eitaa logo
مادِربون|محبوبه مرادی
3.9هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
474 ویدیو
24 فایل
جایی برای شنیدن و گفتن از مادری شیرین ترین سختی زندگی محبوبه مرادی مادر روانشناس مادر و کودک من اینجام @MotherboonAdmin لینک پیام ناشناس https://daigo.ir/secret/1108893265
مشاهده در ایتا
دانلود
داشتم ظرف میشستم و دیدم ،علی ساکته و صداش نمیاد و درد کشیده ها میدونن سکوت چقدر خطرناک تر از صداست😂 داشت توی قفسه های آشپزخونه دنبال موضوع جدید میگشت که این بسته ی ماکارونی رو پیدا کرد. و داشت میاوردش سمت من که از دستش افتاد و ریخت روی زمین. حقیقتا جا خوردم و برگشتم که یه چیزی بگم🤬 اما با یه ثانیه مکث گفتم، عه؟ریخت؟!اشکالی نداره! بیا از این کابینت یه ظرف بردار جمعش کن. تا بعدا باهاش غذا درست کنیم.علی هم بدون ترس برگشت و اومد ظرف برداره که چشمش به الک افتاد🥴 و گفت چه خوب حالا میرم الکشون میکنم😟 و خب به بازیش ادامه داد با الک و ظرف و دست های خیلی تمیز و کف آشپزخونه...😵‍💫 طبيعتا فاتحه ی این بسته ماکارونی دیگه خونده س روحش شاد😂 سعی کرد رسالتش رو توی این دنیا درست انجام بده اما انگار خدا براش رسالت دیگه ای در نظر گرفته بود. و اون رسالت تمرین کشف و لمس و استقلالِ یه بچه ی سه ساله بود.😉 ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
شما هی داستان فیلم زندگی تون رو بذارید من هی میخونم و میگم به به و چه چه علی هم هی برام می ریزه و می پاشه🥲 من فکر می کنم سعدی خدا بیامرز این شعر رو در وصف حال مادر گفته👇 از همه کس رمیده‌ام با تو درآرمیده‌ام جمع نمی‌شود دگر هر چه تو می‌پراکنی 🤣🤣🤣 ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
یادتونه گفتم اُمیکرون گرفتیم؟!🦠😮‍💨 وقتی متوجه شدم سوزش گلوم داره جدی میشه، ترسیدم! تصور کردم به بی حالی های طبیعی بارداری ، این ویروس کوفتی اضافه بشه! با یه عالمه کارِ عقب افتاده ، پرستاری از همسر جان و مراقبت از علی... ترس و نشخوارهای فکریش مثل هر احساس و افکارِناخوشایند دیگه ای سطح انرژی من رو آورد پایین و بی حوصلگی سر و کله ش،پیدا شد! در همین حین علی هم بیدار شد نورِ علی نور! ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
بعد از یه صبح بخیرِ مضطربانه یِ نه چندان گرم سریعا بهش گفتم خب صبحانه چی میخوری ولی توجه نکرد! چون هنوز ناز و عشوه داشت و بوس و بغل میخواست. منم خیلی وظیفه ای_ نه با عشق_ بهش رسیدم و مشغول کارهای خونه شدم اونم صبحونه نخورد و شروع کرد به بهانه گیری های الکی... از صبحانه ،اسباب بازیش، لباسش و...😵‍💫 ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
مثلا گیر داد که میخوام تخته گوشت بیارم و با چاقوی اره ای بزرگ یه چیزی خرد کنم! با این‌که همیشه خودش میره تخته و چاقو رو میاره اما این دفعه گفت نمیتونم تو باید بیای کمکم... ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
متوجه شدم، مسئله ش اینا نیست!🧐 گفتم فکر کنم تو دوست داری من الان کارهای خونه رو بذارم کنار و بریم با هم بازی کنیم، آره؟! گفت آره آره! ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
رفتیم بازی ولی حالم خوب نبود بعد از نیم ساعت دیگه نتونستم همراهیش کنم و طبیعتا متوجه شد و بهم ریخت... بی حوصلگی و کلافگی واضحی داشت، دلم سوخت براش بهش توضیح دادم مامان ببخشید که من امروز زیاد خوب نیستم و نشد با هم بازی کنیم فکر کنم ویروس بابا رو منم دارم می گیرم حالم که خوب بشه با هم بازی می کنیم. غر غر کرد گفتم میتونم الان که دراز کشیدم کتاب قصه ت رو بیاری با هم بخونیم چشماش برق زد🤩 رفت کتابش رو بیاره... ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
یه کم فکر کردم تو این فاصله گفتم محبوبه ، فقط توجه و عشق اون چیزی که از صبح نگرفته ازت اندازه ی توانت همون چیزی که الان میتونی انجام بدی! وقتی برگشت تو اتاق بغلش کردم، بوسیدمش،چلوندمش بعد گفتم بیا ماساژت بدم جیگرت حال بیاد. عین یه جوجه خودش رو رها کرد توی بغلم بی حرف ، بی هیچ مکالمه ای... منم ماساژش دادم. کیف کرد. روشن شد! ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
وقتی بغل گرفتمش تازه متوجه شدم پریشون حالیِ علی داشت من رو هم بهم می ریخت! صدای سرزنشگر درونی من داشت می‌گفت ای مادرِ بد!😡 بچه رو ببین چه بهونه گیر و بهم ریخته است. نمی تونی حالش رو خوب کنی؟!🤬 با اینکه واقعا شرایط جسمی خوبی نداشتم... و توانم بیشتر از این نبود... ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
من با یه کم توجه و حضور واقعی نیازش رو فهمیدم به اندازه ی توانم بهش پاسخ دادم و حال جفت مون خوب شد! بعد باقی بازی ها در لحظه و با همون حالت دراز کشیده ی من ،متولد شد! و حداقل نیم ساعتی بازی کردیم و خندیدیم علی تنظیم شد. منم احساس گناهم رفت و تونستم با آرامش راه خودم رو پیدا کنم. با خلاقیت بازی خلق کردیم، بی هیچ اسباب بازی با حرف و ادا و شکلک... با تمام بی حالی من خوش گذروندیم خیلی مهمه آدم بتونه برگرده به لحظه ی حال و به احساساتش رجوع کنه و پیام شون رو بگیره خیلی مهمه بتونیم معنای بهانه گیری ها و غر زدن های بچه ها رو بفهمیم اونا هنوز نمیتونن خیلی راحت نیازهاشون رو به زبون بیارن با ، ، گاهی و به ما میگن حالشون خوب نیست و نیاز دارن توی تنظیم احساسات شون کمک شون کنیم... جبران از اون جایی شروع میشه که ما اصل مشکل رو خوب درک کنیم... توضیح عکس: محمد حسین ، نوه ی ارشدم😂 واقعا چرا باید اسم به این قشنگی رو بذاری رو این زرافه ی بد شکل فرزندم؟!🥲🤣 ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
. خدایا تو بهتر می دونی ما مادرها با چه بدو بدو و بار و بنه ای باید خودمون رو به شب قدر برسونیم... تو میدونی چقدر وسطش چرتمون میبره از خستگی ها و بی‌خوابی ها... تو میدونی چقدر از اعمال رو دوست داریم انجام بدیم و وقت نمی کنیم و حوصله ی بچه ها نمی کشه... تو میدونی چقدر حسرت می‌خوریم... تو رفیق و پناه همه ای برای ما بیشتر...❤️‍🩹 به حرمت این امانت هایی که دستمون دادی به خاطر رحمی که بهشون داریم به خاطر همین بدو بدو ها و حسرت ها و ناکامی ها و خستگی ها... ما رو ببخش و بیامرز اندازه مون رو بیشتر کن ، قلب و فکر و دلمون رو وسعت بده... خودت هوای ما رو بیشتر داشته باش باشه؟!🥺💔 ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
...هر چه گشتم نبود. تا اینکه یکی شبیهش را دیدم. احتمالا کسی اشتباهی پوشیده بود و رفته بود. من هم از ناچاری همین تصمیم را گرفتم! تشنه، گرسنه ، خسته، با دمپایی پلاستیکی تا به تا، وسط شارع الرسول از این سو به آن سو دنبال همسرم میگشتم و نمی دیدمش. یک ساعتی از قرارمان گذشته بود و تردید داشتم که برگشته خانه ی ابوطالب ( میزبان نجفی مان) یا جایی همین نزدیکی ها دنبال من می گردد. تصور کنید چه حالی داشتم. نه اشتباه تصور کردید !!! اصلا آشفته نبودم. دلم قرص قرص بود. من قوی ترین دختر روی زمین بودم ! با همان قیافه و همان حال. همه ی دختر ها کنار طور دیگری احساس قدرت میکنند. حالا فکر کنید آن پدر باشد! دیگر هیچ چیز آن دختر را از پا نمی اندازد. اگر قبول ندارید، ببینید زینب و خطابه هایش وسط مجلس یزید را... بگذریم... حاشیه رفتم. من این دمپایی ها را نگه داشتم تا یادم باشد فقط کنار باباعلی می شود این همه و را احساس کرد... وای از دنیایی که تو را نداشته باشد ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
من هم الان وقت کردم بشینم و سال ۱۴۰۲ رو مرور کنم و برای سال جدید اهدافم رو بنویسم و ان شاءلله امشب از خدا طلب کنم... ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
اومدیم جشن خودرویی علی بلند صدا میزنه اسرائیل؟ اسرائیل؟ باباش میگه بگو مرگ بر اسرائیل میگه نه صبر کن اول صداش کنم، ببینم کجاست میخوام حسابی بزنمش🤣🤣✌️ ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
دلتنگ شما و مادربون بودم ولی حسابی سرم شلوغ بود و تمرکزم برای نوشتن کم. یه اتفاق جالب افتاد دو روز پیش که رفته بودم برای آخرین کارهای قبل از دنیا اومدن نی نی توی مطب یکی از مادران دوره ی اول کلاس های حضوری مادربون رو دیدم که ایشون هم آخرین روزهای انتظارش بود. با یه ذوقی باهام احوالپرسی کرد و گفت اتفاق های قشنگی توی زندگیم افتاده که همه رو مدیون شمام و کلی دعای خیر کرد برام. حس خیلی خوبی بود. اگر چه قلبا معتقدم که تمام زحمات رو خود فردی می کشه که زحمت و هزینه های روان درمانی و دوره های رشد فردی می کشه اما همین که منم سهم کوچیکی توی حال خوب و زندگی تون داشته باشم برام بسیار ارزشمند و لذت بخشه و توی این روزهایی که خودم اضطراب زایمان رو دارم قطعا برام بسیار تسکين دهنده و آرامش بخشه 🥰🫶 ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
سلام سلام روزتون قشنگ😍🫶 شما هم اکنون در ارتباط با مادری هستيد که دیگه نمیتونه نفش بکشه🤰 راه بره و کاری کنه🐢 و حتی از جاش بلند شه🦦 ولی کلی کار و استرس داره🥴😵‍💫 تازه این وسط باید دائما به جوجه کوچولوش جواب پس بده پس چرا به دنیا نمیاااااد🤪 ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
اکثرمون از این دست خاطرات از مادربزرگ‌ها و دوست و آشنا زیاد شنیدیم. و عجیبه که فکر می‌کنیم‌ چقدر این زن ها قوی بودن! چه روحیه ای داشتن! چقدر خوب میتونستن تاب بیارن. مایی که امروز توی دوران بارداری کلی مراقبت و سونو و آزمایش می ریم چقدر برنامه ریزی می کنیم که کدوم بیمارستان و با چه شیوه ای و با چه متخصصی زایمان کنیم! بازم کلی اضطراب داریم. اینا جنس شون چی بوده؟! ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج روزه میخوام بیام براتون پست بذارم ولی تنها چیزی که الان به ذهنم میاد اینه که این بچه ها چرا اینقدر کم میخوابن؟! بابا تو نوزادی بس کن بخواب یه کم به چی وصلی به کی وصلی بچه جان این همه انرژی رو از کجا میاری؟! فرصت استراحت بده یه کم....🥲🥱 ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
