❲ مُتـرصـد . . 🌔' ❳
فانیام، آغاز و پایانی ندارم جز خودت . .
محیی الاموات من، جانی ندارم جز خودت ؛
سالها محتاج نانم از تنور خانهات ؛
از کسی در سفرهام نانی. ندارم جز خودت :)
باز هم دارم غزلها را بهانه میکنم . .
قصدی از شعروغزلخوانی ندارم جز خودت">
هرکسی که دل بهاو بستم دلمرا زد شکست
با دل ویرانه خواهانی ندارم جز خودت . .
یک زمانی هم اگر حرفی ز آبادی شود؛
در خراب آبادِ دل، بانی ندارم جز خودت >>
چارهای کن، غفلتماز تو جدایم کردهاست
چارهای هنگام حیرانی ندارم جز خودت
مینشینی پیش چشمم باز انکارت کنند؟!
مثل یعقوبم که برهانی ندارم جز خودت
پاره کردم این گریبان را بدانی عاشقم!
بهرِ کَس پاره گریبانی ندارم جز خودت..