#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام وقتتون بخیر
خواستم اول تشکر کنم بابت کانال قشنگ وپر معنویتون ودوم بابت زندگینامه یا داستان هایی ک از شهدا میزارید خیلی خوشحالم و خدارو شاکرم ک من عضوی از کانال و چله شهداییتونم
من اولین باره تو چله زیارت عاشورا و صلوات کانالتون شرکت میکنم
چند روز پیش مسئله ای بابت کارم پیش اومده بود که (دقیقا) روز یکشنبه ونوبت شهید مصطفی موسوی بود من باخواندن زیارت و صلوات متوسل شدم ب این شهید بزرگوار که اگ کارم درست بشه نصف حقوقمو هرجور خود شهید راهنماییم کنن مدنظرشونه خرج کنم و ۳شنبه این اتفاق افتاد و من کارم درست شد
میخام بگم شهدا زنده ان و از احوالمون آگاهن ...😍
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیل الله🥺
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
حدود ۱ ماه پیش عقد دخترم بود و ما خیلی نگران بودیم ک مجلسمون ک قرار بود در تالار برگزار بشه با گناه همراه نشه و خیلی دلمون میخواست ک خانواده داماد ک اهل بزن و برقص و آهنگ بودن ب احترام اینکه ما میزبان هستیم کاری نکنن ک مجلسمون گناه الود بشه.
یک هفته قبل از مراسم تو هیئت ناخداگاه وسط عزاداری همه ی وجودم معطوف شد ب شهدای غواص والفجر ۴ ( علقمه) و با آه و ناله ازشون خواستم ک کمکمون کنن.😭😭😭😭
تمام هفته همگی براشون صلوات میفرستادیم و بهشون متوسل بودیم تا روز مجلس.
الحمدلله خیلی خیلی مجلس عالی و بدور از گناه برگزار شد .🌷
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام وقت به خیر
بنده یکی ازاعضای کانال متوسلین به شهدا هستم
بچم مشکلات مالی زیادی داشت که به هر دری میزدیم حل نمیشد تا اینکه یه روز مطلبی رو توی کانال خوندم که نوشته شده بود با یکی از شهدا رفاقت کنید واز او کمک بخواهید
زندگینامه شهید مغفوری نظر مراجلب کرد به شدت گریه کردم وبه او متوسل شدم
بعدازچند روز چنان مشکلمون حل شد که گویی اصلا نبوده باورتون نمیشه مشکل ما رو مثل آب خوردن حل کرد.خواهش میکنم شهدا رو به زندگی خود وارد کنید که هم برکت معنوی دارند هم دنیوی
از وقتی که با این شهید رفیق شدم چنان معنویت به زندگیم وارد شده که باورکردنی نیست
در آخر از شماخادمان شهدا کمال تشکر رو دارم وازخدا عاقبت به خیر ی طلب میکنم خداحفظتون کنه😢
💐💐💐💐
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
به نام خالق زیبایی ها ، سلام و احترام
تشکر فراوان بابت کانال عالیتون 🌺
من دو سال پیش خواب صادقه ای دیدم از آنجا به بعد آرزوم شهادته و عشق آقا امام حسین علیه السلام که بالاترین نعمت خداوند است ❤️
خوابم اینطور شروع شد که احساس کردم مُردم روحم رو می دیدم که به آسمان میرفت ، خانواده ام خیلی بیقرار بودن بین زمین و آسمون بودم دلم برا دختر کوچکم خیلی سوخت ولی در عین حال آرامشی که داشتم رو به بالا رفتم ...
در همان حال بودم که یادم آمد آرزوی زیارت پیاده روی اربعین رو داشتم که نرفتم در لحظه تمام آسمان تا بینهایت نور شد ، گلهای بسیار زیبایی که مثال زدنی نبود دور تا دور آسمون بود وسط آن کلمه یا حسین علیه السلام نوشته بود که نورش تا عرش میرفت محو تماشای آن همه زیبایی بودم که به وسیله ی دستی وارد پیاده روی اربعین شدم... 😭
آنجا چن نفر از فامیل دورمون که شهرستان گناباد بودن رو دیدم که همشون عکس شهدا در دستشون بود ، عکس شهید والامقام حاج قاسم سلیمانی جلو و بعد شهید محمد ابراهیمی بود که من اصلا از نام این شهید عزیز اطلاع نداشتم 🌺
بعد از این رویا صادقه دنبال کسانی بودم که در خواب دیدم ، خدا رو شکر استقبال گرمی از این موضوع داشتن و نام شهید محمد ابراهیمی که دیده بودم گفتن یکی از شهدای جنگ تحمیلی بوده و با یاری آن عزیزان کاروانی به نام شهید گرانقدر، اربعین همان سال راهی پیاده روی اربعین شدیم .
