✅ داستان کوتاه (80)
🌷 تقوای زنانه فاطمه
روزی حضرت فاطمه (س) به من، اَسماء دختر عمیس فرمود: من بسيار زشت ميدانم كه جنازه زنان را بر روي تابوت (بدون دیواره) می گذارند و بر روي آن پارچهاي می اندازند اما حجم بدن او را براي مردان نامحرم نمايان مي کند.
من به ایشان گفتم: اي دختر رسول خدا! در سرزمين حبشه براي حمل جنازه ها تابوتي درست ميكنند كه بدن ميت را كاملاً مي پوشاند.
آنگاه چوب هاي تر و شاخه هاي نازك درخت خواستم و شبيه آن تابوت حبشی را براي حضرت فاطمه (س) ساختم و آن را به ایشان نشان دادم. حضرت زهرا (س) آن را که دید با خوشحالي فرمود:
چه طرح خوب و زيبايي كه كاملاً بدن زن در آن پوشيده ميماند و معلوم نمی شود که بدن مرد است یا زن.
📖 و عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ : أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ قَالَتْ لَهَا إِنِّي قَدِ اِسْتَقْبَحْتُ مَا يُصْنَعُ بِالنِّسَاءِ إِنَّهُ يُطْرَحُ عَلَى اَلْمَرْأَةِ اَلثَّوْبُ فَيَصِفُهَا لِمَنْ رَأَى فَقُلْتُ يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ ، أَنَا أَصْنَعُ لَكِ شَيْئاً رَأَيْتُهُ بِأَرْضِ اَلْحَبَشَةِ ، قَالَتْ فَدَعَوْتُ بِجَرِيدَةٍ رَطْبَةٍ فَحَبَسْتُهَا ثُمَّ طَرَحْتُ عَلَيْهَا ثَوْباً فَقَالَتْ فَاطِمَةُ مَا أَحْسَنَ هَذَا وَ أَجْمَلَهُ لاَ تُعْرَفُ بِهِ اَلْمَرْأَةُ مِنَ اَلرَّجُلِ.
📚 وسائل الشیعه, جلد۳ , صفحه۲۲۱
📱 کانال سبک زندگی متقین:
@mottagheen
✅ داستان کوتاه (214)
🌷 مهمانی در تاریکی
مرد فقیري خدمت پیامبر (ص) رسید و گفت :بسـیار گرسـنه هسـتم و دسـتم به جایی نمی رسد. مرا سـیر کنید.
پیامبر اکرم (ص) او را به خانه همسرانش فرسـتاد. او رفت و دست خـالی برگشت، زیرا در خـانه آنهـا خـوراکی نبود که به او بدهنـد. شب فرا رسـید. رسول خـدا رو به اصحاب کرد و فرمود: چه کسی می تواند امشب این مرد گرسنه را مهمان کند؟
علی (ع) عرض کرد: یا رسول الله! من او را مهمان می کنم.
سپس او را به خانه اش برد و به فاطمه (س) گفت: دختر پیامبر! غذایی در خانه هست؟
فاطمه (س) جواب داد: آري، تنها به اندازه غذاي یک دختر بچه. لکن مهمان را بر او مقدم می داریم.
علی (ع) فرمود: فاطمه جان! بچه را بخوابان و چراغ را خاموش کن.
زهرا فرزندش را با زمزمه هاي پر مهر مادرانه، گرسـنه خواباند و سفره را پهن کرد و چراغ را خاموش. علی (ع) در کنار سفره نشست و در آن تاریکی، طوري دهان مبارکش را تکان می داد که مهمان خیال کند او نیز غذا می خورد.
مهمان با آن غذا سیر شد. آن شب علی و فاطمه (س) و کودکانش گرسنه خوابیدند. شب به پایان رسـید. وقت نماز صـبح، علی (ع) به محضـر پیامبر (س) رسـید. رسول خدا پس از سـلام نماز نگاهی به چهره علی انداخت و به شدت گریه کرد و فرمود: ایثار شب گذشته شما شگفت انگیز است.
در این وقت آیه زیر نازل شد و حضرت، آن را براي علی (ع) خواند:
«يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (حشر، 9):
آنها ایثار کرده و دیگران را بر خود ترجیح می دهند. هر چند شدیداً فقیر باشند. کسانی که خداوند آنها را از خساست و بخل نفس، باز داشته، فقط آنها خوشبختند.
📚 داستانهای بحارالانوار، ج 7، ص 95
📱 کانال سبک زندگی #متقین:
@mottagheen
✅ داستان کوتاه (173)
🌷 ساده زیستی حضرت فاطمه (س)
زهراي مرضــیه (س) در کمـال ساده زیستی و پارسـایی زنــدگی می کرد. خـانه گلی آن بـانوي دو جهـان، بســیار محقر و وسایـل آن نیز در سطح بسیار اولیه و پایین بود.
روزي سـلمان فارسی دید حضرت فاطمه (س) چادري کهنه که با دوازده وصله از لیف درخت خرما دوخته شده بود، بر سر انداخته. سلمان گریه کرد و گفت:
وا عجبا! دختران پادشاهان ایران و روم، غرق در ابریشم و حریر هستند، اما دختر حاکم جامعه اسلامی (ص) این چنین لباس کهنه و وصله دار می پوشد.
وقتی حضرت زهرا (س) به محضر پدر ارجمندش رسید، عرض کرد:
یا رسول الله! سـلمان از کهنگی لباس من تعجب می کند! به خدا سوگند مدت پنج سال است که فرش خانه ما تنها یک پوست گوسـفند است که روزهـا بر روي آن، شترمـان علف می خورد و شبها روي آن می خوابیم. بالش ما هم پوستی است که از لیف خرما پر کرده ایم .
پیـامبر خـدا (ص) به سلمان فارسی فرمـود: سـلمان! به راسـتی دخـترم فـاطمه از پیشـگامان به سوي خداست.
📚 داستانهای بحارالانوار، ج 10، ص 103
📱 کانال سبک زندگی متقین:
@mottagheen
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ آیت الله خوشوقت:
جای قبر حضرت فاطمه زهرا (س) معلوم است. مخفی نیست.
📱 کانال سبک زندگی متقین:
@mottagheen
⚫️ داستان شهادت حضرت زهرا (س)
1️⃣ قسمت اول:
من ورقة بن عبد اللّٰه ازدى، براى رضاى خدا به مكّه مشرّف شدم. زمانى كه مشغول طواف بودم با كنيزكى كه گندمگون و خوش صورت و خوش كلام بود مواجه شدم. وى با فصاحت و بلاغتى كه داشت اين جملات را می گفت:
اى جماعت حجّاج! بدانيد كه سروران من خوبترين خوبان و برگزيدگان نيكان مىباشند. آنها افرادى هستند كه قدر و منزلتشان از ديگران برتر است و نامشان در همۀ شهرها مشهور، و اين لباس افتخار را بر تن كردهاند.
من به آن كنيز گفتم: گمان مىكنم كه تو از دوستداران اهل بيت باشى؟
گفت: آرى.
گفتم: از كدام دوستان ايشان هستى؟
گفت: من فضّه، كنيز فاطمه دختر پيغمبر اسلام (ص) هستم.
گفتم: خوش آمدى! از ديدارت خوشحالم. من مشتاق سخن گفتن با تو بودم. اكنون از تو خواهش مىكنم هنگامى كه از طواف کعبه فارغ شدى، در بازار غذا توقف كن تا من بيايم. اين عمل براى تو ثواب دارد.
بعد از هم جدا شديم. پس از آنكه از طواف فارغ شدم و به سوى منزل خود روانه شدم و از طريق بازار غذا مىرفتم، ديدم فضّه در كنارى نشسته. به سوى او رفتم و او را به كنارى بردم و هديهاى به وى دادم كه صدقه نبود. سپس به او گفتم: مرا از بانويت فاطمۀ زهرا آگاه كن و آنچه را كه وى بعد از فوت پدرش ديد، برايم شرح بده!
وقتى او سخنم را شنيد، چشمانش پر از اشك شد. آنگاه با ناله و گریه گفت: اى ورقة! غم مرا تازه كردى و اندوهى را كه در قلب من نهان بود، برانگيختى! اكنون بشنو تا آنچه را كه از حضرت فاطمه مشاهده نموده ام بگويم. بدان موقعى كه پيغمبر خدا (ص) از دنيا رحلت كرد، مردم از صغير و كبير براى آن حضرت ضجّه و گريه كردند. مصيبت رحلت پيامبر خدا براى نزديكان و ياران و دوستان، بسيار بزرگ بود. هيچ زن و مردى ديده نمىشد مگر اينكه مشغول گريه و ناله و ندبه بود.
اما در ميان اهل زمين و اصحاب و خويشاوندان و دوستان، كسى نبود كه حزن و غم و اندوه وى از بانوى من فاطمۀ زهرا شديدتر باشد. غم و غصۀ بانوى من همچنان زياد مىشد و گريهاش شدّت مىگرفت. هفت روز بود كه نالۀ فاطمه آرام نمىشد. هر روزى كه مىگذشت گريۀ حضرت زهرا از روز گذشته بيشتر مىشد. در روز هشتم فاطمه كليۀ غم و اندوه درونى خود را ظاهر كرد و به علّت كم طاقتى از خانه خارج شد و فرياد كشيد. گويا با دهان مبارك پيامبر سخن مىگويد.
در همين موقع بود كه زنان مدينه دويدند و كودكان از جايگاه خود خارج شدند. صداى مردم به گريه و ضجّه بلند شد. مردم از هر طرف آمدند. چراغها را خاموش كردند كه صورت زنان پيدا نباشد. زنان خيال مىكردند كه پيغمبر معظم اسلام سر از قبر بيرون آورده! مردم به علّت آن منظرۀ دلخراش، دچار وحشت و حيرت شده بودند.
حضرت زهرا براى پدر بزرگوارش ناله و ندبه مىكرد و مىفرمود: وا ابتاه! وا صفياه! وا محمّداه! وا ابا القاسماه! وا ربيع الارامل و اليتامى! من للقبلة و المصلى؟ من لا بنتك الوالهة و الثكلى!
سپس در حالى كه دامن لباسش به زمين كشيده مىشد، به سوى قبر پدر بزرگوارش روانه گرديد. او از شدت اشك چيزى را نمىديد و همچنان مىآمد تا نزديك قبر پدر فقيدش رسيد و چون به سوى حجره رفت و چشمش به محلّى كه در آنجا اذان گفته مىشود، افتاد، پاهايش از رفتن باز ماند. ناله و گريۀ وى همچنان ادامه داشت تا اينكه غش كرد. آنگاه زنان دويدند و آب بر بدن و سينه و صورت او پاشيدند تا به هوش آيد.
آن هنگام كه به هوش آمد، برخاست و فرمود: قدرت و قوّت من تمام شده. طاقتم به سر آمده. دشمنم مرا شماتت و سرزنش كرده. غم و اندوه، مرا مىكشد. پدر جان! من سرگردان و تنها و حيران ماندهام. زبان و صداى من ساكت شده. پشت من خم و زندگى من ناگوار و روزگارم تيره و تار گرديده. پدر جان! بعد از تو انيس و مونسى ندارم. كسى نيست كه مرا از گريه آرام نمايد و به هنگام ناتوانى، يار و معين من باشد.
پدر جان! بعد از تو مكان نزول قرآن از بين رفت. محل هبوط جبرئيل و ميكائيل ناپديد شد. پدر جان! بعد از تو اسباب (خير و بركت) دگرگون شد. درهاى چاره به روى من بسته شد! بعد از تو دنيا را ترك نمودهام. پدر جان! تا نفس مىكشم، براى تو گريه مىكنم و مشتاق توام و غم و اندوهم براى تو ادامه دارد.
سپس ندا سر داد: پدر جان! پدر جان!
و بعد اين اشعار را خواند:
🔹حقّا كه غم و اندوه من براى تو تازه مىشود. به خداوند سوگند كه قلب من فرو مىريزد.
🔹و در هر روزى، آه و افسوس من افزون خواهد شد. رنجى كه براى فقدان تو مىبرم، تمام نخواهد شد.
🔹اين پيش آمد ناگوار عزا و مصيبت مرا بزرگ کرد. گريۀ من همه وقت تازه مىشود.
🔹حقّا آن قلبى كه در عزا و مصيبت تو صبور باشد، بسيار شكيبا و پر طاقت خواهد بود.
🔻 ادامه دارد ...
📱 کانال سبک زندگی متقین:
@mottagheen
⚫️ داستان شهادت حضرت زهرا (س)
2️⃣ قسمت دوم:
حضرت زهرا آنگاه فرمود:
پدر جان! بعد از رفتن تو، نورهاى دنيا منقطع شد. دنيا آن تر و تازگى را كه با بودن تو داشت از دست داد و روزگار تيره و تار گرديد. تاريكىهاى دنيا تر و خشكش را فرا گرفت. پدر جان! من تا آن هنگام كه تو را ملاقات نمايم، غصه مىخورم. پدر جان! پس از مفارقت تو چشم من به خواب نرفته. پدر جان! كيست كه به داد بيوه زنان و بينوايان برسد؟ كيست كه تا روز قيامت به داد امّت تو برسد؟ پدر جان! ما بعد از تو ضعيف و ناتوان شديم.
پدر جان! مردم از ما روگردان شدهاند، در صورتى كه ما به واسطۀ تو در ميان مردم معظّم و بزرگ به شمار مىرفتيم. كدام اشك است كه در فراق تو فرو نريزد؟! كدام غم و اندوه است كه بعد از تو براى مصيبت تو دائمى نباشد؟! كدام چشم است كه بعد از تو به خواب رود؟! در صورتى كه تو بهار دين و نور پيامبران بودى، چگونه است كه كوهها خراب نشدند و درياها فرو نرفتند و زمين طعمۀ زلزله نگرديد؟! پدر جان! من دچار مصيبت بزرگى شده ام. اين مصيبت من مصيبت كوچكى نيست.
پدر جان! من مغلوب اين عزاى بزرگ و اين پيش آمد هولناك شده ام. پدر جان! ملائكه براى تو گريان شدند و افلاك از حركت ايستادند. منبرت بعد از تو دچار وحشت، و محرابت از وجود تو خالى شده. قبر تو براى اينكه تو را در بر گرفته، خوشحال، و بهشت به تو و دعا و نماز تو مشتاق گرديد.
پدر جان! آن مجالسى كه تو داشتى دچار ظلمت بزرگى شدهاند. براى تو غصه می خورم تا اينكه به همين زودى نزد تو بيايم. ابو الحسن تو را از دست داد. همان ابو الحسنى كه امین، پدر دو فرزند تو حسن و حسين، برادر تو، دوست تو و محبوب توست. همان على كه تو او را از زمان كودكى پرورش دادى و در بزرگسالىِ او با وى برادر شدى. همان على كه محبوبترين دوستان و اصحاب تو بود. همان على كه در اسلام آوردن و هجرت نمودن و يارى كردن تو بر همه سبقت گرفت. ما تو را از دست داده ايم. گريه، قاتل ما خواهد بود. تأسف، همراه و مونس ما گرديده.
سپس حضرت زهرا فريادى زد و نالهاى كرد كه نزديك بود روح از بدنش مفارقت نمايد. آنگاه اين اشعار را خواند:
🔹صبر من كم، و عزاى من آشكار شد بعد از آنكه خاتم انبيا را از دست دادم.
🔹اى چشم من! اشك فراوان بريز! اى چشم من! واى بر تو! بخیل نباش و خون گريه كن!
🔹اى رسول خدا! اى برگزيدۀ خدا! اى پناهگاه يتيمان و ضعيفان!
🔹حقّا كه كوهها و وحوش و پرندگان و زمين بعد از گريۀ آسمان براى تو گريان شده اند.
🔹محراب عبادت و مجلس درس قرآن كه در هر صبح و شام تشكيل مىشد براى تو گريه مىكنند.
🔹دين اسلام كه در ميان مردم، يكى از غریبها به شمار مىرود در مصيبت تو گريان شد.
🔹كاش آن منبرى را كه بر فراز آن مىرفتى، مىديدى كه چگونه بعد از نور وجودت، اكنون ظلمت، آن را فرا گرفته.
🔹اى خداى زهرا! اجل مرا به زودى برسان! زيرا زندگى من تيره و تار گرديده.
حضرت زهرا سپس به جانب منزل خود بازگشت و شب و روز شروع به گريه و ناله كرد. اشك وى خشك نمىشد و ناله و ضجّهاش آرام نمىگرفت. بزرگان اهل مدينه اجتماع كردند و به حضور امير المؤمنين على آمدند و گفتند: اى ابو الحسن! فاطمه شب و روز گريه مىكند. هيچ كدام از ما شب در رختخواب به خواب نمىرويم. در حالى كه روزها به علّت مشغله و طلب معاش قرار و آرام نداريم. ما از تو تقاضا مىكنيم كه فاطمه يا شب گريه كند و يا روز.
حضرت امير فرمود: مانعى ندارد.
بعد اين موضوع را با فاطمه در ميان نهاد. ولى متوجّه شد كه آن حضرت از گريه ساكت نمىشود و تسليت گفتن براى او ثمرى ندارد. در اين حال فاطمه به علی گفت: ابو الحسن! من مدتی زیادی در ميان اين مردم نخواهم ماند و به زودى از ميان اين مردم مىروم. على جان به خدا سوگند من شب و روز از گريه آرام نخواهم گرفت تا اينكه به پدرم ملحق شوم.
حضرت امير فرمود: باشد. هر طور كه ميل دارى انجام بده.
على بعد از آن، اطاقى خارج از شهر مدينه براى حضرت فاطمه ساخت كه آن را بيت الاحزان مىگفتند. به هنگام صبح، فاطمه، حسن و حسين را برمىداشت و به بقيع مىرفت و همچنان تا شب مشغول گريه بود و چون شب فرا مىرسيد، حضرت امير مىآمد و فاطمه را به منزل برمىگرداند. حضرت فاطمه پس از فوت پدر بزرگوارش مدت بيست و هفت روز اين برنامه را انجام مىداد. آنگاه مريض شد و تا چهل روز زنده بود و سپس از دنيا رحلت كرد.
به هنگام رحلت آن حضرت، على نماز ظهر را خوانده بود و به سوى منزل بازمی گشت که كنيزان را ديد در حالى به استقبال آن حضرت آمدند كه گريان و محزون بودند. امام به آنها فرمود: چه خبر شده؟ چرا شما را ناراحت و مضطرب مىبينم؟!
گفتند: يا امير المؤمنين! دختر عموى خود زهرا را درياب، گر چه گمان نمىكنيم حاصلى داشته باشد.
🔻 ادامه دارد ...
📱 کانال سبک زندگی متقین:
@mottagheen
⚫️ داستان شهادت حضرت زهرا (س)
3️⃣ قسمت سوم:
حضرت على به سرعت به سوى اطاق فاطمه رفت و بر آن بانو وارد شد. ناگهان ديد فاطمه در ميان بستر خويش افتاده و به طرف راست و چپ مىغلطد. امام على، عبا را از دوش خود و عمّامه را از سر مبارك خود انداخت و لباس خود را درآورد. آنگاه آمد و سر مبارك حضرت زهرا را به دامن گرفت و فرمود: زهرا!
