✅ با امام زمانت سخن بگو …
🔹شخصی به امام هادی علیهالسلام از شهری دور نامه نوشت و پرسید : مولای من؛ من از شما دور هستم و امکان دیدار مستقیم با شما را ندارم و گاهی که حاجات و مشکلاتی دارم چه کنم.
🔸حضرت در جواب او نوشتند :
« إِنْ کَانَت لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّک شَفَتَیک »
هر گاه به ما نیاز داشتی، لبت را حرکت بده و سخنت را بگو، ما از شما دور نیستیم…
📗بحارالانوار ج۵۳، ص۳۰۶
#امام_زمان
🌿☘
💚 موعـود 💚
#part580 وکیل خودشو مرتب میکنه و جلوتر میاد و میگه: _ 16 سالشه و زنت شده نمیتونه تشخیص بده ول
#part581
احسان که تا الان حواسش به ساره نبوده برمیگرده و برزخی نگاهش میکنه
تو چشماش جهنمه...
یکدفعه اخماش از هم باز میشه و آروم میگه:
_ برو بیرون..ـ
یه حالت سرد وحشتناک، که مثلشو، ساره تا به حال ندیده
ساره دست احسانو میخواد بگیره، که احسان دستشو عقب میکشه وچشماشو ماساژ
میده...
وکیل با تهدید فراوون، به کمک عمو، از خونه بیرون میره...
محمد همین طور، با کمک واکر ایستاده و خیره این دونفره...
نجمه سکوتو میشکنه و میپرسه:
_ کی برگشتین؟
مگه تایلند نبودین؟
احسان بدون این که جواب نجمه رو بده، رو به محمد میگه:
_ امشب باید برم دنبال مادرم، ساره این جا باشه، آخر شب، میام دنبالش
رو به ساره با عصبانیت خاصی میگه:
_ پاتو از اتاق بیرون نمیذاری تا برگردم...باید برم کلانتری واسه اون فک بی ناموس
ساره انگار که تازه خودشو بازیابی کرده، با صدای آروم وپراز بغضی میگه:
_ من خونه بر نمیگردم...
دیگه قبولت ندارم
نجمه چشم غره ای حواله ساره میکنه
یعنی
الان وقت از ماهی گل الود ماهی گرفتن،نیست!
به محض این که محمدو نجمه از اتاق بیرون میرن
احسان، بازوی ساره رو فشار میده واونو به کناری میکشه:
_ تو رو فقط باید زندانی کنم،خود سر شدی...
بپوش!
پشیمون شدم دیگه به کسی نمیسپرمت...
با خودم میای...
در ضمن الان احترامتو جلوی پدر مادرت نگه داشتم...
صداتو نشنوم ساره. تا کلانتری هم ببرمت دیگه نمیذارم ازم دور بشی
💚 موعـود 💚
#part581 احسان که تا الان حواسش به ساره نبوده برمیگرده و برزخی نگاهش میکنه تو چشماش جهنمه...
#part582
ساره با ناله احسانو صدا میزنه:
_ دستمو شکستی احسان...
_ حالم دیگه داره از همه بهم میخوره...
یک تو، امید زندگیم بودی
اونم این جوری حراجش کردی...ساره دلمو خیلی شکستی!
_ احسان؟ من؟
چرا این قدر حق به جانبی؟
_ ساره یک کلمه دیگه حرف بزنی به جان خودم، میزنم تو دهنت...
بپوش، میخوام برم کلانتری...
_ چرا کلانتری؟
_ مادرم ظهر خودشو معرفی کرده...
وگرنه من الان جاش بازداشت بودم...با دهن پر خون این مرتیکه بازم باید برم بازداشتگاه
_ خوب حقش بوده...
یه عمر مثل تو دروغ گفته...
من بهش گفتم برو خراب کاریتو درست کن
احسان گیر افتاده
_ حرف دهنتو بفهم... با مادرم درست صحبت کن..و
من حتی نمیدونم چی به چیه
هنوز حتی به رضا زنگ نزدم.
کلانتری رو هم الهه بهم گفته.
یه راست اومدم اینجا.
که اونم..... وااای به تو ساره
_ نمیخوام
میخوام بگم... منم آدمم
محکم به میله تخت دو طبقه ، مشت میکوبه...
پنجه دستش، خراشیده میشه و میله تخت کج میشه.
از درد زیاد مشتشو باز وبسته میکنه وبه دیوار پشت سر ساره میکوبه وبا دست دیگه اش بازوی ساره رو که تا چند لحظه قبل محکم فشار داده ،نوازش میکنه
پیشونیشو به پیشونیه ساره فشار میده
نفس عمیقی میکشه وسعی داره خودشوکنترل کنه ازبین دندوناش میغره
_ گفتم پاشو بریم...
این قدر سرخه که ساره میترسه سکته کنه
بوی تن احسان عصبی قلبشو اروم کرده
_میام ولم کن
از ترس چادرشو سریع عوض میکنه...
و بدون خداحافظی هر دو از خونه بیرون میزنن...
****
رمان به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
با تخفیف
🔴 نماز شب شانزدهم ماه رجب برای نجات از عذاب قبر
🔵 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
🌕 هر كس در شب شانزدهم ماه رجب سی رکعت نماز بخواند در هر رکعت یک بار حمد و ده بار سوره توحید را بخواند،ثواب ۷۰ شهید به او داده میشود و در روز قیامت در حالى که نورش به فاصلهى میان «مکه» و «مدینه» براى اهل جمع میدرخشد، حاضر میگردد و خداوند، دورى از آتش جهنم و نیز دورى از نفاق و دورویى را به او عطا میکند و عذاب قبر از او برداشته میشود.
📚 اقبال ص ۶۵۵/وسائل الشیعه ج۵ص۲۲۸
🌸 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فدا هدیه کنیم.
#امام_زمان
#اعمال_منتظران
💚 موعـود 💚
#part582 ساره با ناله احسانو صدا میزنه: _ دستمو شکستی احسان... _ حالم دیگه داره از همه بهم
#part583
چند ساعت قبل... تایلند.ـــ
پاشا، دستشو رو شونه احسان
میزنه، و تصنعی خاک روی شونشو میتکونه...
احسان خودشو با حالت چندشی، عقب
میکشه
پاشا از کار احسان خوشش نمیاد،به تلافی کارش میگه:
_ شنیدم خیلی رایزنی کردی که برگردی ایران
چه خبره؟
نکنه زن گرفتی؟
آخه آدم، تا کسی رو که دوسش داره، یه جایی نداشته باشه
برای رفتن به پیشش
این جوری خودکشی نمیکنه
_ به تو ربطی نداره زندگی من
_ اونشب برات جشن باشکوهی ترتیب داده بودم...
نیومدی!
_ گفتم که نمیام
خودتو به زحمت انداختی...
من حتی دوست ندارم یه لحظه قیافتو ببینم...چهبرسه به سمنو یاسمنات
الانم خیلی سرم شلوغه.
تموم شد برو بیرون
دیگه هم بدون هماهنگی اینجا نیا!
_ زحمت نبود
رفاقت بود که اونم، تو نخواستی میدونی که پلیس، الان در به در دنبال صاحب
خونهایه، که داخلش عتیقه بوده، هستس...؟
_ لازم نیست، بهم یادآوری کنی، خودم
میدونم الان برای چی
اینجا اومدی
گم شو برو بیرون
_ اوه اوه... آقای محتشم بد دهن نبودی که اونم به لطف مشکلات اون طرف،
شدی!
زود قافیه رو باختی داداش!
_ من داداش توئه نجس نیستم...
فکر نکن از تنهایی من میتونی سوء استفاده کنی...
حالا هم...
_ بهت گفته بودم چه قدر روی تو حساب باز کرده بودم..؟
همون چند باری که با همدیگه رفاقتی، بیرون رفته بودیم
_ اصلا
واسم مهم نیست که میخوای به چی برسی، اما یه چیزیو با خودت همیشه
تکرار کن...
من به لاشخوری مثل تو باج نمیدم
_ سحر مگه زنت نبوده؟
میدونی سحر همه چیو روی دایره ریخته؟
💚 موعـود 💚
#part583 چند ساعت قبل... تایلند.ـــ پاشا، دستشو رو شونه احسانمیزنه، و تصنعی خاک روی شونشو میت
#part584
احسان از این که پاشا بیشتر از خودش بدونه، و براش کُری بخونه، بهم میریزه
اماپاشا ول کن معرکه ای که ساخته نیست:
_ میدونی پات گیره؟
میدونی که همه اش، زیر سر مادرت بوده؟
جواب ندادن احسان واسش سخت تموم میشه...
از شکلات های فرانسوی روی میز چند دونه برمیداره...
دوباره برمیگرده و از اتاق بیرون میزنه...
احسان خیلی خوب
میدونه که اینا همه زیر سر مادرش بوده، اما از جزئیاتش خبر
نداره...
اما غیر سرور، کار فرد دیگه ای نمیتونه باشه
در هفته اخیر، حتی حاضر نشده که باهاش تماس بگیره
اونقدر دلش ازش شکسته که نمیخواد صداشو بشنوه
این حقو به خودش میده که دلش بشکنه از خودش بدش میاد
که به خاطر مادرش کوتاه اومد و زندگیش و به هم ریخته
بعضی جاها کوتاه اومدن، اشتباهه!
حالا دیگه خوب فهمیده این سالها، کوتاه اومدن و با احترام اشتباه گرفته...
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
رمان به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل به صورت فایل @gavanehelma پیام بدین