eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.6هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 موعـود 💚
#part658 دو روز بعد از اسباب کشی _ احسان همه وسایلم تو خونه روی همه... اصلانمیدونم لبا
_ احسان جان، چند ماه پیش که دختر عمت اومد دیدنمون وقتیکه از کربلا اومده بودیم و صورتتو بوسید من چیزی گفتم؟ مگه اون خواهر شیریت نیست...؟ یوسفم همین طور. خود دختر عمت گفت ما کوچیک که بودیم خیلی با هم نزدیک بودیم زمان از هم دورمون کرد. باید حسودی میکردم از این حرفش؟ تازه یوسف از ترس تو از دومتری من نزدیک تر نمیشه. _ با من بحث نکن! من مردم تو زنی! _ اححححسااان چه فرقی داره؟ اینا رفتارهای متعصبانه است. _ دختر عمه منو که دیدی چه قدر مذهبیه. شوهرش هم طلبه است. _ چه فرقی داره یعنی خواهر تر میشه؟ _ اصلا ولش کن. بیا بغلم زود زود. که از الان دلتنگم این روزا خیلی خودتو ازم دریغ کردی حساب همه شونو یکجا ازت میگیرم ساره _گرفتی دیگه ببین تو شومزده سالگی حامله ام لبای احسان به یه طرف کشیده میشه وبا شعف به شکم ساره خیره میشه: _اون بچه رو خدا داده _اِ منم خدابهت داده منو شیطون برات فرستاده؟ نگاهش بالا میاد وروی صورت ساره دنبال چیزی میگرده شونه دخترک لاغر اندام رو به طرف خودش میکشه ومحکم اونو بین بازوهاش فشار میده: _تو همه زندگی منی ساره.. تو خود منی دختر!
💚 موعـود 💚
#part659 _ احسان جان، چند ماه پیش که دختر عمت اومد دیدنمون وقتیکه از کربلا اومده بودیم و صورتتو ب
ساره خودشو عقب میکشه ونفس عمیقی میگیره : _داشتی خفه ام میکردی احسان گردنشو کج میکنه و در مظلومترین حالت احسانی خودش، لب میزنه: _ یه چیز دیگه یه لباس پوشیده بخری، حتی اگه زنو مرد جدا باشن به عروسی های حالا اعتمادی نیست. با دو مگا پیکسلم از بقیه فیلم میگیرن. دوباره غر غر میکنه: _ بیا دیگه! جونمو به لبم آوردی ببین الان از دو ساعتی که میتونم بغلت کنم چند دقیقه اش رفت چرا فرار میکنی اخه! نازتو خریداریم خانومم! ساره با ناز و کِشو وا کِش جلو میاد، و دوباره تو بغل احسان خودشو جا میده احسان سرشو ، بین شونه و چونه ساره خم میکنه وبا نفس عمیقی از گردنش تمو خاطرات این لوکیشن زیبا وخوشبو رو برای خودش ذخیره میکنه _ کجا برم؟ دنیامو این جا گذاشتم.. ساره کجا برم
طرح کمک به عمل کودک مبتلا به بیماری قلبی دُرسا خانم،دختر ۱۳ ساله که همراه با مادر بزرگوارش زندگی میکنه حدود دو سال پیش پدر دُرسا تو سن ۴۰ سالگی براثر ایست قلبی از دنیا میرن دُرسا خانم میمونه و مامانش و این همه مشکلات تو زندگی ۵ ماهه پیش بر اثر درد گرفتن قلب به دکتر مراجعه میکنند و دکتر میگن بایدفوری عمل بشه نه کسی رو میشناختن که ازش قرض بگیرن نه اقوامی بوده که دستش به دهنش برسه و کمکشون کنه تا چند روز گذشته که مراجعه کردند به ما چهارشنبه وقت عمل گرفتیم ان شاالله که مبلغ جمع آوری بشه برا عمل دُرسا خانم ۱۴ میلیون تومان نیاز میباشد شماره کارت به جهت مشارکت
۶۰۳۷۹۹۸۱۴۴۵۱۰۳۴۳
روی شماره کارت بزنید کپی میشه ایام شهادت مولانا امیرالمومنین علی علیه السلام و لیالی قدر بیاید به عشق مولامون که دل مردم و شاد میکرد ماهم دل این خانواده عزیز و شاد کنیم ۲۴ سهم ۵۰۰ هزار تومانی ۵۶ سهم ۲۵۰ هزار تومانی ۷۰ سهم ۲۰۰ هزار تومانی ۱۴۰ سهم ۱۰۰ هزار تومانی ۲۸۰ سهم ۵۰ هزار تومانی مجموعه نیکوکاری حضرت علی اصغر علیه السلام https://eitaa.com/nikokary_aliasghar
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قضا و قدر خواستِ خدا نیست! خواستِ شماست ! 🏴آجرک الله یا صاحب الزمان... در این شب قدر شب رحمت شب مغفرت شب آمرزش از همه عزیزان از همه محبین و عاشقان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام طلب حلالیت و التماس دعا داریم.... یا علی
