eitaa logo
کانال شخصی (علی حاتمی )
357 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
701 فایل
بسمه تعالی ((کانال ارائه محتوای تبلیغی و طرحهای ویژه و نمونه فعالیتهای مفید مبلغین )) فضلای عزیزمطالب مهم تبلیغی و طرح ویژه را به بنده ارسال بفرمائید علی حاتمی @alihatami69
مشاهده در ایتا
دانلود
──|✱✱✱✱|── ◉ریان ابن شبیب جدمون غریب گیرآوردن◉ ♪!♪♪!♪ ◉ریان ابن شبیب آب رو واسه حبیب دیر آوردن◉ ♪!♪♪!♪ ◉تو شیب گودال سرازیز شد حسین پیر شد◉ ♪!♪♪!♪ ◉ته گودال زمین گیر شد حسین پیر شد◉ ♪!♪♪!♪ ◉ریان ابن شبیب ذکر امن یجیب می گفت زینب◉ ♪!♪♪!♪ ◉ریان ابن شبیب رفتش شیب الخضیب زیر مرکب◉ ♪!♪♪!♪ ◉بلا سر زینب آوردن سر رو بردن◉ ♪!♪♪!♪ ◉بچه یتیما کتک خوردن سر رو بردن◉ ♪!♪♪!♪ ◉ریان ابن شبیب می اومد بوی سیب از تو صحرا◉ ♪!♪♪!♪ ◉به عمه زینب جسارت شد جنایت شد◉ ♪!♪♪!♪ ◉قسمت زن ها اسارت شد جنایت شد
پناه حرم كجا داری میری بگو برادرم♪ℐ♯ بدرقه ی راه تو اشك چشم ترم♪ℐ♯ آهسته تر برو داداش ببین مضطرم♪ℐ♯ پناه حرم بیا ببین نامحرم ها رو دور و برم♪ℐ♯ خاكی شده دوباره چادر مادرم♪ℐ♯ تو رفتی و كشیدن از سرم معجرم♪ℐ♯ پناه حرم هنوز یادم نرفته لحظه ی رفتنت♪ℐ♯ بمیره خواهرت چقدر غریب كشتنت♪ℐ♯ یه جای سالمم نمونده روی تنت♪ℐ♯ پناه حرم یكی داره پیرهن خونیت رو میبره♪ℐ♯ اومده ساربان به فكر انگشتره♪ℐ♯ به روی نیزه ای سر علی اصغره♪ℐ♯ حسین آه آه آه حسین وای وای وای♪ℐ♯ پناه حرم جلو چشمای مادرم زدی دست و پا♪ℐ♯ با نیزه زد تو دهنت یكی بی هوا♪ℐ♯ زدن یه عده پیرمرد تو رو با عصا♪ℐ♯ ;;;;;;♥;;;;;; پناه حرم یه مادری داره به صورتش میزنه♪ℐ♯ میون قتلگاه یه تشنه جون میكنه♪ℐ♯ یه سینه ای به زیر سم اسب میشكنه♪ℐ♯ پناه حرم رفتی و دخترت داره كتك میخوره♪ℐ♯ غنیمتاش و هركسی داره میشمره♪ℐ♯ ناموس تو ،تو آرزوی یك چادره♪ℐ♯ پناه حرم دزدیدن گهواره رو میبینی داداش♪ℐ♯ گوش های بی گوشواره رو میبینی داداش♪ℐ♯ این معجرهای پاره رو میبینی داداش♪ℐ♯ پناه حرم كجا داری میری بگو برادرم♪ℐ♯ بدرقه ی راه تو اشك چشم ترم♪ℐ♯ آهسته تر برو داداش ببین مضطرم♪ℐ♯ ;;;;;;♥;;;;;; پناه حرم بیا ببین نامحرم ها رو دور و برم♪ℐ♯ خاكی شده دوباره چادر مادرم♪ℐ♯ تو رفتی و كشیدن از سرم معجرم♪ℐ♯ پناه حرم هنوز یادم نرفته لحظه ی رفتنت♪ℐ♯ بمیره خواهرت چقدر غریب كشتنت♪ℐ♯ یه جای سالمم نمونده روی تنت♪ℐ♯ پناه حرم یكی داره پیرهن خونیت رو میبره♪ℐ♯ اومده ساربان به فكر انگشتره♪ℐ♯ به روی نیزه ای سر علی اصغره♪ℐ♯ حسین آه آه آه حسین وای وای وای♪
که ای خفته خوش به بستر خون دیده باز کن احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن ای وارث سریر امامت،به پای خیز ما را سوار بر شتر بی جحاز کن ** دلی در خون نشسته دوست داری بگو قلبی شکسته دوست داری تو را ای عشق بی سر دوست دارم مرا با دست بسته دوست داری ** نه تنها تیر و تیغ وسنگ بوده سر پیراهنت هم جنگ بوده ولی شرمنده زینب دیر فهمید که انگشتر به دستت تنگ بوده
مقام روضه خواني استادنا: خدمت حضرت آیت‌الله العظمی زنجانی بودم تو حرم قبل از منبر یا بعد از منبر یادم نیست ایشون یک جمله‌ای فرمود فرمود: آیت‌الله آسید عبدالهادی شیرازی یک شب خواب دید دید ابی‌عبدالله نشسته یک دفتری هم جلوش باز است یک آقایی هم آنجاست ابی‌عبدالله به اون شخص فرمود: اسم فلانی را خط بزن ایشون روضه‌خوان ما نیست خط زدند آسید عبدالهادی میگه من می‌شناختم این آقا روضه‌خوان بود منبر می‌رفت بعد فرمودند اسم سید جعفر شیرازی را بنویس ایشان روضه‌خوان ماست باز آقای عبدالهادی میگه اتفاقاً این سید جعفر روضه‌خوان نبود درس می‌گفت تدریس می‌کرد هیچ‌وقت منبر نمی‌رفت تعجب کردم آیت‌الله شُبیری اسم آن اولی را نفرمود فرمود از خواب که بلند شدم رفتم اول پیش سید جعفر شیرازی گفتم مگه شما روضه برای ابی‌عبدالله می‌خوانی؟ گفت: بله من سالی دو سه مرتبه گاهی خانوادة خودم را جمع می‌کنم گاهی تو جلسات درسم بالأخره یک یادی از ابی‌عبدالله ـ علیه السلام ـ می‌کنم گفتم من یک همچنین خوابی دیدم رفتم اون آقا را هم پیدا کردم دیدم آن آقا هم از روضه‌خوانی ابی‌عبدالله اومده بیرون به یک کار اداری آن زمان مشغول شده بود تو یکی از ادارات و دیگه منبر و روضه نمی‌رفت ایشون وقتی این جمله را فرمودن اشکشون گرفت بعد من به ایشان گفتم گفتم حضرت آیت‌الله العظمی گلپایگانی نوارهاشون است خب ایشان مرجع بود صاحب رساله بود عرض می‌کنم که روز عاشورا که می‌شد سه چهار ساعت پای روضه می‌نشست تمام که می‌شد می‌رفت داخل اتاق زن و بچه‌اش را جمع می‌کرد می‌فرمود میخوام روضه بخونم یکی از رفقا نوارش آورد برا من هنوز هست ایشون خودش روز عاشورا روضه‌خوان ابی‌عبدالله می‌شد این مقام مقام کمی نیست شما مقام معظم رهبری که جمع‌آوری شده روضه‌هاشون تو یه نواری من دارم گاهی گوش میدم ببینید در نماز جمعة تهران در جاهای متعدد مقید هستند در ایام محرم روضة برا ابی‌عبدالله این افتخار است مُعین اهل‌بیت با اشکتون با حضور در مجلستون با نماز اول وقتتون با زینت اهل‌بیت بودن با اخلاق نیکوتون بگن به‌به ببین این‌ها از مجلس امام حسین می‌آیند بیرون چه خوش اخلاق هستند چقدر خوش برخورد هستند چقدر نیکو هستند چقدر عرض می‌کنم که مؤدب هستند ادب حسینی تربیت حسینی این یک.
رسول اللّه صلي الله عليه و آله : ما مِن قَومٍ اِجتَمَعوا يَذكُرونَ فَضائِلَ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ إلاّ هَبَطَتِ المَلائِكَةُ مِنَ السَّماءِ حَتّى اُلحِقوا بِهِم بِحَديثِهِم ، فَإِذا تَفَرَّقوا عَرَجَتِ المَلائِكَةُ إلَى السَّماءِ ، فَيَقولُ لَهُمُ المَلائِكَةُ الاُخَرُ : إنّا نَشُمُّ رائِحَةً مِنكُم ما شَمَمنا رائِحَةً أطيَبَ مِنها ، فَيَقولونَ : إنّا كُنّا عِندَ قَومٍ يَذكُرونَ فَضلَ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ فَعَطَّرونا مِن ريحِهِم ، فَيَقولونَ : اِهبِطوا بِنا إلَيهِم ، فَيَقولونَ : إنَّهُم قَد تَفَرَّقوا ، فَيَقولونَ : اِهبِطوا بِنا إلَى المَكانِ الَّذي كانوا فيهِ [ إحقاق الحقّ : 18 / 522 ، ينابيع المودّة : 2 / 271 / 773 كلاهما عن مودّة القربى عن اُمّ سلمة ، البحار : 38 / 199 / 38 نقلاً عن الفضائل والروضة نحوه . ] . پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : هيچ مردمى نيستند كه گرد هم آيند و از فضايل محمّد و آل محمّد ياد كنند مگر اين كه فرشتگان از آسمان فرود آيند و به انجمن آنان ملحق شوند و با ايشان همسخن گردند و چون پراكنده شوند فرشتگان به آسمان عروج كنند. پس فرشتگانِ ديگر به آنها گويند: ما از شما رايحه اى استشمام مى كنيم كه تاكنون خوشبوتر از آن نبوييده ايم. آن فرشتگان گويند: ما نزد جماعتى بوديم كه از فضايل محمّد و آل محمّد سخن مى گفتند و ما را از رايحه خود عطرآگين ساختند. آن فرشتگان ديگر گويند: ما را نيز نزد ايشان فرود بريد. آن فرشتگان گويند: آنان متفرق گشتند. آن فرشتگان ديگر گويند: ما را به آن جايى كه اجتماع كرده بودند فرود بريد. نمایش منبع صفحه اختصاصي حديث و آيات الإمام عليّ عليه السلام : ذِكرُنا أهلَ البَيتِ شِفاءٌ مِنَ العِلَلِ وَالأَسقامِ ووَسواسِ الرَّيبِ [ الخصال : 625 / 10 عن أبي بصير ومحمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، تفسير فرات الكوفيّ : 367 / 499 عن عبيد بن كثير معنعنًا . ] . امام على عليه السلام: ياد ما اهل بيت شفابخش بيماريها و ناخوشيها و درمانگر وسوسه شكّ است. نمایش منبع صفحه اختصاصي حديث و آيات الإمام الباقر عليه السلام : إنَّ ذِكرَنا مِن ذِكرِ اللّه ِ ، وذِكرَ عَدُوِّنا مِن ذِكرِ الشَّيطانِ [ الكافي : 2 / 496 / 2 عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام . ] . امام باقر عليه السلام: همانا ياد كردن از ما، ياد كردن از خداست و ياد كردن از دشمن ما، ياد كردن از شيطان است. نمایش منبع صفحه اختصاصي حديث و آيات الإمام الصادق عليه السلام : (إنَّ ذِكرَنا مِن ذِكرِ اللّه ِ) ، إنّا إذا ذُكرِنا ذُكِرَ اللّه ُ ، وإذا ذُكِرَ عَدُوُّنا ذُكِرَ الشَّيطانُ [ الكافي : 2 / 186 / 1 عن عليّ بن أبي حمزة . ] . امام صادق عليه السلام: [همانا ياد كردن از ما ياد كردن از خداست] هرگاه ما ياد شويم، خدا ياد شده است و هرگاه دشمن ما ياد شود، شيطان ياد شده است. نمایش منبع صفحه اختصاصي حديث و آيات عنه عليه السلام ـ لِداوُدَ بنِ سَرحانَ ـ : يا داوُدُ ، أبلِغ مُوالِيَّ عَنِّي السَّلامَ ، وأنّي أقولُ : رَحِمَ اللّه ُ عَبدًا اِجتَمَعَ مَعَ آخَرَ فَتَذاكَرا أمرَنا ، فَإِنَّ ثالِثَهُما مَلَكٌ يَستَغفِرُ لَهُما . ومَا اجتَمَعَ اثنانِ عَلى ذِكرِنا إلاّ باهَى اللّه ُ تَعالى بِهِمَا المَلائِكَةَ ، فَإِذَا اجتَمَعتُم فَاشتَغِلوا بِالذِّكرِ ، فَإِنَّ فِي اجتِماعِكُم ومُذاكَرَتِكُم إحياءَنا . وخَيرُ النّاسِ مِن بَعدِنا مَن ذاكَرَ بِأَمرِنا ودَعا إلى ذِكرِنا [ أمالي الطوسيّ : 224 / 390 ، بشارة المصطفى : 110 وفيه «إحياء لأمرنا» بدل «إحياءنا» ، كلاهما عن معتب مولى أبي عبداللّه . ] . امام صادق عليه السلام: به داود بن سرحان ـ : اى داود، سلام مرا به دوستدارانم برسان و به آنان ابلاغ كن كه من مى گويم: رحمت خدا بر آن بنده اى كه با ديگرى گرد آيد و دو نفرى درباره قضيه ما گفتگو كنند؛ كه در اين حال سومين نفر آنان فرشته اى است كه براى آن دو آمرزش مى طلبد. هيچ دو نفرى گرد هم نيامدند و از ما ياد نكردند مگر اين كه خداوند متعال به وجود آنان بر فرشتگان باليد. پس، هرگاه گرد هم آمديد به ذكر مشغول شويد؛ زيرا گردهمايى و مذاكره شما با يكديگر باعث زنده شدن ما مى شود. بهترين مردم بعد از ما كسى است كه درباره كار ما مذاكره كند و به ياد و نام ما فرا خواند. نمایش منبع
صفحه اختصاصي حديث و آيات عنه عليه السلام : إنَّ مِنَ المَلائِكَةِ الَّذينَ فِي السَّماءِ لَيَطَّلِعونَ عَلَى الواحِدِ وَالاِثنَينِ وَالثَّلاثَةِ وهُم يَذكُرونَ فَضلَ آلِ مُحَمَّدٍ ، فَيَقولونَ : أما تَرَونَ إلى هؤُلاءِ في قِلَّتِهِم وكَثرَةِ عَدُوِّهِم يَصِفونَ فَضلَ آلِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله ؟! فَتَقولُ الطّائِفَةُ الاُخرى مِنَ المَلائِكَةِ : «ذلِكَ فَضلُ اللّه ِ يُؤتيهِ مَن يَشاءُ وَاللّه ُ ذُو الفَضلِ العَظيمِ [ الكافي : 8 / 334 / 521 ، وذكره أيضًا في : 2 / 187 / 4 ، تأويل الآيات الظاهرة : 667 كلّها عن المستورد النخعي عمّن رواه ، والآية : 4 من سورة الجمعة . ] » . امام صادق عليه السلام: برخى از فرشتگان آسمان يكى دو سه نفر [از اهل زمين ]را مى بينند كه مشغول سخن گفتن از فضايل آل محمّد هستند، پس مى گويند: نمى بينيد اين عده را كه با تعداد اندكشان وداشتن دشمنان فراوان، از فضايل آل محمّد صلي الله عليه و آله ياد مى كنند؟! گروه ديگرى از فرشتگان مى گويند: «اين فضل خداست كه آن را به هركه بخواهد عطا مى كند و خدا داراى فضل بسيار است».
برکات ذکر صلوات «مَا مِنْ قَوْمٍ اجْتَمَعُوا فِي مَجْلِسٍ فَلَمْ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يُصَلُّوا عَلَى نَبِيِّهِمْ إِلَّا كَانَ ذَلِكَ الْمَجْلِسُ حَسْرَةً وَ وَبَالًا» (شیخ کلینی/ الكافي/ ج2/ ص:491). پیامبرخدا صلی الله علیه وآله وسلم می فرماید: هیچ دسته و گروهی در مجلسی دور هم جمع نمی شوند که اگر در آن مجلس خدا را یاد نکنند یا چیزی که به موازات یاد خدا باشد مثل صلوات که در واقع ذکر ائمه ذکر خداست. (ذکر یا علی، یا حسین، یا زهراء، یا صاحب الزمان ذکر خداست چون این ها هم همه کاره خدایند و فانی در خدا هستند هر چه این ها را یاد کردی خدا را یاد کرده ای) آن مجلس وزر و وبال و حسرت بر صاحبان آن مجلس خواهد بود.
پاداش خدمتگذاري در مجالس امام حسين عليه السلام يکي از علماي بزرگ قم که امام جماعت صحن کربلاي آقا ابا عبدالله عليه السلام بودند مي‌فرمودند پيرمرد مجردي در کربلا بود به نام حاج عباس رشتي که خيلي به امام حسين عليه السلام علاقه داشت. عشق امام حسين عليه السلام او را به کربلا کشيده بود و زندگي خيلي ساده‎اي داشت يک اتاقي هم اجاره کرده بود گاهي کارهاي دستي انجام ميداد. مثلا يک چيزي خريد و فروش مي‌کرد. يک کارش خدمت به مجالس امام حسين عليه السلام بود و آب به عزاداران ميداد. آن عالم مي‌گفت اين پيرمرد زيلوهاي حرم را جمع مي‌کرد و پهن مي‌کرد و براي نمازجماعت خيلي هم سرحال و بانشاط بود. زمان وفات يکي از امامان عليهم السلام از خانه بيرون آمدم در بين راه يکي از وعاظ کربلا به من گفت حاج عباس رشتي مريض و در حال جان دادن است و در کربلا غريب است اگر مي‌شود از ايشان عيادتي داشته باشيد و ما چهار نفر بوديم وارد اتاق شديم ديديم که يک زيلوي و لحاف و تشک و پتوي کهنه‎اي رويش کشيده و يکي از رفقايش هم از او پرستاري مي‌کند. حاج عباسي که هر وقت ما را ميديد سلام مي‌کرد دست به سينه مي‌شد خيلي سر حال بود اما ديديم الان در رختخواب افتاده و در حال جان دادن است ديگر نه مي‌تواند بنشيند نه مي‌تواند جواب سلام بدهد. ديدم حالش خيلي وخيم است و در حال سکرات مرگ است دور بسترش نشستيم و به رفقا گفتم لحظه آخر خيلي مهم است که به چه حالت بميرد عبرت بگيريم قبل از اينکه ديگران از ما عبرت بگيرند به اين واعظ گفتم که الان فرصت خوبي است تا يک روضه براي امام حسين عليه السلام بخوانيم. اين هم که نوکر امام حسين عليه السلام است واعظ گفت چشم و شروع کرد: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ[5] » هنگام روضه خواندن همه با چشم خود ديديم حاج عباس پتو را کنار زد و بلند شد و مودب نشست حالا ما هم داريم با تعجب نگاه مي‌کنيم رويش را به طرف راست چرخاند و شروع به گريه کرد و گفت «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ[6] » قربان قدمهايتان من پيرغلام چه لياقتي داشتم که به عيادت من بياييد «السَّلامُ عَلَيْكَ يا امِيرَ الْمُؤْمِنِينَ[7] السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ[8] » همين طور سلام داد تا رسيد به امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف به آقا هم سلام داد گفت قربانتان بروم من کجا عيادت شما و از همه تشکر کرد و بعد دراز کشيد مثل اينکه صد سال است که مرده باشد نه قلبش کار مي‌کند نه نبضش کار مي‌کند و به رحمت خدا رفت. بعد از اينکه به رحمت خدا رفت من به رفيقش گفتم که آقا شما جنازه را برنداريد گفت چرا. گفتم اين پير غلام امام حسين عليه السلام بوده امام حسين عليه السلام به او نظر کرده و قبولش کرده است چهارده معصوم عليهم السلام به ديدارش آمده است. بايد مثل يک مرجع تقليد تشييع جنازه‌اش کنيم. گفت ما آمديم به منزل به وعاظ گفتيم که بالا منبر بگوييد به علماي نجف گفتيم که درستان را تعطيل بکنيد به بازاريها گفتيم بازار را ببنديد به هيئتيها گفتيم که فردا بايد يک دسته‎اي مثل عاشورا براي يک عاشق امام حسين عليه السلام راه بندازيد مي‌گفت کربلا يک حالت عجيبي پيدا کرده بود هيئتها مي‌آمدند به سروسينه‌شان مي‌زدند چون براي همه جريانش را گفته بوديم. يا حسين يا حسين مي‌گفتند گريه مي‌کردند براي يک غلام غريب امام حسين عليه السلام غوغا شد. به متولي حرم زنگ زدم و بهترين جاي حرم را برايش يک قبر آماده کردم و در حرم دفنش کرديم.