آن راه نورانی و سراسر درس بهترین سفر عمرم بود . با آرزوی عالیترین ها در دنیا و آخرت برای شما عزیزان 🌺🌺🌺
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💐#مجید_بربری
#قسمت_13
مهرشاد گفت:
_مجید خیلی به ما افتخار میکرد،هرجا می رفت و هرکاری میکرد، می گفت دایی هام رو برات می یارم،تو دعوا هم می گفت: داییم پلیسه،دایی ها رو میارم تا دخلتون و در بیارن.
_یه عمر مجید به ما افتخار میکرد،از حالا به بعد،ما باید بهش افتخار کنیم،.هرجا میریم، باید بگیم دایی شهید مدافع حرم ،مجید قربانخانی هستیم.
مهرشاد به استکانش دست زد.هنوز سرد نشده بود.چای را یک نفس سرکشید و رفت سر یخچال،برای خودش و حسن،سیب و پرتقال آورد.چشمانش به سیب خیره شد.در افکارش غرق بود و گوشه لبش،لبخندی جا خوش کرده بود.
_حسن یادته؟چهارم یا پنجم دبستان بودیم،یه دعوامون آخرش به پاسگاه ختم شد.خم شده بودم و دستام رو زیر شیرآب گرفته بودم و آب میخوردم. یکی از بچه ها اشتباهی یا از عمد هُلَم داد.مجید دید و اومد خودش رو انداخت وسط و دعوا اون قدر بالا گرفت،که کار به پاسگاه و پدرومادرهامون رسید.
_یادمه،تا چند روزی هم از تو حیاط مدرسه،برا همدیگه خط و نشون می کشیدین و از تعهد و پاسگاه و این حرفها هم ترسی نداشتید.
_سال ۷۷ تا یک ماه،ظهر تا عصر،سنگ بود که توی کوچه ،به طرف هم پرتاب میکردیم.
_همون که سر مجید رو اندازه ی یه بند انگشت شکست؟
_آره، داشتیم از مدرسه می اومدیم خونه،مجید شوخی شوخی لگد زد به دوستم،اون هم به شوخی،سنگ رو برداشت و برا مجید پرت کرد.بعدازظهر همون روز تو دعوا،یه سنگ به آرنج من خورد و یکی هم به سر مجید.همین دعوا تا چند وقتی ادامه داشت.
_بیشتر از صد تا دعوا از مجید،تا در خونه ی ما کشیده شد.
_مامان عفت خدا بیامرزدش،همیشه میگفت من پنج تا پسر ندارم، شیش تا دارم.مجید هم پسر خودمه.
_به خاطر همین بود که مجید ،مادروپدر خودش رو به اسم صدا میزد. ولی به پدربزرگ و مادربزرگش،مامان و بالا میگفت.
_مجید هرکاری که دلش میخواست میکرد، ولی آخرش عزیزتر از من بود.پول تو جیبی هامون اندازه هم بود.من چند روز جمع میکردم و بعد یه چیزی برا خونه میخریدم و همه با هم میخوردیم. ولی اون پولش رو همون روز خرج میکرد. میرفت دنبال رفیق بازی و پس اندازی نداشت.آخرش هم همه از مجید تعریف میکردن.
#داستان_زندگی_حر_مدافعانحرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💐#مجید_بربری
#قسمت_14
یافت آباد
منزل پدرخانم افضل قربان خانی_چند روز بعداز شهادت مجید😔
حاج جواد قربانی با نگرانی،همراه چند نفر از دوستان و همکارانش،به خانه پدر خانم افضل رفتند،تا خبر شهادت مجید را بدهند.حاجی قبل از رفتن مجید،می دانست این رفتن،به شهادت ختم میشود. روزهای آخر بدجور نور بالا میزد.پارچه نوشته ی شهادت مجید،را که از طرف خودش و دوستانش همراه برده بود،داخل خودروی سپاه گذاشته بودند،تل بعداز دادن خبر،وقتی خواستند برگردند،دم خانه نصب کنند.رفتند طبقه دوم خانه پدر مریم.همه جمع بودند.
صمد اسدی و چندنفر از دوستانش،سه شنبه آخر دی ماه آمده و گفته بودند:
_مجید و چند نفر از دوستانش،در محاصره هستن،براشون با پهباد غذا و آب میفرستیم.
