🌺 آداب معاشرت 🌺
💠 امام صادق علیه السلام:
هر کس از شما که در دینش پارسا، راستگو، امانتدار و با مردم خوش اخلاق باشد مى گویند: این روش جعفر بن محمد است
و من از این بابت خوشحال می شوم که بگویند: این روش پسندیده جعفر است و اگر جز این باشد، گرفتاری و ننگش دامنگیر خود او مى شود.
📚 المحجه البیضاء/ج4/ص421
#آداب_معاشرت
#کلام_بزرگان
#حدیث_روز
✍امام علی عليه السلام:
در اعمال نيكو شتاب كنيد و از فرارسيدن مرگ ناگهانى بترسيد، زيرا آنچه از روزى كه از دست رفته، اميد بازگشت آن وجود دارد، اما عمر گذشته را نمىشود باز گرداند، آنچه را امروز از بهره دنيا كم شده مىتوان فردا به دست آورد امّا آنچه ديروز از عمر گذشته، اميد به بازگشت آن نيست.
📚 نهج البلاغه، از خطبه ۱۱۴
💥
🔰در حكومت مهدوی همه در اوج #قدرت و #نعمت زندگی می كنند
🌷امیرمؤمنان(علیه السلام)فرمود:
⭐️سوگند به خداوندی كه دانه را شكافت و انسان را آفرید، در آن زمان #رجعت همگی در اوج قدرت و نعمت زندگی می كنند...
✨و از دنیا نمی روند جز اینكه یک هزار پسر برای آنها متولّد شود، كه همگی به دور از هرگونه #بدعت و انحراف زندگی می كنند.
☘به كتاب خدا عمل می كنند و از سنّت رسول اللَّه پیروی می كنند و همه خطرات و نگرانیها از آنها دور می شود.
📚بحارالانوار: ج 51، ص 57
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ خیری به ما نمیرسه، و هیچ شری از ما دور نمیشه، الا به برکت امام زمان
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این خانمها در دنیا با کلاس ترین ،مدرن ترین ،به روز ترین و با شخصیت ترین خانمها هستند .
لطفایه صلوات محمدی برای شفای مریضا مخصوصا مریض منظور بفرستین وثوابش وبه امام کاظم علیه السلام هدیه کنید❤️🩹🌸 وبریم پارت
#part528
_عکسی که الان شاسی کردیمو تو اتاقمون زدیمو من با هیچی عوض نمیکنم...چرا حرص اینو میخوری که من احساس کمبود کنم با دیدن انلیه وعکس واینا..
مگه این چیزا خوشبختی میاره؟
من خودتو دوست دارم اقا احسان محتشم
_ گرم شد که
_ چی؟
_ شیر موزت...
من دوساعته لیوانمو تموم کردم...
چون تو دوست داشتی شیر موز خریدم...
_ احسان؟
یه چی بگم؟
میشه نخورمش؟
****
احسان با ظن میپرسه:
_ چیزی شده، از من ناراحتی که میخوای به شکمت سخت بگیری؟
_ نه باور کن...
فقط نمیدونم چرا ازش بوی بد میفهمم... اصلا قیافشو میبینم حالم بهم
میخوره...
امشب این جوری شدما...
احسان لیوان ومیگیره و بو میکنه، بوی بدی نمیده...
متعجب از حرکت ساره، میگه:
_ نه واقعا ساره بریم پیش همین پیرمرده، حالت خوب نیست...
این شیر، با شیر من هیچ فرقی نداشت...
_ نمیدونم خوب خودمم دارم میترسم...
از عصرم که اومدیم بیرون
کنار املاکی، یه شیرینی فروشی بود
دلم میخواست از باقلواهاش بخورم...
_ خوب میگفتی واست بخرم..و
الهه هم که حامله...
ساره شاید تو حامله ای...!
_ من هنوز هفده سالمم نشده، احسان
_ خوب منظور؟
_ هیچی... من هنوز از زندگیم، مطمعن نیستم...
_خوب چراگریه میکنی؟ میبرمت آزمایش میدی، میفهمی...فقط یعنی چی من از زندگیم مطمعن نیستم؟
چرا اعصابمو خورد میکنی؟
#part529
_ احساااان...
بازم منو آدم حساب نکردی؟
_ نه به جان خودم...
منم حدس میزنم.
بچه دوتاییمون، باید دوتایی تصمیم بگیریم.
میگم من از پیشه خودم کاری نکردم.
شاید
اصلا
حامله نباشی.
اگرم حامله بودی بازم ایراد نداره.
خدا بهمون داده.
میدونی چه قدر آدما هستن بچه میخوان و نمیشه؟
هنوز که از چیزی خبر نداری، ناشکری نکن.
خبر دارم شدی، ایراد نداره...
بعدشم یعنی چی که هنوز از زندگیت مطمعن نیستی؟
_ هیچی یه چی گفتم.
تو دلش میگه مثل خودت دروغ گو شدم.
الهه نمیدونست که من از کارای تو خبر ندارم و واسم همه چیزو، روز بعد، روی دایره ریخت...
_ من این همه خودمو به این در و اون در میزنم که تو از آخر بهم شک کنی... اَه... اَه
خاک بر سر من...
_ بچه دار نمیشن، منظورت سحره دیگه؟
خودش وقتی منو زیر دست و پاش گرفته بود میگفت:
چرا من بچه دار نشم و تو بچه بیاری،
میخواست برای همین منو بکشه
اگه تو هم دلت میشکنه منم آدمم...
_ بابا من احمق، دو روز پیش گفتم بیا بچه دار شیم.
این یعنی اگه بچه ای هم باشه من نمیدونستم. به این زودی که نمیتونم دست به کار بشم ساره
ساره تا آخر راه هق میزنه، و احسان به زور خودشو کنترل میکنه که داد وفریاد
نزنه...
****
خوبی آزمایشگاه های خصوصی اینه که جواب آزمایشو زود تحویل میدن...
ساره و احسانم بدون حرف، داخل ماشین نشستن و به بیرون خیره ان...
#part530
ساره و احسانم بدون حرف، داخل ماشین نشستن و به بیرون خیره ان...
بدون یه کلمه صحبتی از دیشب، طی یه قرار داد امضا شده ای تو ذهنشون، نمیخوان حتی به هم نگاه کنن...
شبو توی اتاق و یه تخت به صبح رسوندن اما اونم لام تا کام
مسکوت بوده...
احسان امروز عصر، پرواز داره و دلش جوش ساره رو میزنه از این که میخواد تنهاش بذاره...
چون این حالتاش طبیعی نیست...
یه عمر با استرس و ترس و پنهون کاری بزرگ شده
حالا سخته...
سخته دیگه...
سخت...
میترسه با ساره حرف بزنه و ازش بخواد اگه چیزی شده بهش بگه و خودش
مجبور بشه مسئله سحرو توضیح بده...
به ساعت ماشین نگاه میندازه، ساعت گرفتن جواب رسیده...
میخواد از ماشین پیاده بشه که ساره بعد بیستو چهار ساعت دستشو میگیره
و نطقش باز میشه:
_ منم میام... طاقت ندارم... اما احسان
اگه حامله نبودم که هیچی ولی اگه حامله بودم، از الان بگم حرفای دیشبم همش چرت بود
حتی اگه یه روز، بچه ای بود بدون که من، عاشق بچمم.
من قسم خوردم مادر مهربون و خوبی باشم حتی قبل به دنیا اومدن بچم...!
اینو نگفتم که فکر کنی من دارم حرفای دیشبمو تصحیح میکنم
نه...!
فقط میخوام بدونی، اگه حرف بچه ام باشه
بین خودمو و بچم،اون بچه است که
اولویت زندگیمه...
حرفای دیشبمو تو ذهنت چال کن...
من هنوز نمیدونم هست یا نه که دارم این حرفو میزنم...
دیگه نمیمونه که حرفای احسانو بشنوه، اشکاشو پاک میکنه و از ماشین پیاده میشه
و در ومیبنده و به طرف در آزمایشگاه میره...
#part531
احسان وجودش پر از استرسه:
_ خدایا فقط تویی که میتونی، به دادم برسی...
زندگی آشوب منو، سامون بده
من فقط به خاطر دوست داشتن این دختره، که دارم خودم به هر دری میزنم... دوسش دارم خوب...!
دیگه چه کاری باید انجام بدم، که انجام ندادم؟
ساره تا خونه یه ریز اشک ریخته...
تا آزمایشو به دکتر نشون دادن و برگشتن
عصر شده...
احسان دو ساعت دیگه پرواز داره ولی اصلا
دل رفتن نداره.
جراتم نداره با ساره حرف بزنه.
چون دقیقا نمیدونه چرا داره گریه میکنه.
به خونه که میرسن
ماشینو داخل حیاط میبره، با احتیاط دستشو روی دست ساره میذاره و میگه:
_ میتونم یه چیزی بگم؟
ساره از این همه مظلومیتی که
اصلا
به احسان نمیاد خندش میگیره
همه حرفای الهه و اذیتای سرور، و فشارای عمو حسینو یه طرف ذهنش بقچه
میکنه...
و فقط به احسان فکر میکنه.
به احسانی که پدر بچشونه.
یه طناب نامرئی سفید رنگ قشنگ دور احسان و دلش میبنده.
احساس میکنه بیشتر از هر وقتی دوسش داره.شاید هر زنی تو این دوره این حس به سراغش بیاد
تا خونه به این فکر کرده که خدا چه قدر زود واسش بچه داشتنو خواسته.
لپشو، از داخل، بین دندوناش میگیره.
دست احسانی که منتظر، رو دستش نشسته رو میگیره، دست دیگشو هم از روی
فرمون برمیداره و هر دو دستشو روی صورتش میذاره
و از شوق زیادی که داره کف دو دست همسرشو بوسه های ریزی میزنه،
سرشو
بالا میاره و رو به احسان با چشمای چراغونیش میگه:
_ میدونی که بیشتر از هر وقتی دوست دارم...
رمان به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
تخفیف یلدایی داریم🍉🍉🍉🍉
💠 کمش هم زیاد است
🔸 امام باقر علیه السلام:
چهار چیز است که مقدار کم آنها هم بسیار است.
1️⃣ آتش،
2️⃣ خواب،
3️⃣ بیمارى
4️⃣ دشمنى.
📚 بحار/ج14/ص264
✍🏼 این صفات حتی اندکش هم می تواند آثار زیانباری بر جای بگذارد یا شعله شود و گسترش یابد.
#احادیث_روزان
حجابتان را
مثلحجابحضرتزهرا(س)
رعایتڪنید
نہمثلحجابهاۍامروز
چوناینحجابهـا
بوۍحضرتزهرا(س)نمیدهد
#شهیدمحمدهادیذوالفقاری🌹
🌿☘
🔴 اگر حق به اهلش واگذار می شد
🟢 حضرت فاطمه سلاماللهعلیها فرمودند :
🔵 به خدا سوگند اگر حق( امامت) را به اهلش واگذار میکردند و از عترت و رسول خدا علیهم السلام اطاعت میکردند دو نفر هم درباره خدا و حکم او اختلاف نمیکردند.
📚 بحار الانوار، ج ۳۶ ص ۳۵۳
#امام_زمان
💥بین الطلوعین نخوابید!
🌹آیت الله حائری شیرازی:
🌾روستاییها دوغ را آنقدر در مشک میزنند تا کرهاش رو بیاید و آن را بگیرند و بعد دوغها را کنار میگذارند.
بینالطلوعین در میان همۀ اوقات شبانهروز ما، حکایت همان کره را دارد، و باقی آن دوغ است.
شیطان همیشه کره ها را میگیرد.
ندیدهای که خواب آنوقت شیرینترینِ خوابهاست؟!
🌿☘
🇳🇱♻️ تاراج جهانی هلندیها
🔻تاریخ استعمارگری هلند آغشته به خون هزاران انسانی است که داستان بدبختی بخشی از آنان در تاریخ ثبت شده است.
🔻هلندیها با غارتِ وحشیانهی بیش از ۲۵ کشور، تمدن سرزمین لالههای نارنجی را بنا نهادند.
💎امروزه هلند در لیست ۱۰ کشور مرفه جهان رتبهی هفتم را داراست. همچنین این کشور در زمینه آموزش و کیفیت اقتصادی رتبه دوم و در دو زیر شاخص دیگر در میان پنج رتبه اول قرار دارد.
🔻هلندیها سومین کشوری بودند که پس از #پرتغال و #اسپانيا وارد معرکه استعمارگری شدند و نقاط مختلفی از #آمریکا تا #آسیا و #آفریقا تا #آمریکای_جنوبی را به اشغال خود درآوردند.
🔻سرزمینهایی چون:
🇿🇦آفریقای جنوبی
🇦🇴آنگولا
🇸🇳سنگال
🇬🇭غنا
🇳🇦نامیبیا
🇲🇦مراکش
🇮🇩اندونزی
🇹🇭تایلند
🇲🇾مالزی
🇹🇼تایوان
🇨🇳چین
🇮🇳هند
🇱🇰سریلانکا
🇨🇮ساحل عاج
🇬🇾گویان
🇲🇿موریس
🇧🇷برزیل
🇺🇸 آمریکا
🇨🇦کانادا
🇸🇿سورینام
🇧🇩بنگلادش
🇨🇱شیلی
🇸🇹سائوتومه و پرنسیپ
🇪🇭صحرای غربی
🇦🇼جزایر آنتیل
و ...
🔻بخشی از این سرزمینها بعدها از سلطه هلندیها خارج شد و به تصرف استعمارگران انگلیسی و فرانسوی در آمد.
#وظیفهی_ثروتمندان
💢خدا را بندگانی است برای سود رساندن به دیگران، نعمت های خاصّی به آنان بخشیده ، تا آنگاه که دست بخشنده دارند نعمت ها را در دستشان باقی می گذارد،
و هرگاه از بخشش دریغ کنند، نعمت ها را از آنها گرفته و به دیگران خواهد داد.
📚 #نهج_البلاغه،حکمت ۴۲۵
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#part533
_بذار من برگردم، از اینجا بریم
بعدش تو یه موقعیت خوب به همه میگیم...
****
_ وااااااای احسان...
_ چی شده..؟
_ عروسی خواهرم سه ماهه دیگه است...
من حتما تا اون موقع بی ریخت شدم...
_ بچم...نصفه جونم کردی...
من که فکر میکنم استایل بارداری هم قشنگه...
استایل بارداری تو که بی نظیره...
_ احساااان...
_ جوووون... به خدا تعریفتو کردم
چرا گریه میکنی....؟
_ دماغم بزرگ میشه
باد میکنم...
پهلو میارم...
شکمم بزرگ میشه...
یکی به شیشه میزنه... احسانو ساره هر دو به شیشه طرف احسان، خیره میشن
الهه اس که احتمالا قبل اومدن اینا، اومده
از ماشین پیاده میشن...
الهه ساره رو میبوسه...
اول آروم، یه «لا حول ولا قوه الا باله» برای داداش خوشتیپش زمزمه
میکنه، بعدش بر خالف قلبش سر انگشتاشو به دست احسان میزنه و چشم و ابرویی
نازک میکنه و میگه:
_ باز با این بچه چه کار کردی؟
این جوری صورتش قرمزه...
انگاری رنگشم یکم پریده اس...
بیا یکم بشین روی این تخت هوا بهاریه من یه چیز شیرین واست بیارم...
احسان تو هم این ظرفو بگیر یکم از اون گوجه سبزا بچین...
_ خواهر من!!
ادامه دارد ..
برای درخواست شرایط رمان در وی ای پی به @gavanehelma پیام بدین
💚پيامبر صلي الله عليه و آله
✨صِنْفانِ مِنْ اُمَّتى اِذا صَلُحا صَلُحَتْ اُمَّتى وَ اِذا فَسَدا، فَسَدَتْ اُمَّتى، قيلَيا رَسولَ اللّه ِ وَ مَنْ هُما؟ قالَ: اَ لْـفُقَهاءُ وَ الاُْمَراءُ؛✨
دو گروه از امّت من اگر صالح شوند، امّتم صالح مى شوند و اگر فاسد شوند، امّتم فاسدمى شوند. عرض شد اى رسول خدا آن دو گروه كدامند؟ فرمودند:
#عالمان و #حاكمان.
🔸[خصال، ص ۳۷]
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
💥