یکی از اساتید بزرگوار جهان تشیع میفرمایند: در سال ۱۳۳۳ که برای تحصیل به نجف اشرف مشرف بودم و با جمعی از علمای اعلام،پیاده به کربلا میرفتم در بین راه به محلی به نام «طویرج»که با کربلای معلی بیشتر از چهار فرسخ فاصله نداشت رسیدیم.
در همان جا یکی از علمای بزرگ به من گفت: روز عاشورا دسته های سینه زن از اینجا به کربلا حرکت میکنند و جمعی از علما و حتی بعضی از مراجع به آنها ملحق میشوند و با آنها سینه میزنند. روز عاشورایی بود که من با دستهی «طویرج» به سوی کربلا میرفتم،در میان سینه زنها یکی از مراجع تقلید فعلی که آن وقت از علمای بزرگ اهل معنی محسوب میشد با کمال اخلاص و اشک جاری مشغول سینهزنی بود.
من از عالم بزرگ سوال کردم که شما به چه دلیل علمی این کار را انجام میدهید؟
فرمود: مرحوم علامه سید بحرالعلوم روز عاشورایی با عدهای از طلاب از کربلا به استقبال دستهی سینه زنی «طویرج» میروند،ناگهان طلاب میبینند علامه سید بحرالعلوم با آن عظمت و مقام شامخ علمی مثل سایر سینه زنها عبای خود را کنار گذاشته و سینه میزند.
طلابی که با ایشان به استقبال آمده بودند هرچه میکنند که مانع از آن همه احساسات پاک و محبت بشوند میسّر نمیگردد.بالاخره عدهای برای حفظ جان سید،اطراف ایشان را میگیرند که مبادا زیر دست و پا بیفتد و ناراحت شود.بعد از اتمام برنامهی سینه زنی بعضی از خواص،از ایشان میپرسند: چگونه شد که شما بی اختیار وارد سینه زنی شدید و آنگونه مشغول عزاداری گردیدید؟
فرمود: وقتی به دسته سینه زنی رسیدم دیدم حضرت بقیه الله(ارواحنا فداه) با سر و پای برهنه میان سینه زنها به سر و سینه میزنند و گریه میکنند،من هم نتوانستم طاقت بیاورم لذا در خدمت آن حضرت مشغول سینه زدن شدم.
منبع:
امام زمان و سیدبحرالعلوم/ص ۱۹۴.
@mouodname
🌐 #توییت
یکی از دلایل وضع فعلی خوزستان وجود افرادی هست که در چشم مردم نگاه میکنند و دروغ میگویند...
__________
🍀موعودنامه (گفتار و نوشتار محمد امین اصغری)
@mouodname
سلام بر جانشين اولياء گذشته كه صاحب مجد و شرافت است سلام بر حجت خداى معبود و بر كلمه محمود او
سلام بر عزت بخشنده دوستان خدا و ذليل كننده دشمنان خدا سلام بر وارث انبياء الهى و بر خاتم اوصياء پيغمبران
سلام بر امام قائم منتظر خلق و بر سلطان عادل مشهور عالم سلام بر صاحب شمشير كشيده و بر ماه تابان و نور درخشان
زیارت امام زمان (عجل الله) به نقل از سید بن طاووس
@mouodname
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 #قیام_حسینی 1
👈🏻 شباهت ماجرای کربلا با حال و هوای دوران ما
⚠️ اگر میخواهیم در قصه آخرالزمان برنده باشیم، باید قبل از ظهور خود را به حسین زمانمان برسانیم...
_____________
🍀موعودنامه (گفتار و نوشتار محمدامین اصغری)
@mouodname
مرحوم ابوترابی,آزاده سرافراز, به نظر بنده شخصی بود که بی رحمی را در نهان ترین غرفه دلش نابود کرده بود. رفقای ایشان برای بنده نقل می کردند که در زمان اسارت, گاهی شکنجه گر بعثی به دستور مافوقش آنقدر ایشان را می زده و شکنجه می کرده که خسته می شده است.با این وجود صبح روز بعدآقای ابوترابی از او عذرخواهی می کرد که : « من را ببخش, تو دیشب تا صبح به خاطر من مجبور شدی که بیدار بمانی! »انسان موجود عجیبی است.ببینید یک انسان تا چه حد می تواند دلرحم و دلسوز باشد.معلوم است که او بی رحمی را تا آخر جارو کرده و از خانه دلش بیرون ریخته است.
معلوم نیست ما چه قدر از این بی رحمی را در قلبمان نابود کرده یا چه قدر از آن را در خودمان از بین برده ایم؟ اگر کسی به ما ضربه ای بزند, می توانیم نابودی اش را نخواهیم؟ اگر یکی از رفقای ما به ما ضربه بزند, می توانیم تحمل کنیم؟
اگر در اعماق دل آدم, بی رحمی وجود داشته باشد یک روزی لو می رود. کفری که از ته دل آدم باشد, یک روزی رو می شود. اینکه بعضی ها می گویند «کفرم را در نیاور از همین باب است »...
کتاب رهایی از تکبر پنهان
اثر علیرضا پناهیان
@mouodname
خواب می دیدم که در بیداری ام
در مسیر کاروانی جاری ام
کاروانی بی سر و بی سرپرست
غل به گردن٬خشک لب٬تاول به دست
کاروان از بس که آتش دیده بود
اشک در چشمانشان خشکیده بود
شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعیان! مدیون خون کیستید؟
زنده از رقص جنون کیستید؟
کیست تا اسلام را یاری کند؟
حکم حق را در زمین جاری کند؟
@mouodname
15.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | قیام حسینی 2
❓ سوال: چرا #امام_حسین علیه السلام با اینکه میدانستند در هر صورت کشته خواهند شد در مدینه نماندند؟
______
🍀#موعودنامه (گفتار و نوشتار #محمدامین_اصغری)
@mouodname
محدث نوری می فرماید:
سید رشتی گفت: در سال 1280 قمری به قصد انجام حج حرکت کردم و از طرف رشت به تبریز رفتم.در تبریز به خانه حاج صفرعلی،تاجر معروف تبریزی رفته و به دلیل این که کاروانی برای عزیمت به حج نیافتم سرگردان شده بودم؛ تا آن که حاج جبارِ جلودارِ سده ای ِاصفهانی، کاروانی برای رفتن به «طربوزن» تدارک دید. من یک مرکب برای خود از او کرایه کردم و به راه افتادم و وقتی به اولین منزلگاه بین راه رسیدیم،بنا بر تشویق حاج صفرعلی تاجر، سه نفر دیگر نیز به من پیوستند و با یکدیگر همسفر شدیم.آن سه نفر حاج ملا باقر تبریزی (که به نیابت از شخص دیگری عازم حج شده بود و نزد علما شناخته شده بود)، حاج سید حسین تاجر تبریزی و مرد خدمتکاری بود که او را حاج علی می گفتند.
در بین راه به شهر «ارضروم» رسیدیم و از آن نیز عازم شهر «طرزبون» بودیم. در یکی از استراحتگاه های بین دو شهر حاج جبار جلودار (رئیس کاروان) نزد من آمد و گفت: منزلگاه بعدی که در پیش داریم ترسناک است بدین جهت لازم است عجله کنید و از قافله عقب نمانید؛زیرا ما در بین راه کمی از کاروان فاصله می گرفتیم.حدود دو و نیم یا سه ساعت به صبح مانده بود که همگی با هم حرکت کردیم هنوز به طور تقریبی نیم فرسخ یا سه چهارم فرسخ از منزلگاه قبلی دور نشده بودیم که ناگهان هوا دگرگون و تاریک شد و شروع به بارش برف کرد.در این حال هر یک از دوستانم سرش را پوشانید و به سرعت حرکت کرد.
من نیز چنین کردم ولی نمی توانستم به سرعت آنان بروم.آنان دور شدند و من تنها ماندم.لذا از اسب پیاده شدم و در کنار جاده نشستم و به شدت دچار اضطراب و نگرانی شدم؛چون حدود ششصد تومان برای خرجی سفرم همراه داشتم.پس از اندیشه در مورد وضعیتم بدین نتیجه رسیدم که همان جا بمانم تا صبح شود و به همان منزلگاه قبلی برگردم و از آن جا چند نفر را برای نگهبانی از خود استخدام کنم تا دوباره به کاروان برسم.
در همین اندیشه بودم که ناگهان باغی زیبا را در پیش رویم دیدم و مشاهده کردم باغبانی در آن جاست و برف ها را از شاخ و برگ درختان می ریزد.باغبان نزدم آمد و به قدری پیش آمد که فاصله کمی بین من و ایشان بود.
فرمودند: تو کیستی؟ گفتم: دوستانم رفتند و من تنها ماندم و راه را نیز بلد نیستم؛ سرگردان شده ام.
وی با زبان فارسی گفت: «نافله بخوان تا راه را پیدا کنی»؛و مقصودش نماز شب بود.
من مشغول نماز شدم تا از تهجد فارغ شدم پس از آن دوباره نزدم آمد و فرمود: «آیا هنوز نرفته ای؟» گفتم: به خدا راه را بلد نیستم.
فرمود: «جامعه بخوان.»
من زیارت جامعه را حفظ نکرده بودم و هیچگاه نمی توانستم آن را حفظ و بدون نگاه کردن به کتاب بخوانم،با این که بارها به حرم مطهر امامان علیهم السلام شرفیاب شده بودم با این حال در همان جا ایستادم و از حفظ شروع به خواندن زیارت جامعه کردم و آن را به طور کامل خواندم.
بار دیگر آن شخص آمد و فرمود:
«هنوز نرفته ای؟» بی اراده اشکم سرازیر شد و گریستم.
گفتم: این همه وقت است که من اینجا هستم،و راه را بلد نیستم.
فرمود: «عاشورا بخوان.»
در مورد زیارت عاشورا نیز همان وضع را داشتم یعنی مانند زیارت جامعه نمی توانستم آن را از حفظ بخوانم، ولی برخاستم و بی اختیار آن را تا آخر خواندم و لعن وسلام و دعای علقمه را نیز قرائت کردم.دیدم دوباره آمد و فرمود:
«هنوز هم که نرفته ای؟!»
گفتم: نه، تا صبح هم این جا می مانم.
فرمود: «حالا من تو را به کاروان می رسانم.»
رفت و بر استری سوار شد و گفت: «پشت سر من سوار شو.»
من سوار شدم و افسار اسبم را نیز در دست گرفتم ولی اسبم حرکت نکرد. فرمود: «افسار اسب را به من بده»؛ افسارش را به دست آن شخص سپردم و او افسار اسب مرا با دست راست گرفت و به راه افتاد.اسبم به گونه ای شگفت انگیز گوش به فرمان او بود و به دنبال او به راه افتاد.
آن گاه دستش را بر زانویم نهاد و فرمود: «شما چرا نافله نمی خوانید؟ نافله، نافله، نافله. شما چرا عاشورا نمی خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا. شما چرا جامعه نمی خوانید؟ جامعه، جامعه، جامعه.»
ایشان به گونه ای مسیر را می پیمود که گویی زمین در زیر پایش در می نوردد؛ ناگهان برگشت و به من فرمود: «دوستانت آنها هستند.»
دیدم که دوستانم در کنار نهر آبی فرود آمده اند، و از آب آن برای نماز صبح وضو می گیرند. من از استر پیاده شدم که سوار اسبم شوم ولی نتوانستم ایشان پیاده شدند و مرا کمک کردند. سپس سر اسب را روبه محلی که دوستانم بودند گردانیدند.
در این بین بود که در خاطرم گذشت: این شخص کیست که به راحتی فارسی سخن می گوید؟ با این که می دانم مردم این منطقه فقط به زبان ترکی ترکیه آشنا هستند! بیشترشان نیز مسیحی اند. از طرفی چگونه با این سرعت مرا به دوستانم رسانید؟ همین که برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم هیچ کس را نیافتم و اثری از او ندیدم؛ لذا نزد دوستانم رفتم.
منبع: صحیفه مهدی/تألیف سیّدمرتضی مجتهدی
@mouodname
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴دلم به یاد حرم تا کربلا راهیه
🏴میخونه تو قتلگاه زیارت ناحیه...
@mouodname
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دارد دوباره رنگ می بازد حنایم
پس با چه رویی سوی تو آقا بیایم
دریا تویی، مولا تویی، آقا تویی تو
من دست خالی آمدم، آقا ... گدایم
آقا زمین خورده دوباره نوکر تو
فکری به حالم کن که مشغول هوایم
این حرف ها، از روی دلتنگی است آقا
بدجور دلتنگ اذان کربلایم
@mouodname
ای برده امان از دل عشاق کجایی
تا سجده گزارم
گر بوی ترا باد به منزل برساند
جانم برهاند
ورنه ز وجودم اثری هیچ نماند
جز گرد و غبارم
@mouodname