اما حرف ها و نقل ها زیاد بود و هرکسی حرفی میزد :
_مجید در محل عملیات،گم شده.معلوم نیست کجاست.دوستانش همه دنبالش هستند.
گاهی هم خبر اسارتش را می دادند. اما همه از همان روز اول می دانستند،مجید شهید شده،از طرفی خبرگزاری های معتبر،خبر شهادت مجید را تایید کرده بودند و ضد و نقیض هایی به وجود آمده بود.
عطیه همان شب که برادرش شهادت رسید، از ماجرا با خبر شد.تنها توی اتاق نشسته بود و توی گوشی تلفنش،سایت های خبری را بی حوصله بالا و پایین میکرد .یکی از خبرها،چشمش را به صفحه گوشی خیره کرد و ناگهان او را از جایش پراند.
_پرواز پرستوهایی از یگان فاتحین .مدافعین حرم؛حسین امیدواری،میثم نظری،مرتضی کریمی،علیرضا مرادی،مجید قربانخانی،محمد اینانلو،امیرعلی محمدیان عباس آبیار،عباس آسمیه،محمد آژند،مهدی حیدری،مصطفی چگینی و رضا عباسی،در دفاع از حریم اهل بیت ع به شهادت رسیدند.
نشست.برق اتاق خاموش بود.پاهایش توان نداشت سرپا بایستد و چراغ را روشن کند.در درونش غوغایی بود:((خبر حقیقت دارد!یعنی قرار است دیگر مجیدی نباشد)).دوباره خبر را خواند.دلش میخواست خبر دروغ باشد،اما نبود.غم باد گرفته بود و بغض داشت خفه اش میکرد. از ترس این که مبادا پدرومادرش بفهمند،جلوی گریه اش را گرفته بود.چقدر دلش به این زودی برای مجید تنگ شده بود.همه روزهای زندگی شان تا روز خداحافظی، جلوی چشمش قطار شد.بیشتر از همه نگران مادرش،مریم بود.از وابستگی بیش از اندازه ی مادر پسری،بی خبر نبود.تصویر مادر و مجید،از جلوی چشمش کنار نمیرفت. دوست داشت فریاد بزند،اما مجبور بود،بغضش را فرو بخورد.
با این حال امید داشت،این که خبر دروغ باشد و مجيد با یک عصا زیر بغل،به خانه برگردد.تمام آن چند روز هم،خودش را چشم مادر آفتابی نمیکرد، تا از حال دگرگون و چشمان پف کرده و بغضِ گلویش،نفهمد چه اتفاقی افتاده.هربار بهانه ای می تراشید و خودش را از مسیر نگاه های کنجکاوش دور میکرد. دایی ها هم در این چند روز،خواهرشان را به زیارتگاه های تهران می بردند،تا شاید کمی آرام شود.
اما مریم،حسِ مادرانه خودش را داشت.به دلش برات شده بود،اتفاقی برای پسرش افتاده.با این وجود نمی خواست باور کند که زندگی اش،بدون مجيد ادامه خواهد داشت.مریم خانم جور دیگری مجيد را دوست داشت.حتی بیشتر از بقیه ی بچه هایش.لحظه به لحظه دلش می ریخت،انگار توی دلش رخت می شستند. گاهی نفس هایش به شماره می افتاد.دلتنگ خنده های مجيد شده بود.اشک هایش دست خودش نبود.هر چند دقیقه یک مرتبه،پرهای روسری اش خیس اشک می شد.حس مادری اش دروغ نمی گفت.دلش می گفت اتفاقی برای مجید افتاده،ولی باز نمیخواست اعتنایی به حرف دلش بکند.😔😔
#داستان_زندگی_حر_مدافعانحرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
إبتسامتك
التي تاخذ مكانًا صغيراً من وجهك...
تأخذ كل قلبي...
