eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
30.8هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
224 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگزکسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله:4 آبان ✨پایان:13 آذر @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧ صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🎙با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود. @hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا ➡️@motevasselin_be_shohada 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ارسالی اعضای محترم کانال⤵️ سلام ان شالله شهدا دستگیر زندگیم باشند خیلی التماس دعا دارم 🙏 من چند تا نیت کردم باورتون میشه یک حاجتم دادن .😭مالی بود حل شد همین الان الهی خدا بهتون سلامتی بده و حاجتتون بخیر روا خدا براتون‌ جبران کنه دلمون گره زدین به شهدا 🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨ با سلام و خسته نباشید من هم خاطره ای از استجابت دعا با توسل به شهدای گمنام دارم. چند سال پیش بدن دختر من التهاب داشت و دکترها تشخیص آرتریت روماتوئید داده بودند اما متاسفانه داروها اصلا جواب نمی داد و از طرفی خانواده خودم هم به جای دلداری من را مقصر بیماری اش می دانستند و ملامتم می کردند. یک شب که از بیماری فرزند و زخم زبان اطرافیان حسابی بهم ریخته بود، سر مزار یکی از شهدای گمنام شهرمان اصفهان رفتم و به او متوسل شدم و گفتم خودت یک راهی پیش روی من بزار. چند روز بعد که مجددا دخترم را به پیش پزشک بردیم گفتند که یک داروی جدید بیولوژیک با حداقل عوارض جانبی مراحل ازمایش خودش را طی کرده و این دارو را به جای همه داروهای قبلی پیشنهاد کردند که در کمال ناباوری با اولین مصرف نتیجه شگفت آور بود. چند هفته بعد در شب جمعه مجددا قصد رفتن به گلزار شهدا را داشتیم اما به علت پیدا نکردن جای پارک منصرف شدیم. همان شب در خواب دیدم که خانمی با چادر مشکی به خواب من آمدند و گفتند پس چرا برای شهید ما ختم بر نمی دارید. من گفتم ولی من اصلا شهید شما را نمی شناسم گفتند چرا اسمش سعیده می شناسی و من بعد بیدار شدن تازه به یاد توسل به آن شهید گمنام افتادم. 🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود. @hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا ➡️@motevasselin_be_shohada 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ارسالی اعضای محترم کانال⤵️ سلام انشاالله ک حالتون با یاد شهدا عالی عالی بوده باشه 💚 من خیلی خوشحالم ک هم تو چله برادر شهید نوید عزیز هستم ، هم سعادت داشتم تو چله جدید متوسلین ب شهدا الان فکر میکنم دومین یا سومین بار هستش شرکت میکنم ، و توسل میکنم ب چهل نفر از بندگان خوب خدا 💚 خیلی خیلی از این بابت خوشحال هستم ی جور خیلی خوبی با شهدا انس میگیرم ک حال دلم عالی عالی میشه 💚 مخصوصا این سری از چله ک بعد از شهدای گمنام با شهید عزیزم برادر شهید سجاد زبرجدی شروع شده و بنده حقیر ارادت ویژه ای نسبت ب ایشون دارم و تا حالا دوبار حاجتروایی از شهید عزیزمون داشتم، و خیلی