eitaa logo
ܩࡎܢ̣ߊ‌ح
26 دنبال‌کننده
380 عکس
120 ویدیو
2 فایل
بسم‌رب‌الحسین‌ ܩࡎܢ̣ߊ‌ح=ިوܢܚ݅ܝ̇ߺߊ‌ی‌ܝ‌ߊ‌ܘ تاریخ‌شروع‌خادمی: •۱۰:۳۰• ¹⁴⁰¹.⁹.⁸ بیسیم‌چی‌گردان‌مون👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16698893249584 @Rah_il 〰〰〰〰〰〰〰〰 پشت‌سنگرمونه:)))) @Posht_sangar1401 ____ پیام‌سنجاق‌شده‌رو‌بخونید❌ 70........🚶🏻‍♂️.60
مشاهده در ایتا
دانلود
یه‌بطری‌آب‌همیشه‌همراه‌تون‌باشه‌که‌تشنگی به‌بی‌حوصلگی‌کمک‌میکنه‌وانگیزه‌تون‌ازدست‌میره
هدف‌هاتون‌وبنویسید‌جوری‌بسچبونید که‌تا‌بلندمیشین‌جلو‌چشم‌تون‌باشه
نظرات‌تون‌و‌بگید‌ قسمت‌های‌بعدجذاب‌ترن☺️ https://harfeto.timefriend.net/16698893249584
کنکوری‌هارو‌دعاکنید ان‌شاءالله‌با‌نتیجه‌عالی‌بدرخشن 💛✨
۱.عزیزای‌دل‌کنکوری نصیحت‌شون‌به‌جا‌بود حتما‌گوش‌بدید😊 ۲. https://eitaa.com/msbah113/645 اینجا‌گوشه‌دنج‌اتاقمه
کنکوری‌های‌عزیز‌ براتون‌نمازمیخونم‌که‌عالی‌باشین اگه‌کنکوری‌داریم‌اینجا‌بهمون‌اطلاع‌بدن:)))
میشه‌یه‌کوچولو حمایت‌بشیم؟ ۱۰۰بشیم‌غافل‌گیری‌داریم‌براتون🙂
اقا سلام چطورین احوال شریف؟حال شما😂 بگذرییم خواستم بگم امروز رو قشنگ بساز رفیق کوک کن ساز امروزتو🙂
اگر‌ بعد‌ از‌ هر‌ لبخندی خدا را سپاس نگویید روا نیست بعد از هر اشکی از او گلایه کنید
از این رفاقتا [(:🌱🖐🏾 _از رفاقت تا بهشت
هدایت شده از عَـزێـزمـ‌ حُسِیـݧ‌:)
چقدر ریزش داشتیم این چند وقت😢💔 همسایه ها یه حمایت کوچولو میکنید؟☺️🌿 @hooseynjanam
هدایت شده از از فکه تا دمشق
⁉️ فوری ⁉️ فوری نمی خوایم مفید باشیم ؟! نمی خوایم خادمی کانال مولا را انجام بدیم تا حداقل کاری که می توانیم انجام داده باشیم را انجام بدیم؟! 🌷 🌺نیازمند به یک فرد برای خادمی مولا صاحب الزمان(عج) و شهدا 🌺 مسئولیت : پست گزاری تبادل در کانال زیر @sardar_313_martyr آیدی برای ادمین شدن : @sadrzadeh31
@Agreed1 بچه‌ها‌ماهم‌به‌حمایت‌نیازداریمااا
۱. https://eitaa.com/msbah113/676 اشکال‌نداره‌ ازالان‌گفتم‌دیگه..😔😂 ۲.خواهش💛🙂 اگه‌دوست‌داشتین‌ماروهم‌حمایت‌کنید
♡دردم از یار است و درمان نیز هم ♡دل فدای او شد و جان نیز هم...🌱
☘ «لم نكن نعرفك كما تستحق أن تُعرف» ☘ «ما تو را آنطور که لایق شناخته شدن هستی نشناختیم» 📜 پیامبر اکرم (ص)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃📝 💚 بہ فرودگاه کہ میـرسیم برای بار آخر از برادرت خداحافـظی میکنی و از ماشـین پیاده میـشوے کولہ ات را از صـندوق پـشت برمیداری و روے دوشت میگذاری برادرت در ماشیـن می ماند ولی من با ظـرف آب و قرآن پیاده مـیشوم بیشـتر آب داخـل کاسہ در راه روی لباسم ریختہ شد... چـند قدمے دور میـشویم و روبرویم می ایستی بہ ساعت مچے ات نگاهے میکنے و بعد