لبخند تو،
که جای کوچکی از چهرهات را پر میکند؛
دل من را میبرد 🌱
#شهید_ابراهیم_هادی❤️
#سالـــروزشــــهـــادت۲۲بهــــمن۶۱💔🥀
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 روایت تکاندهنده حاج #قاسم_سلیمانی از روزی که امام خمینی احساس کرد توسط ساواک ربوده شده
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
دعای عهد.mp3
1.78M
🔰دعای عهد
🎙با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
💚سلام به چهارده معصوم(ع):
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
❣بسم ربّ الشّهدا و الصّدیقین❣
6⃣1⃣ شانزدهمین دوره چله ی؛
🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد
🌤کانال متوسلین به شهدا🌤
🖇 امروز "#دوشنبه 23 بهمن ماه"
📌#روز_دوازدهم چله
《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
"#محمود_کاوه" 🌷🌷🌷
معرف: خانم جهاندیده 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
➡️@motevasselin_be_shohada
فرمانده رشید اسلام شهید محمود کاوه🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاربخ ولادت: ۱۳۴۰/۳/۱
محل ولادت: مشهد
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۶/۱۰
محل شهادت: منطقهٔ عمومی حاج عمران بر روی قله ۲۵۱۹
مزار: مشهد_ استان خراسان رضوی، بلوک ۳۰ ردیف ۴۶ شماره ۱۲ رضویه ایران
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰زندگینامه فرمانده شهید محمود کاوه
💐🍃شهید کاوه در خرداد سال ۱۳۴۰در شهر مشهد به دنیا آمد. پدرش از کسبه مشهدی بود. اصلیتشان از دهستان بیهود توابع قائن بود و از جمله افرادی بود که در دوران شاهنشاهی به لحاظ این که مقلد سید روح الله خمینی بود با روحانیونی همچون سید علی خامنه ای و سید عبدالکریم هاشمی نژاد ارتباط داشت.
در پخش اعلامیههای امام خمینی(ره) چه در دوران دبیرستان و چه در محیطهای دیگر تلاش مینمود و در درگیریها با ماموران حکومت و راهپیماییها به همراه پدر فعالانه شرکت میجست. سخنرانیهای آیت الله خامنهای تاثیر فراوانی روی او گذاشت.
انقلاب که پیروز شد ،«محمود» سر از پا نمی شناخت .هر جا نیاز به جانفشانی داشت او حاضر بود .در حمله ی کورکورانه ی آمریکا به صحرای «طبس» او از اولین کسانی بود که آنجا حاضر شد تا اسناد باقی مانده از خودفروختگان داخلی را از بالگردهای آمریکایی به دست آورد.
«بنی صدر» خائن که می دانست اگر اسناد جنایت و خیانت او و دیگر وطن فروشان به دست مردم بیفتد جان سالم به در نخواهند برد؛ با دستور بمباران باقی مانده بالگردهای آمریکایی ، از دستیابی انقلابیون به این اسناد جلوگیری کرد. «کردستان»سنگر بعدی بود که نیاز به جانبازانی داشت تا از آرمانهای انقلاب خمینی کبیر حراست کنند و محمود کاوه از اولین نیروهایی بود که در آنجا حاضر شد.
کاوه یکی از جوانترین فرماندهانی است که هدایت جنگ ایران و عراق را به عهده گرفتند. روزی که جنگ شروع شد او یک جوان ۱۹ ساله بود اما ۳ سال بعد فرماندهی تیپ ویژه شهدا را به عهده گرفت.
تیپی که از کلیدیترین یگانهای سپاه بود. موفقیتها و انجام عملیات خارقالعاده توسط این تیپ با فرماندهی کاوه باعث شد به لشکر ویژه ارتقا یابد.
بر اثر شرکت در جلسات علمای مبارزی همچون شهید هاشمینژاد وشهید کامیاب، تفکر مبارزاتی او شکل میگیرد و با شروع تظاهرات خیابانی در سال 1357 در راهپیماییها تا مرز شهادت پیش میرود. با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عضویت در این نهاد مقدس را برمیگزیند و پس از گذراندن دورهی آموزش، به عنوان مربی تاکتیک پادگانامام رضا(ع) انتخاب گردید.
همزمان با عزیمت حضرت امام به جماران، به عنوان سرپرست یکگروه بیست نفره جهت حفاظت از بیت امام، به تهران اعزام میشود.با شروع جنگ تحمیلی، وارد عرصهی نبرد با ضدانقلاب داخلی شده ودر بدو ورود به سقّز، مسئولیت خطیر گروه اسکورت را بر عهده گرفته و با اتّخاذ تاکتیکهای هجومی و چریکی به عنوان اولین فرد، عملیات ضدکمین را علیه ضدانقلاب در کردستان طراحی و اجرا و در مدتی اندک، وضعیت نبرد در شهر سقّز و حومهی آن را به نفع نیروهای خودی تغییر داد. وی در سمت فرماندهی عملیات سپاه سقّز، با اجرای عملیاتهای چریکی، دشمنی را که بر شهر سیطره یافته بود، آوارهی کوهها نمود. همزمان با تشکیل تیپ ویژهی شهدا توسط سرداران شهیدمحمد بروجردی و ناصر کاظمی، محمود به عنوان مسئول عملیات تیپ معرفی گردید و ضربات مهلکی را بر پیکر ضدانقلاب وارد ساخت. با تعیینمبلغ هنگفتی به عنوان جایزه برای به شهادت رساندن کاوه از سوی دشمننام محمود کاوه، بر سر زبانها افتاد.