خوشحال هستم از این بابت ❤ انشالله بازم نگاه ب دل همه ما بکنن و حاجت قلبی و دلی همگی برآورده بشه 🤲 ممنون از شما و کانال خوبتون ، خدا خیرتون بده 💚 مارو از دعای خیرتون بی نصیب و بی بهره نزارید ، انشاالله اون دنیا همگی با شهدای عزیزمون محشور بشیم 💫 🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨ سلام خیلی ممنون از شما کانال متوسلین به شهدا گذاشتین من برای اولین بار چهله شهدا شرکت کردم تو زندگی یه مشکلی داشتم وچند سال بود عذاب میکشیدم متوسل شدم به شهدا وهر شب برای هر شهید ۱۰۰ صلوات ودعای عهد وزیارت عاشورا میخواندم واز شهدا کمک میگرفتم خدا رو شکر قبل از چهلمین شهید من حاجتم رو گرفتم و تازه فهمیدم شهدا چه مقامی نزد خداوند دارن و اعتقادم بیشتر شد واز شما هم تشکر میکنم. 🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌹 - خب باشه، ولی توچطور دلت میاد بگی؟ - فکر می کنی برای آقا مصطفی چه اتفاقی می‌افته ؟ -همیشه از خدا می‌خواستم برگرده ،حتی اگه از گردن به پایین فلج بشه و نتونه صحبت کنه، همین که چشماش باز باشه و گوشه خونه ام باشه برام کافیه ! - خیلی بی‌انصافی که براش چنین آرزویی داری فکر نمی‌کنی چقدر اذیت میشه؟ - به اذیتش فکر نمی‌کنم و به این فکر می‌کنم که هست! - بگذریم به قول تو از این حرفا نزنیم ! - صدای سینه زنی نزدیک تر شده بود. احساس می‌کردم دارم از حال می‌روم، و به دیوار تکیه دادم . - چطور بگذرم وقتی احساس می‌کنم چنین روزی برای منم هست خیلی ذهنم درگیر همسران شهدا شده . با او که خداحافظی کردم سریع به تو زنگ زدم .صدایت می‌آمد که آن طرف خط با بیسیم صحبت می‌کردی. هرچه منتظر ماندم صحبت تمام شود نشد. تلفن را قطع کردم، در حالی که صدایت در گوشم می‌پیچید .بی آنکه کلماتت یادم بیاید آن شب برگشتم خانه. در حالی که محمدعلی را می‌خواباندم، شروع کردم به خواندن دعای حصار. فاطمه اعتراض کرد :"بازم این دعارا برای محمدعلی می‌خونی و برای من نمی‌خونی ؟: خندیدم:" برای محمدعلی نمی‌خونم، برای بابا می‌خونم!: همیشه وقتی خواندن دعا در آرامش فرو می‌رفتم ،ولی آن شب نشد به آیت الکرسی که می‌رسیدم یا اشتباه می‌خواندم یا یادم می‌رفت. محمدعلی روی پایم بود و تکانش می‌دادم که وسط دعا خوابم برد. بیدار شدم و یادم آمد نتوانستم آیت الکرسی را تا انتها بخوانم. دوباره شروع کردم، اما باز یا یادم می‌رفت یا خوابم می‌برد . فهمیدم که کنار محمدعلی دراز کشیدم و از هوش رفتم .صبح که برای نماز صبح بیدار شدم، یادم آمد که نتوانستم حصار را کامل بخوانم. سعی کردم بعد نماز بخوانم، اما باز هم نشد. ترس وجودم را گرفته بود. بچه‌ها که بیدار شدند صبحانه‌شان را دادم ، آماده‌شان کردم و رفتیم پارک شهدای گمنام. قرار بود مراسم روز تاسوعا آنجا برای خانم‌ها برگزار شود. محمدعلی گریه می‌کرد نمی‌توانستم او را آرام کنم و خانم‌ها به نوبت او را می‌گرفتند مامان نبود تا به دادم برسد ،خانه عمو جعفر بود .