eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 موعـود 💚
#part580 وکیل خودشو مرتب میکنه و جلوتر میاد و میگه: _ 16 سالشه و زنت شده نمیتونه تشخیص بده ول
احسان که تا الان حواسش به ساره نبوده برمیگرده و برزخی نگاهش میکنه تو چشماش جهنمه... یکدفعه اخماش از هم باز میشه و آروم میگه: _ برو بیرون..ـ یه حالت سرد وحشتناک، که مثلشو، ساره تا به حال ندیده ساره دست احسانو میخواد بگیره، که احسان دستشو عقب میکشه وچشماشو ماساژ میده... وکیل با تهدید فراوون، به کمک عمو، از خونه بیرون میره... محمد همین طور، با کمک واکر ایستاده و خیره این دونفره... نجمه سکوتو میشکنه و میپرسه: _ کی برگشتین؟ مگه تایلند نبودین؟ احسان بدون این که جواب نجمه رو بده، رو به محمد میگه: _ امشب باید برم دنبال مادرم، ساره این جا باشه، آخر شب، میام دنبالش رو به ساره با عصبانیت خاصی میگه: _ پاتو از اتاق بیرون نمیذاری تا برگردم...باید برم کلانتری واسه اون فک بی ناموس ساره انگار که تازه خودشو بازیابی کرده، با صدای آروم وپراز بغضی میگه: _ من خونه بر نمیگردم... دیگه قبولت ندارم نجمه چشم غره ای حواله ساره میکنه یعنی الان وقت از ماهی گل الود ماهی گرفتن،نیست! به محض این که محمدو نجمه از اتاق بیرون میرن احسان، بازوی ساره رو فشار میده واونو به کناری میکشه: _ تو رو فقط باید زندانی کنم،خود سر شدی... بپوش! پشیمون شدم دیگه به کسی نمیسپرمت... با خودم میای... در ضمن الان احترامتو جلوی پدر مادرت نگه داشتم... صداتو نشنوم ساره. تا کلانتری هم ببرمت دیگه نمیذارم ازم دور بشی
💚 موعـود 💚
#part581 احسان که تا الان حواسش به ساره نبوده برمیگرده و برزخی نگاهش میکنه تو چشماش جهنمه...
ساره با ناله احسانو صدا میزنه: _ دستمو شکستی احسان... _ حالم دیگه داره از همه بهم میخوره... یک تو، امید زندگیم بودی اونم این جوری حراجش کردی...ساره دلمو خیلی شکستی! _ احسان؟ من؟ چرا این قدر حق به جانبی؟ _ ساره یک کلمه دیگه حرف بزنی به جان خودم، میزنم تو دهنت... بپوش، میخوام برم کلانتری... _ چرا کلانتری؟ _ مادرم ظهر خودشو معرفی کرده... وگرنه من الان جاش بازداشت بودم...با دهن پر خون این مرتیکه بازم باید برم بازداشتگاه _ خوب حقش بوده... یه عمر مثل تو دروغ گفته... من بهش گفتم برو خراب کاریتو درست کن احسان گیر افتاده _ حرف دهنتو بفهم... با مادرم درست صحبت کن..و من حتی نمیدونم چی به چیه هنوز حتی به رضا زنگ نزدم. کلانتری رو هم الهه بهم گفته. یه راست اومدم اینجا. که اونم..... وااای به تو ساره _ نمیخوام میخوام بگم... منم آدمم محکم به میله تخت دو طبقه ، مشت میکوبه... پنجه دستش، خراشیده میشه و میله تخت کج میشه. از درد زیاد مشتشو باز وبسته میکنه وبه دیوار پشت سر ساره میکوبه وبا دست دیگه اش بازوی ساره رو که تا چند لحظه قبل محکم فشار داده ،نوازش میکنه پیشونیشو به پیشونیه ساره فشار میده نفس عمیقی میکشه وسعی داره خودشوکنترل کنه ازبین دندوناش میغره _ گفتم پاشو بریم... این قدر سرخه که ساره میترسه سکته کنه بوی تن احسان عصبی قلبشو اروم کرده _میام ولم کن از ترس چادرشو سریع عوض میکنه... و بدون خداحافظی هر دو از خونه بیرون میزنن... **** رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین با تخفیف