آزادسازی شهر بوکان و سپس جادهی مهم و حیاتی پیرانشهر سردشت، از جمله عملیاتهای گستردهای است که با فرماندهی و جانفشانی او انجامگرفت. با شهادت شهیدان کاظمی، گنجی زاده و بروجردی، سکان فرماندهیتیپ ویژهی شهدا در سال هزار و سیصد و شصت و دو به او سپرده شد. در همین سال علاوه بر نبرد با ضدانقلاب، اقدام به انجام عملیاتهای برون مرزی والفجر دو وسه و چهار نموده و مناطق مهمی از میهن اسلامی را آزاد ساخت. با حاکم شدن آرامش و امنیت بر کردستان، تلاش خود را معطوف مبارزه با ارتش عراق نمود و در عملیاتهای بدر، قادر، والفجر و کربلای 2 صحنههای غرور آفرینی را آفرید.
آخرین مجروحیت وی در تک حاج عمران بود که در یک نبرد تن به تن با دشمن بعثی ترکش نارنجک به سرش اصابت کرد. محمود کاوه در دهم شهریور ماه 1365 در سن 25سالگی، هنگامیکه به منظور تصرف ارتفاعات مهم 2519، پیشاپیش رزمندگان اسلام درحرکت بود، در اثر اصابت ترکش خمپاره، به فیض عظیم شهادت نایل آمد.
روحش شاد نام و یادش جاودان🌹🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🕊✨🌷🕊✨🌷🕊
🌹🌿
میخواست بیدارش کند؛ نمیگذاشتم. بحثمان گرفت. گفتم: مگه تو نمیدونی اون چقدر کم میخوابه؟ صدای محمود کاوه از توی اتاق بلند شد: اون بیرون چه خبره؟ به طرف گفتم: آخرش کار خودت رو کردی؟ در اتاق را باز کردم. گفتم: یه بسیجیه، میگه با شما کار داره. آمد دم در. گفت: من در خدمتام. طرف، خیلی خونسرد گفت: راستش میخواستم با شما عکس بگیرم. محمود دمپایی پاش کرد. گفت: کجا میخوای عکس بگیری؟ گفت: توی محوطه. چهار_ پنج بار کشاندش اینطرف و آنطرف تا سرانجام عکساش را گرفت. محمود که برگشت، رفتم سراغ بسیجی. ناراحت و دمغ گفتم: ارزشش رو داشت برای یه عکس، فرمانده تیپ رو از خواب بیدار کنی و هی ببریش اینور و اونور؟
سرش را انداخت پایین. گفت: راستش شنیده بودم آدم فروتنیه؛ ولی دوست داشتم از نزدیک ببینم.
#شهید_محمود_کاوه
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🕊✨
#ارزش_ضد_انقلاب...!
🌷بلندیهای «سرا» (از پايگاهای اصلی ضد انقلاب بود كه در حد فاصل شهرهای سقز- بوكان قرار دارد.) دست ضد انقلاب بود، از آنجا ديد خوبی روی ما داشتند. آتش سنگينی طرفمان میریختند، طوری كه سرت را نمیتوانستی بالا بگيری. همه خوابيده بودن روی زمين. برای اينكه نيروها را تحت كنترل داشته باشم به حالت نيمخيز بودم، ناگهان از پشت، دست سنگينی را بر شانهام احساس كردم؛ برگشتم ديدم محمود است. جلوی آن همه تير و گلوله، صاف ايستاده بود!!
🌷آمدم بگويم سرت را خم كن، ديدم دارد بدجوری نگاهم میكند. گفت: داوودی اين چه وضعيه؟ خجالت بكش. چشمانش از خشم میدرخشيد. با صدايی كه به فرياد میماند، گفت: فكر نكردی اگه سرت رو پايين بياری، نيروهات منطقه را خالی میكنن؟ بعد هم، بدون توجه به آن همه تير و گلوله كه به طرفش میآمد، به سمت جلو حركت كرد. عمليات تمام شده بود كه ديدمش، دستی به شانهام زد و گفت: ضد انقلاب ارزش اين رو نداره که جلويش سرتو خم كنی...!!
🌹خاطره ای به یاد فرمانده #شهید محمود کاوه
#راوی:رزمنده دلاور علیمحمود داوودی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