eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
30.8هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
224 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگزکسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله:4 آبان ✨پایان:13 آذر @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
💠خاطراتی از سردار شهید دستواره💠 🔹🔸🔹 گلوله از همه طرف مى باريد. مجال تكان خوردن نداشتيم. سه نفرى داخل سنگرى كه از كيسه هاى گونى تهيه شده بود، پناه گرفته بوديم. بقيه بچه ها، هر كدام در سنگرى قرار داشتند ...  نيروهاى ضد انقلاب، مقر سپاه مريوان را محاصره كرده بودند. براى اين كه فرصت مقابله به ما ندهند، براى يك لحظه هم آتش اسلحه هاى شان خاموش نمى شد. همان طور كه گوشه سنگر پناه گرفته بوديم و لبه كيسه گونى ها بر اثر اصابت گلوله پاره پاره مى شد، سيد محمدرضا دستواره با تبسم هميشگى گفت: - بچه ها! مى خواهيد حال همه ضد انقلاب ها رو بگيرم؟ با تعجب پرسيديم: «چطورى؟ آن هم زير اين باران تير و آر پى جى؟!» سيد خنديد و گفت: «الان نشان مى دهم چه جورى» و به يكباره بلند شد. لبه سنگر تا كمر او بود و از كمر به بالايش از سنگر بيرون. در حالى كه خنده از لبانش دور نمى شد، فرياد زد: - اين منم سيد رضا دستواره فرزند سيد تقى ... و سريع نشست. رگبار تيربارها شدت گرفت. لبخند روى لب ما هم جان گرفت. سيدرضا قهقهه مى زد و مى گفت: - ديدى چه جورى شاكيشون كردم ... حالا بدتر حالشون رو مى گيرم. هرچه اصرار كرديم كه دست از اين شوخى خطرناك بردارد، ثمرى نبخشيد، دوباره برخاست و فرياد زد: - اين سيد رضا دستواره است كه با شما حرف مى زند... شما ضد انقلاب هاى احمق هم هيچ غلطى نمى توانيد بكنيد... و نشست. رگبار گلوله شديدتر شد و خنده سيدرضا هم. با شادى گفت: «مى خواهيد دوباره بلند شوم؟»😁   🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️ در عمليات كربلاي 1 كه برادرش حسين در خط پدافندي شهيد شد جهت شركت در مراسم تشييع و تدفين او به تهران رفت. ولي بيش از سه روز در تهران نماند و به منطقه بازگشت. وقتي به وي گفته مي شود كه خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت مي ماندي و بعد بر مي گشتي، در جواب مي گويد به آنها گفته ام  كنار قبر حسين قبري را براي من خالي نگهداريد بيش از 10 روز از شهادت برادرش نگذشته بود  كه در عمليات كربلاي 1 «روز آزادسازي شهر مهران» از چنگال دشمن بعثي، روح بزرگش از كالبدش رها شد و مظلومانه به شهادت رسيد  و در جرگه شهيدان كربلا راه يافت  و بر سرير «عند ربهم» جلوس نمود.. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سید محمدرضا، سیدحسین و سید محمد دستواره شهدایی هستند که پدرشان آنها را با دستمزد کارگری به ثمر رساند. شهیدان دستواره نتیجه نان حلال پدرشان بودند... °•[🦋🌸🌤]•° ✅پدرشان سید تقی انسان باخدایی بود. وقتی دوستان و همسایگان به پدر می‌گفتند: «ناراحت نیستی که سه پسر و دامادت شهید شدند؟» در پاسخ به آنها می‌گفت: «دنیا که ارزشی ندارد بالاخره ما که نیامدیم راحت زندگی کنیم. در قرآن هم نوشته است که انسان‌ها همیشه در رنج و سختی هستند». به حق گفته‌اند که اگر ریشه درخت سالم باشد، میوه‌های خوبی به ثمر می‌رسد. مرحوم سید تقی، با کارگری و به زحمت برای بچه‌هایش نان می‌آورد. او در میدان غار، کارگر نمکی بود. نتیجه‌اش این شد که خداوند چنین بچه‌های صالحی به او عطا کند، که با شهادت عاقبت به خیر شوند. در و دیوار مسجد«علی بن ابیطالب(ع)»(مسجد قدیمی و محل اعزام بسیاری از شهدای محل)، مزین شده به عکس شهدا است. سید محمد‌رضا، سید حسین و سید محمد به همراه دوستانشان از این محله بار سفر بستند اما نام و آرمانشان برای همیشه ماندگار شد. مرحوم سید‌تقی، مرد متواضعی بود که در ماه‌های محرم جلودار هیئت‌ بود و همه بستگان و دوستان خانواده دستواره معتقدند که پدر شهیدان سید‌تقی با زحمت برای بچه‌هایش خرجی می‌آورد، نتیجه‌اش این شد که خداوند چنین فرزندانی به او عطا کرد که با شهادت از دنیا بروند و پس از مدتی منزل دستواره تبدیل به کتابخانه شد، کتابخانه‌ای به نام «شهیدان دستواره» آنها برای زندگی منزل دیگری را در همان محله انتخاب کردند که پس از مدتی ابتدا حاج خانم و بعد حاج سید تقی به رحمت خدا رفت. حاج سیدتقی دستواره قبل از اینکه به رحمت خدا برود، به یکی از اهالی می‌گوید «کلید اینجا را از من قبول کن و در اینجا هیئت و برنامه‌های فرهنگی و قرآنی برگزار کنید». روحشان شاد و نام و یادشان جاودانه🌷🌷🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴شهیدی که از محل دفنش خبر داشت ♥️☘🌻 "یک روز محمدرضا از اندیمشک آمد، به من گفت: مادر می‌خواهم شما را ببرم معراج شهدا، برادرم حسین شهید شده و می‌خواهم او را ببینی. با هم رفتیم. او روی حسین را کنار زد. من صورت حسین را بوسیدم و صورتم را به صورتش چسباندم. محمدرضا هم وضو گرفت و برای حسین قرآن خواند و با دست خودش او را به خاک سپرد. کنار قبری که حسین را دفن کردند، یک قبر خالی بود، دستش را روی آن گذاشت و گفت: چند روز دیگر شهیدش می‌آید. ما فکر کردیم چون عملیات است و شهید می‌آورند، منظورش این است که بالأخره تا چند روز دیگر شهیدی هم آنجا دفن می‌شود. چند روز بعد دیدیم شهید آن قبر را آوردند. خودش بود، همان‌جا او را به خاک سپردیم. در مراسم عزاداری برادرش، از همه‌ دوستان و آشنایان حلالیت می‌طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا حلال می‌کنی؟ گفتم: تو به من بدی نکرده‌ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه؛ مادر این‌طوری نمی‌شود، بگو از صمیم قلب حلالت می‌کنم. من هم گفتم: حلال حلال.... 🕊🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🕊🌺🌿🕊🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰فرازی از وصیت نامه شهید سید محمدرضا دستواره بسم الله الرحمن الرحیم اعوذ و بالله من الشیطان الرجیم 🌷حمد و شکر و ثنا و سپاس برای خداوند قادر متعال و درود و رحمت بی‌پایان برای پیامبر گرامی اسلام و ائمه اطهار سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین و نیز درود و سلام به پیشگاه امام بزرگوار امت این امید همه امیدواران و مستضعفان و همچنین درود به پیشگاه امت خدا‌جو و حق‌طلب و کفر‌ستیز این امام عزیز، خاصه رزمندگان مخلص جبهه‌های نبرد حق بر علیه باطل و نور بر علیه ظلمت. ننگ و نفرین و خواری ابدی برای دشمنان دون‌صفت و اهریمنی‌منش که ظالمانه با این اسلام و انقلاب و رهبر و امت در قعر شقاوت در ستیز است. پیروی از امام امت که پیروی از ائمه و پیامبر و خداست را سرلوحه همه امور قرار دهید و محکم و مستحکم بر پشت سر او لحظه‌ای دست از مبارزه و استقامت برندارید. من که در این عمر خود نتوانستم بهره‌ای از این اقیانوس بیکران الهی یعنی جهاد فی‌سبیل‌الله ببرم، ولی همواره سعی داشتم با چاکری مجاهدان مخلص خود را خاک پای آنها سازم. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌹🌿🌹🌿🌹🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚معرفی کتاب از شهید دستواره: ✔قصه ی ما همین بود ✔دستواره سخن می گوید ✔رضای زهرا ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🍃🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شوخ‌ طبع‌ترین فرمانده دوران دفاع مقدس، شهید دستواره 🌷 🕊 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام محمد رضا دستواره 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد شهید محمد رضا دستواره 💚همنوا با امام زمان(عج) ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 💐💐 توی عملیات بعدی، یک ترکش حسابی دوباره پای محمد رضا را از کار انداخت ، این بار زخم عمیق تر بود. با هواپیما به شیراز و « بیمارستان نمازی » منتقل شد. مسئول تعاون سپاه آمد تا نشانی و شماره تلفن بگیرد . اما شماره نداد؛ فکر مادرش را می کرد که اگر بفهمد، چگونه این همه راه را بدون پدر بیاید. بعد از عمل و چند رو استراحت، به بیمارستان« آیت اللّه گلپایگانی » قم منتقل شد. این با گوشی را برداشت و زنگ زدخانه ی همسایه. گفته بود :« یک زخم کوچک برداشتم ام ، حالا هم خوبم و در بیمارستان هستم .» می دانست که الآن سراسیمه راه می افتند . به سختی روی ویلچر نشست و رفت توی حیاط. مادر که آمد ، محمد رضا سلام کرد و گفت:« با کسی کار دارید ؟! » مادر با دلی نگران و حالی آشفته گفت : « سلام! بله! پسرم زخمی شده و این جا بستری است .» محمد رضا فهمید که مادر او را نشناخته است. گفت: « مادر ! اگر پسرتان را ببینید ، او را می شناسید ؟» مادر با تعجب گفت : « خُب معلوم است ، پسرم است ، چرا نشناسم ؟» محمد رضا بغض کرد ؛ نه به خاطر خودش ؛ به خاطر مادر که مظلوم بود . اما خندید و گفت : « مامان ! محمد رضا هستم دیگر . دیدی و نشناختی ؟» مادر مبهوت مانده بود . این جوان لاغر و نحیف که صورتش از ضعف ، زرد شده بود و گونه هایش بیرون زده بود ، محمد رضا بود ؟! بیشتر که دقت کرد ، اشک از چشمانش جاری شد. محمد رضا شوخی می کرد تا مادر را بخنداند . مادر هم آب دهانش را سخت فرو می داد و به زور می خندید تا محمد رضا راضی شود. محمد رضا چند روز دیگر در بیمارستان ماند و دوباره و سه باره پایش را عمل کردند. مرخص که شد راهی تهران شد تا برای بار چهارم پایش را عمل کنند . آنقدر رفت و آمد تا دکتر حرف آخر را زد : -دیگر این پا فایده ای ندارد و باید قطع شود . درد زیادی کشیده بود . این چند ماه که اسیر زخم پایش شده بود مدام بین قم و تهران و بیمارستان ها رفته بود و آمده بود . درد را قورت داده بود تا مادر غصه نخورد ؛ اما حالا مانده بود که برای قطع پایش چه به مادر بگوید بالاخره نشست کنار مادر و گفت : « مامان ! یک چیز بگویم ناراحت نمی شوی ؟» مادر گفت :« تا چه چیزی باشد .» « راستش درباره ی پای بد قلق است . هر کارش می کنند خوب نمی شود . دیروز دکتر می گفت که درمان ندارد ؛ یعنی زخمش خطری شده و باید قطع بشود .» حال مادر دگرگون شد . چشمان مضطرب مادر را دید ، خندید و گفت ؛« مادر من ! خدا پای سالم را به من امانت داده بود ، حالا هم دلش می خواهد پس بگیرد . تازه! این پا دیگر پا بشو نیست ، و به درد نمی خورد .» 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 💐💐 حالِ دل شکسته 💔 یک مادر را فقط خدا می‌داند . آن شب لحظه لحظه اش دردناک بود و هر چه به صبح نزدیکتر می شد ، آشوب دلش بیشتر می شد . همان نیمه های شب رو کرد به قبله و گفت:« یا امام زمان ! من خانه ام همه اش دو تا قالی دارد ؛ یکی برای شما یکی هم برای من . شما را به این قبله ، من دل ندارم محمد رضایم را بی پا جلوی چشمم ببینیم. آقا جان ! خودتان به من رحم کنید .» دکتر برای معاینه ی قبل از عمل آمد و پای محمد رضا را دید . گفت: « این پایت را نمی گویم پایی را که مجروح است و قرار است قطع کنیم نشان بده . » محمد رضا با تعجب به پایش خیره شده ، آب دهانش را قورت داد و گفت : « باور کنید همین پایم است . » دکتر زُل زد توی چشم های محمد رضا . نیشخند ی زد و گفت: « دست بردار پسر ، این پا که از پاهای من هم سالم تر است .» اشک در چشمان محمد رضا حلقه زد ، دستی به پایش کشید و حرفی نزد . خودش هم نمی دانست که چه اتفاقی افتاده است. دکتر کمی جا خورد دوباره به پای محمد رضا نگاهی کرد و گفت:« پس همین پایت است !» مکثی کرد و بعد پرسید :« آقا شفیعی ! شما مادر دارید ؟» زبان محمد رضا قفل شده بود بغضش را فرو خورد و سر تکان داد. دکتر گفت:« کار مادرت است هر کاری کرده او کرده » محمد رضا حال خودش را نمی دانست . روی زمین راه نمی رفت ؛ پروانه ای بود که دنبال شمع می گشت. مادر وقتی پسرش را سالم دید ، رو کرد سمت جمکران و گریه کنان تشکر کرد. ♦️ادامه دارد...
Part06_خداحافظ سالار.mp3
15.34M
📗کتاب صوتی قسمت 6️⃣ <<━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━>> @motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🌿 •دوست ‌دارم •‌ اگر شهید شوم، •پیڪرے ‌نداشتہ ‌باشم؛ •از ادب ‌بہ دور است‌ ڪہ ‌در •محضر سیدالشہدا(ع) •با تن ‌سالم‌ و •ڪفن ‌پوش‌ محشور‌ شوم. .°و اگر پیڪرم ‌برگشت، °دوست ‌دارم °سنگ‌قبرے ‌برایم‌ نگذارند، °برایم ‌سخت ‌است ‌ڪہ °‌سنگ ‌مزار داشتہ‌ باشم‌ °و حضرت ‌زهرا(س) ° بـے‌نشانـ باشند. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
🥀🕊هر دو دلباختہ بودند.. ، دلباختہ حضرت زهرا (س) ، عاشق شش ماهہ رباب آنقدر عاشــــق ڪہ شهادتشان هم مثل آنها بود جعفر از پهلـو ناصر از گلـو🕊🥀 🌹شادے روحشان صلوات🕊 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
YEKNET.IR - shoor -shabe 5 fatemie avval 1401 - rasouli.mp3
1.44M
🔳 🌴آخر یه روز حاجتمو ازت میگیرم 🌴مثل تموم برات میمیرم 🎤 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