🔴 نماز شب شانزدهم ماه رجب برای نجات از عذاب قبر 🔵 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: 🌕 هر كس در شب شانزدهم ماه رجب سی رکعت نماز بخواند در هر رکعت یک بار حمد و ده بار سوره توحید را بخواند،ثواب ۷۰ شهید به او داده می‌شود و در روز قیامت در حالى که نورش به فاصله‌ى میان «مکه» و «مدینه» براى اهل جمع می‌درخشد، حاضر می‌گردد و خداوند، دورى از آتش جهنم و نیز دورى از نفاق و دورویى را به او عطا می‌کند و عذاب قبر از او برداشته می‌شود. 📚 اقبال ص ۶۵۵/وسائل الشیعه ج۵ص۲۲۸ 🌸 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فدا هدیه کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 موعـود 💚
#part582 ساره با ناله احسانو صدا میزنه: _ دستمو شکستی احسان... _ حالم دیگه داره از همه بهم
چند ساعت قبل... تایلند.ـــ پاشا، دستشو رو شونه احسان میزنه، و تصنعی خاک روی شونشو میتکونه... احسان خودشو با حالت چندشی، عقب میکشه پاشا از کار احسان خوشش نمیاد،به تلافی کارش میگه: _ شنیدم خیلی رایزنی کردی که برگردی ایران چه خبره؟ نکنه زن گرفتی؟ آخه آدم، تا کسی رو که دوسش داره، یه جایی نداشته باشه برای رفتن به پیشش این جوری خودکشی نمیکنه _ به تو ربطی نداره زندگی من _ اونشب برات جشن باشکوهی ترتیب داده بودم... نیومدی! _ گفتم که نمیام خودتو به زحمت انداختی... من حتی دوست ندارم یه لحظه قیافتو ببینم...چهبرسه به سمنو یاسمنات الانم خیلی سرم شلوغه. تموم شد برو بیرون دیگه هم بدون هماهنگی اینجا نیا! _ زحمت نبود رفاقت بود که اونم، تو نخواستی میدونی که پلیس، الان در به در دنبال صاحب خونه‌ایه، که داخلش عتیقه بوده، هستس...؟ _ لازم نیست، بهم یادآوری کنی، خودم میدونم الان برای چی اینجا اومدی گم شو برو بیرون _ اوه اوه... آقای محتشم بد دهن نبودی که اونم به لطف مشکلات اون طرف، شدی! زود قافیه رو باختی داداش! _ من داداش توئه نجس نیستم... فکر نکن از تنهایی من میتونی سوء استفاده کنی... حالا هم... _ بهت گفته بودم چه قدر روی تو حساب باز کرده بودم..؟ همون چند باری که با همدیگه رفاقتی، بیرون رفته بودیم _ اصلا واسم مهم نیست که میخوای به چی برسی، اما یه چیزیو با خودت همیشه تکرار کن... من به لاشخوری مثل تو باج نمیدم _ سحر مگه زنت نبوده؟ میدونی سحر همه چیو روی دایره ریخته؟
💚 موعـود 💚
#part583 چند ساعت قبل... تایلند.ـــ پاشا، دستشو رو شونه احسانمیزنه، و تصنعی خاک روی شونشو میت
احسان از این که پاشا بیشتر از خودش بدونه، و براش کُری بخونه، بهم میریزه اماپاشا ول کن معرکه ای که ساخته نیست: _ میدونی پات گیره؟ میدونی که همه اش، زیر سر مادرت بوده؟ جواب ندادن احسان واسش سخت تموم میشه... از شکلات های فرانسوی روی میز چند دونه برمیداره... دوباره برمیگرده و از اتاق بیرون میزنه... احسان خیلی خوب میدونه که اینا همه زیر سر مادرش بوده، اما از جزئیاتش خبر نداره... اما غیر سرور، کار فرد دیگه ای نمیتونه باشه در هفته اخیر، حتی حاضر نشده که باهاش تماس بگیره اونقدر دلش ازش شکسته که نمیخواد صداشو بشنوه این حقو به خودش میده که دلش بشکنه از خودش بدش میاد که به خاطر مادرش کوتاه اومد و زندگیش و به هم ریخته بعضی جاها کوتاه اومدن، اشتباهه! حالا دیگه خوب فهمیده این سالها، کوتاه اومدن و با احترام اشتباه گرفته... ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل @gavanehelma پیام بدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 موعـود 💚