با لبخنـد بہ چشـمانم زل میزنی از خجـالت سرم را پایین می اندازم... آنـقدر حال درونم خـراب اسـت کہ اصـلا توان حرف زدن را هم ندارم اما در چهـره ے تو فـقط آرامـش و ایمان دیده میـشود از داخـل جـیبت پاکـت کوچکے را در می آوری و میـگویی: ایـنو یادتہ؟! بہ پاکت نگاه میکنم کمے فکر میکنم اما چیزے بہ ذهنم نمیرسد سرم را بہ علامت منفے چپ و راست میکنم دسـتت را زیر چانہ ام میگذارے و سرم را بالا می آوری و میگویی : بزار ببیـنم چشـماتو مریم...باهام حـرف بزن بزار صـداتو بشنوم... این صـحبت هایت قلبم را بہ درد می آورد بغـض گلویم راه صحـبتم را بستہ است از سـکوتم نـفس عمیقے میکشے و میگـویی : خیلے خـب...این همـون چیزیہ کہ مشـهد خریدمـش گذاشـتم این مـوقع بدمـش بهت! و پاکت دیگرے هم از آن یکی جیـبت بیرون می آوری و ادامہ میـدهے : یکی دیگہ هم مال من...هر وقـت دلمون برای هم تنگ شد نگاهشـون کنیم قبولہ؟! بہ پاکت های توی دسـتت خیره میـشوم...دهانم را باز میکنم تا چیزی بگویم اما واقعا بغـض گلویم راه حـرف زدنم را بستہ بود... تمـام کارم براے اینکہ روحیہ بگیرے این بود کہ با تمـام وجودم لبـخند بزنم! بہ چشـمانت زل زدم و خنـدیدم...نمی دانم چطور؟! اما بہ لطف خـدا این هم انجام شد! از لبخـندم انرژے میگیری و تو هم مـیخندی و میـگویی : الهی قربون خنده هاے ماهت بشـم...بخـند...بخـند خانومم...باشہ؟! در همـان حالت لبـخند چشـمانم پر از اشـک میـشود بہ ساعت مچے ات نگاهی می اندازی و میگویی : داره دیر میـشہ باید برم... و بعد دوباره سـرت را بالا می آوری و کولہ ات را روی دوشت جا بہ جا میکنی سـرت را پایین مے آوری و با خنده میگویی : آهاے تو! نبیـنم مامانتـو اذیت کنیـا...!! قـطره ے اشـکم روے صورتم میچـکد ولے از حرکـتت خنده ام میگـیرد... بلنـد میـشوی و با حالت عجـیبے نگاهم میکنی و قطره ے اشـکم را از روی گونہ ام پاک میکنی...!بر روے قرآن توے دسـتم بوسہ ای میزنی و از زیرش رد میشوے پاهایت را عقـب میبری و قدم قدم بہ پـشت میروے... زبانم را باز میـکنم و با تمـام توانم میگویم : ! 🖊••بھ قلــم: ••مریـم یونسے ☺️ 🍃📝
🍃📝 💚 دور شـدنت آهستہ آهستہ بود! ولے چہ فایده...همان آهستہ بودنش هم داستـانے داشت دسـتت را روے سینہ ات میگذارے و آرام میگویی : عاشــقـتم...! قفسہ ے سینہ ام از شـدت تپش های قلبـم درد میگیرد... من هم زیر لب میگویم : مـنم عاشقـتمــــ لـبخندے میزنے و دسـتت را بالا می آوری و بہ حالت خداحافظی تکان میدهی... یعنــی تمام شد؟! دارے میروے؟دسـتم بہ لرزه می افـتد... چنـد قدم دور تر میـشوی و پشـت میکنی و تا درب سالن فرودگاه میدوے...حـالا تمـام دعایم این اسـت خدایا...می شود جایے از تنـش درد بگیـرد و نرود... نہ نہ...راضے نیـستم درد بڪشد! فـقط...فـقط میـشود کاری کنے نرود...میـشود کارے کنے بماند!دیگـر حتے توان ندارم کہ کاسہ ے آب را بالا بیارم و بہ پشـتت بریزم...دوباره چشـمم پر از اشـک میشود و تو هم از نگاهم رد میـشوے! ! دیـگر نمی توانم سـد اشـک هایم را نگہ دارم و بے اراده ڪاسہ ے آب از دسـتم روے زمین می افـتد و تکہ تکہ میـشود و با شکسـتن کاسہ بغـض من هم میـشکند و صداے هق هق گریہ هایم بلنـد میشـود... بہ همـین آسانے! بہ همین آسانے! خـدایا...می دانم احسـاسم مثل دفعہ ے اول نیـست...خودت هم میـدانے... فـقط ازت میـخوام مـحمدم را بہ من بگردانے مـن بدون او نمی توانم!نمی توانم! 🖊••بھ قلــم: ••مریـم یونسے ☺️ 🍃📝
🍃📝 💚 بـرادرت با دیدنـم از ماشیـن پیاده میـشود و بہ سمـتم مـیدود ظـرف شکستہ ے آب و جاے خالے ات را کہ میبـیند با تعجـب و نگرانے میپـرسد : زن داداش خوبی؟! در دلم جـواب میـدهم آرے خوبم بہ اندازه اے کہ تمـام بدنـم شـده بود چـشم تا جانم را ببینم...بہ اندازه اے کہ تمام بدنم شـده بود قـلب تا فـقط بتـپد و کم نیاورد بہ اندازه ای کہ تمام بـدنم شده بود دسـت تا کاسہ ے آب را بگیـرم و پشـت سرش بریزم! اما... تکہ هاے کاسہ را جمع میـکند و در نزدیکترین سـطل آشـغال میـریزد بے اعتنا تلو تلو خوران خودم را تا ماشـین میرسانم و میـنشینم سـرم را بہ شیشہ تکیہ میدهم و چشمانم را میبندم صداے بستہ شدن در ماشین حاکے از این است کہ آقا مهدی برادرت سوار ماشین شده... با دیدن من با لحـن نگرانی میگوید : مریم خانم بریم بیـمارستـان؟! سـرم را بہ آرامی تکان میـدهم اما متوجہ نمی شود و دوباره میپـرسد : زن داداش؟خــوبے؟ دیــر حتی توان تکان دادن سرم را هم نـدارم چـشم هایم کم کم سـنگین مـیشـود و دیـگر صدایی نمیـشنوم... * * * * * * _چشـماشو باز ڪرد... تـصویر مبـهمے از یڪ خانم سفیدپوش بالاے سرم نمایان میـشود نـزدیک میـشود و در گـوشم میگوید : بیدار شدے؟! درد ندارے؟ چـند بار پلک میزنم و آرام آرام چشـمم را باز میکنم و سرم را بہ علامت منفے تکان میدهم بہ سرمم نگاه میکند و رو بہ آقا مهدے میگوید : فعلا سرمـش تموم نشده هروقت تمـوم شد میتونید ببریدش آقا مهدے کیف توی دستش را جا بہ جا میکند و حرف پرستار را تایید میکند... با صدایی گرفتہ میگویم : آقا مهدی... نـزدیک تر میـشود و میگوید : جانم زن داداش؟!چیزے میخوای؟ _ساعت چنـده؟ _چهار و ربع با گفـتن ساعت یادت می افـتم...دو ساعت اسـت کہ رفتہ ای و تمام این دو ساعت من خـواب بودم! اے کاش همیـنطور مـیخوابیدم و وقـت بازگشـتت بیـدار میـشدم... نیـم ساعت بعد صداے اذان بلنـد میـشود...چہ آرامـشی در این صـدا هـست! مـثل صداے تو...مثل چهره ے تو... 🖊••بھ قلــم: ••مریـم یونسے ☺️ 🍃📝