آخر سر محمدعلی را گرفتم و از حسینیه شهدای گمنام آمدم خانه. لباس‌هایش را عوض کردم و رفتم مسجد امیرالمومنین تا در ظهر تاسوعا آنجا هم نماز بخوانم و هم سخنرانی و عزاداری گوش کنم. به ذهنم آمد که هفته قبل روز علی اصغر علیه السلام محمدعلی را که روز تولد حضرت علی اصغر علیه السلام به دنیا آمده بود لباس سقایی پوشانده بودم و برده بودم همایش شیرخوارگان که در پارکی نزدیک حسینیه بود. بچه‌های پایگاه هم بودند. همه می‌شناختند که او پسر توست می‌آمدند وبغلش می‌کردند و می‌بردند. بعد هم دادند بغل مداح. او هم محمدعلی را سر دست بلند کرد و گفت :" بابای این بچه الان توی سوریه در حال نبرده، براش دعا کنید سالم برگرده." رفتم مسجد همانجا. روحانی مسجد دعای علقمه را می‌خواند، آن هم با ترجمه فارسی می‌دانستم مثل همیشه همین که دعا تمام شود و حاجت روا باشی زمزمه لب‌ها شود، حاجتم تو خواهی بود. اینکه سالم برگردی، اینکه بیای و بیشتر پیش ما بمانی، اینکه جنگ تمام شود و دیگر نروی اما وسط دعای علقمه که خواستم دعا کنم دیدم نمی‌توانم، و شرمی وجودم را گرفت :"خجالت نمی‌کشی سمیه؟ حضرت زینب چه مصیبتا که نکشید. ندیدی چه اتفاقی برای امام حسین علیه السلام افتاد . اون وقت تو می‌خواهی برای مصطفی دعا کنیم؟ خدایا هر طور که صلاح می‌دونی، خدای من هر طور که صلاح می‌دونی!" تمام مدتی که نبودی می‌دانستم تا رضایت به شهادتت ندهم شهید نمی‌شوی .فکر شهادتت جانم را پر از استرس می‌کرد. نه، تو شهید نمی‌شوی تا من نمی‌خواستم مگر شهید مرد مدق به همسرش نگفته بود این همه سختی‌های مرا می‌بینی، پس رضایت بده به شهادتم. پس من تا راضی نمی‌شدم نباید تو شهید می‌شدی .مراسم مسجد که تمام شد بچه‌ها را برداشتم وآمدم خانه. از فاطمه کوچولو هم ناراحت شده بودم. بهانه گیری‌هایش خسته و بی طاقتم می کرد دلم می‌خواست ساکت باشد ،هیچ نگوید و هیچ نپرسد خانه که آمدم دیدم چقدر خانه آشفته است، هر کار کردم جمع و جور کنم دست و دلم نرفت فاطمه باز پیچید به پر و پایم. شاید چون حال خرابم را می‌دید دعوایش که کردم شروع کرد به گریه:" مامان چرا اینجوری می‌کنی؟" گفتم :"اصلا حوصله ندارم .با من صحبت نکن. به من کاری نداشته باش و سرت به کار خودت باشد !" گوشی دستم بود و فکر می‌کردم به دوستت پیام بدهم یا نه ؟ساعت ۴ بعد از ظهر بود که مامان از خانه عمو جعفر برایم نذری آورد. در خانه را که باز کردم ،بعد از ظهر بود نگاهی به هال انداخت :"سمیه چرا اینجا انقدر به هم ریخته اس ؟"باز نگاهی به صورتم کرد. می‌دانست حال من بی‌ارتباط به نبودن تو نیست - ازمصطفی خبر داری؟
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌹 پدرم که آمد حیرت کردم:" باباچرا دولا دولا راه میر ی؟" - همین جوری! مامان بی تابی می کرد ،می گفت:" جواب فاطمه رو چی بدیم؟: گفتم:" خودم با فاطمه حرف می زنم!" اورا بردم داخل اتاق ،بغلش کردم:" مامان تواین مدت که بابا نبود،اگه اتفاقی می افتاد چطوری بهش می گفتی؟" - زنگ می زدم بهش! - حالا می خوام یه خبر خوب بهت بدم.