💚 موعـود 💚
#part533 _بذار من برگردم، از اینجا بریم بعدش تو یه موقعیت خوب به همه میگیم... **** _ واااااا
#part534
_ من دقیقا یکو نیم ساعت دیگه پرواز دارم...
_ بدو احسان یه ربع بیشتر طول نمیکشه...
تو که همیشه چمدونت آماده اس...
ساره به الهه میگه:
_ بالا یه چیزی میخورم...
برم ببینم لباسی که میخواد بپوشه، اتو داره؟
_ باشه هر جور خودت میدونی فقط اول یه چیزی تو دهنت بذار،
_ چشم
_ بی بلا عروس خانوم
آهای احسان چشم و چالتو جمع کن
از بالای نردبون زنتو دید نزن...
گوجه سبزتو جمع کن...
_ نه گفتی رنگش پریده دلم جوش زد.
مشکلی نداره، حتما وقت خاصیه.
این چیزا تو مدرسه زیاد پیش میاد.
دخترا همه هم سن وسال زن توان.
میدونم چشونه وقتی این ریختی میشن..
_ الهه کی میری؟
_ واسه چی؟
وقتی شوهرم بیاد دنبالم.
احتمالا آخر شب.
_ آها... پس یادت نره از ساره هم سر بزنی
_ باشه تو راحت برو
میرم میشینم بر دلش، فقط اشک این بچه رو این قدر در نیار
بچگیشم در نظر بگیر
احسان لبشو زیر دندونش میگیره و آروم میگه:
_ پس اگه بفهمن، حامله اس به من چی میگن!
ساره ای که برای یه سنو گرافی شدن فشارش، از ترس افتاده بود
موقع زایمانش چه کار کنم؟
****ادامه دارد ..
💚 موعـود 💚
#part534 _ من دقیقا یکو نیم ساعت دیگه پرواز دارم... _ بدو احسان یه ربع بیشتر طول نمیکشه... تو
#part535
هوفی میکشه و از نردبون پایین میاد...
از دست خودش عصبانیه...
رو به آسمون میگه:
آخه خدا، فدات بشم
هر کار دلت میخواد میکنی منم آدم حساب نمیکنی...
سبد کوچیک گوجه سبز و به الهه میده و سریع به طرف خونه میره...
ساره هنوز متوجه نشده که احسان اومده...
یه تاپ دامن کوتاه تنش کرده و شکمشو جلوی آینه، در حالی که لبش برگشته بررسی میکنه...
احسان برای این که همسرش نترسه
آروم به در، چند تقه میزنه...
ساره بر میگرده و با همون لبای برگشته میگه:
_ چرا دقت نکرده بودم شکمم سفت شده؟
دستشو روی شکمش میذاره و آروم فشار میده و میگه:
_ ببین شکمم سفت شده!
یکی دو هفته بود که احساس میکردم بعضی وقتا که دستمو بلند میکنم تا ظرف
بردارم
دلم تیر میکشه و یه حالت خاصی زیر دلم منقبض میشه.
ولی متوجه نبودم.
احسان با خنده در حالی که چمدونشو چک میکنه میگه:
_ طبیعیه، مگه چند بار حامله شدی؟
_ ما زنا مثل شما مردا نیستیم
دوره های زندگی مون متفاوته...
جلو میره وخودشو تو بغل احسان جا میده:
_ مثلا
هیچ وقت به این اندازه بو کردنت واسم لذت بخش نبوده.
یعنی یه هفته اس این جوری شدم.
ما زنا پریود میشیم تو سن 12 سالگی به بعد کلا بزرگ میشیم...
هم خَلقا
هم خُلقا
مثلا حامله که میشیم قیافمون تغییر میکنه...
من فقط یه مقدار از این تغییر میترسم...
این که مسخره بشم...
ادامه دارد ..
🌱«میانبر رسیدن به خدا نیت است
کار خاصی لازم نیست بکنیم.
کافیاست کارهای روزمرهمان را به خاطر خدا انجام دهیم ،اگر تو این کار زرنگ باشید شک نکنید شهید بعدی شمایید...»
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#شهیدانه
🌿☘
💝 سلام امام زمانم
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا إِمامَ الْمَسيحِ...
🟢 سلام بر تو و برآن روزی که فرزند مریم،
نمازش را به تو اقتدا خواهد کرد.
#امام_زمان
#سلام_صبحگاهی
💠احادیث مهدوی💠
تقسیم ارث ظالمانه
🔸 امام صادق علیه السلام :
در آخرالزمان حاکم با جرات تمام ارث را به قَیِّم ورثه یا از میان آنها به شخص فاسق و بد عمل آنها می دهد(یعنی آنها رشوه به حاکم میدهند و حاکم هم حکم میکند که اموال به آنها برسد) چون آن فاسقان ارثیه را بدین گونه از حُکّام به چنگ آوردند، حُکّام آنها را به حال خود میگذارند که با آن مال هرچه میخواهند بکنند.