ولى حضرت فاطمه سخنى نگفت. براى دومين بار فرمود: دختر محمّد مصطفى!
فاطمۀ زهرا باز هم جوابى نداد!
امام سومين بار صدا زد: اى دختر كسى كه زكات را در دامان خود براى فقرا مىبرد!
ولی باز هم جوابى نشنيد.
باز هم صدا زد: اى دختر آن كسى كه با ملائكه نماز خواند!
حضرت زهرا این بار هم جوابى نداد.
امام باز هم صدا زد: فاطمه! با من سخن بگو! منم پسر عموى تو، على بن ابى طالب.
فاطمه این بار چشمان خود را به روى او باز كرد و به او نگاه کرد. آنگاه آن بانو گريه کرد و على هم گريان شد و به زهراى اطهر فرمود: تو را چه شده؟ منم پسر عمويت على.
فاطمه گفت: پسر عمو! آن مرگى را كه نمىتوان از دست آن گريخت، احساس مىكنم. مىدانم كه تو بعد از من نمىتوانى ازدواج نكنى. يا على! اگر ازدواج كردى يك شبانه روز نزد همسرت باش، و يك شبانه روز پيش فرزندان من. على جان! به صورت حسن و حسينم سيلى نزن. اينها يتيم و دل شكستهاند. ديروز جدّ بزرگوار خود را از دست داده اند و امروز هم مادر خود را از دست مىدهند. واى بر آن امّتى كه آنان را مىكشند و با ايشان بغض و دشمنى مىورزند!!
حضرت زهرا آنگاه اشعارى را بدين ترتيب خواند:
🔹اگر گريه مىكنى بر من گريه كن اى بهترين هدايتكنندگان، و اشك بريز كه روز فراق رسيده.
🔹اى همسر بتول! من دربارۀ نسل خود به تو سفارش مىكنم، زيرا كه ايشان همراهان اسلامند.
🔹براى من و يتيمهاى من گريه كن، مخصوصا كشته كربلا را فراموش نكن.
🔹اينها تنها هستند و يتيمانى حيران و سرگردان مىشوند. خداوند مقرّر كرده كه امروز فراق است.
حضرت امير به زهراى اطهر فرمود: دختر رسول خدا! تو خبر وفاتت را از كجا مىگويى، در صورتى كه وحى خدا با مرگ پیامبر از خاندان ما قطع شده؟!
فاطمه گفت: ابو الحسن! امروز خواب ديدم كه پدر بزرگوارم در ميان قصرى از جواهرات سفيد است. چون مرا ديد، فرمود: دخترم! نزد من بيا، زيرا من مشتاق توام.
به ایشان گفتم: پدر جان! به خدا سوگند كه من بيشتر از شما شوق ملاقات شما را دارم.
پدرم فرمود: تو امشب نزد من خواهى بود.
پسر عمو! گفتار پدرم هميشه راست است و به وعدۀ خود وفا خواهد كرد. على جان! تا سورۀ يس را قرائت کردی و به پایان رسید، بدان كه اجلم فرا رسيده. خودت مرا غسل بده، ولى بدنم را برهنه نكن، زيرا من پاك و مطهّرم. على جان!فقط خودت و اهل خانهام كه به من نزديك هستند بر جنازهام نماز بخوانيد. على جان! مرا شبانه به خاك بسپار. اين نحوه را پدرم پيغمبر خدا به من خبر داده.
حضرت امير فرموده: به خداوند سوگند من خودم متصدى امر آن بانو شدم و بدن وى را با پيراهنش غسل دادم. به خدا سوگند كه بدن فاطمۀ زهرا پاك و مطهّر بود. آنگاه بدن مقدس او را از باقيماندۀ حنوط پيامبر حنوط كردم. سپس پيكر مباركش را در ميان كفنهايش جاى دادم و چون تصميم گرفتم كفن او را گره بزنم، صدا زدم: امّ كلثوم! زينب! سكينه! فضّه! حسن! حسين! بياييد و مادر خود را براى آخرين بار ببينيد. روز فراق آمده و ملاقات شما در بهشت خواهد بود.
حسن و حسين در حالى آمدند كه فرياد مىزدند: آه از اين حسرتى كه به علّت از دست دادن جدّمان، پيامبر خدا و مادرمان فاطمۀ زهرا هيچ وقت از بين نخواهد رفت. ای مادر حسن و حسين! هنگامى كه جدّ ما حضرت محمّد مصطفى را ملاقات نمودى، سلام ما را به آن حضرت برسان و به آن بزرگوار بگو: ما بعد از تو در دار دنيا يتيم شديم!
🔻 ادامه دارد ...
📱 کانال سبک زندگی متقین:
@mottagheen
⚫️ داستان شهادت حضرت زهرا (س)
4️⃣ قسمت چهارم:
سپس حضرت على فرمود:
من خداوند را شاهد مىگيرم كه فاطمۀ زهرا آه و ناله كرد. دستهاى خود را دراز کرد و حسن و حسين را چند لحظهاى به سينۀ خود چسباند. ناگاه هاتفى از آسمان ندا داد: ابو الحسن! حسين را از روى سينۀ فاطمه بردار. به خداوند سوگند كه ملائكۀ آسمانها را گريان كردند. زيرا دوست، مشتاق لقاى دوست است.
من حسن و حسين را از روى سينۀ زهرا برداشتم و در حال بستن بندهاى كفن، اين اشعار را سرودم:
🔹فراق تو برايم سخت ترین کار است و از دست دادن تو سختترين مصيبت.
🔹من براى حسرت و غم آن كسى گريه و ناله مىكنم كه بهترين راه را براى مرگ پيمود.
🔹اى چشم من! با من همراهى كن كه محزون دائمى هستم و براى محبوب خود گريانم.
سپس امير المؤمنين جسد فاطمۀ زهرا را روى دست خويشتن گرفت و به سوى قبر پدرش رسول خدا آورد و فرمود: سلام بر تو اى رسول خدا! سلام بر تو اى حبيب خدا! سلام بر تو اى نور خدا! سلام بر تو اى برگزيدۀ خدا! درود و تحيّت من و دخترت فاطمه بر تو كه بر تو وارد مىشود. حقّا كه امانت تو برگردانده شد. آه از حزن رسول! آه از حزن بتول! دنيا براى من تيره و تار شده. خوشحالى و سرور از من دور شده. آه از حزن و تأسف من!
حضرت علی آنگاه جنازۀ آن بانو را نزديك قبر پيغمبر خدا آورد و با گروهى از اهل خانۀ خود و اصحاب و دوستان و برخى از مهاجرين و انصار بر بدن مبارك حضرت زهرا نماز خواند. و چون پيكر فاطمه را به خاك سپرد و در لحد جاى داد، اشعارى خواند به اين مضمون:
🔹مصايب و مشكلات دنيا براى من زياد است. همنشين دنيا كه دنيا طلب باشد، تا زمان مرگ عليل خواهد بود.
🔹بعد از آنكه دو نفر با هم دوست بودند، قطعا فراقى وجود خواهد داشت. حقّا كه بقاى من نزد شما قليل و اندك خواهد بود.
🔹حقّا از دست دادن فاطمۀ زهرا كه بعد از رسول خدا براى من اتّفاق افتاد، دليل بر اين است كه هيچ دوستى تا ابد برقرار نخواهد بود.
پایان.
📚 بحار الأنوار، ج ۴۳ ص ۱۷۴
📱 کانال سبک زندگی متقین:
@mottagheen
🔹 متن عربی بخشی از داستان شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)
قال المجلسی فی بحارالانوار:
وَرَقَةُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْأَزْدِيُّ قَالَ: خَرَجْتُ حَاجّاً إِلَى بَيْتِ اَللَّهِ اَلْحَرَامِ رَاجِياً لِثَوَابِ اَللَّهِ رَبِّ اَلْعَالَمِينَ فَبَيْنَمَا أَنَا أَطُوفُ وَ إِذَا أَنَا بِجَارِيَةٍ سَمْرَاءَ وَ مَلِيحَةِ اَلْوَجْهِ عَذَبَةِ اَلْكَلاَمِ وَ هِيَ تُنَادِي بِفَصَاحَةِ مَنْطِقِهَا وَ هِيَ تَقُولُ...
... قَالَتْ أَنَا فِضَّةُ أَمَةُ فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءِ ... قالت ...
... قَدْ صَلَّى أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ صَلاَةَ اَلظُّهْرِ وَ أَقْبَلَ يُرِيدُ اَلْمَنْزِلَ إِذَا اِسْتَقْبَلَتْهُ اَلْجَوَارِي بَاكِيَاتٍ حَزِينَاتٍ فَقَالَ لَهُنَّ مَا اَلْخَبَرُ وَ مَا لِي أَرَاكُنَّ مُتَغَيَّرَاتِ اَلْوُجُوهِ وَ اَلصُّوَرِ فَقُلْنَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَدْرِكْ اِبْنَةَ عَمِّكَ اَلزَّهْرَاءَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ وَ مَا نَظُنُّكَ تُدْرِكُهَا فَأَقْبَلَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مُسْرِعاً حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهَا وَ إِذَا بِهَا مُلْقَاةٌ عَلَى فِرَاشِهَا وَ هُوَ مِنْ قَبَاطِيِّ مِصْرَ وَ هِيَ تَقْبِضُ يَمِيناً وَ تَمُدُّ شِمَالاً فَأَلْقَى اَلرِّدَاءَ عَنْ عَاتِقِهِ وَ اَلْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِهِ وَ حَلَّ أَزْرَارَهُ وَ أَقْبَلَ حَتَّى أَخَذَ رَأْسَهَا وَ تَرَكَهُ فِي حَجْرِهِ وَ نَادَاهَا يَا زَهْرَاءُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ فَنَادَاهَا يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ اَلْمُصْطَفَى فَلَمْ تُكَلِّمْهُ فَنَادَاهَا يَا بِنْتَ مَنْ حَمَلَ اَلزَّكَاةَ فِي طَرَفِ رِدَائِهِ وَ بَذَلَهَا عَلَى اَلْفُقَرَاءِ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ فَنَادَاهَا يَا اِبْنَةَ مَنْ صَلَّى بِالْمَلاَئِكَةِ فِي اَلسَّمَاءِ مَثْنَى مَثْنَى فَلَمْ تُكَلِّمْهُ فَنَادَاهَا يَا فَاطِمَةُ كَلِّمِينِي فَأَنَا اِبْنُ عَمِّكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قَالَ فَفَتَحَتْ عَيْنَيْهَا فِي وَجْهِهِ وَ نَظَرَتْ إِلَيْهِ وَ بَكَتْ وَ بَكَى وَ قَالَ مَا اَلَّذِي تَجِدِينَهُ فَأَنَا اِبْنُ عَمِّكِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَتْ يَا اِبْنَ اَلْعَمِّ إِنِّي أَجِدُ اَلْمَوْتَ اَلَّذِي لاَ بُدَّ مِنْهُ وَ لاَ مَحِيصَ عَنْهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّكَ بَعْدِي لاَ تَصْبِرُ عَلَى قِلَّةِ اَلتَّزْوِيجِ فَإِنْ أَنْتَ تَزَوَّجْتَ اِمْرَأَةً اِجْعَلْ لَهَا يَوْماً وَ لَيْلَةً وَ اِجْعَلْ لِأَوْلاَدِي يَوْماً وَ لَيْلَةً يَا أَبَا اَلْحَسَنِ وَ لاَ تَصِحْ فِي وُجُوهِهِمَا فَيُصْبِحَانِ يَتِيمَيْنِ غَرِيبَيْنِ مُنْكَسِرَيْنِ فَإِنَّهُمَا بِالْأَمْسِ فَقَدَا جَدَّهُمَا وَ اَلْيَوْمَ يَفْقِدَانِ أُمَّهُمَا فَالْوَيْلُ لِأُمَّةٍ تَقْتُلُهُمَا وَ تُبْغِضُهُمَا ثُمَّ أَنْشَأَتْ تَقُولُ
اِبْكِنِي إِنْ بَكَيْتَ يَا خَيْرَ هَادٍ
وَ اِسْبِلِ اَلدَّمْعَ فَهُوَ يَوْمُ اَلْفِرَاقِ
يَا قَرِينَ اَلْبَتُولِ أُوصِيكَ بِالنَّسْلِ
فَقَدْ أَصْبَحَا حَلِيفَ اِشْتِيَاقٍ
اِبْكِنِي وَ اِبْكِ لِلْيَتَامَى وَ لاَ
تَنْسَ قَتِيلَ اَلْعِدَى بِطَفِّ اَلْعِرَاقِ
فَارَقُوا فَأَصْبَحُوا يَتَامَى حَيَارَى
يَحْلِفُ اَللَّهَ فَهُوَ يَوْمُ اَلْفِرَاقِ
قَالَتْ فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ أَيْنَ لَكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ هَذَا اَلْخَبَرُ وَ اَلْوَحْيُ قَدِ اِنْقَطَعَ عَنَّا فَقَالَتْ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ رَقَدْتُ اَلسَّاعَةَ فَرَأَيْتُ حَبِيبِي رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي قَصْرٍ مِنَ اَلدُّرِّ اَلْأَبْيَضِ فَلَمَّا رَآنِي قَالَ هَلُمِّي إِلَيَّ يَا بُنَيَّةِ فَإِنِّي إِلَيْكِ مُشْتَاقٌ فَقُلْتُ وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأَشَدُّ شَوْقاً مِنْكَ إِلَى لِقَائِكَ فَقَالَ أَنْتِ اَللَّيْلَةَ عِنْدِي وَ هُوَ اَلصَّادِقُ لِمَا وَعَدَ وَ اَلْمُوفِي لِمَا عَاهَدَ فَإِذَا أَنْتَ قَرَأْتَ يس فَاعْلَمْ أَنِّي قَدْ قَضَيْتُ نَحْبِي فَغَسِّلْنِي وَ لاَ تَكْشِفْ عَنِّي فَإِنِّي طَاهِرَةٌ مُطَهَّرَةٌ وَ لْيُصَلِّ عَلَيَّ مَعَكَ مِنْ أَهْلِيَ اَلْأَدْنَى فَالْأَدْنَى وَ مَنْ رُزِقَ أَجْرِي وَ اِدْفِنِّي لَيْلاً فِي قَبْرِي بِهَذَا أَخْبَرَنِي حَبِيبِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ...
📚 بحار الأنوار، ج ۴۳ ص ۱۷۴
📱 کانال سبک زندگی متقین:
@mottagheen
✅ شیطان بر چه کسانی تسلط دارد؟
🌷 سخن خدا در قرآن:
خدا به شیطان فرمود: قطعاً تو بر بندگانم تسلّطى نداری مگر بر گمراهانى كه خودشان از تو #تبعیت كنند.
✍️ شرح: #تبعیت از شیطان یعنی انجام دستوراتش که همان ترک #واجبات و انجام #حرامها است. شیطان فقط بر کسانی که #واجبات را ترک می کنند و #حرامها را انجام می دهند، تسلط دارد.
📖 إنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ (42 حجر)
آیه شماره 134
📱 کانال سبک زندگی متقین:
@mottagheen
✅ عامل بسیاری از ناکامی ها چیست؟
🌷 امام خامنه ای:
#گناهان در زندگى انسان، علاوه بر اين جنبه ى معنوى، عدم موفّقيتهايى را نيز به بار مى آورند. بسيارى از ميدانهاى تحرّك بشرى وجود دارد كه انسان به خاطر #گناهانى كه از او سرزده است، در آنها ناكام مى شود. (28/ 10/ 1375)
پند 26
📱 کانال سبک زندگی #متقین:
@mottagheen
✅ داستان کوتاه (229)
🌷 پیامبری 50 ساله با فرزندی 100 ساله
بنی اسـرائیل در منطقه اي خوش آب و هوا زنـدگی می کردنـد. تـدریجا #گنـاه در میان آنها رواج یافت و از نعمتهای خدا در #گناه استفاده کردند. خداوند بخت النصر را بر آنها مسلط کرد. او همه آنها را کشت و آبادی شان را ویران نمود.
روزي عُزَیر پیغمبر مقداري انگور، مقداري انجیل و کوزه آبی برداشت و بر الاغ خود سوار شد و به راه افتاد. در مسیر خود به دهکده ویرانی که توسط بخت النصر ویران شده بود، رسـید که دیوارهاي خراب، سقف هاي واژگون، اسخوانهای پوسیده و بدن هاي از هم گسیخته، سکوت مرگباري را در آن به وجود آورده بود.
عزیر از الاغش پیاده شـد و زنبیلهاي انجیر و انگور را پهلوي خود گذاشت و افسار الاغ را بست و به دیوار یک باغ تکیه داد و درباره آن مردگان به انـدیشه پرداخت، که این مردگان در قیامت چگونه زنـده می شوند و این پیکرهاي پراکنده شده چگونه گرد هم می آیند و به صورت پیشین برمی گردند؟
خداوند در همین حال، جان او را گرفت و بدن او صد سال تمام در آنجا بود. بعد از صد سال خداوند او را زنده کرد. وقتی عزیر زنده شد، تصور کرد که از خوابی طولانی برخاسته است. به جستجوي الاغ و زنبیلها و کوزه آب پرداخت. فرشته اي به سوي او آمد و پرسید: اي عزیر! چه مدت در اینجا درنگ کرده اي؟
او گفت: یک روز و یا قسمتی از یک روز.
فرشته گفت: چنین نیست. تو صد سال است در اینجایي. دقت کن و ببین که در این صد سال خوردنیها و آشامیدنی هایت به حال خود مانـده و تغییر نکرده است ولی الاغت را نگـاه کن چگـونه اسـتخوانهایش از هم پاشـیده. اکنون بنگر خداونـد چگونه این لاشه پوسیده الاغت را زنده می سازد.
عزیر نگاه کرد و دید استخوانهاي الاغ به هم پیوند خورد و گوشت، آن استخوانها را فراگرفت و به حالت سابق درآمد و زنده شد.
عزیر پس از دیدن آن منظره گفت: الان فهمیدم که خداوند قدرت هر کاری را دارد.
او از آنجا به شهرش برگشت و دید همه چیز دگرگون شده است. به همشهریانش گفت: من عزیر هستم. اما باور نکردند، اما وقتی تورات را از حفظ خواند، باور کردند. چون کسی جز او تورات را از حفظ نداشت.
در ابتدا هنگامی که عزیر از خانه بیرون رفته و عازم آن دهکده شده بود، 50 ساله بود و همسـرش در ماه آخر دوران حملش به سر می برد. اما پس از صد سال که به خانه برگشت، عزیر با همان حالت 50 سالگی بود و پسرش 100 سال داشت. خدا در آیه 259 سوره بقره به این داستان اشاره کرده و با نشان دادن کیفیت زنده کردن مردگان در قیامت، قدرت خود را به نمایش گذاشته است.
📚 داستانهای بحارالانوار، ج 7، ص218
📱 کانال سبک زندگی #متقین:
@mottagheen