ازاین به بعدنیازی نیست به بابا زنگ بزنی،هراتفاقی که برای توبیفته، قبل از آنکه کسی متوجه بشه،بابات متوجه میشه،هرجا بخوای بری همراهته،هیچ وقت از تو دور نمی شه! کمی منو نگاه کرد، بغض کرد در حالی که بغلم کرد گفت:" یعنی بابا شهید شده؟" - آره ولی نمرده! سرش را روی سینه ام گذاشت وهق هق کرد. محمدعلی رو آوردند شیرش بدهم، احساس کردم جان به تن ندارم تابرسد به شیر. هشت روز بعد پیکرت را آوردند. از مسئولت خواسته بودی برای تو و من درمعراج دیدار خصوصی بگذارد. به معراج که می آمدم باخودم فکر می کردم هنوز زنده ای. هرکس با من حرف می زد یا می خواست تسلیت بگوید می گفتم:" مصطفی زنده س. هروقت شنیدین مرده هر کاری خواستین بکنین هر چه خواستین بگین،ولی حالا زنده س!" کنار تابوتت که رسیدم،دیدم که چهره‌ات پراز آرامش هست نشستم وآرام گرفتم:" تومصطفای منی؟ " مصداق آیه ی ما زن ومرد را برای آرامش همدیگر خلق کردیم رااحساس می کردم، ولی فاطمه شوکه شده بود. داخل دهان وبینی ات پنبه گذاشته بودند. جمعیت آمده بودند می خواستند تو را ببینند. مداحی آمده بود و می خواست روضه بخواند. داد زدم: " اینجا جای روضه خوندن نیست.من تحملش را ندارم!" می دانستم اگر روضه بخواند حالم بد می شود. دیگر نمی توانم خوب تماشایت کنم وحرف هایی که باید، با تو بگویم. وقتی همه دیدار کردند، پیکرت را بردند پشت معراج و گفتند:" خودش خواسته با همسرش تنها باشد." وقتی رفتم مامانم وبرادرنم هم آمدند. مامان بی قراری کرد، حالش بد شد او را بردند بیرون. من ماندم و تو ومادر شهید قاسمی دانا که نمی خواست تنهایم بگذارد. نشستم کنارت وگفتم:" مصطفی تربیت بچه ها با من نیست. حالا که کارهای مردونه زندگی رو گذاشتی رو شونه های من، پس تربیت بچه ها باخودت . من کارای مردونه رو می کنم و تو هم بچه ها روتربیت کن. اگر فردا روز بچه ها بد تربیت شدند، نگی تقصیر توئه. یادت باشه که خودت بد تربیت کردی. می دونی که توان کار مردونه ندارم، ولی سعی می کنم انجام بدم و بشم مرد خونه به شرطی که توبچه ها رو تربیت بکنی." بعدها شنیدم شب شهادتت از ساعت دوازده تا چهارصبح با دوستی صحبت کردی و به صورت شفاهی وصیت کردی. شنیدم فقط دو ساعت راجع به من صحبت کردی وگفته ای :" بگویید خانم من از من راضی باشد. موقع خاکسپاری خاک کفشش را روی سرم بتکاند. تا روی صورتم بریزد جواز ورود من به بهشت شود. به او بگویید هراتفاقی افتاد مثل همین چند سال که چیزی نگفت وسکوت کرد. باز هم سکوت کند. به او بگویید از من راضی باشد. در معراج دمی با من تنها بماند." از معراج که آمدیم فاطمه ناراحت بود و مدام می گفت: " من نمی تونم بخوابم،اون بابا ،بابای من نبود!" بعدا پیکرت را بردند دانشگاه. چون مدت زیادی بیرون مانده بودی، دوباره خونریزی کرده بودی ومجبور شدند بار دیگر غسل وکفنت کنند. شستشوی این بار با آب گرم بودو پنبه ها را بر داشته ولب ها را به هم نزدیک کرده بودند. برای همین سجاد آمد دنبالمان:" بابای فاطمه، برای فاطمه ومادرفاطمه دعوت نامه خصوصی داده !" وقتی خواستیم برویم مادر شهید قاسمی دانا وخانم حاج نصیری هم آمدند. سر راه فاطمه گفت:" می خوام برای بابام گل بخرم. " سجاد جلوی گل فروشی نگه داشت. وفاطمه گل خرید و رفتیم معراج شهدا. پیکرت را گذاشتم زمین. رویت را که باز کردند، پنبه داخل دهان وبینی ات را برداشته بودند. فاطمه نگاهی به صورتت کرد وگفت:"من این را هم قبول ندارم!" گفتم :" وقتی بابا عمیق می خوابید چطوری میخوابید؟ "کمی فکر و گفت:" آهان همین طوری می خوابید!" شب آمدیم خانه . دسته های عزاداری می آمدند در خانه ما. دنبال فاطمه بودم، دیدم سجاد اورا برده بیرون وبرایش لباس سرمه ای وکت سفید وچادر وروسری خریده. و بعد او را برده پارک و شامم پیتزا به اوداده. وهمان جا نگهش داشت . واورابغل گرفت تا خوابش برد. دایی مهربان! یعنی دخترمان بی پدر شده بود ؟! 🌷 🔸ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سَر جُدا 💥روایت حاج حسین یکتا از راز تولد شهید همت در كربلا و امانت حضرت زهرا سلام الله علیها به مادر شهید ‎‎‌‌‎‎‌‌‎─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
💢 ‏هیچکس درد انتظار مادر شهید را نفهمید، هیچکس درک نکرد که مادر منتظر مثل شمع آب شد، مادر مفقودالاثر هیچوقت پیکر فرزندش را بغل نکرد تا از دنیا رفت، ما چه کردیم؟! امان از جگر سوخته این مادران😔 یادمان نرود مدیون خون پاک این شهیدان و خانواده هایشان هستیم. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای عهد.mp3
1.78M
🔰دعای عهد 🎙با نوای استاد فرهمند من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این عهد میمانم بیا 🌤🌿 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 💚سلام به چهارده معصوم(ع): 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ 🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 ➡️@motevasselin_be_shohada ‌ 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ❣بسم ربّ الشّهدا و الصّدیقین❣ 6⃣1⃣ شانزدهمین دوره چله ی؛ 🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد 🌤کانال متوسلین به شهدا🌤 🖇 امروز " 15 بهمن ماه" 📌 چله 《هدیه به‌ چهارده‌ معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام "" 🌷🌷🌷 معرف: ناشناس 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ➡️@motevasselin_be_shohada
شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ✨معروف به: جوانترین شهید مدافع حرم/نابغه مدافع/شهیدی از شهدای اربعه حلب/شهید دهه هفتادی نام پدر: عین الله تاریخ ولادت: 1374/8/18 محل ولادت: تهران تاریخ شهادت: 1394/8/21 محل شهادت: العیس حلب/سوریه نحوه شهادت: شلیک توپ جنگی 23 و ترکش بر قسمت های گلو، قلب و پهلو،چانه و پیشانی سمت: بسیجی تکاور سن: بیست ساله فرزند: دوم/تک پسر رشته تحصیلی: دانشجوی رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران غرب الگوی شهید: شهید دفاع مقدس عباس بابایی مزار: بهشت زهرا/ قطعه 26/ردیف 79/شماره 16 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه شهید والامقام سید مصطفی موسوی 💐🍃مصطفی روز پنج شنبه هجدهم آبان ۱۳۷۴ در ساعت ده و نیم صبح متولد شد. نوزاد سالمی بود که جای شکر کردن داشت. پنج سالش بود که تجربه جدیدی در بازی‌هایش پیدا کرد. مصطفی از گل چیزهای قشنگی می‌ساخت که در آن سن دور از انتظار بود. آجرهای گلی ریز می‌ساخت و بعد از خشک شدن با آنها خانه‌های زیبایی می‌ساخت. خیلی به جعبه ابزار علاقه داشت. برایش یک جعبه ابزار اسباب بازی پلاستیکی تهیه کردیم؛ اما باز سراغ ابزار واقعی می‌رفت. آشنایی با جعبه ابزار، زمینه ابتکار و خلاقیت را در او زنده کرد. کاردستی‌های بسیار زیبایی می‌ساخت. اول یک تراکتور، بعد خانه‌های زیبا و ظریف، چراغ خواب و … ساخت. ذهن خلاقی داشت و استعداد مهندسی‌اش از همان دوران کودکی شکوفا بود. اولین تابستانی که سرکار رفت، شانزده ساله بود. همراه پسر خاله اش رنگکاری وسایل چوبی انجام میدادند. با اولین حقوقش برای من بلیت سفر مشهد خرید. در دبیرستان رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کرد. از انتخاب رشته ریاضی در دبیرستان هدف داشت. فقط بحث علاقه نبود. می‌گفت: «می‌خواهم در آینده طراح ناو شوم. یک روزی می‌رسد که ناوی را طراحی کنم و ناظر ساختن آن میشوم. حتماً مهندسی‌اش را خودم به عهده می‌گیرم و کامل نظارت می‌کنم تا به بهترین نحو ساخته شود.» اولین سال کنکورش، فیزیک اتمی دانشگاه دولتی بیرجند قبول شد. سال بعد مهندسی مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران غرب و رشته فیزیک مهندسی دانشگاه دولتی دامغان قبول شد، اما بخاطر علاقه زیاد به مکانیک رشته مهندسی مکانیک را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد. 🌹🍃شهیدان عباس بابایی، شهید آوینی و شهید چمران الگوی خود قرار داده بود. کتاب‌های دکتر شریعتی، شهید چمران، شهید آوینی، رحیم پور ازغدی و تفاسیر قرآن را مطالعه می‌کرد. می‌گفت رویای اصلی من این است که خلبان شوم و با هواپیمای پر از مهمات به قلب تلآویو بزنم. مصطفی بسیار نوآور بود اول راهنمایی که بود به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی جهت نمایشگاه مدرسه هلیکوپتر و زیر دریایی ساخت. روزی که میخواست عازم سوریه شود، آرام و قرار نداشت. منتظر ماند تا اذان ظهر شود. سجده رکعت دوم بودم که متوجه بستن در و صدای مصطفی شدم که گفت: «مامان، من رفتم خداحافظ». 🦋علاقه‌ی مصطفی به کتابخوانی به قدری بود که سه کتاب از جمله زندگی نامه حاج قاسم سلیمانی را با خود به سوریه برد. مصطفی در دیدارش با حاج قاسم خواسته بود کتابش را امضاء کند که سردار گفته بود من دست شما را می‌بوسم و شما باید به من امضاء بدهید. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌹🕊✨🌹🕊✨🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 می گفت :مادر!اگر راضی شوی به سوریه بروم، آن دنیا را برایت آباد می‌کنم 🌿روزهای قبل از رفتنتش گوشه ای از اتاق نشسته بود، از من پرسید: «مامان از دنیا چه چیزی می‌خواهی؟» گفتم: «خواسته خاصی ندارم و دنیا را با تو می‌خواهم و دنیای بدون تو برایم معنایی ندارد»، گفت: «زمانی که من نبودم چه کسی را داشتی؟» ⁉️گفتم: «خدا را داشتم» که در جوابم گفت: «خدا همان خداست، هیچ فرقی ندارد، من هم که نباشم خدا را داری.» ناراحت شدم و گفتم: «از این حرف‌ها نزن.»🥹 بعد از این حرفم، مصطفی گفت: «مامان سعی کن دل بکنی و ببخشی تا دل نکنی به معرفت نمی‌رسی، از دنیا و تعلقاتش بگذر. برای هر کسی یک روز، روز عاشورا است، یعنی روزی که امام حسین ندای "هل من ناصر" را داد و کسانی که رفتند و با امام ماندند، شهید و رستگار شدند📿، ولی کسانی که نرفتند چه چیزی از آن‌ها ماند، تا دنیا باقیست، لعنت می‌شوند.» شهید مدافع حرم🕊🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