eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
تو زندگيم سعی کردم همیشه با هرکس، مثل خودش باشم اما هیچ وقت نتونستم با مادر... مثل مادر باشم... ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و نوزدهم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی در طول راه بارها وسوسه
✅ قسمت دویست و بیستم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی وارد سالن شدم که با دیدن مامان گلی از خوشحالی جیغی کشیدم و خودم را در بغلش انداختم. انقدر از دیدنش خوشحال شدم که از شدت خوشحالی گریه کردم که باعث تعجب همه مخصوصا سیامک شد. مامان گلی مرا کنار خودش نشاند و گفت: - آقا سیامک ماجرای تصادف رو بهم گفت و بعد نگاهی به پیشونی پانسمان شده من کرد و گفت: - الان حالت خوبه؟ با خوشحالی و بغض گفتم: - با دیدنت خوبم خیلی خوب سیامک که انگار از اینکه با این کار باعث خوشحالی من شده بود روبروی من نشست و گفت: - اگر میدونستم دیدن مامان گلی انقدر خوشحالت می کنه هفته ای یه بار به هر قیمتی شده ازش میخام اینجا بیاد تا شاید ما هم لبخند شما رو ببینیم. فاطمه روی مبل کناری من نشست و با کمی شوخی حسادت وار گفت: - خوش به حال مامان گلی که انقدر از دیدنش خوشحال شدی نمی دانم چرا در این چند روز که دلم می خواست درباره امید با کسی حرف بزنم یاد مامان گلی نیفتاده بودم. آن شب فقط دل دل می کردم که زودتر با مامان گلی تنها بشم تا بتوانم ماجراهای این چند روز را برایش بگویم. بعد از شام فاطمه گفت که باید برود و البته برادرش دنبالش آمد و رفت. من هم از مامان گلی خواستم که پایین بیاد تا پیش من باشد که عمه به شوخی با دلخوری گفت: - حالا چقدر زود میرید پایین! بذار منم یه کم مامان گلی رو ببینم کیف مامان گلی را برداشتم و رو به عمه گفتم: - فردا که من بیمارستان رفتم مامان گلی پیش شما هست. سیامک که از ابتدای شب همش حواسش به رفتارای من بود گفت: - شما هر وقت پانسمان سرت باز شد می تونی سرکار بری بدون توجه به حرفش به سمت در رفتم که جلویم آمد و گفت: - با شما بودم متوجه شدی؟ مامان گلی به سمت من اومد و رو به سیامک گفت: - آره مامان جان متوجه شد. نمی دانم چطوری پله ها را پایین رفتم و مامان گلی را دنبال خودم کشاندم تا خانه و در را بستم که مامان گلی با تعجب گفت: - چی شده دختر؟ دستم را به علامت هیس جلوی دهنم گرفتم و گفتم: - بریم تو اتاق تا بگم با هم وارد اتاق شدیم و تا مامان گلی روی مبل کنار تخت نشست باهیجان گفتم: - امید رو دیدم مامان گلی از تعجب دهانش باز ماند و چشمانش از خوشحالی برق انداخت. کنارش نشستم که دستم را گرفت و گفت: - خب تعریف کن ببینم کجا دیدیش؟ همه ماجرای دیدن و حرفای امید را برایش تعریف کردم و او با ذوق همه را گوش کرد و در نهایت تعجب ماجرای فانوس و سنگ قبری که امید گفت بنام من بود و من پیدایش نکرده بودم را گفتم که هر دو مانده بودیم که ماجرا چی بوده و تا نماز صبح بیدار بودیم و احتمالات مختلف را درباره روابط بین امید و سیامک و فاطمه دادیم و حتی احتمال زنده بودن بهمن که خودش عجیب ترین احتمال ممکن بود. سرم که روی پای مامان گلی بود چرخاندم و در حالی که پرسشگرانه در چشمانش نگاه می کردم گفتم: - یعنی ممکنه بهمن زنده باشه و فاطمه از من پنهان کرده باشه ؟ مامان گلی که از ماجراهای شنیده شده مبهوت مانده بود چه بگوید گفت: - بعید می دونم شاید فاطمه هم خبر نداشته باشه با نگرانی گفتم: - چرا امید اصرار کرد که هیچی به فاطمه نگم؟ بنده خدا پاک گیج شده بود و نمی دانست چه بگوید تا مرا آرام کند که دستش را به پانسمان سرم برد و گفت: - بذار اینو باز کنم ببینم چی شده در حالیکه آرام پانسمان سرم را باز می کرد گفت: - سیامک عکسای تصادفت رو نشونم داد واقعا وحشتناک بود با دیدن ماشین له شده حالم واقعا بد شد و تا بیای خونه دلم شور می زد که شاید سیامک برای دلخوشی من گفته که چیزیت نشده روبروی مامان گلی نشستم و گفتم: - با نجات از استخر که حساب کنیم این سومین بار بود که از مرگ نجات پیدا کردم چرا؟ پانسمان را که باز کرده بود روی میز گذاشت و به زخم سرم نگاه کرد و گفت: - اینها مرگهای معلق هست که حتما کار خوبی کردی یا صدقه ای دادی که به تعویق افتاده تا شاید همه سوالایی که توی ذهنت بود رو بفهمی با ناراحتی گفتم: - اما الان که کلی سوال مبهم و گیج کننده به سوالای قبلی اضافه شد لبخندی زد و گفت: - این چیزایی که برات گیج کننده س همون چراغ‌هایی هستن که راه رو برات روشن می کنن ادامه دارد. ... ❌کپی حرام❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه الان جا بزنی فقط برات یه عمر پشیمونی میمونه @sokhan_iw
" هیچ کس نمی تواند کسی را تغییر بدهد اما با ارتباط توام با عشق و پذیرش می تواند دلیل تغییر یک نفر باشد"..‌‌... 🦋🍂 ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠سوتی شبکه سعودی اینترنشنال : تیتر فعلا این باشه ۴۰ کشته و صدها زخمی... بدون هیچ دلیلی، همینو تیتر بزن، پخش کن، فریب بده. .. مخاطبمون اونقدر ابلهه که هر چی بگیم باور میکنه 😐
-شهیدمرتضی‌مطهری : کسی‌که‌زیبایی‌‌اندیشه‌دارد‌زیبایی‌ ظاهری‌خود‌را‌به‌نمایش‌نمی‌گذارد...🧠💡
وقتی غمگین هستید دنیا شما را به سُخره میگیرد وقتی خوشحالید، دنیا به شما لبخند میزند اما وقتی دیگران را خوشحال میکنید، دنیا به شما تعظیم میکند... @sokhan_iw
توقعاتی که از ديگران داريد، ميله هايی هستند که با آن، قفس خودتان را می سازید… 🦋🍂 ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
یه نوع آلزایمر هست که فقط مادرا دارن...! شما بدترین کارو در حقشون میکنید یه ساعت دیگه همه چی یادشون میره...! ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗ @chatre_love ╚══•ೋ🍃 ══ ☂ ╝
17.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 صدقه چرخاندن مادر شهید در شب اغتشاشات دور سر مأموران ناجا و بسیجی‌ها در چهارراه حضرت ولیعصر(عج) و میدان انقلاب و قوت قلب گرفتن بسیج و نیروی انتظامی 👤 تخریب‌چی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠در حالی که این روزها مکرون درباره اغتشاشات ایران شکرخوری اضافه میکنه ، دیروز پلیس فرانسه به دانش آموزان معترض یک دبیرستان حمله کرد و 11 نفر از اونها به گونی هدایت شدند :) ولی خبرش اونقدر بی اهمیته که فقط رسانه های محلی فرانسه پوشش میدن این خبرها رو ... حالا کافی بود این اتفاق توی ایران بیوفته 😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا