eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
30.8هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
224 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگزکسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله:4 آبان ✨پایان:13 آذر @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🟣خاک های نرم کوشک🟣 صحرای وانفسا تا این را گفت فهمیدم عیب کار از طرف خودم بوده که زود جوش آوردم ولی نمی دانم چرا دلخوری ام لحظه به لحظه بیشتر می شد و کمتر نه،دیگر بچه ها آمدند دورش را گرفتند. یکی یکی می بوسیدشان و احوالپرسی می کرد، باهاشان هم رفت توی خانه. کارم که تمام شد ظرف های شسته را برداشتم و رفتم تو، آمدطرفم، مهربان و خنده روگفت:«من از صبح چیزی نخوردم اگریک غذایی چیزی برام درست کنی،بد نیست.» می خواست یخ ناراحتی ام را آب کند، من ولی حسابی زده بودم به سیم آخر،الام تا کام حرف نمی زدم. رفتم آشپزخانه، چند تا تخم مرغ شکستم، دخترم فاطمه " ۱ ، آن وقت ها ،شش هفت سالش بود صداش زدم و بلند گفتم:«بیا برای بابات غذا ببر» یکدفعه انگار طاقتش طاق شد آمد آشپزخانه گفت: «بابا چیزی نمی خواد.» رفت طرف جالباسی، ناراحت و دلخور ادامه داد «حالا فاطمه برای بابا غذا بیاره؟!» عباس و ابوالفضل را بغلش کرد بقیه بچه ها را هم دنبالش راه انداخت، از خانه رفت بیرون ،نمی خواستم کار به این جا بکشد، ولی دیگر آب از سر گذشته بود. چند دقیقه گذشت،همه شان برگشتند.، مادرم هم بود، شستم خبردار شد که رفته پیش او شکایت.،آمدند تو ،سریع رفتم اتاق دیگر ،انگار بغض چند ساله ام ترکید. زدم زیر گریه ۲ کار از این خرابتر نمی توانست بشود که شد. کمی بعد شنیدم به مادرم می گوید:« این حق داره ،خاله،هرچی هم که ناراحت بشه حق داره ،اصلاً هم از دستش ناراحت نیستم ولی خب من چکار کنم نمی توم دست از جبهه بردارم من تو قیامت مسؤولم.» انگشت گذاشته بود رو نکته ی حساس، انگار خودم هم تازه فهمیده بودم که به خاطر جبهه رفتن زیاد او ناراحت هستم مادرم گفت: «حالا پاورقی ۱ - اسم دختر اولم هم فاطمه بود که در همان سن چند ماهگی مرحوم شد. ۲ بعدا مادرم می گفت تو آن لحظه ها که من گریه می کردم رنگ از صورت عبدالحسین پریده بود و غم وغصه گویی تمام وجودش را گرفته بود. ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 صحرای وانفسا شما بیا بریم تو اتاق که اصلاً با خودش صحبت کنی.» آمدند،خودم را جمع و جور کردم،روبروم نشست گفت:« می خوام با شما صحبت کنم خوب گوش بده ببین چی می گم.» سرم را بلند نکردم، اما گوشم با او بود. هر مسلمانی می دونه که الان اسلام در خطره من اگه بخوام جبهه نرم یا کم برم، فردای قیامت مسؤول هستم پس این که نخوام برم جبهه محال هست و نشد. رو کرد به مادر ادامه داد:«ببین خاله، من حاضرم که این خونه و اثاث و حتی کت تنم رو بگذارم برای دختر شما و اون وقت بچه هام رو بردارم و برم جبهه، ولی فقط به یک شرط که دختر شما باید قولش رو به من بده.» ساکت شد. مادرم :پرسید:«چه شرطی خاله جان؟» «روز محشر و روز قیامت، وقتی که حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) تشریف می آرن، بره پیش حضرت و بگه من فقط به خاطر این که شوهرم می رفت جبهه و تو راه شما بود ازش طلاق گرفتم و شوهرم بچه ها رو برداشت و رفت.» مادرم مات و مبهوت مانده بود من هم کمی از او نمی آوردم خودم را یک آن تو وضعی که او می گفت، تجسم کردم روبروی حضرت، تو صحرای وانفسای محشر! همه ی وجودم انگار زیرو رو شده بود. به خودم آمده بودم،حالا دیگر از خجالت سرم را بلند نمی کردم. ادامه دارد.... 🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌خاطره ناب استاد پناهیان از شهدای دسته حبیب کجا هستند این شهدا ...🕊 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یکی از گنده لات‌های سه راه ورامین بود! رفت جبهه، توبه کرد و بعد شهید شد🕊🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
🌹 سلام امروز نایب الزیاره همه عزیزان کانال متوسلین به شهدای عزیز مخصوصا شهید امروز سید حسن نصرالله و داداش گلم ابراهیم هادی و داداش نوید در حرم امام رضا(ع) بودم یس امروز به یاد این عزیزان خوانده شد التماس دعا برای منم دعا کنین @ebrahim_hadiedelha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Dua-Al-Ahd.mp3
8.25M
🔰دعای عهد 🎙با نوای استاد علی فانی من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این عهد میمانم بیا 🌤🌿 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 💚سلام به چهارده معصوم(ع): 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ 🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 ➡️@motevasselin_be_shohada ‌ 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣ 2⃣2⃣بیست‌و‌دومین چله ی؛ 🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد 🌤کانال متوسلین به شهدا🌤 🖇 امروز " 9 آبان ماه" 📌 چله 《هدیه به‌ چهارده‌ معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام 🌷🌷🌷 معرف: خانم عباسی 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ➡️@motevasselin_be_shohada
شهید‌ مدافع حرم مجید قربانخانی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۶۹/۵/۲۹ محل ولادت: تهران تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۲۱ محل شهادت: سوریه_خان طومان سه سال مفقودالاثر بودند مزار: گلزار شهدای یافت آباد یادبود شهید، بهشت زهرا(س) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝 🌷🕊🌿🥀🌿🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌻☘🌹☘🌻🕊 🦋 شهید مدافع حرم مجید قربانخانی: مجید از آن جوان های مشتی و بامرامی که در این دوره و زمانه دیگر نمونه شان را کمتر پیدا می کنی، از آن هایی که اینقدر خوشرو و شوخ بود که حالا خاطره شوخی ها و مهربانی هایش از خاطر هیچ کس نمی رود، از آن هایی که یک محله دوستش داشتند و هوایش را بدجوری داشتند. جوانی که گرچه قبلا اهل نماز اول وقت نبود اما وقتی تصمیم به رفتن گرفت آن قدر متحول شده بود که نماز شبش ترک نمی شد.تک پسر بود و نور چشم مادر و عزیز کرده پدر و راضی به دوری از او و از دست دادنش نبودند و او آن قدر سر از گردان های مختلف در آورد تا بالاخره توانست راهی سوریه شود. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🕊🌻☘🌹☘🌻🕊
🔰زندگینامه شهید والامقام مجید قربانخانی 💐🍃بسیجی شهید مجید قربانخانی متولد ۲۹ مرداد ماه ۱۳۶۹ ه .ش. می باشد. «شهید مدافع حرم مرتضی کریمی با مجید دوست بود. گویا در بسیج با هم آشنا شده بودند. یک بار مرتضی از مجید می‌خواهد به هیئت آن‌ها برود . اسباب تحولات مجيد از همين جا آغاز شد. البتّه ناگفته پیداست که منشأ اثر این تحولات را در باورهایی داشت که سرشت شهید قربانخانی با آن‌ها آمیخته شد. نفس سلیم مجید مثل آتش زیر خاکستری بود که در انتظار یک تلنگر نشسته بود تا صفای وجودش را بروز دهد. 🌹🍃تحول شهید مجید قربانخانی شهید قربانخانی از اعضای اصلی هیئت جوانان سیدالشهدا(علیه السلام) یافت آباد بودو ازکودکی ارادت خاصّی به اهلبیت و حضرت زینب(سلام الله علیها) داشت، امّا دعوت شهید کریمی به هیئت و شنیدن درباره ی مدافعان حرم و مظلومیت اهل بیت در سوریه، اسباب دگرگونی. او را می سازد . دوستان شهید اذعان دارند: آن شب مجید، در هیأت آن قدر گریه می کند که از هوش می رود، وقتی به هوش می آید می گوید: من باشم و کسی نگاه چپ به حرم بی بی زینب(سلام الله علیها) بیندازد. از آن لحظه به بعد اخلاق مجید تغییر می کند. ساکت و آرام می شود. تمام تلاش خود را برای رفتن به سوریه می کند. همراهی یک دوست خوب، به او در نشان دادن مسیر کمک کرد. شهید مرتضی کریمی در تمام این مراحل با شهید مجید قربانخانی بود. اتفاقاً با هم در یک منطقه و عملیات در تاریخ ۲۰ دی ۱۳۹۴ ه .ش. شهید شدند. 🌺🍃خصوصیات اخلاقی شهید ☘تغییر خصوصیات اخلاقی شهید قربانخانی پس از سفر به کربلا خواهر شهید می گوید: وقتی از سفر کربلا برگشت، مادرم گفت چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟ مجید گفته بود: از امام حسین علیه السلام خواستم آدمم می کند ... سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلّی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت می خواند و حتّی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند. خودش همیشه می‌گفت نمی‌دانم چه اتّفاقی برایم افتاده است که این طور عوض شده ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. 🌷🍃اهتمام شهید برای کمک به نیازمندان پدر شهید می‌گوید: «مجید بچه زبر و زرنگی بود و درآمد خوبی داشت. غیر از ماشین نیسان، یک زانتیا هم برای سواری خودش داشت. اما عجیب دست و دلباز بود و اگر مستمندی را می‌دید، هرچه داشت به او می‌بخشید. فکر هم نمی کند که شاید یک ساعت بعد خودش به آن پول نیاز پیدا کند.  گاهی در طی یک روز کلی با نیسانش کار می‌کرد، اما روز بعد پول بنزینش را از من می‌گرفت! ته توی کارش را که درمی آوردی میفهمیدی کل درآمد روزش را بخشیده است.  واقعاً دل بزرگی داشت، تکه کلامش بود که «خدا بزرگ می‌رساند». 🌸🍃مهربانی شهید قربانخانی مادر شهید می‌گوید: «مجید خیلی شوخ طبع بود و شیطنت داشت، از بیرون نگاه می‌کرد به نظرت می‌رسید این جوان جز خودش و جمع دوستانه‌ای که با بچه‌های محل‌ها به چیز دیگری فکر نمی‌کند اما من که مادرش هستم می‌دانم چه چیز خوبی دارد. و چه قلب مهربانی در سینه‌اش می‌تپید. می دیدی کله سحر زنگ می زد و می گفت مریم خانم سفره را بینداز که کله پاچه را بیاورم. گیج خواب می‌گفتم یعنی چه کله‌پاچه بیاورم؟ می‌گفت با بچه‌ها رفتیم طباخی دلم نیامد تنهایی بخورم. یا یک بار سه روز با ما قهر کرده بود، زنگ میزد برایتان غذا فرستاده‌ام. می‌گفتم آقا مجید شما را در و دیوار خانه قهر کرده‌اید یا با ما؟ می‌گفت با این چیزها کاری نداشته باشید، بیرون غذا بخورم دلم نمی‌آید شما از این غذا نخورید. آن قدر دل مهربانی داشت که مانندش را ندیده بودیم.» 🌻🍃لحن خاص شهید پدر شهید هم می‌گوید: «لحن حرف زدن مجید خاص بود. بگویی نگویی داش مشتی حرف میزد. من و مادرش را به اسم کوچک صدا می‌زد. به من می‌گفت آقا افضل، مادرش را هم مریم خانم صدا می‌زد. یا مثلاً از بین دایی‌هایش، تنها به دو نفرشان دایی می‌گفتند و سه تای دیگر را به اسم کوچک صدا می‌زدند. 🕊✨گفته ی شهید شب قبل از عملیات فرمانده یگان فاتحین می گوید: شب قبل از تهران از عملیات متوجّه شدم مجید با یکی دیگر از دوستانش در حال کندن یک کانال است. بلند گفتم مجید چند بار گفتم خاکبازی نکن. لباس آستین کوتاه پوشیده بود. گفتم «چرا خالکوبی‌ ات مشخص است . چند بار گفتم بپوشان». پاسخ داد «این خالکوبی یا فردا پاک می شود، یا خاک می شود». 🥀🦋نحوه شهادت شهید قربانخانی مجید قربانخانی در ۲۱ دی‌ماه سال ۹۴ به همراه همرزمانش هم‌چون شهید مصطفی چگینی، شهید مرتضی کریمی و شهید محمد آژند در خان طومان حلب سوریه به شهادت رسیده و مفقود الاثر شد. ایشان پس از گذشت سه سال از شهادتش به وطن بازگشت. هویت شهید مجید قربانخانی در سال ۹۸ توسط گروه های تفحص شهدا کشف و توسط آزمایش "دی ان ای" شناسایی شد. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠از چاقوی ضامن‌دار و قلیان تا پاک شدن در خان‌طومان 🌷مجید دو روز بود رفته بود سوریه و ما نمی دانستیم. دوستانش تازه می آمدند اجازه اش را بگیرند در حالی که رفته بود و ما هم اجازه نمی دادیم. دو روز بعد پدرش به پادگان تهرانسر رفت و متوجه شد مجید رفته است. 💥 مادر شهید : 《خواهر نمی خواهم!》 مجید متولد 69 بود. وقتی خواهر کوچکش به دنیا آمد دلش می خواست پسر باشد، می گفت خواهر دوست ندارد و برادر می خواهد. اجبار کرده بود خواهرش را علیرضا صدا کنیم تا یک ماه به همین منوال بود که مادرم گفت نمی شود اسم پسر روی دختر بماند! برای همین اسم دخترم را عطیه گذاشتیم که همین باعث عصبانیت مجید شده بود. اما کم کم کنار آمد تا جایی که خیلی روی خواهرش غیرت داشت. 💥با دمپایی وسط پادگان! تفنگ خیلی دوست داشت هرچه پول تو جیبی جمع می کرد تفنگ می خرید. تا کلاس پنجم دبستان باید با او به مدرسه می رفتم و می ماندم تا مدرسه تمام شود و برمیگرداندمش خانه. خیلی به من وابسته بود. بعد از دبیرستان، باید خدمت سربازی می رفت. اصلا دوست نداشت. به هر دری زد که محل خدمتش تغییر کند. در نهایت هم در پرند خدمت کرد. وقتی هم که خدمت رفت حرف گوش نمی داد. به جای پوتین با دمپایی در پادگان می گشت که با این کارها فرمانده اش را ناراحت می کرد. اگر قرار بود در برف پست دهد زنگ می زد خانه که من در برف نمی مانم. ما تماس می گرفتیم و خواهش می کردیم نگذارند در برف نگهبانی دهد. همین چیزها بود که باعث تعجبمان می شد وقتی می خواست سوریه برود. 💥تاسیس قهوه خانه بعد از سربازی قرار شد مشغول کار شود. پدرش در بازار آهن مغازه داشت اما نمی خواست پیش او کار کند. می گفت یا رانندگی یا کار پشت میز نشینی. دایی اش وانتی به او داد و در شهرداری یکی از مناطق تهران مشغول شد. بعد از مدتی تصمیم گرفت قهوه خانه بزند. خیلی اهل قهوه خانه بود. هر شب قهوه خانه می رفت. حتی مدتی در یکی از قهوه خانه های کن و سولقان کار می کرد. پدرش بسیار از قلیان کشیدن او بدش می آمد و یک بار او را دعوا کرد که باعث شد مجید دو شب خانه نیاید و در ماشین بخوابد اما همین دو شب مجید که خیلی مهربان بود و بدون ما نمی توانست غذا بخورد. برای ما غذا می خرید و می فرستاد که مثلا با هم غذا بخوریم. بالاخره به خانه برگشت و پدرش هم راضی شد که قهوه خانه بزند. قهوه خانه خوبی زد و همه مایحتاج آن را تأمین کردیم. خیلی مردمدار بود. هفته ای دو بار نیمه شب ما را بیدار می کرد که کله پاچه خریده است. 💥قلیان، بس! خواستگاری هم برایش رفته بودیم. آن زمان سوریه بود. آخرین جملات پدرش در آخرین مکالمه با مجید هم همین بود که پسر طوریت نشود؛ می خواهم برایت زن بگیرم؛ که او هم اطمینان داده بود که طوریم نمی شود و بر می گردم. یک سال قبل از سوریه رفتنش کربلا رفته بود و آنجا از امام حسین(ع) خواسته بود آدم شود و وقتی بازگشته بود حتی قلیان کشیدن را هم کنار گذاشته بود. 💥همیشه چاقو در جیبش بود پیش از سال 93 که مجید به کربلا سفر کرد پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود. خالکوبی داشت. خیلی قلدر بود و همه کوچکترها باید به حرفش گوش می دادند. اما بعد از سفر کربلا تغییر کرد. شاید اهل نماز نبود اما شهادت روزی اش شد چون به بچه یتیم رسیدگی می کرد و دست فقرا را می گرفت و به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت. 💥از آلمان به سوریه! زمانی آمد و اصرار کرد می خواهد برود آلمان و کار کند. تصور می کرد اگر بگوید سوریه ما اجازه نمی دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم. من خیلی مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود. مدتی بود شب ها خیلی دیر می آمد. شرایطش به گونه ای بود که حتی تصور می کردیم با دختری دوست شده و دیر می آید یا با رفقایش جایی می رود. اما بعدها فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه می رفته است. 💥هیئتِ شهیدساز مرتضی کریمی پاسداری بود که به قهوه خانه مجید می رفت و آنجا با هم آشنا شده و رفاقت پیدا کرده بودند. همین رفاقت هم فکر رفتن به سوریه را به سر مجید انداخت. یک شب مجید به دعوت مرتضی هیئتی رفت که در آن درباره مظلومیت حضرت زینب(س) در سوریه گفته شد که بعدا گفتند مجید آن شب در آن هیئت خیلی تحت تأثیر قرار گرفت. 4 نفر از آنهایی که همان شب در آن هیئت بودند بعدا در سوریه به شهادت رسیدند و مجید یکی از آنها بود. 💥راهی بیمارستان شدم بالاخره یک شب مجید آمد گفت می خواهد برود سوریه. اجازه ندادم و آنقدر ناراحت شدم که حالم بد شد و مرا بیمارستان بردند. ✨ ادامه👇
💥یکی را شفا داد بعد از شهادتش کسی آمد گفت چند شب است خواب مجید را می بیند. من درد شدیدی در ناحیه گردن و سر داشتم او به من گفت مجید در خواب به او گفته به مادرم بگو با پتوی من بخوابد. وقتی با پتوی او خوابیدم دردهایم از بین رفت حتی MRI مجدد گرفتم اما هیچ اثری از عوامل درد نبود. 💥یک هفته بعد شهید می شوم مجید خیلی تغییر کرده بود. روزی به من گفت یک خودکار به من بده. گفتم چه می کنی؟ خوابی دیده بود که تعریف نمی کرد. با آهنگی گریه می کرد. به زن‌دایی‌اش گفت اگر من بروم و برنگردم چه؟ از طریق یکی از آشناها زنگ زدیم جایی به ما گفتند خیالتان راحت، همه راه ها برای خارج رفتن مجید بسته شده و نمی تواند سوریه برود. شهید فرامرزی را آورده بودند بهشت زهرا برای تشییع، ما هم رفته بودیم. به عمه اش گفت: عمه من خواب حضرت زهرا(س) را دیده ام و دو هفته دیگر من هم پیش فرامرزی ام. حضرت گفته اند یک هفته بعد از اینکه سوریه بروم شهید می شوم. 💥اگر این را بخورید شهید می شوید! یک شب چغندر پخته بودند که مجید گفته اگر این را بخورید شهید می شوید. بعضی از آنها نخورده بودند. همه آنهایی که خورده بودند شهید شده بودند و آنها که برگشته اند امروز خیلی ناراحت بودند. 💥بچه 17ساله که در کما بود را شفا داد سجاده مجید هنوز بعد از 2 سال بوی حرم حضرت رقیه(س) را می دهد. بچه 17ساله که در کما بوده را شفا داده است. پدر مجید: 💥13 نفر را جدا کرد سیزده دی ماه رسید سوریه. مجید در خان طومان مسئول غذا و پشتیبانی بود. حتی یکی از همرزمانش می گفت غذای خودش را نمی خورد و به بقیه می داد. همیشه به بقیه می گفت که او را هم خط ببرند. روز آخر بعد از یک هفته گفت امشب شب آخر است، مرا هم با خود عملیات ببرید. یکی از فرماندهان به نام شهید حسن امیدواری خواب می بیند که یک گروهی در حرم حضرت زینب صف کشیده اند. یک خانم سه ساله آمد 13 نفر از این گروه را جدا کرد و گفت شماها یک قدم جلو بیایید. همه آن 13 نفر هم شهید شدند. 💥از 13 نفری که آن جلو شهید شدند فقط 5 پیکر برگشت عملیاتشان در خان‌طومان با چچنی ها بود. مجید چند بار حمله می کند و چند نفر از آنها را می زند. آنها فرار می کنند. از ایرانی ها می ترسیدند. خلوت می شود و نیروهای ایرانی خیلی جلو می روند. جبهه النصره با 15 ماشین پدافند به سمت آنها می روند و آنها را محاصره می کنند که جز کلاش چیزی با خود نداشتند. خمپاره زن آنها هم شهید شده بود. تا ساعت 10 روز 21 دی ماه زنده بودند و بعد شهید می شوند. آخرین تماسش با ما هم ساعت 7 بود. قرار بود نیروهای ارتش سوریه هم عملیاتی کنند اما نکردند. زخمی ها خود را عقب کشیدند اما از 13 نفری که آن جلو شهید شدند فقط 2 پیکر برگشت و 3 پیکر هم بعد از 6 ماه برگشت اما بقیه برنگشتند. 💥مجید از همه جلوتر بود یکی از رزمندگان می گوید مجید از همه جلوتر بود. مرتضی رفته بود مجید را برگرداند که موشکی به ماشین او اصابت کرده و تکه تکه می شود. یک شهرام نامی هم بود که قضیه را دیده بود؛ می گفت پهلوی مجید تیر خورده بود. چند چچنی را هم زده بود اما بعد نیروهای جبهه النصره به او تیر خلاصی زده و پیکرش را پشت تویوتا انداختند و بردند. بی بی سی بعدا چهار نفر با اسم و عکس معرفی کرد. مجید و مرتضی کریمی و مصطفی چگینی و محمد آژند را اعلام کرد. 💥حضرت زینب(س)پاکش می کند! یکی از فرماندهان می گفت مجید وضو می گرفت و همه دست و بالش خالکوبی بود که فرمانده به او گفته بود مجید این کارها چیه آخه. گفت حضرت زینب(س) فردا پاکش می کند. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا