eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 نماز شب شانزدهم ماه رجب برای نجات از عذاب قبر 🔵 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: 🌕 هر كس در شب شانزدهم ماه رجب سی رکعت نماز بخواند در هر رکعت یک بار حمد و ده بار سوره توحید را بخواند،ثواب ۷۰ شهید به او داده می‌شود و در روز قیامت در حالى که نورش به فاصله‌ى میان «مکه» و «مدینه» براى اهل جمع می‌درخشد، حاضر می‌گردد و خداوند، دورى از آتش جهنم و نیز دورى از نفاق و دورویى را به او عطا می‌کند و عذاب قبر از او برداشته می‌شود. 📚 اقبال ص ۶۵۵/وسائل الشیعه ج۵ص۲۲۸ 🌸 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فدا هدیه کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 موعـود 💚
#part582 ساره با ناله احسانو صدا میزنه: _ دستمو شکستی احسان... _ حالم دیگه داره از همه بهم
چند ساعت قبل... تایلند.ـــ پاشا، دستشو رو شونه احسان میزنه، و تصنعی خاک روی شونشو میتکونه... احسان خودشو با حالت چندشی، عقب میکشه پاشا از کار احسان خوشش نمیاد،به تلافی کارش میگه: _ شنیدم خیلی رایزنی کردی که برگردی ایران چه خبره؟ نکنه زن گرفتی؟ آخه آدم، تا کسی رو که دوسش داره، یه جایی نداشته باشه برای رفتن به پیشش این جوری خودکشی نمیکنه _ به تو ربطی نداره زندگی من _ اونشب برات جشن باشکوهی ترتیب داده بودم... نیومدی! _ گفتم که نمیام خودتو به زحمت انداختی... من حتی دوست ندارم یه لحظه قیافتو ببینم...چهبرسه به سمنو یاسمنات الانم خیلی سرم شلوغه. تموم شد برو بیرون دیگه هم بدون هماهنگی اینجا نیا! _ زحمت نبود رفاقت بود که اونم، تو نخواستی میدونی که پلیس، الان در به در دنبال صاحب خونه‌ایه، که داخلش عتیقه بوده، هستس...؟ _ لازم نیست، بهم یادآوری کنی، خودم میدونم الان برای چی اینجا اومدی گم شو برو بیرون _ اوه اوه... آقای محتشم بد دهن نبودی که اونم به لطف مشکلات اون طرف، شدی! زود قافیه رو باختی داداش! _ من داداش توئه نجس نیستم... فکر نکن از تنهایی من میتونی سوء استفاده کنی... حالا هم... _ بهت گفته بودم چه قدر روی تو حساب باز کرده بودم..؟ همون چند باری که با همدیگه رفاقتی، بیرون رفته بودیم _ اصلا واسم مهم نیست که میخوای به چی برسی، اما یه چیزیو با خودت همیشه تکرار کن... من به لاشخوری مثل تو باج نمیدم _ سحر مگه زنت نبوده؟ میدونی سحر همه چیو روی دایره ریخته؟
💚 موعـود 💚
#part583 چند ساعت قبل... تایلند.ـــ پاشا، دستشو رو شونه احسانمیزنه، و تصنعی خاک روی شونشو میت
احسان از این که پاشا بیشتر از خودش بدونه، و براش کُری بخونه، بهم میریزه اماپاشا ول کن معرکه ای که ساخته نیست: _ میدونی پات گیره؟ میدونی که همه اش، زیر سر مادرت بوده؟ جواب ندادن احسان واسش سخت تموم میشه... از شکلات های فرانسوی روی میز چند دونه برمیداره... دوباره برمیگرده و از اتاق بیرون میزنه... احسان خیلی خوب میدونه که اینا همه زیر سر مادرش بوده، اما از جزئیاتش خبر نداره... اما غیر سرور، کار فرد دیگه ای نمیتونه باشه در هفته اخیر، حتی حاضر نشده که باهاش تماس بگیره اونقدر دلش ازش شکسته که نمیخواد صداشو بشنوه این حقو به خودش میده که دلش بشکنه از خودش بدش میاد که به خاطر مادرش کوتاه اومد و زندگیش و به هم ریخته بعضی جاها کوتاه اومدن، اشتباهه! حالا دیگه خوب فهمیده این سالها، کوتاه اومدن و با احترام اشتباه گرفته... ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل @gavanehelma پیام بدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 موعـود 💚
#part584 احسان از این که پاشا بیشتر از خودش بدونه، و براش کُری بخونه، بهم میریزه اماپاشا ول کن مع
ولی در مورد ساره، شاید بهش، حق بده که دلش بشکنه، اما بهش حق نمیده که زندگیشو ول کنه و بره نباید این یک دو هفته اخیر، احسان و ول میکرد با خودش تو ذهنش برای ساره خط و نشون میکشه که وقتی برگرده چطوری کارشو تلافی کنه! وای از سارهای که عشق احسانو ندید گرفته بعد از چند روز، برای ساره تایپ میکنه میدونه که گوشیشو خاموش کرده اما بالاخره یه روز، اون گوشی رو روشن میشه! _ برگردم ایران، حساب تک تک حرف گوش ندادنت و پس میدی ! دو ساعت بعد... منشی خبر گیر اومدن بلیطو بهش میده و احسانم علی رغم، تاکید رضا به نیومدن، حتی ساکشو نمیبنده و با کیف دستی و موبایلش دفترشو ،به مقصد فرودگاه، ترک میکنه. دلش جوش ساره رو میزنه، هوای ارامش کنار ساره شو داره با توجه به وضعیتش، این لج ولجبازی حتما بهش آسیب روحی وجسمی میزنه! کاش میتونست ساره رو با خودش ببره یوسف این روزا براش سنگ تموم گذاشته، و خبر لحظه به لحظه از ساره رو بهش داده... ** از هواپیما پیاده میشه وگوشیشو روشن میکنه... الهه 25 پفعه تماس گرفته جواب تماس میزنه و منتظر میمونه: _ الو داداش؟ مامان رفته خودشو معرفی کرده _ هول نشو اروم بعش خواهر من. از کی؟ _ دو ساعت میشه... _ چرا معرفی؟ _ به خدا سر در نمیارم بهت آدرس میدم، خودتو برسون، شوهرم الان اینجاست.
💚 موعـود 💚
#part585 ولی در مورد ساره، شاید بهش، حق بده که دلش بشکنه، اما بهش حق نمیده که زندگیشو ول کنه و ب
تلفنو قطع میکنه تا از طریق یوسف احوال ساره رو بدونه، و بعد از رفتن پیش مادرش، برگرده و ساره رو برداره سوار ماشین میشه و به راننده آدرس میده. در همین حین شماره یوسفو میگیره، کسی که این روزا زیاد باهاش تماس گرفته یوسف گوشیو بر میداره و بدون تعلل میگه: _ به خدا سه ساعته دارم بهت زنگ میزنم بابام دوباره رفت دنبال همون وکیل، تا ببرتش خونه عمو محمد من به وکیل گفتم وضعیت آبجیمو شاید کوتاه بیاد. ولی نمیدونم چرا رفته. احسان باشه کوتاهی میگه و گوشیو قطع میکنه و آدرسو از کلانتری به خونه محمد، تغییر میده. اول باید ساره رو از اون خونه بیرون بکشه وای به حال ساره ... از ماشین پیاده میشه دستشو روی زنگ میذاره و برنمیداره. نجمه درو باز میکنه. حسین از داخل شدن احسان تعجب میکنه. احسان دور وبر خونه رو نگاه میندازه، همه هستن جز ساره ش! عمو بلند میشه جلو میاد بی هوا یقه احسانو میکشه، طوری که دکمه اول و دومش کنده میشه! دل احسان شور میزنه، دست عمو رو از یقش باز میکنه و بی اهمیت به رفتارش، به طرف اتاق میره و درو بی هوا باز میکنه و با تصویری که نباید ببینه، رو به رو میشه... *** رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿 ذکری برای آنان که نمی توانند در ماه مبارک رجب روزه بگیرند ... هر کسی در ماه مبارک رجب نمی تواند روزه مستحبی بگیرد ولی دوست دارد ثواب آن را ببرد، صد مرتبه ذکر شریف زیر را بگوید: سبْحَانَ الْإِلَهِ الْجَلِیلِ سُبْحَانَ مَنْ لَا یَنْبَغِی التَّسْبِیحُ إِلَّا لَهُ سُبْحَانَ الْأَعَزِّ الْأَکْرَمِ سُبْحَانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَ هُوَ لَهُ أَهْل 📚 منبع: مفاتیح الجنان 🌿کانال