🏴به احترام شاه مردان مولا امیرالمومنین علیه السلام و 🌙ماه مبارک رمضان 🌱 امسال،گردش در طبیعت، را به موکول میکنیم ┗━━ °•🖌•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 🍁در تمنای ✨نگاهت بی قرارم تابیایی 🌼من ظهور ✨لحظه ها را می شمارم 🍁تا بیایی ✨خاک لایق نیست 🌼تا به رویش پا گذاری ✨درمسیرت 🌼جان فشانم گل بکارم ✨تا بیایی 🌱«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج» 💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢✨ انشاالله تعجیل در ظهور و سلامتی وجود مبارڪ امام زمان 3 و 1 بفرستیم . 🟡✨اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🔴✨مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🟢✨وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 💥
💚 موعـود 💚
#part660 ساره خودشو عقب میکشه ونفس عمیقی میگیره : _داشتی خفه ام میکردی احسان گردنشو کج میکنه و
دوباره دلش پر از شور وخروش واضطراب میشه با صدای بمی بین گردن دخترک نفس میکشه: _ساره نذاری بری مثل اون بار، بیام ببینم نیستی که قاطی میکنم اصلا کاش باهام میومدی ساره گردنشو کمی عقب میکشه تا بتونه صورت احسانو ببینه: _ احسان جان عروسی خواهرمه امروز جهاز برونه نمیدونن که خونه منم الان، شکل جهاز برونه _ چیزی بلند نکنی میام کارگر میگیرم یه روزه بچینن دیروز دیگه وقت نشد. امروزم که ظهر تازه بیدار شدیم. فقط گلدونات مونده _ میشه سرتو از گردنم بیرون بکشی.داره قلقلکم میاد صحبت میکنی گرمای نفست، قلقلکم میده. _ نه نمیشه! زنمی مال خودمی _ چند ساعت به عروسی میرسی؟ لباس خاصی مد نظرت نیست؟ واست آماده کنم؟ _ من نمیام نمیرسم. ساره با تعجب خودشو کامل عقب میکشه وبه طرف احسان میچرخه: _ مگه میشه نیای؟ درجه یک خانواده ای. _ تازه میخواستم تو رو هم ببرم!!! _ احسان خواهش میکنم. آبروم میره. هیچ وقت نیستی وقتایی هم که بودی...... _ آبروتو بردم؟ واسه همین میگم بیام چه کار؟ کسایی که من واسشون یه درصد مهم نیستم.. _ واسه من که مهمی،عزیز ساره من که واست مهمم احسان چهلم عزیزم اومدن منو با خاک یکسان کردنو رفتن. بعدش تو رضایت دادی. _ تو هم حق نداری بری!
💚 موعـود 💚
#part661 دوباره دلش پر از شور وخروش واضطراب میشه با صدای بمی بین گردن دخترک نفس میکشه: _ساره ن
ساره با ناراحتی از روی پای احسان بلند میشه : _ خدایا... احسان این قدر عذابم نده. به خدا پشیمون میشی. این قدر خون به دلم نکن _ چه عذابی؟ چرا تهدید میکنی؟ چرا برای خدا آه میکشی تو اون مجلس کی منو میخواد؟ _ تو عضو درجه یک خانواده عروسی. نبود تو منو تنها میکنه برای اذیتو تهمت. نگاهم نکن به خدا این روزا دارم از دستت دق میکنم. اصلا فکرشم نمیکردم این کارو با من بکنی. _ چرا هندیش میکنی؟ چه کار کردم باهات؟ میگی مسافرت کاری بود هدیه شونم گذاشتم تو کشو... _ درسته یه عمر تو کار زیور آلاتی! ولی چرا از من یه سوال برای هدیه خواهرم نپرسیدی؟ شاید خواستم خودم انتخاب کنم _ از بهترین کارام انتخاب کردم! _ ولی بدترین کارو کردی. پس من چی؟ _ سخت نگیر _ اصلا من به درک! امیر مهدی ناراحت میشه نیای عروسیش. همون شب مهریه هم، ناراحت شد. _ چرا ناراحت...؟ من به نفعش گفتم _ آخه تو گفتی با من برابرش نکنید. _ من منظورم پشت قباله ات بود که بعدا با هم به نامت زدم وعموتو بابات خبر داشتن و احتمالا بقیه بزرگای خانواده هم باخبر بودن _ اون که نمیدونست... فکر کرد همین یه ذره مهریه رو گفتی احساس کرد داری فخر میفروشی اگه الان عروسیو شرکت نکنی خودتو مورد تهمت خانواده قرارمیدی رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین