هدایت شده از مِشْکــــاة|ᴍᴇsʜᴋᴀᴛ
همسایه ها
یه حمایتی چیزی
حمایت دو طرفه باشه دیگه...
ܩࡎܢ̣ߊح
یه پویش راه اندازی شده یه جمله در وصف و ادمه جمله مادر یعنی... و ادمه جلمه رو با ویس بهمون بگین و
ولیخانما ، لطفاجملهروطوریبخونیدکهمشکلی
بهوجودنیاد .
منپرسیدم ، گفتناگهخانمیبهحالتدکلمهخوانی
ویسیرومنتشرکنه ، یادوبلهکنهیاازاینقبیلمشکلی
نیست . حالاشمامیتونینبالحندکلمهخوانی
جملتونوبخونینویهموسیقیهمزیرشبذارین .
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_چهل_و_شش
با دیدنش نفـسم حبـس میشود شروع بہ خواندنش میکنم :
بسـمـ ربـ الـحســیـنـ و الشــهـدا
خـدایا ، اے معــبود من! تو خـود میدانے کہ چنـد روزے است کہ حب رسیدن بہ تو وجـودم را گرفتہ است و شـهادت بزرگـترین آرزوے من...
اڪنون کہ ایـن نامہ را میخـوانید اگـر بے بے زیـنب مرا قبول کنـد من هم در زمـره ے شهیدانش جاے گرفتہ ام
دســتم را روے قلبم میگذارم و با نفـس عمیـقے دیگـرے بہ خواندن ادامہ میدهم
خـواهرانم حجــاب...شـما را بہ جـان حـضرت مادر قسم میدهم...حجـاب شـما سنگـر دیگـرے است مـردان خدایے از دامـن شمـا بہ معـراج میـرسند...
همـــسر عزیزتر از جانم! هـروقت خـبر شهادتم را شنـیدے بے قرارے نکن...مے دانم سخـت است اما تو مقـاوم باش و بـدان صبـر تو پایان خوشے خواهد داشـت!
آنـقدر قلبـم بہ درد مے آید کہ چشـمانم را میبـندم و قـطره اشکے از روی صورتـم سر میـخورد و روی کاغذ مے افـتد هم نمے خواهم ادامہ اش را بخوانم هـم نمے توانم
مـریم جان...حـلالم کن بابـت تمام رنج ها و سختے هایے کہ کشیده اے...حـلالم کـن و براے ایـن همـسـر بے لیاقتت دعا کن!
ان شاءاللہ خـدا تو را هم شهـید خواهد کـرد...
دیـگر صدای هق هـق گریہ هایم بلنـد میشـود
بـعد من تـو مسـئول ایـن نهضتے...مـبادا پـرچمم را روے زمیـن بگذارے...سـیرت زینـب گونہ ے تـو همـان ادامہ ی این راه اسـت از حـریمش دفاع کن!
دسـتم را روے سینہ ام میگـذارم و بہ سرفہ و هـق هـق می افتـم...
صـدایم را کہ میـشنوے بـیدار میـشوے و هراسان بہ سمـتم می دوے...!
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
🍃📝
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_چهل_و_هفت
بـدون اینکہ متوجہ کاغذ توے دسـتم باشی مرا بہ آغوش میکـشے و دوبـاره گـرماے تنـت آرامم میکـند
احـتمالا چـون کیفت را دیدے متوجہ گریہ ام شدے...
اشـک هایم را پاک میکنم سرم را بالا میگیرم چشـم هاے خیـست دوباره اشـک هایم را در مے آورد
_گـریہ نکـن خانومم...گـریہ نکن
هـق هـق هایم از سـر می گیـرد دسـتت را روے چـشمانت میگذارے و اشـک میریزے هم متعجــبم هم نگــرانم هم ناراحـت
خـودم را جدا میکنم و بہ صورتم نگاه میـکنم
آنـقدر گریہ میکنے کہ شانہ هایت تکان می خورد...بہ ریش هایـت دست میکشم
دسـتت را از روبروے صـورتت بر میداری و میگویی : بزار دل بـکنم مریـم...دارے دلمو میلرزونی...
قلبـم میشکند...