در حوزه هم براي حاج عباس مجلس ختم گرفتيم. يک آيت اللهي در کربلا بود به نام آيت الله سيبويه عموي آيت الله سيبويه‎اي که در زمان ما هستند پيرمردي بود حدود نود سال ايشان هم در مجلس ختم شرکت کرد. به من فرمودند که منبر ختم اين آقا را من ميروم، همه تعجب کردند. ايشان عصازنان آمدند در پله اول منبر نشستند بعد از قرائت قرآن گفت که مردم مي‌دانيد که من اهل منبر و سخنراني نيستم ولي آمده‌ام جرياني از حاج عباس رشتي برايتان بگويم. گفت که وقتي فلاني به من زنگ زد و گفت من در موقع جاندادن کنار بسترش بودم و چهارده معصوم به ديدنش آمدند؛ وقتي تلفن را قطع کردم خيلي گريه کردم دلم شکست که من اينقدر در حوزه بودم در حرم آقا امام جماعت بودم نکند من را قبول نکرده باشند من به حال خودم گريه کردم خسته شدم خوابم برد خواب ديدم حاج عباس در باغي از باغهاي بهشت است خيلي سرحال و خوشحال جوان و زيبا. گفتم حاج عباس چطوري! گفت وقتي که من را در قبر گذاشتيد قبر من وسيع و باز شد نوراني شد ديدم آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام تشريف آوردند فرمود تو غلام من بودي من را آورد در اين باغي که مي‌بيني از باغهاي برزخي است اين باغ را به من مرحمت کردند. فرمودند حاج عباس همين جا باش در قيامت هم مي‌آيم تو را مي‌برم در بهشت کنار خودم قرار مي‌دهم. بعد گفت آقاي سيبويه برو به مردم بگو هر چه هست در خانه سيدالشهدا عليه السلام است. جاي ديگر خبري نيست «کل الخير في باب الحسين» هر خيري است در خانه امام حسين عليه السلام است.
ذکر مصيبت امام حسين علیه السلام روايت داريم بهشت را خدا از نور جمال اباعبدالله عليه‌السلام خلق کرده است. امام صادق عليه‌السلام فرمود: «ولو ان قطرة من دموعه ادفعت حرها» قطره اشک گريه کن امام حسين عليه السلام حرارت آتش جهنم را خاموش مي‌کند. امام سجاد عليه‌السلام سي و پنج سال گريه مي‌کرد و اول کسي بود که عزاداري را شروع کرد و از تربت آقا اباعبدالله عليه السلام مهر و تسبيح درست کرد و تبرک به خاک قبر ايشان جست و اول عزادار کربلا ايشان بود. هر وقت آب و غذا مي‌ديد يا گوسفندي در حال ذبح مي‌ديدند؛ شروع به گريه مي‌کرد. مي‌فرمود «قتل ابن رسول الله عطشانا» پدرم امام حسين عليه‌السلام را با لب تشنه به شهادت رساندند و با شکم گرسنه به شهادت رساندند. امام سجاد عليه‌السلام مصائب فراواني را تحمل کرد. بيش از همه در شام به ايشان سخت گذشت. سه بار فرمودند: «الشام الشام الشام.» امان از زخم زبان. اينکه بگويند اينها خارجي و کافر هستند اينها اصلا مسلمان نيستند. در شام جشن بگيرند و هلهله کنند که خارجيها را مي‌خواهند وارد شام کنند. يکي ديگر از جاهايي که براي امام سجاد عليه‌السلام خيلي سخت گذشت لحظه آخري بود که بدن قطعه قطعه پدرش را در يک حصيري گذاشت و وارد قبر شد. ديدند آقا از قبر بيرون نمي‌آيد. معمولا بدن را رو به قبله بايد بخوابانند و به طرف راست صورت را بر روي خاک مي‌گذارند. بدن اباعبدالله عليه‌السلام که سر نداشت. رگها را به خاک قبر گذاشت. خاک را روي قبر ريختند و با انگشت نوشتند: «هذا قبر حسين بن علي بن ابي طالب.»
امام صادق عليه السلام از قول مادر بزرگوارش ام فروه نقل مي کند که امام باقر عليه السلام فرمودند يَاأُمَّ فَرْوَةَ إِنِّي لَأَدْعُواللَّهَ لِمُذْنِبِي شِيعَتِنَا فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ مَرَّةٍ[4] يعني من براي شيعيان گنه کار در شبانه روز هزار بار دعا مي کنم. محبت امام اين گونه است که براي همه حتي گنه کاران هم دعا مي کند. 4].الكافي / شيخ کليني / 1 / 472 /
پاداش شيعه مخلص و باتقواي اهل بيت بعد از وفات حضرت امام صادق عليه السلام شخصي به نام ابوجعفر از نيشابور به طرف مدينه حرکت کرد هنگام حرکتش پيرزني پيش او آمد و گفت مقداري پشم ريسيده ام و خمسش يک درهم شده است و اين آيه را خواند «إِنَّ اللَّهَ لَايَسْتَحِي مِنَ الْحَقِّ»[5] و گفت اينها را به آقا بدهيد. ابوجعفر به مدينه آمد و نزد آقا مي رسد و پس از اطمينان از علامات امامت ايشان، حضرت به او فرمود جواب سؤال هاي مُهر و موم شده را قبل از اينکه بيايي دادم و بعد فرمودند که پشم هاي آن پيرزن کجاست و همان آيه اي که پيرزن خوانده بود را ايشان هم خواند. هنگام رفتن، حضرت اموال ديگران را قبول نکردند و فقط يک درهم و پشم آن پيرزن را گرفتند. و چهل درهم به ابوجعفر مي دهند و مي فرمايند اين را به آن خانم بده و بگو فلان مقدارش را استفاده کند و بقيه اش را هم خرج نکند تا نوزده روز بعد از اينکه شما به نيشابور وارد مي شويد و اين خانم از دنيا خواهد رفت مابقي اش براي دفن و کفنش استفاده کند. بعد حضرت پارچه اي از کفن هاي خودشان را آوردند اخرج شکت من اکفانه با اين که کفن براي امامان خيلي مهم بوده است و جزو خالص ترين اموالشان است و فرمودند که به اين خانم بگو قدر اين کفن را بداند. اين کفن از زراعت زمين مادرمان حضرت زهرا عليها سلام بافته شده است. حليمه خاتون دختر امام اين پنبه را تبديل به پارچه کرده است و براي من آماده کرده و من اين پارچه را مي فرستم براي اين خانم. بعد مي گويد حضرت فرمودند بعد از اينکه او را غسل داديد و کفن کرديد نماز نخوانيد من خودم مي آيم تا بر بدنش نماز بخوانم. و اين امر را بر کسي افشا نکن. ابوجعفر وقتي به نيشابور برمي گردد مشاهده مي کند صاحبان اموالي که امام برگردانده است فطحي مذهب شده اند و به امامت عبدالله افطح گرويده اند. ولي اين پيرزن به امامت امام کاظم عليه السلام باقي مانده است. ابوجعفر طبق دستور آقا خدمت اين خانم مي رود و چهل دينار را تقديم مي کند و تمام جريان را مي گويد و پيرزن خيلي خوشحال مي شود. بعد از نوزده روز اين خانم از دنيا رفت و غسل دادند و کفن کردند. گفت بعد از غسل و کفن ديدم که يک آقايي از گوشه بيابان نزديک مي شوند و ديدم آقا هستند. آمدند و نماز بر بدن اين خانم خواندند. هنگام دفن ايشان مقداري تربت اباعبدالله الحسين عليه السلام در کفن اين خانم گذاشتند و هنگام رفتن فرمودند «إِنِّي وَ مَنْ يَجْرِي مَجْرَايَ مِنَ الْأَئِمَّةِ لَابُدَّ لَنَا مِنْ حُضُورِ جَنَائِزِكُمْ فِي أَيِّ بَلَدٍ كُنْتُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ فِي أَنْفُسِكُمْ»[6] ما ائمه برخودمان واجب مي دانيم که در تشييع جنازه شيعيانمان شرکت کنيم در هر شهري که باشند. پس سعي کنيد تقوي داشته باشيد.
پاداش ادب به اهل بيت ع عاقبت احترام به اهل بيت عليهم السلاميک شيعه همسايه يک فرمانده حکومت آن زمان که سني متعصبي هم بود، بود. اين سني همسايه شيعه اش را اذيت مي کرد. يک روز شيعه به سني گفت: من مي روم در نجف از تو به اميرالمؤمنين سلام الله عليه شکايت مي کنم. گفت: برو هر کاري مي خواهي بکن. شيعه به نجف آمد و به حضرت عرض کرد: آقا جان من از حرم شما بيرون نمي روم، مگر اين که شما انتقام من را از اين سني بگيريد. يک کم که گريه و زاري کرد، خسته شد و خوابش برد. آقا را در خواب ديد. در خواب هم همان درخواستش را کرد. آقا فرمود: اين سني را به خاطر من ببخش. عرض کرد: آقا جان چرا ببخشم؟ حضرت فرمود: به خاطر اين که اين يک روزي با سربازانش از صحراي نجف عبور مي کرد، چشمش به گنبد و بارگاه من افتاد. به احترام گنبد و بارگاه من از مرکبش پياده شد، و تا زماني که گنبد و بارگاه من را مي ديد، به مرکبش سوار نشداين شيعه هم گفت: چشم من به احترام شما از ايشان مي گذرم. وقتي که به محلش برگشت، آن سني گفت: چي شد؟ چرا حضرت علي سلام الله عليه انتقام تو را از من نگرفت؟ وقتي شيعه جريان را به سني گفت، آن فرمانده سني هم منقلب شد و شهادت به ولايت اميرالمؤمنين سلام الله عليه داد و شيعه شد.موقعي که مي خواهد جان از بدن ما بيرون رود، همه ما شيعه ها منتظر اميرالمؤمنين علیه السلام هستيم
شیعه چهار تا رکن داره اینها به هم وابسته‌ است اولیش: بعثت پیغمبر گرامی اسلام دومی: غدیر سومی: عاشورا چهارمی: ظهور این چهار تا مثل چهار پله مثل چهار در واقع مرحله بهم وابسته است مثل چهار ستون یه ساختمان یکیشو برداری بقیه‌اشم می‌ریزه بعثت، غدیر، عاشورا، ظهور، آغاز اسلام با بعثت «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ»؛ این آغازشه اما این بعثت اگه غدیر نباشه ناقصه «وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»؛ (مائده: 67) خب شما الان تو دنیا بعثت بدون غدیر را ببینید دیگه از توش اسلام داعشی در اومده از توش اسلام وهابی در اومده از تو این بعثت بدون غدیر اسلامی در اومده که ولی الامر خودش را حاکم ظالم می‌دانه معلومه دیگه من ظهر تو برنامة تلویزیون گفتم خوندم بعضی‌ها را گفتم تفتازانی از علمای بزرگ اهل سنت میگه هر کسی ولو به زور و قهر جامعه حکومت جامعه را دست خودش گرفت این امام است امامی که رهبری که حاکمی که ملک سلمان را ولی الامر خود بدانه با این جنایاتی که در این دنیا انجام میده این نتیجة اسلام بعثت بدون غدیر است خب حالا اگر کسی بعثت را پذیرفت غدیر را پذیرفت عاشورا را حذف کرد اون دو تا لطمه میخوره چون عاشورا بعثت و غدیر را احیا کرد نامة امام حسین به مردم بصره دفاع از بعثت است نامة امام حسین به مردم کوفه دفاع از امامت است یعنی بعثت و غدیر اما اگر این سه تا اومد چهارمی نیومد باز تو حرم امشب گفتم علت ظهور امام زمان(عج) روز عاشورا گفتم چرا روایت داریم ظهور امام زمان روز عاشوراست حدیث است از امام صادق ارشاد مفید هم نقل کرده سندشم سند خوبیه فرمود: یوم العاشر من المحرم و هو یوم الذی قتل فیه الحسین؛ روزی که امام حسین ـ‌ علیه السلام ـ به شهادت رسیده همان روز روز ظهور امام زمان است که شما تو دعای ندبه این چهار تای که من گفتم قشنگ میای جلو شما بسم الله الرحمن الرحیم اول دعای ندبه از بعثت میگی یک کمی میری جلو از غدیر میگی من کنت مولا فعلی مولاه یه کمی میری جلو از عاشورا میگی أین الحسن أین الحسین أین ابناء الحسین أین الطالب بدم المقتول بکربلا تا می‌رسید آخر دعای ندبه اونوقت از امام زمان میگی آنوقت می‌گوئید بنفسی أنت؛ آقاجون فدات بشم استمرار بعثت غدیر عاشورا کجایی تو زیارت عاشورا هم همینه شما تو زیارت عاشورا وقتی شروع می‌کنید اول امام حسین را به پیغمبر نسبت می‌دهید السلام علیک یابن الرسول الله بعد به امیرالمؤمنین رسول‌خدا مظهر بعثت است امیرالمؤمنین مظهر غدیر السلام علیک یابن امیرالمؤمنین بعد میای جلو دقیقاً دو سه جای زیارت عاشورا می‌زنید به ظهور أن یرزقنی طلب ثارک مع امام منصور خدایا به ما توفیق بده با اون امام منصور یعنی امام زمان همراهی کنید امام هدی مهدی این چهار تا را من خواهشم اینه دقت کنید که عاشورا حلقه ارتباط ظهور، غدیر و بعثت است
عاشورا حلقة ارتباط ظهور و غدیر و بعثت است این نکتة اولی که من می‌خواستم قبل از ورود به بحث خودم بگم و لذا در تمام مسائلی که برای عاشورا ذکر شده گریه بر اباعبدالله زیارت اباعبدالله مراسم برا اباعبدالله به تعبیر یکی از مراجع بزرگ تو قصة اباعبدالله ـ ‌علیه السلام ـ‌ ما افراط نداریم یعنی چی؟ یعنی اجازه داده شده گریه، فریاد، ضجه،‌ ناله، به سینه زدن،‌ به سر زدن چرا؟ برای اینکه حتی تباکی آقا حالت گریه خواستن این قصه در واقع یه قصة ماندگاری باشه یه قصة پُر رنگی باشه اون کتابی که نوشته اون آقای ادریس مغربی خب ایشون خودش از افراد اهل سنت بعد اومد شیعه شد یه سفری هم به ایران داشته یه کتاب نوشته قد شیعنی الحسین یعنی امام حسین مرا شیعه کرد ایشون در اون کتاب یه حرف قشنگی داره میگه من علتش میگن تو چرا شیعه شدی؟ میگه من رفتم کتاب‌های خودمون را دیدم صحیح بخاری، صحیح مسلم، مقتل خوارزمی، تاریخ طبری، تاریخ ابن‌کثیر، اینا مال اهل سنت است دیدم خیلی از امام حسین تجلیل کردن خیلی تکریم کردن تو همة کتاب‌های خود ما اهل‌سنت نوشته شده ایشون سید شباب اهل الجنه است ایشون محبوب قلب پیغمبر است ایشون کسی است که پیغمبر خدا فرزند خطابش کرد اینارو جمع کردم شد یه مجموعه‌ای از ویژگی‌های امام حسین ـ علیه السلام ـ تو منابع اهل‌سنت نه شیعه یعنی در تاریخ طبری در عرض می‌کنم کتاب‌هایی که بعد اومدم دیدم خب یه عده‌ای این آقای محبوب سید شباب اهل الجنة عرض می‌کنم مورد توجه پیغمبر را به شهادت رسوندن اونوقت امروز یه عده تو دنیا دارند از اون قاتل حمایت می‌کنند کتاب چاپ کردن یزید امیرالمؤمنین چاپ شده تو بازار کتاب چاپ کردن در فضائل معاویه کتاب چاپ کردن عرض می‌کنم البته اینایی که میگن بیشتر رو وهابیت ترویج و تکریم خیلی راحت دارند از قاتل حمایت می‌کنند این بود که من پی به حقانیت شیعه بردم اومدم به تشیع گرایش پیدا کردم باز امشب تو حرم گفتم این کتاب آنتوان بارا یه آدم مسیحی است اهل سوریه است ایشون یه مصاحبه‌ای هم با یکی از روزنامه‌ها کرد هفت هشت سال پیش اون مصاحبه‌اش چاپ شده خیلی جالبه آنتوان بارا تمام حرف‌هایی که مسیحی‌ها راجب امام حسین زدن و جمع کرده بعد تو اون کتاب میگه امام حسین مُتَعَلِقِ به همة ادیان همة مذاهب همة چون کارش کار عام بود فراگیر بود کاری بود که جامعه را نجات داد ظلم را باهاش مبارزه کرد بعد میگه من از دو ویژگی امام حسین خیلی خوشم میاد این دو تا منو جذب کرد یکی انقلابی بودنش شجاعت صلابت نترسیدن مرد تنها اما یک کوه در مقابل دشمن اثبات کرد یک جمعیت اندکم میتونه مقابل یک جمعیت انبوه بایسته دوم میگه تواضعش یک چنین آدمی تواضعش این دو تا میگه منو کشوند به سمت اباعبدالله ـ علیه السلام ـ و من یک کتاب نوشتم عرض کردم ترجمه شده تو بازار به نام امام حسین در اندیشة مسیحیت خب این نکتة اول که خواستم قدر بدانید بدانید که چرا حوادث دیگر تاریخ مثل قصة عاشورا ماندگار نشد آسیب‌ها و آفت‌ها
اما نکتة دومی که باز خدمت شما عرض کنم اینم مهمه خواهش می‌کنم مخصوصاً‌ صاحبان هیت‌ها، جلسات، اهل مداحی، اهل منبر کسانی که به یک شکلی در سر این سفره می‌نشینند این را دقت کنند آقایان عزیز، خواهران گرامی، هر جریانی تو تاریخ دچار آفت و آسیب شده شما دیگه ببینید از خود خداشناسی دیگه بالاتر نیست یکی از آسیب‌های شیطان است ایستاد در مقابل خدا سجده نکرد کار خدا را رد کرد یعنی سجدة بر آدم را تو تمام قصه‌هایی که ما تو عالم داریم آسیب‌ها و آفت‌ها عبادت آسیب داره سخن آسیب داره امیرالمؤمنین فرمود: لکل شی آفه؛ حالا این آسیب‌ها از دو ناحیه وارد میشه یکی دشمن مثلاً حدیث که این همه مهمه یه عده اومدن حدیث‌هایی جعل کردن بهش لطمه بزنن قرآن نتونستن آیه جعل کنند چون خودش می‌فرماید: «وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»؛ (حجر: 9) راه نفوذ هیچ‌کس به این کتاب ما راه نمی‌دهیم از اول خدا سفت وایستاد گفت «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (حجر: 9) «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ»؛ هیچ باطلی به این قرآن راه پیدا نمی‌کنه چیکار کردن آسیبی که به قرآن زدن نتونستن آیه وارد کنند تفسیرش جا به جا کردن الان شما تفاسیری که تو بازار هست ببینید أُوْلِي الأَمْرِ را چی معنا می‌کنند «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ»؛ تفاسیری که خیلی‌هاشو را غیر شیعه و اهل‌سنت نوشتن أُوْلِي الأَمْرِ را آیة «الْيَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِينَکمْ»؛ چی معنا می‌کنند ببینید دیگه آیه‌ای که به صراحت مال غدیر هست آیه‌ای که مربوط به اهل‌بیت است أُوْلِي الأَمْرِ آیة «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکمْ تَطْهِيرًا»؛ آیه تطهیر تو تفسیرش آسیب وارد کردن الان هم شما تو این شبکه‌های ماهواره‌ای نمی‌تونند بگه این آیه چیز دیگه‌ای هست می‌خواند میگه نه اهل‌بیت اینا نیستند اهل‌بیت یه گروه دیگه هستند أُوْلِي الأَمْرِ علی‌بن‌ابی‌طالب و اولادش نیستند منظور از أُوْلِي الأَمْرِ قاضی‌ها و فرمانده‌های جنگی‌اند مثلاً «الْيَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِينَکمْ»؛ راجع زکات راجع غدیر یعنی اومدن در بیان آیه آسیب وارد کردن
☑️قال الإمام حسين عليه السلام: لايَحِلُّ لِعَينٍ مُؤمِنَةٍ تَرَى اللّه َ يُعصى فَتَطرِفَ حَتّى تَغَيِّرَهُ ؛ 🔘امام حسین علیه السلام می فرمایند: بر هيچ چشم مؤمنى روا نيست كه ببيند خدا نافرمانى مى شود و چشم خود را فرو بندد ، مگر آن كه آن وضع را تغيير دهد .
35.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوستان عزیزم سلام اینم از اولین قسمت آموزش بستن عمامه خب چند تا نکته! ♦️۱.اول اینکه باید خوب و با دقت به آموزش نگاه کنید. ♦️۲.بعد باید یه پارچه بردارین وهمه کارایی که گفتمو خوب تمرین کنید. ♦️۳.صبر داشته باشین و اگه از پس مشکلی که براتون پیش اومد برنیومدین حتما با من درتماس باشید. ♦️۴.این فیلمو برای گروه ها وکانال های حوزوی که داخلش عضو هستین و دوستانتون بفرستین تا همه بتونن ازش استفاده کنند 🖐🤗 💌اینم لینک کانال👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1389756435C643c034cff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان سلام ♦️ اگه این نکته هارو رعایت کنید عمامتون همیشه مرتب و سالم میمونه. با معرفی کانال دنیای عمامه به دوستانتون مارو در این امر حمایت کنید 🖐 اینم لینک کانال 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1389756435C643c034cff
هدایت شده از روان شناسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج آقا دخترم بدحجابه چیکار کنم؟! 🔰 بهترین راه محجبه کردن دختران 🔴 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Ravanshenas1 💚🌹❤️ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/ravanshenas1
بحث نيت بخش اول المناقب لابن شهرآشوب لأبي الفرج بن الجوزي‏ أ حسين و المبعوث‏ جدك‏ بالهدى‏ قسما يكون الحق فيه مسائلي‏ لو كنت شاهد كربلاء لبذلت في‏ تنفيس كربك جهد بذل الباذل‏ و سقيت حد السيف من أعدائكم‏ جللا و حد السمهري الذابل‏ «2» لكنني أخرت عنك لشقوتي‏ فبلابلي بين الغري و بابل‏ إذ لم أفز بالنصر من أعدائكم‏ فأقل من حزن و دمع سائل‏ قطره اشكي براي من ريختي مرحوم فقيه و محقق رباني دانشمند بزرگ شيعه مربي زهد و تقوا احمد بن محمّد معروف به مقدس اردبيلي (رضوان اللّه عليه ) فرمود: عمروبن ليث امر نمود كه لشكرهايش از جلوي او به صف رژه روند و مقرر نموده بود كه هر سرداري با خود هزار نفر مجهز نمايد و دست هر سردار لشكر يك پرچم به عنوان علامت باشد (كه اين لشكر هزار نفر است ) بر او عرضه نمايد و يك گرز از طلا به عنوان جايزه بگيرد... . در اين هنگام صد و بيست پرچم بر پا شد كه هر علمي علامت هزار نفر بود چون از مشاهده لشكر خود فارغ گرديد صد و بيست گرز طلا به آنها داد وقتي كه لفظ صد و بيست گرز كه نشانه صدوبيست هزار مرد باشد به او گوشزد شد خود را از اسب به زمين انداخت و سر به سجده نهاد و روي خود را به خاك ماليد و زار زار مي گريست و زماني ممتد در آن گريه و زاري بماند و بي هوش گرديد. و بعد از آنكه به هوش آمد هيچ كس قدرت نداشت كه جهت گريه و زاري را از او بپرسد ولي يك نديمي داشت كه از او پروائي نداشت پيش آمد و گفت : اي پادشاه كسي كه اينطور لشكري دارد بايد خوشحال و خندان باشد و حالا كه وقت گريه نبود چرا اينكارها را نمودي ؟ عمروبن ليث گفت : شنيدم كه عدد لشكريان من صد و بيست هزار نفر بودند . يك وقت واقعه كربلا به خاطرم افتاد حسرت بردم و آرزو كردم كه كاش آن روز در آن صحرا مي بودم و دمار از كفار بر مي آوردم . يا من نيز جان را فدا مي كردم . چون عمروبن ليث وفات نمود خوابش را ديدند كه تاج بر سر دارد و در جاي بسيار رفيعي است و حوريان در خدمت او مي باشند به او گفتند: از كجا به اين مقام رسيدي ؟ گفت : وقتي كه مرا در قبر گذاردند و ملك براي سئوال از من بر آمدند از عهده جواب بر نيامدم خواستند مرا عذاب دهند يك وقت سمت راست قبرم شكافته شد و جواني خوش رو وارد قبرم گرديد و فرمود او را واگذاريد زيرا خدا او را به من بخشيده . گفتند: سمعا وطاعةً يا سيدي و مولاي رفتند. من دست بردامنش انداختم و گفتم : تو كيستي كه در اين وقت به فريادم رسيدي ؟ فرمود: من حسين بن علي هستم كه آمدم تلافي نمايم به جهت آن قطره اشكي كه براي من ريختي و آرزوي كمك مرا نمودي اينك بفرياد تو رسيدم .(حديقة الشيعة )
نيت بخش دوم در بني اسرائيل عابدي بود به او گفتند: در فلان مكان درختي است كه قومي آن را مي پرستند. خشمناك شد و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع كند. ابليس به صورت پير مردي در راه وي آمد و گفت : كجا مي روي ؟ عابد گفت : مي روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع كنم ، تا مردم خداي را نه درخت را بپرستند. ابليس گفت : دست بدار تا سخني باز گويم . گفت : بگو، گفت : خداي را رسولاني است اگر قطع اين درخت لازم بود خداي آنان را مي فرستاد. عابد گفت : ناچار بايد اين كار انجام دهم . ابليس گفت : نگذارم و با وي گلاويز شد، عابد وي را بر زمين زد. ابليس گفت : مرا رها كن تا سخن ديگري برايت گويم ، و آن اين است كه تو مردي مستمند هستي اگر ترا مالي باشد كه بكارگيري و بر عابدان انفاق كني بهتر از قطع آن درخت است . دست از اين درخت بردار تا هر روز دو دينار در زير بالش تو گذارم . عابد گفت : راست مي گويي ، يك دينار صدقه مي دهم و يك دينار بكار برم بهتر از اين است كه قطع درخت كنم ؛ مرا به اين كار امر نكرده اند و من پيامبر صلي الله عليه و آله نيستم كه غم بيهوده خورم ؛ و دست از شيطان برداشت . دو روز در زير بستر خود دو دينار ديد و خرج مي نمود، ولي روز سوم چيزي نديد و ناراحت شد و تبر برگرفت كه قطع درخت كند. شيطان در راهش آمد و گفت : به كجا مي روي ؟ گفت : مي روم قطع درخت كنم ، گفت : هرگز نتواني و با عابد گلاويز شد و عابد را روي زمين انداخت و گفت : بازگرد و گرنه سرت را از تن جدا كنم . گفت : مرا رها كن تا بروم ؛ لكن بگو چرا آن دفعه من نيرومندتر بودم ؟ ابليس گفت : تو براي خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتي لذا خدا مرا مسخر تو كرد و اين بار براي خود و دينار خشمگين شدي ، و من بر تو مسلط شدم .( نمونه معارف 1/54 - احياء العلوم 4/380 - رياض الحكايات ص 140)
نيت بخش سوم فقط بدي اعمال موجب عذاب نيست ، بلكه بدي نيت هم مؤثر است تا جائي كه به بدي نيت خلود در جهنم نصيب كفار و معاندين مي شود. حجاج بن يوسف ثقفي در زنداني كردن و به قتل رساندن سادات به قدري سفاك و بي رحم بود كه وقتي از مسجد جامع خارج شد صداي ضجه و ناله جمعيت كثيري را شنيد، پرسيد: اين ناله ها از كيست ؟ گفتند: صداي زندانيان است كه از حرارت آفتاب مي نالند. گفت : به آنها بگوئيد اخسئوا: دور شويد و سخن نگوئيد كه اين در زبان عربي براي راندن سگ هم استعمال مي شود.( اخسئوا فيها و لاتكلمون مؤمنون 110:.. خطاب به اهل جهنم است)زندانيان او 000/120 مرد و 000/20 زن بودند. 000/4نفر زنان مجرد بودند و زندان همه يكي بود و سقف نداشت و هرگاه آنها با دست خود يا وسيله اي سايبان تهيه مي كرند، زندانبانان آنها را با سنگ مي زدند. خوراكشان نان جو مخلوط با ريگ بود آبي تلخ به ايشان مي دادند و گاهي آب خميرنان حجاج خون سادات و نيكان بوده ، و از اين خوردن هم لذت مي برد. اين بدجنس هميشه افسوس مي خورد و مي گفت : كاش در كربلاء بودم تا در كشتن امام حسين عليه السلام و يارانش شريك مي بودم !!( پند تاريخ 3 / 163 - روضات الجنات ص 133)
نيت بخش چهارم مبارزات آيت الله حاج آقا حسين قمي با رضاخان يكي از ويژگيهاي مبرز و كاملا محسوس و مشهور مرحوم آيت الله العظمي حاج آقا حسين قمي عدم تسليم و حتي عدم سكوت آن مرحوم در مقابل اعمال قوانين خلاف شرع دولت وقت و به ويژه ديكتاتوري رضاخان پهلوي بود . قبل از آنكه وارد شرح برخي از مقابله ها و مبارزات آن مرحوم عليه پهلوي بشويم تذكر نكته مهمي را براي روشن شدن اهميت آن مبارزات و درك موقعيت خاص زمان لازم مي دانيم و آن نكته اين است كه در زمان حكومت و سلطنت رضاخان اصولا جو حاكم بر جهان جو استبداري و حكومت مطلقه افراد ديكتاتور و مطلق العنان بود . آن زمان شوروي دچار آدم خونريزي مانند استالين بود . ايتاليا زير چكمه هاي موسوليني مي لرزيد . آلمان گرفتار ديوانه اي زنجيري مانند هيتلر بود. تركيه عرصه تاخت و تازه فردي خود باخته همچون كمال آتاتورك بود و در ايران نيز عامل شناخته شده انگليس رضاخان حكومت مي كرد و در آن زمان نظر به شيوع حالت خاص استبداد و ديكتاتوري در جهان هر كس در هر كشوري به هر عنواني در برابر خونخواري ظالم مي ايستاد عملا از جان خود گذشته بود و مسئله تبعيد و زندان از مجازاتهاي بسيار ساده تلقي مي شد . اين شجاعت و اخلاص شخص آيت الله حاج آقا حسين قمي رحمة الله عليه بود كه او را پيشگام و قيام كرد و وجود اين صفت عالي در ايشان هر فرد منصفي را به قبول صفت شجاعت و تحسين وي وا مي دارد . چراغاني ممنوع در حدود سالهاي 14-1313 كه رضاخان پهلوي به سركوب مخالفان خويش موفق شده بود به هر شهري كه وارد مي شد مورد استقبال قرار مي گرفت . در همان موقع رضاخان از سفري جنگي عليه يكي از مخالفان محلي بر مي گشت و قصد داشت سر راه به مشهد نيز بيايد . اسدي - نايب التوليه آستان قدس رضوي - به اتفاق چند نفر از مسؤولان كشوري و انتظامي به حضور آيت الله قمي رسيدند و اصرار داشتند كه در مشهد هم لازم است براي رضاخان چراغاني شود و طاق نصرت ببندند و از ايشان رسما استقبال شود . آنان مصرانه مي خواستند كه مرحوم قمي عدم مخالفت خود را اعلام نمايد. آقا در لحظات اول كه از تاريخ ورود رضاخان به مشهد اطلاع نداشتند چندان مخالفت قاطعي ننمودند زيرا توجيهي نداشتند . آنها رفتند . همان شب با روشن شدن تاريخ ورود رضاخان به مشهد اين قضيه براي آقا واضح شد كه دقيقا مصادف با سالروز شهادت حضرت مسلم بن عقيل مي باشد . مرحوم قمي شبانه به اسدي و ديگران اعلام نمودند كه نبايد در چنين روزي جشني گرفته شده يا چراغاني شود . امر ايشان بطوري نافذ بود كه روز بعد تمامي مقدمات استقبال اعم از چراغاني ، طاق نصرت و غيره در سطح شهر جمع آوري شد و سحتي كنسول افغانستان كه طاق نصرت هايي را تهيه ديده بود جمع كرد و اين قضيه با اطلاع رضاخان رسيد و بسيار براي او گران آمد و سخت عصباني شد . اين گونه برخوردهاي موضعي ميان مرحوم آيت الله قمي و رضاخان پيش مي آمد و ايشان هيچوقت از اداي وظيفه شرعي و اجتماعي كوتاهي نمي كرد تا آنكه داستان معروف كشف حجاب اجباري و هم شكل كردن لباس مردان مطرح شد . (مجله نور علم دوره دوم شماره 1 )
نيت بخش پنجم نظر حضرت سيد جليل مرحوم حاج سيد نورالدين نهاوندي از تجار معروف و متدين اراك بوده است . گرچه سواد نداشته لكن بسيار با ايمان و عقيده و صادق بوده است و مردم اراك به او عقيده داشته اند و كراماتي به او منسوب است . از جمله عالم جليل و محقق نبيل حضرت حجة الاسلام آقاي آقاعلي ميريحيي دام ظله العالي از آن سيد بزرگوار دو قضيه نقل كرده اند كه يكي از آنها اين است كه : سيد نور الدين گفت : قبل از اينكه متأهل شوم به اتفاق مادرم همراه قافله به عزم زيارت آقا اباعبداللّه الحسين ع به طرف كربلا حركت كرديم. البته در راه خيلي به مادرم خدمت مي كردم . مدتي در كربلا بوديم و به زيارت حضرت اميرالمؤمنين علي ع و ساير عتبات مقدسه را زيارت كرديم و براي آخرين مرتبه به عنوان وداع به كربلا رفتيم تا اينكه از طرف رئيس قافله ابلاغ شد كه فردا عازم حركت باشيم آن شب هم شب جمعه بود. به مادرم خبر دادم كه برويم براي زيارت وداع . اما مادرم قبول نكرد و گفت : الان خسته هستيم . چند ساعتي استراحت مي كنيم هنگام سحر به زيارت مشرف مي شويم . من هم رضايت مادر را ترجيح داده خوابيدم . سحر از خواب بيدار شدم . متأسفانه ديدم كار خراب شده و جنب شده ام . با عجله هرچه تمامتر به عزم غسل كردن روانه حمام شدم . درب حمام بسته بود . به حمام ديگري رفتم . آن هم باز نبود. خلاصه هر جا رفتم در برويم باز نشد . با ناراحتي فوق العاده اي روانه صحن مطهر شدم ديدم همراهان همه به زيارت وداع مشغولند .به اندازه اي غم و اندوه مرا فرا گرفت كه نمي توانم توصيف نمايم . از روي تأسف و ناراحتي چندان به پشت دست خود زدم كه دستم مجروح شد . با حالت بيچارگي و اضطرار پشت پنجره آمدم . ناگهان چشمم افتاد به جمال دل آراي حضرت سيد الشهداء ع در حالي كه از بالاي ضريح آهسته به طرف من مي آمد نگاه محبت آميزي به من فرمود و دست محبت به صورتم كشيد. آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند آيا شود كه گوشه چشمي به ما كنند؟ فرمود : سيد نورالدين خيلي ناراحتي برو غسل كن ! تا برسي در حمام باز مي شود ! ناگهان به حال خود آمدم ديدم خبري از آقا نيست با كمال عجله به طرف حمام روانه شدم ديدم تازه حمامي مي خواهد درب حمام را باز كند با كمال شوق غسل كرده و به زيارت وداع موفق شدم .(زندگاني عشق ، 226.) [بشارة المصطفى‏]عَنْ عَطِيَّةَ الْعَوْفِيِّ قَالَ خَرَجْتُ مَعَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ رَحِمَهُ اللَّهُ زَائِرَيْنِ قَبْرَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَلَمَّا وَرَدْنَا كَرْبَلَاءَ دَنَا جَابِرٌ مِنْ شَاطِئِ الْفُرَاتِ فَاغْتَسَلَ ثُمَّ ائْتَزَرَ بِإِزَارٍ وَ ارْتَدَى بِآخَرَ ثُمَّ فَتَحَ صُرَّةً فِيهَا سُعْدٌ فَنَثَرَهَا عَلَى بَدَنِهِ ثُمَّ لَمْ يَخْطُ خُطْوَةً إِلَّا ذَكَرَ اللَّهَ حَتَّى إِذَا دَنَا مِنَ الْقَبْرِ قَالَ أَلْمِسْنِيهِ فَأَلْمَسْتُهُ فَخَرَّ عَلَى الْقَبْرِ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ فَرَشَشْتُ عَلَيْهِ شَيْئاً مِنَ الْمَاءِ فَأَفَاقَ ثُمَّ قَال.... وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَقَدْ شَارَكْنَاكُمْ فِيمَا دَخَلْتُمْ فِيهِ قَالَ عَطِيَّةُ فَقُلْتُ لِجَابِرٍ وَ كَيْفَ وَ لَمْ نَهْبِطْ وَادِياً وَ لَمْ نَعْلُ جَبَلًا وَ لَمْ نَضْرِبْ بِسَيْفٍ وَ الْقَوْمُ قَدْ فُرِّقَ بَيْنَ رُءُوسِهِمْ وَ أَبْدَانِهِمْ وَ أُوتِمَتْ أَوْلَادُهُمْ وَ أَرْمَلَتِ الْأَزْوَاجُ فَقَالَ لِي يَا عَطِيَّةُ سَمِعْتُ حَبِيبِي رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ وَ مَنْ أَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ أُشْرِكَ فِي عَمَلِهِمْ وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ نِيَّتِي وَ نِيَّةَ أَصْحَابِي عَلَى مَا مَضَى عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ وَ أَصْحَابُهُ
نور امام حسين عليه السلام هميشه روشن ( 1) الورس: نبت يكون باليمن يتخذ منه الغمرة للوجه. ( 2) مناقب آل أبي طالب ج 4 ص 55 و 56. ( 1) أي يرميه الى السماء. ( 2) مقاتل الطالبيين ص 86، و قد ذكر القصة ابن شهرآشوب في المناقب ج 4 ص 58 بغير هذا اللفظ، و زاد: قال: فسمعت بذلك جارة له فقالت: ما يدعنا ننام الليل من صياحه. ( 1) هذا هو الصحيح، و في بعض النسخ: رجعتا، و في بعضها« جعنا». ( 1) مناقب آل أبي طالب ج 4 ص 64. دو تا دروغ در اين نقل هست . يکي نسبت دادن وصيت مزبور به امام مجتبی عليه السلام و ديگر نفي مصلحت در قيام حضرت از ديدگاه عبد الله بن عباس ) مرحوم قاضي نوراللّه رضوان اللّه تعالي عليه در آخر كتاب مجالس المؤمنين در ذيل حالات شعراء مي نويسد: جمال الدين الخليعي موصلي پدر او حاكم موصل و ناصبي و يكي از دشمنان اهل بيت (عليهم السلام ) بود، مادرش هم ناصبيه بود چون پسري برايش متولد نمي شد به مقتضاي عقيده فاسد خودش نذر كرد كه اگر خداي تعالي به او پسري عطا كند به شكرانه او پسر را سر راه زوارهاي حضرت اباعبداللّه (ع ) بفرستد تا زوارها از شام و جبل عامل كه مي آيند و عبور آنها به موصل مي شود آنها را به قتل برساند. بعد از مدتي جمال الدين متولد مي شود چون به حدّ جواني رسيد مادرش او را از نذر خود با خبر مي كند لاجرم با مادرش از عقب زواريكه از موصل عبور كرده بودند رفت . چون به مسيب رسيد، ديد زوار از جسر عبور كرده اند همان جا توقف كرد تا هنگامي كه مراجعت كردند آنها را به قتل برساند. در كناري كمين كرده بود كه در همين حال خوابش برد در عالم رؤ يا ديد قيامت شده ملائكه آمدند او را گرفتند و در آتش انداختند آتش او را نسوزاند وبه او اثر نكرد. ملك جهنم خطاب كرد به آتش ، چرا او را نمي سوزاني ؟ آتش گفت : غبار (زوّار) كربلا به او نشسته است ، او را بيرون آوردند، شستشويش دادند دو باره او را در آتش انداختند باز آتش او را نسوزاند. ملك گفت : چرا ديگر او را نمي سوزاني ؟ آتش گفت : شما ظاهر او را شستيد اما غبار داخل درجوف او شده ! از خواب بيدار شد و از آن عقيده فاسد برگشت و مذهب تشيع را اختيار كرد و مشغول مداحي حضرت امير المؤمنين (ع ) شد و بعضي مي نويسند آمد كربلا و بعضي شعراء به او اين شعر را نسبت داده اند. اِذا شِئْتَ النَّجاةَ فَزُرْ حُسَيْنا لِكَيْ تَلْقي اِلا لَه قَريرَ عَيْنِ فَاِنَّ النّارَ لَيْسَ تَمُسُّ جِسْما عَلَيْهِ غُبارُ زُوّارِ الْحُسَيْنِ يعني اگر نجات از آتش مي خواهي پس زيارت كن آقا امام حسين (ع ) را زيرا كه آتش نمي رسد به بدن كه غبار زوار حسين (ع ) بر او نشسته باشد. (برخي اعتراض به اين داستان كرده اند كه چگونه بخاطر يك كار غير اختياري از شخص بد نيت مستحق پاداش شده است . جواب اين است كه اين شخص مستضعف فكري بوده و داراي قلب پاك بوده است لذا با وجود قابليت دروني استحقاق نظر رحمت داشته لذا با همين خواب فورا توبه كرد .)
مقرري گوشت مرحوم فاضل نبيل وثقه جليل آخوند ملا علي محمد طالقاني رضوان اللّه تعالي عليه از يكي از طلابي كه ساكن صحن مطهر حائر آقا ابي عبداللّه الحسين ع بود نقل مي فرمود: يك روزي از روزهائي كه در حجره صحن بوديم و درس مي خوانديم و در اوئل دوران طلبگيم بود امر معاش بر من تنگ شد بقدري كه تمكن بر خريد قدري گوشت كه يك شب بپزم و صرف كنم نداشتم و بوي گوشت كه از همسايه هم حجره ايم كه غذا مي پخت بر مشامم مي رسيد بدنم مي لرزيد، يك روز به اين فكر افتادم كه كبوترهاي زياد به صحن و حجره مي آيند و اينها هم كه صاحب و مالكي ندارند زيرا از صحراها مي آيند و صيد كردن حيوان صحرائي هم جايز است . چطور است ما از اين كبوترها بجاي گوشت استفاده كنيم و دلي از عزا در آوريم . پس تصميم گرفتم كبوترها را صيد كنم . ريسماني به در حجره بستم و كبوتري به عادت سابقشان وارد حجره شد و من ريسمان را كشيدم در بسته شد و كبوتر را گرفتم سر آن را بريدم و پرهايش را كنده و او كبوتر را زير ظرفي گذاشتم . كه بعد آن را بپزم و بخورم نزديكيهاي ظهر بود . گفتم باخيال راحت يك خواب قيلوله كنم و بعد آن را پخته و بخورم . با همين خيال به خواب رفتم يك وقت در عالم رؤيا ديدم آقا حضرت ابي عبداللّه الحسين ع وارد حجره شد و با حالت خشم آلود و غضبناك به من نگاه مي كند . فرمود: چرا كبوتر را گرفتي و كُشتي ؟! يعني اين كبوترها هم در پناه من و من صاحبان آنها هستم . من از كار زشتي كه كرده بودم از خجالت سرم را زير انداختم و حرفي نزدم ، دوباره حضرت فرمود مگر با تو نيستم ؟ چرا كبوتر را گرفتي كشتي ؟! من باز سكوت كردم . حضرت فرمود: دلت گوشت مي خواست كه اين كار را كردي ؟ ديگر اين كار را مكن من روزي يك وُقيه گوشت به تو مي دهم . من از خواب بيدار شدم در حاليكه از زيادي خجالت لرزان و هراسان و از عمل خود نادم و پشيمان بودم ، پس برخواستم وضو گرفتم و به حرم مقدس آقا حضرت ابي عبداللّه الحسين سيدالشهدا ع رفتم ، و فريضه ظهرين را بعد از زيارت ادا كردم و از عمل خود توبه نمودم بعد به اراده حرم شريف حضرت عباس ع از حرم خارج شدم از بازار كه مي رفتم عبورم به دكان قصابي افتاد . تا از در دكان قصابي گذشتم ناگهان قصاب مرا صدا زد . اول اعتنائي نكردم . دوباره صدا زد . گفتم : بله آقا بفرمائيد با بنده كاري داشتيد. گفت بيا گوشت بگير . گفتم نمي خواهم . گفت چرا؟ گفتم پول ندارم . گفت از تو پول نمي خواهم . گوشت را در ترازو گذاشت و وزن كرد و گفت از امروز به بعد روزي يك وُقيه گوشت پيش من داري مي تواني بيايي ببري و چند بار تاكيد كرد. گوشت را گرفته آوردم حجره پختم و يكي از همسايگان حجره را هم دعوت نمودم و باهم خورديم و بعد از من سؤال كرد از كجا آوردي به او گفتم يك نفر روزي يك وقيه گوشت قرار داده و كه به من بدهد و آن هم براي من زياد است . گفت : ما كه باهم همسايه هستيم گوشت از تو و ساير چيزها مثل نان و مخلفات ديگر پاي من و باهم سر يك سفره مي نشينيم . گفتم مانعي ندارد و تا مدتها زندگي ما بر اين منوال مي چرخيد و كم كم قضيّه گوشت را همه دوستان و آشنايان فهميدند و من هم هواي مسافرت به ايران به سرم افتاد . با خود گفتم كه مقرري گوشت خود را تا يكسال بفروشم و پولش را خرج راه كنم . رفتم يكي از طلبه ها را پيدا كردم و مقرري گوشت را به او فروختم كه سيصدوشصت وقيه گوشت كه نود حقه كربلا مي شد و هر حقه پنج چارك من تبريز مي شد كه مجموع آن يكصد و دوازده من تبريزي و نصف من مي شود فروختم به قيمت معين و معلوم پس آن طلبه را در مغازه آن قصاب بردم و به او گفتم : آن يك وقيه گوشت مقرري را تا مدت يكسال به اين مرد بده . قصاب تا اين حرف را از من شنيد خنديد و گفت آنكس كه مرا امر به اين كار كرده بود منع نمود. تا اين حرف را شنيدم آه سردي از دل پر درد كشيده و برگشتم . چون شب شد مهموم و متفكر خوابيدم مولاي خود آقا حضرت سيد الشهداء ع را در خواب ديدم كه به من نظر مي كنند و فرمود خيال رفتن به ايران را داري ؟ از خجالت حرفي نزدم و سرم را زير انداختم سپس فرمود خوب خود داني اگر خواستي بماني اينجا نان و ماستي پيدا مي شود . اين را فرمود و از خواب بيدار شدم و از عمل خود نادم و پشيمان شدم كه چرا دست خود را از خوان و عطاي آن بزرگوار بريدم .(دار السلام عراقي ره) توضيح :
متن اصلي داستان : حكايت سوم ....ايضا روايت گرده فاضل مذكور از شخصي از طلاب سكنه صحن حايري حسيني عليه السلام كه چندي امر معاش بر من صعب گرديد بحدي كه متمكن از آنكه قدري گوشت بدست آورده يك شب پخته صرف نمايم نبودم و بوي گوشت را كه از حجره همسايه مي شنيدم ميلرزيدم با خود خيال كردم اين كبوترها را كه در حرم و صحن و توابع آن ميباشد كبوتر صحرائي هستند و مالكي ندارند و حيوان صحرائي را صيد كردن جايز است پس ريسماني بر در حجره بستم و كبوتري بعادت سابق خود داخل حجره گرديد و من ريسمان را كشيده در را پوشيدم و كبوتر را گرفته سر آن را بريده و پرهاي آنرا كنده در زير ظرفي كه داشتم گذاشتم كه بعد از آن پخته بخورم و ظهر آن روز را خواب قيلوله كرده در خواب مولاي خود جناب سيد الشهداء عليه السلام را ديدم كه خشم آلوده و غضبناك بر من نگريست و فرمود كبوتر را چرا گرفتي و كشتي من از انفعال سر بريز انداختم و جواب نگفتم فرمود تو را ميگويم چرا كبوتر را گرفتي و كشتي باز سكوت كردم فرمود دلت گوشت ميخواست كه اين كار را كردي ديگر اين كار مكن من روزي يك وقيه گوشت بتو ميدهم اين بفرمود و من از خواب بيدار شدم بطوري كه از غايت خجالت و انفعال لرزان و هراسان و از عمل خود نادم و پشيمان بودم پس برخواسته وضوء كردم و بحرم حسيني عليه السلام رفته فريضه ظهرين را بعد از زيارت ادا كردم و از عمل خود توبه نمودم بعد از آن باراده روضه عباسيه از حرم خارج شده از بازار ميرفتم عبورم بر در دكان قصابي افتاد و گذشتم ناگاه قصاب مرا آواز داد اعتنائي نكردم و ديگر بار آواز داد گفتم چه ميگوئي گفت بيا گوشت بگير گفتم نمي خواهم گفت چرا گفتم پول ندارم گفت از تو پول نمي خواهم بيا روزي يك وقيه گوشت ببر و مال امروز را هم حالا بگير پس گوشت در ترازو گذاشته يك وقيه كشيد و تسليم نمود و تاكيد كرد در رفتن همه روزه پس من آن گوشت را اخذ كرده با خود بمنزل برده پختم و چون بر يك نفر زياد بود همسايه حجره را دعوت كردم و با يك ديگر خورديم و باو گفتم شخصي روزي يك وقيه گوشت قرار داده كه بمن بدهد و آن زايد بر قدر كفايت من است گفت ما كه همسايه تو هستيم تو گوشت را بياور و من نان و ساير مخارج پختن آن را متحمل ميشوم و با يك ديگر ميخوريم گفتم چنان باشد پس مدتي مديد بر اين واقعه گذشت كه آن شخص قصاب گوشت را ميداد و با همسايه بطريق مذكور ميخورديم و اين واقعه مقرري يك وقيه گوشت گوشزد بسياري از دوستان و آشنايان گرديد تا آنكه در وقتي هواي مسافرت بولايت عجم بر سرم افتاد و با خود خيال كردم كه يك سال مقرري گوشت را سلف ميفروشم و پولش را خرج راه مي كنم و ميروم پس در اين مقام در آمده شخصي را از طلاب مشتري يافتم و سيصد و شصت وقيه گوشت كه نود حقه كربلا ميشود و هر حقه پنج چارك من تبريزي ميشود كه مجموع آن يك صد و دوازده من تبريزي و نصف من ميشود فروختم باو بقيمت معين معلوم پس آن شخص را نزد آن قصاب بردم و باو گفتم كه آن يك وقيه گوشت مقرري را تا مدت يك سال باين مرد بده چون قصاب اين سخن شنيد بخنديد گفت آن كسي كه امر بدادن اين مقدار گوشت بتو كرده بود قطع نمود و منع از دادن فرمود چون اين كلام شنيدم آه سرد از دل پر درد كشيده بر گرديدم چون شب درآمد مهموم و متفكر خوابيدم مولاي خود جناب سيد الشهداء عليه السلام را در خواب ديدم بمن نگريست و فرمود كه خيال عجم رفتن كرده جواب نگفتم و سر خود را بزير انداختم پس فرمود خود داني اگر ميماني اينجا نان و ماستي پيدا ميشود اين بفرمود و برفت از خواب بيدار شدم و از عمل خود نادم گرديدم كه چرا دست خود را از خوان عطاي آن بزرگوار بريدم . (کرامات الحسينية)
سپر دمت به خدا و به ریگهای بیابان سپردمت به غبار به خارهای مغیلان سپردمت به وحوش،به شیرهای درنده به مردمان دهات و به آهوان پریشان به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند که تا خمیده نگردد دوباره مادر جان به گوش خاک سپردم تنت بپوشاند بدست اینکه ببیند کسی تو را عریان سپردمت به هر آنکس که بود ، اما تو سپردیم به که رفتی!؟ به دلقکان به کنیزان؟! سپردیم به دو صد چشم پست نامحرم؟ به شمر و خولی و اخنس به حرمله به سنان؟ تعجیل در فرج سه صلوات ...
✨﷽✨ 👌داستان کوتاه پند آموز 💭پدر همراه یک شیخ و بقیه همراهان براى شستن متوفى پسر جوانش حاضر شده بودند تا اینکه آن جوان را شسته و دفن کنند. آن شیخ که مسئول شستن متوفى بود دستور داد تا آنرا از لباسش مجرد کنند ولى عورتش را با پارچه اى بپوشانند تا اینکه شروع به شستنش کنند. 💭 هنگام برداشتن لباس مرده، توجه آنها به دستمالی افتاد که دست راست مرده را پیچانده بود ولى هنگامى که سراغ برداشتن آن دستمال رفتند پدر متوفى بر سر آنها داد و فریاد زد و شرط کرد که براى شستن پسرش هیچکس حق ندارد که آن دستمال را بردارد. 💭 شیخ مسئول درک کرد که یک رازى در آن دستمال نهفته هست ولى بهر حال براى شستن آن مرده بایست آن دستمال برداشته شود، پس در خفاء به همکارانش گفت که هنگام شستن آب زیادى را روى آن دستمال بریزید تا خودبخود از جایش کنده شود. پس او را شستند و آب زیادى را بر روى دست پیچیده شده ریختند و بمحض اینکه آن دستمال شل شد آنرا از جایش بر کند. پدر پس از اینکه دید آنها دستمال را برداشتند بر سر آنها پرخاش کرد و داد و فریاد کشید ولى پس از مدتى به گریه افتاد و به آنها گفت که حقیقت را براىیشان بازگو خواهد کرد تا درس عبرتى باشد براى دیگران. 💭 او گفت که دیشب هنگامى که پسرم وارد خانه شد، من و مادرش که در حال شام خوردن بودیم به او تعارف کردیم که همراه ما بیاید و شام میل کند ولى با عصبانیت جواب داد که من میروم توى اتاقم و به نوکر خانه بگویید که غذایم را توى اتاقم بیاورد. سپس رفت توى اتاقش و در را قفل کرد. نوکر غذایش را آماده کرد و رفت که غذا را نزد او ببرد ولى هر چه در میزد کسى در را باز نمیکرد. من و مادرش نگران شدیم و ما نیز هر چند در میزدیم او در را باز نمیکرد. بسیار نگران شدیم و فهمیدیم که حتما اتفاقى افتاده است، پس قفل در را شکستیم و وارد اتاقش شدیم، ولى منظره اى که دیدم مرا بسیار مبهوت کرد و اى کاش آنرا ندیده بودم ! 💭پسر در حال تماشاى تلویزیون و در حالى که ریموت(کنترل) تلویزیون در دست داشت از دنیا رفته بود، ولى مصیبت بدتر از آن این بود که او در حال تماشاى فیلم مبتذل جان خود را از دست داده بود. من رفتم که ریموت را از دستش بردارم ولى هر چه سعى کردم نتوانستم تا اینکه فهمیدم اصلا ممکن نیست. بنابراین تا آنجاییکه توانستم اطراف ریموت که خارج از کف دستش بود را بریدم ولى قسمتى از آن همانطور که الآن میبینید هنوز در دستش باقى است و نمیشود دستش را باز کرد و آنرا بیرون آورد. سپس آنها پسر را شستند و با همان ریموت آن را دفن کردند! 💥«اللهم و فقنا لما تحب و ترضی و اجعل عواقب امورنا خیرا»؛ خداوندا! ما را به آنچه که خشنودی و دوستی تو در آن است موفق کن و سرانجام کارهای ما را خیرگردان. ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ _________________ http://eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3