آقای ایکس!
شمارو آشنا میکنم با دوست جدیدمون آقا هوشنگ. 𝓜𝓻.𝔁
هوشنگ امروز حالش بده.
𝓜𝓻.𝔁
آقای ایکس!
هوشنگ امروز حالش بده. 𝓜𝓻.𝔁
آقا من حتی الان رفتم واسه هوشنگ یه زن گرفتم ولی هنوز ناراحته
آقای ایکس!
آقا من حتی الان رفتم واسه هوشنگ یه زن گرفتم ولی هنوز ناراحته
یبار من بیام خونتون بشینه روشونم حالش خوب میشه
آقای ایکس!
یبار من بیام خونتون بشینه روشونم حالش خوب میشه
کلا ۴۰ دقیقه س زن گرفتیم براش داره بوسش میکنه🌱🤡
هدایت شده از -افراطی-
وارد اتاق میشی و روی تخت میشینی. پاکت نامه ای پیدا میکنی که خاکی شده و مهر و موم سبز رنگی داره اما با همه نامه ها فرق داره چون رد انگشت های خونی روش نمایانه.
مهر و موم رو باز میکنی و کاغذ رو در میاری به محض باز کردن تای کاغذ چیزی شبیه به خاک روی زمین میریزه.
کاغذ رو بو میکنی و بوی عجیب و دلنشینی مشامت رو پر میکنه. با شگفت زدگی میگی : یاس، بوی یاسه.
کنجکاوانه نامه رو باز میکنی و شروع به خوندن میکنی.
*حالا که این نامه رو میخونی باید به تو بگم که چقدر دوستت داشتم. من نمیدونستم که پا گذاشتن به این هتل یعنی پایان. از وقتی که شنیدم مدیر هتل به آرومی این موضوع رو به کار کنانش میگفت که هیچکس زنده از این هتل بیرون نمیره ته دلم خالی شد. من هنوز خیلی کار ها برای انجام دادن داشتم و حالا....
بگذریم، تنها چیزی که بابتش حسرت میخورم نگاه به روی ماه تو و لمس دستاته. یاس خوشبوی من، من هیچوقت به تو نگفتم که چقدر دوست دارم و این آخرین نامه من به توعه. من تمام تلاشم رو میکنم که از این هتل بیرون بیام و دوباره کنار تو باشم و به تو اعتراف کنم. تلاش دیروزم بی نتیجه بود و باعث شد یکی از انگشت هام رو از دست بدم. اما عزیزجانم حتی اگر جان سالم به در نبرم بی بهانه دوستت دارم.
مرا ببخش که نتوانستم زودتر به عشقت اعتراف کنم و آب شدن قندهارا در چشمانت ببینم و دلم آب شود.
دست هایت میلرزد و کاغذ به زمین می افتد نگران به سمت پنجره میروی و به فکر فراری که از پشت به سمت داخل کشیده می شوی. حالا تو باید نامه ی خودت را بنویسی این پایان زندگی توست...
آقای ایکس 📦