📚 کافی/ج8/ص37/ح7
#احادیث_مهدویت
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️شرط حضور به محضر امام زمان...
#امام_زمان🍃
#علامه_حسن_زاده_آملی
💥
💚 موعـود 💚
#part535 هوفی میکشه و از نردبون پایین میاد... از دست خودش عصبانیه... رو به آسمون میگه: آخه خدا
#part536
_این که بگن با این سنش، شکمشو ببین
این که دیگه شکل یه دختر 17، 18 ساله نباشم...
این که تو عروسی خواهرم لباس گشاد بپوشم...
احسان دستشو میگیره و به طرف تخت هدایتش میکنه و هر دو رو به روی هم
میشین، شقیقه ساره رو میبوسه:
_ ببین!
بهمون میگن، اگه لاغر باشیم، بدن رو فرمی داشته باشیم، خوشگل باشیم معروف
باشیم
موفق باشیم...
یا حتی اگه همه دوستمون داشته باشن
پس ما شادیم...
ولی این طور نیست اگه میخوای تو زندگیمون شاد باشیم باید به درون خودمون
رجوع کنیم، ببینیم چی ما رو شاد میکنه، این که خودمونو بشناسیم
خود شناسی خیلی مهمه ساره...
وقتی آدم خودشو بشناسه شاده چون، ارزش واقعی خودشو میدونه...
_ سعی میکنم بفههمم چی میگی.
تو هم سعی کن زود برگردی.
من دلم تنگ میشه.
نمیدونم چرا هنوز که نرفتی دلم جوش میزنه.
_ زود برمیگردم... این جوش زدنا عوارض بارداریه، مهم نگیر
هنوز نرفتی دلم واست تنگ شد خووو
_ همین بلیطم به زور پیدا کردم.
دیر شد خدا کنه به پرواز برسم
اِ ببین بارون میاد.
بلند میشه شونه رو از روی دراور برمیداره
پشت ساره میشینه و موهاشو شونه میزنه.
و برای هزارمین بار ذوق موهای مشکی همسرشو رو داره.
موهاشو سه قسمت میکنه و سه تا بافت میزنه.
و با سه تا کش کوچیک، پایینشو فیکس میکنه.
یک بافتو روی شونه راست ساره میذاره :
_ این تویی..!
ادامه دارد ..
💚 موعـود 💚
#part536 _این که بگن با این سنش، شکمشو ببین این که دیگه شکل یه دختر 17، 18 ساله نباشم... این که
#part537
.
موهاشو سه قسمت میکنه و سه تا بافت میزنه.
و با سه تا کش کوچیک، پایینشو فیکس میکنه.
یک بافتو روی شونه راست ساره میذاره :
_ این تویی..!
بافت دیگه رو شونه چپش میذاره:
_ اینم منم
بافت وسطو میبوسه و میگه:
_ اینم بچمونه...با تموم احساسم واست بافتمشون ساره!
فکرای الکی هم نکن هر چی خواستی زنگ بزن واست بیارن از خونه بیرون نرو...
مواظب خودت باش، تا من بر گردم
_ بعدش دیگه مواظب خودم نباشم...؟
_ کدوم بعدش..؟
_ بعدش،که اومدی
_ شیرین نشو من دلم نمیاد برم
_ واقعا
دو روز دیگه میای؟
_ میخوام تا تولدت خودمو برسونم... حالا شاید یک روز این ور واون ور
یکمی به دل خانومم راه بیام به جایی بر نمیخوره
_ خوبه داری راه میوفتی به ماه گردم میرسه
احسان میخنده
ساره هم لبخند به لب میپرسه:
_ یه سوال!؟
_ جانم؟
_ به نظرت تمام حکمهایی که جمهوری اسلامی براش قانون گذاشته شرعیه؟
_ تقریبا آره
شایدم
دقیقا
_ کدومش برات مهمتره؟ اصلا فرقی هم داره؟
_ خوب تو بعضی چیزا اره...
به نظرم احکام اسلامی از حکمای جمهوری اسلامی یه جاهایی سر تره...
چی شده این سوالا رو میپرسی؟
خانوم من سیاسی نبوده که...
_ هیچی درسی بود...
تو دلش اضافه میکنه
«درس زندگی!!
خدا کنه عمو دروغ گفته باشه»
_ دیرت شد...
_ نه بارون که میاد، عموما پروازا تاخیر دارن...
من که رفتم، میدونم عاشق بارونی!
خواستی بری تو بارون، یه چی تنت کن
ادامه دارد ...
رمان به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥با پولی که شاه موقع فرار از ایران با خودش برد، میشد به هر ایرانی ۱۴۰ گرم طلا داد. سود ۴۵سال قبل هم بیاین روش