چند روزی هست که خوب نخوابیدم😮‍💨 خیلی خسته ام و دیشب از شدت خستگی شام هم نخوردم و الان که رنگ و روی خودم رو توی آیینه دیدم کاملا زرد بودم🫣 به خاطر خواب های بریده بریده ی شب ها ، صبح ها خودم رو به زور از رختخواب بیرون می کشم😫 به خونه که نگاه می کنم پر از کارهای تلنبار شده است که معلوم نیست امروز انجام بشن یا بیشتر بشن..‌. وظایف زیادی روی دوشم احساس می کنم و گاهی از شدت احساس درماندگی بغض می‌کنم ضعف، خستگی، بی حالی ، بی خوابی... اما درست همون لحظاتی که احساس میکنم دیگه نمیتونم ادامه بدم و دیگه کشش ندارم.... یاد یه چیزی میفتم🤨 من مادرم و سخت ترین کار دنیا رو انجام دادم! لحظاتِ هزار برابر سخت تر از این گذشته و من تونستم ازش عبور کنم اینم میتونم! و می دونم روزهای سخت و شیرین زیادی پیش رو دارم.... ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
. از ماشین پیاده می شوم و به این منظره چشم میدوزم غرق می شوم توی خیالات خودم گندم‌ زار بهار، به پاییز نرسیده گورستان کاه شده! " مااامااان بیا این طرف رو ببین" صدای علی من را از دست ذهنم نجات می‌دهد! زهرا روی دست هایم بین خواب و بیداری غر می زند! زندگی ام‌ این‌ روزها مثل رفت و برگشت خواب این دخترک است! در رفت و برگشتم بین مامان گفتن های علی و غر زدن های زهرا بین‌ روزهایی که رُسم را کشیده اید اما ذوقتان را میکنم! بین نیازهای خودم و شما دو تا بین غم و شادی بین نا امیدی و شوق بین خاطرات خوب و بد از بین هزار راهی که بود "مادر بودن" را انتخاب کردم و راضیم! غمگین و تنها و خسته ام اما دوستتان دارم! با تمام قلبم‌ دوستتان دارم. شاید با شما از گندم‌ زار عمر من، چیزی بیشتر از یک مشت کاه باقی ماند... ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
معرفی میکنم نوه های گلم آقای کارلوس و خانم پَر که اولش فقط دو تا جوجه رنگی بودن و امیدی نداشتیم زنده بمونن از دست کنجکاوی ها و ابراز علاقه های باباشون علی😀 اما از اونجایی که دردی که تو رو نکشه ، قوی ترت میکنه ، نوه هام قوی تر شدن رو انتخاب کردن🤣 الکی که نیست مادر بزرگشون روانشناسه، اینا یه تاب آوری شون نشه؟!🤭🤭🤭 خلاصه که نوه هام توی حیاط ما زندگی می کنن و باباشون خیلی منتظره تخم بذارن 😆 تقریبا هر روز چکشون میکنه. گاهی هم از پله ها میان بالا و به باباشون سر میزنن🥲 ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
سلام🥰 صبحتون اینجوری بخیر 🤭 این حجم از هشیاری رو اول صبح از کجا میارن؟! شوق به زندگی ، شوق به کشف و کنجکاوی توی یه فرصت دیگه توی یه روز جدید برای بچه ها اصلی ترین دلیل برای بیداریه! دیروز زهرا توی یکی از بازی هاش حداقل بیست دقیقه ، به سینه خوابیده بود و به طرح های قالی نگاه میکرد و دست می کشید. گاهی مثل بچه ها سرعت زندگی رو کم کنیم و یکی از چیزهایی که هر روز دور و برمون می بینیم رو با دقت و حوصله نگاه کنیم ✨مادربون | مادری و بچه داری عضو شوید👈 https://eitaa.com/motherboon
یه سلام گرم از دبی موزه ی آینده😍 البته من نرفتم ، من از صبح دارم تو خونه می شورم و می سابم👩‍🦽‍➡️👩‍🦽‍➡️ ولی یکی که رفته بود دبی عکساشو برام فرستاد و منم گفتم یه کم براتون بلاگری کنم😁😁😁😁 @motherboon
وقتی هم مادری، هم باید بری جلسه😁 @motherboon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در حالی که‌شما دارید دچار و در مادری میشید من دارم تلاش می کنم این حال توی بچه م ایجاد کنم😂 رفته یه بستنی خریده ، جلوی من با تمام وجود داره میخوره میگم میشه به منم یه کم بدی؟ میگه نه متاسفانه این بستنی فقط یه نفره است😐 اگه بتونی بخونی روش نوشته یک نفره است! ببین😆😬 منم صدامو بغض آلود کردم گفتم باشه راست میگی مامان هرطور راحتی🤣 ولی خب اصلا درگیر احساس گناهی چیزی نشد. چون تا ذره ی آخر جلوی من ملچ ملوچ کنان خوردش تموم شد رفت🤣💔 @motherboon