شهید بزرگوار سید احمد بیان زاده🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۳۹/۷/۱۴
تاریخ شهادت: ۱۳۵۹/۸/۲۰
محل شهادت: سوسنگرد
نحوه شهادت: بر اثر ترکش به ناحیه گردن
مزار : بهشت زهرا (س)
قطعه ۲۴، ردیف ۵۱، شماره ۴
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰زندگینامه شهید گرانقدر سید احمد بیان زاده
[🌺🌿🕊]
💐🍃شهید حاج سید احمد بیان زاده فرزند پنجم و دومین فرزند پسر خانواده است که در سال ۱۳۳۹/۷/۱۴ در تهران منطقه شاهپور دنیا آمد.
🥀🕊 او به دلیل اینکه در خانواده ی بسیار مذهبی به دنیا آمده بود از همان کودکی بسیار معتقد بود، به شکلی که هنوز به سن تکلیف نرسیده نماز میخواند.
شهید حاج سید احمد بیان زاده از شهدایی است که کام شهادت را از کودکی از دهان مادر بر سفره روضه جدش اباعبدالله حسین علیه السلام برگرفت و چنان نوشید که خاطره زخم شدنهای پاهایش همچون اسرای کربلا بر سرزمین کربلاخیز ایران سالها پس از شهادتش در اذهان مانده است.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
مادر شهید:
وقتی حاجی سید احمد شهید شد به مدت یک سال مردم محل هیچ مراسم عروسی برگزار نمیکردند و اگر سرزده به منزلشان میرفتیم خیلی سریع لباس مشکی میپوشیدند و هنوز نیز احترام ما را نگه میدارند.
🕋 سال ۶۰ به نیابت از فرزندم هزینه سفر یک نفر با همسرش را دادیم و حج واجب برای او خریدیم و دلیل حاجی نامیدن او همین علت است.
روحشان شاد و یادشان گرامی🌷
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌹🌿✨🌹🌿✨🌹🌿
🔷خاطره مادربزرگوار شهید بیان زاده از شهادت فرزندش
🌸🍃🌸🍃🌸
🌤هر وقت با سید احمد درباره آینده صحبت میکردیم او فقط از شهادت سخن میگفت و این از قبل رسیدن به سن ۱۰ سالگی شروع شده بود.. همیشه میگفت من شهید میشوم و پشت جلد قرآن را نشان میداد که نوید آن را داده و نوشته بود
او حتی حاضر به لباس خریدن هم نبود و دائماً خبر از شهادت میداد، بسیار خونگرم و جسور بود و سطح فهم و شعور بالایی داشت تحصیلات سالهای اول و دوم ابتدایی را در میدان خراسان و سالهای سوم چهارم و پنجم را در خیابان زرین نعل میدان شهدا خواند .پس از مهاجرت دوره راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه فخرآباد دروازه شمران گذراند.
🦋سید احمد هیچ وقت دروغ نمیگفت و غیبت نمیکرد و اگر کسی او را اذیت میکرد از پدرش میخواست تا دوستانه موضوع را حل کند . او بسیار مهربان و با گذشت بود در حوادث دوران پیروزی انقلاب با اشتیاق در راهپیماییها شرکت میکرد.
🔻 در دورانی که مصادف با حوادث انقلاب شده بود و سید احمد با بچههای محل از همین خیابان شریعتی به دانشگاه تهران میرفت و در تظاهرات شرکت میکرد هنگام ورود امام رحمت الله به ایران نیز از اعضای محافظین امام در بهشت زهرا سلام الله بود.
در حادثه ۱۳ آبان ۵۷ هنگامی که در اثر تظاهرات و فشار نیروهای گارد پابرهنه برگشت به من گفت مامان منتظر یک زمانی باش که من با دست جدا شده به خانه برگردم و تو هرگز نباید اعتراض کنی .
🌱 فرزندم در یکی از سخنرانیهای خانم مریم بهروزی از مبارزین و طرفداران قیام امام رحمت الله در مسجد قبا در دوران رژیم شاه مشغول نگهبانی از جلسه بود که متوجه میشود که ساواک قصد دستگیری وی را دارد او بلافاصله موضوع را به خانم بهروزی اطلاع میدهد و باعث شد تا از دستگیر شدن نجات پیدا کند او از همان کودکی همیشه به ما نوید شهادت شدنش را میداد.
💥حاج سید احمد بیان زاده شهید مفتح را بارها هنگامی که برای سخنرانی به مسجد قبا میآمدند از ترس اینکه توسط عوامل ساواک دستگیر نشود به منزلمان میآورد و در اتاق شخصی خود میخواباند و با اسلحه ژسه نگهبانی میداد.
☘ سال ۱۳۵۸ به خدمت سربازی رفت ابتدا دوره آموزشی را در افسریه گذراند و سپس به همین منطقه خودشان شریعتی منتقل شد و از اینجا به جبهه اعزام شد.
حتی ما را از لباس خریدن برای او منع میکرد وقتی به دلیل مجروحیت از رفتن به جبهه منع شد با خرج شخصی به سوسنگرد رفتند و در آنجا به شهادت رسید.
وقتی با مخالفت مبنی به رفتن به جبهه روبرو شدند سید احمد و یکی از دوستانش با خرج خودشان به سوسنگرد رفتند و در خط مقدم حضور داشتند این در ماههای اول جنگ اتفاق افتاد
🕊🌷 و در نهایت در ۲۰ آبان ماه ۱۳۵۹ در اثر اصابت ترکش به ناحیه گردن به شهادت رسید پیکر سید احمد روز ۲۴ آبان ماه برابر با هشتم محرم پس از انتقال از معراج شهدا به میدان امام حسین علیه السلام به قطعه ۲۴ انتقال داده و به خاک سپرده شد.
🥀آنها وقتی در منطقه سوسنگرد بودند مورد هجوم نیروهای عراقی قرار میگیرند که فرمانده آنها دستور عقب نشینی میدهد اما سید احمد به همراه دو نفر دیگر از دوستانش از این دستور خودداری میکنند
آنها در غافلگیری و محاصره ،داخل کانالی قایم میشوند و تانکهای عراقی از روی کانال عبور میکردند و به قول سید احمد آنجا فقط خدا آنها را نجات میدهد این سه نفر سه روز در سوسنگرد گم شده بودند و در تشنگی زیادی به سر بردند و به سختی زیاد پای پیاده خودشان را به اندیمشک میرسانند .
🔹وقتی با نیروهای ایرانی روبرو میشوند آنها فکر میکنند سید احمد و دوستانش فراری هستند و با توضیح آنها تازه میفهمند که درست میگویند بعد فرمانده دستور میدهد تلفن کنند و به خانوادههای خود بگویند زنده هستند سید احمد بعد از بازگشت به خانه استراحت یک ماهه در بیمارستان را در دست داشت اما گفت به منزل میآیم.
وقتی ۱۰ روزی در منزل استراحت کرد گفت محیط تهران مرا رنج میدهد.
من باید شهید بشوم این در شرایطی بود که تیمسار فلاحی مرخصی زیاد تری به آنها داده بود و گفته بود برای مدت زیادی نیاز به آمدن شما به جبهه نیست.
🌼یک شب به خوابم امد و گفت مامان نگران نباش من پرچمدار امام زمان عجل الله هستم
هنگامی که قصد داشت به جبهه برود از همه خداحافظی کرد اما از من و حاج آقا یعنی پدرشان خداحافظی نکرد چون میدانست باز نمیگردد و همیشه میگفت جواب مامان را کی میدهد.
💐 خواهرش به دلیل علاقه و ناراحتی زیاد خوابش را نمیدید. یک شب در عالم خواب گفته بود چرا احمد خواب تو را نمیبینم ؟ گفته بود به خاطر گریه کردن زیاد است.