شـکستہ تر از هر وقـت دیگرے...تکہ هایـش را از میـان آغوشـت جمع میکنم...
دسـتم را باز میکنم و از میـانش برگہ ی مچالہ شده و خیـس از عرق دستم بر روے پایت می افتد
چشـم های خیسـت ، اشک هایت کہ محاسنـت را تر کرده ، چهره ے از همیـشہ زیباترت ، همہ ے این ها هم قلبم را تکہ تکہ میکند هم آرامم...
دوسـت دارم با تمام وجودم فـریاد بزنم بس کن محمــــــــد...برو...دل بکن...فقط دل مرا بہ آتش نکـش
اما نمی شود تو در بہ آتش کشیدن عاشقت استادے!
کاغذت را از روی پایت بر میداری و با دیدنش چشـمت را میبندی و سکوت میکنے...
از جایم بلنـد میشوم و دستی روی گونہ هاے خیسم میکشم لباست را بر میدارم و در لباس شویی مے اندازم
مو هایم را مرتـب میکنم و سفره ے صبحانہ را برایت حاضر میکـنم...
جـو خانہ سڪوت بود و سڪوت...!
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
🍃📝
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_چهل_و_هشت
لبـاس هاے خـشک شده ات را از بام خانہ بر میدارم و وسایلـت را یکے یکے در کیـفت میچینم
چنـدین خوراکے و میـوه و غذاے توراهے کہ برایـت پختہ بودم هم بر میدارم و در کولہ ات جا میدهم
چـند دقیقہ بعد کنارم مے نشینے و چند ثانیہ بہ حـرکاتم نگاه میکنی میـخواهم زیـب کیفت را ببندم کہ نزدیک تر میشـوی و دسـتم را میگیرے و بہ چـشمانم خیـره میشوی...وقتے بہ چهره ات نگاه میکنم دلم میـلرزد...
انـگار چهره ات فـرق کرده است!نـورانے تر...زیباتر...نمے دانم چہ در چشـمانت بود کہ قلبم را هـزار برابر عاشق خـودت کرد آرامـش خاصے در نگاهت بود کہ هیچ وقت دیگـر نداشتی...
میگـویی : مـریمم
چـند ثانیہ نگاهت میکنم و جواب میدهم : جـان دلم؟!
_یہ چیزے بگم؟
چشـمم را بہ علامت تایید باز و بستہ میکنم و ادامہ میدهے : اینبار...شاید مثل دفعہ ے قبل نباشہ...باید صبور تر باشے...
میـخواستم داد بزنم نــــــہ...مثل قـبل اسـت...تو برمیـگردے...اما گلویم خـشک میشود و هیـچ چیزے از زبانم بیرون نمی آید و تو همچـنان میگویی : نمے تونے باهام تمـاس بگیری...تا خـودم بهت زنگ بزنم...البتہ ایـن مثل دفعہ ے قبلہ...اما یہ چیز دیگہ کہ...
حـرفت را قطع میکنی و سرت را پایین می اندازی با دلهـره بہ چهره ات نگاه میکنم و منتـظرم تا ادامہ اش را بگویی...
اما تو همـچنان سکوت میکنی...بہ سـختی قفـل سینہ ام را میگشایم و میپـرسم : چہ چیز دیگہ اے؟
سکـوت میکنی و چـشمت را همـچنان بہ زمین می دوزے دوباره میـپرسم : مـحمـد...؟!
سـرت را بالا می اورے و با چشـم هایی کہ اشـک دورش را قاب گرفتہ است میگویی : فقـط مراقب خـودت باش...
بغـضم میشـکند و دوباره گریہ هایم شروع میشود
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
🍃📝
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_چهل_و_نه
کولہ ات را کہ آماده میکنم با کمک خودت آن را تا دم در میگذاریم
شـوخے هایـت از همـیشہ بیشـتر میشود میخواهے تمام سعیت را کنی تا مرا بخـندانی...
لبخند کوتاهی برای دلخوشی ات میزنم و دوباره در افکارم فـرو میروم
همـراه با مـن وسایل خانہ را جا بہ جا میکنے...کہ ناگهان...
_محــــمد...محمــد جان...
در حال شسـتن ظرف ها بودی شیرآب را میبـندی و جـواب میدهی: جانم؟
_بیا گوشیت زنگ میخوره...
دستکـشت را در می آوری و همانطـور کہ بہ من نـزدیک میشوی میگویی : کیہ؟
بہ صـفحہ نگاه میکنم و با تردید میگویم : نمیدونم نوشتہ...آقا...سیدے...
رنگت میپرد و بہ صـورتم زل میزنے تلفنـت را بہ دستت میدهم بعد از چنـد ثانیہ جواب میدهے : الو؟سلام حاجے...
_ ...
_الحمـداللہ...خانوادم خوبـن...شما چطورے؟
_ ...
_خداروشکــر
_ ...
_جـانم بفرماییـد...؟
_...
بہ من نگاهے میکنے و همـچنان بہ گوشے تلفـنت گوش میدهے...آب دهانم را قورت میدهم و با دلهـره منتـظر خبرت میشـوم
_آهــا...باشہ...
_...
_نہ حاجے همہ چے حلہ...
_...
_باشہ...باشہ...فعلا یاعلے...!
تلفـن را قـطع میکنے و بہ ساعت نگاهے می اندازے
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
🍃📝
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_پنجاه
بہ چهره ات نگاه میکنم...از حالت نگاهم متوجہ سوالم میشـوی اما لبخندے میزنے و دوباره سراغ ظرف شستنـت میروی
بہ دنبالت می آیم و میپـرسم : چیشـد؟چـی گفت؟
_هیـچے...میگم حالا
_ساعت رفتنـتو گفت؟
_مـریم جان بزار ظرفارو بشـورم...
گوشی ات را از روی میز بر میدارم و میگویم : آقای سیدی مگه فرماندتون نیست؟
جـواب نمیدهے
داخـل آشپزخانہ میشوم و دستت را میکشم و میگویم : یہ دیقہ ول کن اینـو...
نگاهم میکنی و با آرامش شیرآب را میبندی و آستیـنت را پایین میکشی و روی صندلی ناهارخورے مینشینی...با تبعیت از کارت من هم روی صندلے مینشینم و منتـظر جوابت میشوم
دوباره میـپرسم : چیشـد؟بگـو؟
_مــریم جان...
بہ چشـمانت زل میزنم ادامہ میدهے : مـن باید ساعـت دو فرودگاه باشم
رنگم میپرد و جواب میدهم : کـ...کـے؟
_امـشب...
تـپش هاے قلبـم رفتہ رفتہ زیاد میشود بہ نقطہ اے زل میزنم و بہ این فکـر میکنم کہ از الان تا وقت رفـتنت چطـور میـگذرد...چہ کار کنم...!؟
از جـایت بلند میـشوی و بالاے سرم مے ایسـتی...
همـیشہ تعـاریفـت از سوریہ طوری بود کہ انگار تمـام فرقش با اینـجا فـقط بہ درخت هاے نخلش است!
امـا...
بوسہ اے روی سرم می زنی و خم میـشوے و میگویی : قوے باش! میـرم و برمیگـردم...
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
🍃📝
https://harfeto.timefriend.net/16714645820180
منتظرنظرهاتونهستم🙂
حداقلیهنظربدینمنمانرژیبگیرم
SaberKhorasani-AmadomKeBogom.mp3
1.5M
اُمدم بُگم که گدا نمِخی
یا که اصلاً غلام سیاه نمِخی
یک بارم به زبون ما تو بگو
نوکرم راستی کربلا نمِخی؟!(:💔
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#مداحی
ܩࡎܢ̣ߊح
یه پویش راه اندازی شده یه جمله در وصف و ادمه جمله مادر یعنی... و ادمه جلمه رو با ویس بهمون بگین و
ممنون از استقبال گرمتون🚶🏼♂️
ܩࡎܢ̣ߊح
کاشبشهآدمخودشوپرت کنهوسطبعضیعکسها🍃💚 #دݪــــآݩـــہ
کاشبشهآدمخودشوپرت
کنهوسطبعضیعکسها🍃💚
#دݪــــآݩـــہ