#part584 احسان از این که پاشا بیشتر از خودش بدونه، و براش کُری بخونه، بهم میریزه اماپاشا ول کن مع
ولی در مورد ساره، شاید بهش، حق بده که دلش بشکنه، اما بهش حق نمیده که زندگیشو ول کنه و بره نباید این یک دو هفته اخیر، احسان و ول میکرد با خودش تو ذهنش برای ساره خط و نشون میکشه که وقتی برگرده چطوری کارشو تلافی کنه! وای از سارهای که عشق احسانو ندید گرفته بعد از چند روز، برای ساره تایپ میکنه میدونه که گوشیشو خاموش کرده اما بالاخره یه روز، اون گوشی رو روشن میشه! _ برگردم ایران، حساب تک تک حرف گوش ندادنت و پس میدی ! دو ساعت بعد... منشی خبر گیر اومدن بلیطو بهش میده و احسانم علی رغم، تاکید رضا به نیومدن، حتی ساکشو نمیبنده و با کیف دستی و موبایلش دفترشو ،به مقصد فرودگاه، ترک میکنه. دلش جوش ساره رو میزنه، هوای ارامش کنار ساره شو داره با توجه به وضعیتش، این لج ولجبازی حتما بهش آسیب روحی وجسمی میزنه! کاش میتونست ساره رو با خودش ببره یوسف این روزا براش سنگ تموم گذاشته، و خبر لحظه به لحظه از ساره رو بهش داده... ** از هواپیما پیاده میشه وگوشیشو روشن میکنه... الهه 25 پفعه تماس گرفته جواب تماس میزنه و منتظر میمونه: _ الو داداش؟ مامان رفته خودشو معرفی کرده _ هول نشو اروم بعش خواهر من. از کی؟ _ دو ساعت میشه... _ چرا معرفی؟ _ به خدا سر در نمیارم بهت آدرس میدم، خودتو برسون، شوهرم الان اینجاست.
💚 موعـود 💚
#part585 ولی در مورد ساره، شاید بهش، حق بده که دلش بشکنه، اما بهش حق نمیده که زندگیشو ول کنه و ب
تلفنو قطع میکنه تا از طریق یوسف احوال ساره رو بدونه، و بعد از رفتن پیش مادرش، برگرده و ساره رو برداره سوار ماشین میشه و به راننده آدرس میده. در همین حین شماره یوسفو میگیره، کسی که این روزا زیاد باهاش تماس گرفته یوسف گوشیو بر میداره و بدون تعلل میگه: _ به خدا سه ساعته دارم بهت زنگ میزنم بابام دوباره رفت دنبال همون وکیل، تا ببرتش خونه عمو محمد من به وکیل گفتم وضعیت آبجیمو شاید کوتاه بیاد. ولی نمیدونم چرا رفته. احسان باشه کوتاهی میگه و گوشیو قطع میکنه و آدرسو از کلانتری به خونه محمد، تغییر میده. اول باید ساره رو از اون خونه بیرون بکشه وای به حال ساره ... از ماشین پیاده میشه دستشو روی زنگ میذاره و برنمیداره. نجمه درو باز میکنه. حسین از داخل شدن احسان تعجب میکنه. احسان دور وبر خونه رو نگاه میندازه، همه هستن جز ساره ش! عمو بلند میشه جلو میاد بی هوا یقه احسانو میکشه، طوری که دکمه اول و دومش کنده میشه! دل احسان شور میزنه، دست عمو رو از یقش باز میکنه و بی اهمیت به رفتارش، به طرف اتاق میره و درو بی هوا باز میکنه و با تصویری که نباید ببینه، رو به رو میشه... *** رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا