو نصیحت کنید.
بعد رو به ما کرد و گفت: بیایید جلو از حاج اقا استفاده کنید. حاج آقا هم خیلی جدی آمد در بین بچه ها و روی صندلی نشست!
بعد بسم الله را گفت و شروع به صحبت کرد!
میرزا ابوالقاسم هم جلویش نشست و به حرف هایش گوش می داد.
همهی ما چند نفر مرده بودیم از خنده
اما به سختی جلوی خودمان را گرفته بودیم
او خیلی جدی ما را نصیحت کرد، حرف های احمدآقا را برای ما تکرار می کرد، تا اینکه در آخر بحث رفت سراغ موضوع تیله بازی و...
میرزا یک دفعه از جا بلند شد. باچشمان ضعیفش به چهرهی آن شخص خیره شد. بعد گفت: تو .....نیستی؟!!!
خدا می داند بعد از هرشیطنت بچه ها، چقدر موج حملات کلامی اهل مسجد به سمت احمداقا زیاد می شد.
او با همه سختی ها و محکوم شدن ها با لبخندی بر لب همه این تلخ کامی ها را به جان می خرید.
می دانست که پیامبر گرامی اسلام به امیرالمومنین(ع) فرمودند:
یا علی، اگر یک نفر به واسطهی تو هدایت شود،
برتر است از آنچه آفتاب برآن می تابد
ثمرهی زحمات او حالا مشخص می شود.
از میان همان جمع اندک شاگردان ایشان چندین پزشک، مهندس، مدیر و انسان وارسته تربیت شد که همگی آن ها رشد معنوی خود را مدیون تلاشهای احمداقا می دانند.
آنها هنوز هم در مسیری که احمداقا برایشان هموار کرد قدم برمی دارند.
به قول یکی از شاگردان ایشان: زحمتی که احمداقا برای ما کشید اگر برای درخت چنار کشیده بود، میوه می داد.!
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب
( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمدعلی_نیری
✨🌿🌸🌿✨
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
📌قسمت سی و دوم
راوی : حجت الاسلام اسلامی فر
چند سالی است که برای تبلیغ از طرف حوزه علمیهی قم به منطقه دماوند می روم. ماه رمضان و محرم را در خدمت اهالی با صفای روستای آیینه ورزان هستم.
به دلیل ارادتی که به شهدا دارم همیشه روی منبر از آن ها یاد می کنم.اولین روزهایی که به این روستا آمدم متوجه شدم مردم مؤمن اینجا پانزده شهید تقدیم اسلام و انقلاب کردند.
من همیشه از شهدا برای مردم حرف میزنم و نام شهدای روستا را روی منبر می برم.
اما برای من عجیب بود.وقتی به نام شهید احمدعلی نیری می رسیدم مردم بسیار منقلب می شدند.!
چرا مردم با یاد این شهید این گونه اند؟ مگر او که بوده؟!
از چند نفر قدیمی های روستا سؤال کردم.گفتند: او در اینجا به دنیا آمد اما ساکن تهران بود.
فقط تابستان ها به اینجا می آمد و حتی این سال های آخر هم کمتر احمدعلی را می دیدیم.
اما نمی دانید که این جوان چه انسان بزرگی بود.هرچه خوبی سراغ داشتیم در وجود او جمع بود.
یکی از قدیمی های روستا که از مالکان بزرگ منطقه و از بزرگان دماوند به حساب می آمد را دیدم.
به ظاهر اهل مسجد و....نبود.جلو رفتم و سلام کردم.
گفتم: ببخشید شما از شهید احمد نیّری خاطره ای داری؟
نگاهی به من کرد و با تعجب گفت: احمدعلی رو می گی؟!
با خوشحالی حرفش را تأیید کردم. نگاهی به چهرهام انداخت. اشک در چشمانش حلقه زد.
چند بار نام او را تکرار کرد و شروع کرد با صدای بلند گریه کردن!
ناراحت شدم. کمی که حالش سرجا آمد دوباره سوالم را مطرح کردم. با بغضی که در گلو داشت گفت: «احمد را نه من شناختم ، نه اهالی اینجا، نه هیچ کسی دیگر.
احمد را فقط خدا شناخت. او یک فرشته بود در لباس انسان. احمد مدتی به اینجا آمد تا بچه های ما و اهالی این منطقه خدا را بشناسند و از وجود او استفاده کنند.»
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب
( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمدعلی_نیری
✨🌿🌸🌿✨
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
📌قسمت سی و سوم
... دوباره اشک از چشمانش جاری شد.بعد ادامه داد: وقتی احمدعلی به اینجا می آمد همهی بچه ها را جمع می کرد.آن ها را می برد مسجد و برایشان صحبت می کرد.
قرآن به بچه ها یاد می داد.احکام می گفت.با بچه ها بازی می کرد و...
بیشتر این بچه ها از لحاظ سنی از احمدعلی بزرگ تر بودند.اما همه او را قبول داشتند.
همه اهالی او را دوست داشتند.احمد استاد جذب جوان ها به مسجد و خدا و دین بود.
بچه ها دور او در مسجد جامع آیینه ورزان جمع می شدند و یک لحظه از او جدا نمی شدند.
خیلی از اهالی اینجا را احمدعلی هدایت کرد.
چند تا از آنها راه خدا و دین را رفتند و بعد از احمد شهید شدند.
یادش بخیر احمد چه آدمی بود.ما بزرگتر ها هم تحت تاثیر او بودیم..
خدا می داند وقتی توی کوچه و باغ ها راه می رفت انگار همه در و دیوار به او سلام می کردند!
پیرمرد این ها را گفت و دوباره اشک از چشمانش جاری شد.
همسر همین آقا وقتی اشک ریختن شوهرش را دید با تعجب پرسید: حاج اقا چی شده؟! من پنجاه سال با حاجی زندگی می کنم، تا به حال ندیدم حاجی گریه کنه!
شما چه گفتید که اشک حاجی رو در آوردید؟!
حتی بعضی از بچه ها احمداقا را می شناختند .می گفتند: از پدرمان شنیدیم که آدم خیلی خوبی بوده و....
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب
( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمدعلی_نیری
✨🌿🌸🌿✨
Part03_خاطرات شهید صیاد شیرازی.mp3
5.98M
📚کتاب صوتی
✨خاطرات شهید صیاد شیرازی
#دفاع_مقدس
#زندگینامه
قسمت3⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
#توسل
#کرامات_شهدا
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام
وقت بخیر،اردیبهشت امسال به زیارت شهید حاج قاسم سلیمانی باکاروانی ازاصفهان رفتم مدتی بود کمردرد شدیدی داشتم دیگه سوار اتوبوس شدم بدترشدم که نه می توانستم بشینم نه بخوابم
یک شب کنار مزار حاج قاسم تا صبح احیا گرفتیم کنارقبرحاج قاسم شلوغ بود من و دوستانم کمی فاصله دارتر از قبر حاج قاسم بودیم...
نیمه های شب کمردردم شدید شد که امانم را بریده بود به شهید جوشانی نزدیک بود از ته دل و با سوز دل از او خواستم کمرم را خوب کند چنددقیقه ای خوابم برد...
بیدار که شدم کمرم خوب شده بود وخدارو شکر تا الان کمردرد ندارم🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹دختر شهید مدافع حرم محمد رضایی: دلتنگ بابام هستم. میتونید منو ببرید پیش بابام؟!😞😭
🇮🇷آنچه به شما نمیگویند🇮🇷
شهید #محمد_رضایی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🦋✨
🕊همیشه لباس بسیجی به تن داشت، پوتین هایش رنگ و رو رفته بودند و موهای سرش را مانند سربازان عادی می تراشید. متواضع بود. چیزی که محبت زین الدین را در دل ها جا می کرد، سادگی اش بود. دنبال تشریفات و در بند پست و مقام نبود. راحت بود و بی تکلّف. در جمع رزمندگان بود؛ با آنها غذا می خورد، درد دل هایشان را می شنید و از همه مهم تر، به آنان بسیار احترام می گذاشت. این بود که خواسته یا ناخواسته، همه را دنبال خود می کشید!
شهید#مهدی_زین_الدین🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 #نماهنگ احساسی #اربعین
🌴اگه مردم چی ...
🌴اگه قبل#اربعین چشامو بستم چی؟
🎙#روح_الله_رحیمیان
👌بسیار دلنشین
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