آدم ها اشتباه می کنند که
دنبال خوشبختی میگردند
خوشبختی پیدا کردنی نیست
ساختنی ست...
@sokhan_iw
آدمهای منفی به پیچ و خم جادّه می اندیشند و
آدمهای مثبت به زیباییهای جاده
عاقبت هر دو به مقصد میرسند
امّا یکی با حسرت و دیگری با لذّت..
@sokhan_iw
❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️
🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋
💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚
@moud1443
بي خامنه ای شعار هم عهدی چیسٺ؟
بي خامنه ای ندای یا مهدی چیسٺ؟
هر ڪس نشد فدایی خامنه ای
بي شڪ تو بدان فدایی مهدی نیسٺ.
#زن_عفت_افتخار
♥️🦋♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این صحنه عاشقانه را از دست ندهید😭
1_1672931103-AudioConverter.mp3
612.4K
⁉️جهت ثابت قدم ماندن در مسیر امام زمان عج چه دعایی توصیه شده است ؟واینکه آیا امکان دارد شیعیان در مقابل حضرت قراربگیرند ؟
⭕️ پاسخ: #ابراهیم_افشاری
🆔 eitaa.com/emam_asr
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و بیست و پنجم 🔆 شبهای یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی آن شب فاطمه پیشم ب
✅ قسمت دویست و بیست و ششم
🔆 شبهای یلدا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔅نویسنده: زهرا میکائیلی
با شنیدن اسم ولی زاده جا خوردم و گفتم:
- همون که وکیل شرکت سیامک هم بود؟
با تکان دادن سر حرفم را تایید کرد که گفتم:
- پس برای همین منو می دید هول می کرد!
با حرص گفت:
- آره مرتیکه چقدر ازش بدم می اومد سیامک خیلی زرنگی کرد که خونه شما رو تونست پس بگیره
بنظرم فاطمه بیشتر از آنچه که فکر می کردم می دانست که گفتم:
- خبر داری که کشته شد؟
پوزخندی زد و گفت:
- بخاطر طمعش معلوم بود سرش رو به باد میده
کنجکاو گفتم:
- چرا گردن سیامک انداخته بودن؟
ابرویی بالا انداخت و گفت:
- شاید بخاطر اینکه طرف قرارداد سیامک بوده و می خواستن با حذف سیامک دیگه خسارتی ندن
مشکوک نگاهش کردم و گفتم:
- این همه رو از کجا می دونی؟
شرمنده سرش را پایین انداخت و گفت:
- من یکی از کارمندهای شرکت سیامک هستم
دهانم از تعجب باز مانده بود که گفتم:
- توی آلمان؟
با خجالت گفت:
- نه توی لندن
مبهوت نگاهش کردم که گفت:
- من آلمان نرفته بودم و فقط برای اینکه یه وقت تو حساس نشی گفتیم آلمان که البته نقشه سیامک بود. من با کمک سیامک انگلیس رفتم تا هم درس بخونم و هم برای قراردادهای خارجی نماینده باشم.
خیره نگاهش کردم و گفتم:
- این چه پنهانکاری داشت؟ چرا از اول نگفتید که تو کارمند سیامک شدی؟
رو برگرداند و گفت:
- چون یه ماموریت خاص دیگه داشتم و اون این بود که از دور امید رو زیر نظر داشته باشم
دهانم باز مانده بود که گفت:
- فقط تا زمان ازدواج شما که سیامک خیالش راحت بشه
بهش پشت کردم و گفتم:
- پس الان اینجا چیکار میکنی؟ ماموریتت رو به کی سپردی؟
یک دفعه فکری به ذهنم رسید که گفتم:
- نکنه امید ایران اومده که تو هم دنبالش اومدی؟
از حرفم جا خورد و با لکنت گفت:
- یلدا تو رو ارواح پدر و مادرت به سیامک چیزی نگی
لبخند تلخی زدم و گفتم:
- پس حدسم درسته؟
دستم را گرفت و گفت:
-و اینکه تو رو راضی کنم تا قبل از اینکه شاید امید رو ببینی با سیامک ازدواج کرده باشی
بی هوا خودش را در آغوشم انداخت و با گریه گفت:
- یلدا تو رو خدا منو ببخش
ادامه دارد ....
❌کپی حرام❌