❤️مژده پسردار شدن به خواهر:
یکی از خواهرهای او باردار بود، شب در خواب، احمد را میبیند که به او یک توپ کوچکی میدهد و میگوید خدا به شما فرزندی میدهد تا من صاحب برادر کوچولو بشوم.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹حاج حسین یکتا
انشاءالله شھید میشید :)❣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" سید احمد بیان زاده" نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت "شهید سید احمد بیان زاده "
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود
@hasbiallah2 👈خادم الشهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام خدمت مدیر گروه وتمامی هم گروهیهای عزیز من حدود یک سال هست که به طور خیلی اتفاقی با این گروه اشنا شدم تا به حال چند بار چله شهدا رو برداشتم وحاجت گرفتم
خودم سالهای زیادی از سر درد رنج می بردم با توسل به شهدا خیلی بهتر شدم با شهید ابراهیم هادی اشنا شدم وهمیشه برای کارهام و حوائجم از ایشون کمک می خوام و خدارو شکر کمکم میکنن
مسائل زیادی داشتم ولی مجال گفتنش نیست خدا روشکر شهدا برام حاجتم رو گرفتن ممنون از کسانی که برای این گروه زحمت می کشن
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام وقت بخیر
دیشب من اتفاقی تو گروه متوسلین به شهدا عضو شدم😭😭😭
زیارت عاشورا به نیابت از شهید عباس برزگری قرار دادید من خوندم و نیت کردم و متوسل شدم به این شهید بزرگوار و عزیز گران قدر 🌹🌹🌹و دیشب زیارت عاشورا خوندم
امروز هم (یکشنبه)جواب آموزگاری که آزمون داده بودم اومد
قبول نهایی شدم
خواستم بگم شهدا زنده هستند
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام صبح بخیر
در مورد چله گرفتن وکمک از شهدای عزیز
منهم ی مشکلی داشتم و متوسل به شهید زنگی آبادی وشهید صفری شدم وخدارا شکر هدیه ام را از این عزیزان گرفتم وخداوند مهربان را شاکرم بابت داشتن همچنین داداشایی ❤️🌺❤️🌺❤️🌺
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🏴 شیخ جعفر مجتهدی(ره) :
💎 گریه بر امام حسین علیهالسلام سِرّالاسرار عالم معناست.
✨ هر چه میخواهید، در خانه ی امام حسین علیهالسلام است؛ همه چیز را از آن حضرت بخواهید که نزدیکترین راه تقرب الهی، توسل به آن بزرگوار است.
📿 ما با گفتن یک یا علی به نبرد اهریمن میرویم و با نام مبارک آقا امام حسین علیهالسلام کمر شیطان را میشکنیم.
⬅️ کتاب لاله ای از ملکوت، جلد چهارم
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#محرم
#شیخ_جعفر_مجتهدی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
May 11
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
بسم رب الشھـدا
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_شصت_و_یکم
🌸 محسن سفر زیاد رفته بود.
قبل از این هم حج رفته بود.
اما این برای مامان با همه سفر های دیگرش فرق داشت.
✨ در جلسه هفتگی خانه شان آخرین تلاوتش را اجرا کرد.
داشت سوره یوسف می خواند. صدای بلندگو می پیچید توی خانه و مامان در طبقه پایین می شنید.
با اصرار، هیاهوی طبقه پایین را ساکت کرد .
😔 گوشه خلوتی پیدا کرد و نشست به شنیدن تلاوت محسن.
اشک توی چشمانش جمع شد. کمی که گذشت افتاد به هق هق. 😭
✈️ رفتند فرودگاه. آنجا محسن بعد از خداحافظی چند بار و هر بار به بهانه ای بر می گشت و صحبتی می کرد.
آخرش مامان گفت :
محسن برو دیگه! چرا همش بر می گردی؟! می خوای دل منو تکون بدی؟!
محسن خندید.
برای آخرین بار دست تکان داد و گفت :
💕 خداحافظ! و رفت ..
مامان همیشه لحظه خداحافظی با محسن اشک می ریخت.
اما اینبار نمی دانست چرا دلش این طور محکم شده.
🌹همانطور که محسن دور و دورتر می شد، دل او هم انگار داشت از محسن برداشته می شد. شاهدش هم این بود که گریه اش نگرفت ...
🌻🍃🌻🍃🍁🍃🌻🍃🌻
✍ ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
بسم رب الشھـدا
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_شصت_و_دوم
🌹شب عرفه بود. سه شنبه شب. مصطفی ترتیبی داد تا مامان با محسن ارتباط تصویری داشته باشد.
کمی قبل، جرثقیل در خانه خدا سقوط کرده بود و چندین نفر به شهادت رسیده بودند.
محسن گفت:
کاش منم همراه اونا شهید شده بودم!
مامان بهش توپید :
زبونت رو گاز بگیر! من طاقت این حرفا رو ندارم!
محسن خندید باز گفت :
_ نه مامان! شما نمی دونید چقدر شهادت توی خونه خدا لذت داره!
🌸 مامان که دید دست بردار نیست دیگر منعش نکرد.
انگار نه انگار که قرار بود بعد از برگشتن از حج، در شبکه قرآن بهش کار بدهند.
تا آن روز هیچ کار رسمی نداشت.
🍁 این همه که اینور و آن ور تلاوت می کرد، گاهی بهش حق الزحمه می دادند و گاهی نمی دادند.
اگر استخدام می شد دیگر می توانست به فکر ازدواج هم باشد.
🌼 محسن گفت :
فردا می ریم عرفات.
سه روز آینده نمی تونم به شما زنگ بزنم. اونجا هم تلاوت دارم هم باید اعمال خودم رو انجام بدم.
😥چهارشنبه صبح روز عرفه مامان دید حالش یک طور دیگر است.
یک جا تاب نمی آورد.
مثل مرغ پر کنده هی می رفت توی حیاط دور می زد و باز بر می گشت خانه.
😭 دلشوره اش ساعت به ساعت بیشتر می شد. نمی دانست چرا.
همین دیشب با محسن حرف زده بود!
نفهمید صبح را چطور شب کرد و شب را چطور صبح ....
🍁🌸🍁🌸🕊🌸🍁🌸🍁
✍ ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
بسم رب الشھـدا
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_شصت_و_سوم
🌸 کاروان قرآنی ایران، هجده نفر بودند. از عرفات به سمت مشعر حرکت کردند. ساعت 9 شب بود که رسیدند.
شب را آنجا ماندند و صبح به سمت منا راه افتادند.
🍁 هیچ کدام نمی دانستند انتهای راهی که می روند بسته است.
سرباز های سعودی، همان حوالی نگهبانی می دادند.
کاری به کار حاجی ها نداشتند.
🌺 کم کم خیابان شلوغ شد.
بیست دقیقه که گذشت، دیگر کسی نمی توانست در آن خیابان عریض دست هایش را از فشار خلاص کند و بالا ببرد.
🌷 پیرمرد ـ پیرزن ها از فشار پشت سری ها به زمین می خوردند و بعد، چندین نفر به روی شان می افتادند.
اطراف خیابان چادرهای بعثه کشورهای مختلف قرار داشت.
🌼 نرده هایی بین خیابان و چادرها کشیده شده بود.
عده ای از این نرده ها بالا رفته تا جان خودشان را نجات دهند.
هلی کوپتر های سعودی بالای سر زائران می چرخیدند و کاری نمی کردند. 😡
🥀 محسن و استاد سیاح گرجی و شاکر نژاد کنار هم بودند.
پیرزنی را دیدند که زمین خورده. حمید گفت :
الان زیر دست و پا له می شه! بلندش کنیم. 😔
محسن و سیاح راه را باز کردند و حمید، پیرزن را بلند کرد و به گوشه ای کشید.
🌸🍃🌸🍃🖤🍃🌸🍃🌸
✍🏻 ادامه دارد....