#حدیث_مهدوی
🌴امام صادق(ع):
🔺 #مهدی را به شما بشارت می دهم که پس از پدید آمدن اختلافات درمیان امّتم و #زلزله های بسیار #ظهور خواهد کرد
بحارالانوار، ج25، ص281
#علائم_ظهور
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
💚 موعـود 💚
#part644 چشمای ساره گرد میشه: _ وصل بود به یخچال به خدا. از تو اتاقش که بر نداشتم چیزی که به
#part645
ساره انگشت اشاره شو بالا میگیره و با غم میگه:
_ احسان جان من یه هفته است ناراحتم
دلم شکسته. که تو به من بگی دوستم نداری؟
الانم نارحتم کردی من پا جلو گذاشتم
قهرم...
این شد همش؟
احسان دستشو مشت میکنه و عصبانی به عسلی میکوبه...
_ من دوست نداشتم اعترافات مادرمو بخونی...
_ خوب منم عضوی...
_ جوابمو نده... جواب نده...
_ چشم، چشم... ببخشید... نباید میخوندم...
_ساکت شو فقط...
ساره از اتاق بیرون میزنه...
یه نفس عمیق میکشه
دستشو روی شکمش میذاره...
احساس میکنه، یه چیزی تو دلش داره سر میخوره...
نفسش بالا نمیاد همون جا روی مبل میشینه و خیره تلوزیون میشه
ولی زیر دلش سنگ شده...
آروم از جاش بلند میشه دستشو روی بر جستگی کوچیک شکمش میذاره
میخواد یه جوری سرشو بند کنه تا ساعت بگذره...
ظرفا رو جمع میکنه...
تو همین حین چند قاشق برنج میخوره
به امید اینکه، بغضشم باهاش پایین بره...
ظرفای کثیفو داخل ظرف شور میذاره و دستکشاشو دستش میکنه، شیر آبو که باز
میکنه دیگه نمیتونه خودشو کنترل کنه و در حین این که ظرفا رو آب میکشه، اشک میریزه و ریز ریز گریه میکنه...
یاد جمله ای که تو یکی از مجله ها خونده بوده میوفته:
زنهایی که در آغوش یک نفر بلند بلند گریه میکنند مظلومند...
و زن هایی که در تنهایی گریه میکنند مظلوم تر
اما باور کنید زنهایی که هنگام ظرف شستن اشک میریزند از همه مظلومترند
****
💚 موعـود 💚
#part645 ساره انگشت اشاره شو بالا میگیره و با غم میگه: _ احسان جان من یه هفته است ناراحتم دلم
#part646
ساره در حال شستن قابلمه، و
پشتش به ورودی آشپز خونه است.
اما حضور احسانو احساس میکنه.
آخه حکایت عطر زدن احسان، حکایت دوش گرفتن با عطره.
کلا
بوی عطرش روی بدنش نشسته.
اشکشو با ساق دستش پاک میکنه و به خودش قول، بو کردن پیاله سفالی رو میده.
احسان نزدیکش شده.
انگاری منتظره که
ساره از خودش عکس العملی نشون بده.
معلومه که کلافه است
احسانم مثل هر مرد دیگه ای نمیدونه
زنا این استعدادو دارن که بدون این که
سرشونو بگردونن، میتونن با چشماشون زاویه کنارشونو ببینن.
دل ساره واسش ضعف میره، وقتی کلافه موهاشو چنگ میزنه.
به خودش یه قولی میده، که مطمعنه فرشته های سمت راست شونش براش جشن
میگیرن.
با خودش میگه:
اگه الان بیاد بغلم کنه یا بگه ببخشید، یا حتی غیر مستقیم معذرت خواهی کنه و یا
حتی حرفاش حس معذرت خواهی داشته باشه...
زود
زوِد زوِد میبخشم.
تموم میکنم این دور مزخرف قهر وآشتیو.
احسان سر یخچال میره یه لیوان آب میخوره.
بر میگرده لیوانو روی کانتر میذاره.
پشیمون میشه لیوانو بر میداره و نزدیک ساره می ایسته و لیوانشو میشوره.
و روی آبچکون میذاره.
خودشو میکشه و حوله رو بر میداره تا دستاشو خشک کنه اما از جاش تکون
نمیخوره.
حال قشنگیه ولی باید خودش شروع کننده باشه
ساره
اصلا
حاضر نیست دیگه برای کار نکرده عذر خواهی کنه
بودن در کنار احسانم آرومش میکنه حتی باقهر و دلگیری.
چه قدر مقوله آرامش زنو شوهر مقوله خاصیه.
آرامشی که هیج جای دنیا مثلشو نمیشه پیدا کرد.
دستاشو با وسواسی که تا به حال مثلشو ساره ندیده، خشک میکنه.
مثلا انگشتاشو یکی یکی خشک میکنه طوری که ساره نزدیکه، خنده اش بگیره
اما ایشون احسان خان محتشمه.
چون خیلی طبیعی از آشپز خونه بیرون میزنه.
💚 موعـود 💚
#part646 ساره در حال شستن قابلمه، وپشتش به ورودی آشپز خونه است. اما حضور احسانو احساس میکنه.
#part647
چون خشک کردن یکی یکی انگشتاش، به حرف زدن ساره کمک نکرده
بیرون رفتنش، خیلی بد تو ذوق ساره میزنه.
آروم میگه:
_ مغرور مغرور مغرور خیلی پرویی احسان
صدای زنگ آیفون، دلیلی میشه تا ساره از آشپز خونه بیرون بزنه.
پشت در یوسفه.
لبخندی روی لبش کیاد
خدا دوستش داره
اروم زیر لب زمزمه میکنه:
خدا دوستم داره تواذیت کن احسان خان!
خدا خودش فرشته عذابتو میرسونه
درو میزنه و یه سارفون بلند میپوشه و روسری شو هم دور سرش میپیچه و گره
میزنه
طوری که گردنو موهاش پیدا نباشه
یه جوراب شلواری زخیم هم پامیزنه
هر کسی ندونه، ساره که میدونه یوسف بلواقع برادرش نیست!
ومهم تر از همه دثست نداره با غیرت احسان بازی کنه
صبر میکنه خدا خودش تو کاسه اش بذاره
با همین افکار لبخند نرم نرم تموم صورتشو میپوشونه
احسان نه حرفی میزنه نه کاری میکنه فقط نشسته روی مبل و با چشماش ساره
رو اسکن میکنه
و رفتو آمدشو چک میکنه.
ساره خودشو مرتب میکنه و بی حرف جلوی در می ایسته تا یوسف به طبقه بالا
برسه
****
💚 موعـود 💚
#part647 چون خشک کردن یکی یکی انگشتاش، به حرف زدن ساره کمک نکرده بیرون رفتنش، خیلی بد تو ذوق ساره
#part648
تا سر زبونش میاد که از احسان بپرسه چرا با لباسای بیرون از خونه، دو ساعته که
نشستی؟
ولی نمیخواد شروع کننده صحبت باشه.
همین جوری هم احسان مثل طلب کارا رفتار میکنه.
در خونه که زده میشه، احسان قبل از باز کردن در، توسط ساره، با پوزخند میگه:
_ حالا انگار قراره پادشاه مشرف بشه که این جوری حاضر و آماده ایستاده!
به جای این کارا برو آشپزخونه واسم یه چایی بذار.
ساره ابرو بالامیندازه وورژن جدیدشو رو میکنه:
احترام به مهمون از اولویتامه!
یواش یواش با اخلاقام آشناشو خان زاده!
چشمای احسان میخنده وساره با تموم عشوه ای که از خودش سراغ داره خودشو به در میرسونه
درو باز میکنه و با یوسف احوال پرسی میکنه.
یوسف میدونه که احسان به ساره حساسه، واسه همین اصلا بهش نزدیک نمیشه.
ساره خودش، خودشو میخوره از این همه حق به جانب بودن احسان.
چه ساده است که منتظر یه پشیمونی، هر چند کوچیک از طرف احسان بود.
این مرد غرورش از همه چیش واسش مهم تره.
به احسان دست و با تعارف ساره روی مبل میشینه
یوسف از بدو ورود فضای سنگین خونه رو حس میکنه
ولی به روی خودش
نمیاره وروی مبل دستاشو باز میکنه و با خنده به ساره میگه:
_ ساره حلال زاده به داییش میره
به من نگاه کن، بچت خوشگل موشگل بشه.
احسان چپ چپ نگاهش میکنه و میگه:
_ تا باباش هست نیازی به دایی نداره تکمیله ژن من تو قشنگ میشه
نوروز هزار و چهارصد و سه مبارک 🎉
یا مقلّب الْقلوب و الْأبْصار یا مدبّر اللّیْل و النّهار یا محوّل الْحوْل و الْأحْوال حوّلْ حالنا إلی أحْسن الْحال
🌷 عیدتون مبارک 🌷
یا مقلب القلوب حسین...
#عید_نوروز_1403_مبارکباد💐
#جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
#سحرتبخیرمولایمن
#امام_زمان
احسنالحال، یعنی کنار شما بودن.
هر سال دلها شما را آرزو میکنند،
بیآنکه بدانند...
💫 ای ربیع الانام!
بهار حقیقی زمانی است که شما را ببینیم.
💫 هر روزمان نوروز میشود،
هنگامی که پرچم پیروزی در دستان شما باشد.
💫 در لحظه تحویل سال،
ظهور شما را از خداوند عزّ و جلّ طلب میکنیم.
به امید آنکه امسال سال ظهور شما باشد.
#امام_زمان
🌼اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ🌼
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•