eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
10.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌐انقلاب درونی 🔸سرکار خانم نیلچی زاده 👉 @mtnsr2
🔅💐🔅💐🔅💐🔅💐🔅💐🔅💐 🌐زمانی برای انقلاب 🔸بعضی اوقات دیده‌ایم که حسابی غیبت می‌کند و می‌گوید دلم حال آمد که او را افتضاح کردم. دیده‌ایم تهمت می‌زند و شایعه پراکنی می‌کند و بعد می‌گوید دلم حال آمد و چه خوب شد که آبرویش را بردم. اینکه دلم حال آمد یعنی صفت رذیله‌ام را ارضا کردم. باید خودسازی کرد و الاّ در پرتگاه هستیم. باید این صفات رذیله را رفع کرد و الاّ در پرتگاهیم. 🔹یک مثال عوامانه است که می‌گویند یک شخصی در اصفهان آلو سیاه دید و گرفت و خورد و دید خیلی مزه ندارد. بعد یک وقتی آمد و بادمجان دید و خیال کرد آلوسیاه است و خورد و گفت مرده شورت را ببرند که هرچه بزرگ‌تر می‌شوی بدمزه‌تر می‌شوی. آدمی که صفات رذیله دارد، اینگونه است که هرچه بزرگ‌تر شود در دل رسوخ می‌کند. شجره خبیثه می‌رسد به آنجا که عالم را به هم می‌ریزد. به قول عوام دلش حال بیاید هرطور که خواست بشود. عالم را به هم می‌ریزد، برای اینکه صفات رذیله خود را ارضا کند. 🔸انسان اگر در زندگی شخصی خودش فکر کند که این فکر چیز خوبیست: «تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ 👉 @mtnsr2 🔅💐🔅💐🔅💐🔅💐🔅💐🔅💐
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌐انقلاب درونی لوطی مشهور شهر نجف 🔸استاد فاطمی نیا 👉 @mtnsr2
🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘ دلـنوشته ... ✋السلام علی المهدی... ⭐️دیشب نشسته بودیم دورهم .نقل مجالسم که شده اخبارسیاسی و گرونی و فلان😊 پسرعمو گفت من به این نتیجه رسیدم که این اوضاع انقدر خراب میشه که امام زمان ظهورکنه.خانومشم گفت نشانه ها خیلی زیادشدن.ظهورنزدیکه. گفتم درسته خیلی از نشانه ها هستن وخداروشکر ظهورم نزدیکه ولی اصل مطلب ظهوره.نشانه ها رخ بدن یانه در اتفاق افتادن ظهور هیچ تاثیری نداره. ولی شرایط اگه نباشن ظهوریم درکارنیست.مث ریل قطارمیمونه که اگه نباشه قطار نمیتونه حرکت کنه. ظهورحضرتم همینطوره اگه جامعه نباشه؛اگه نباشن؛اگه وبرنامه نباشه اتفاق نمیوفته.😔 🔉البته پسرعمو اینم بگم ها درسته طبق روایت حتی اگه از عمر دنیا یک روز باقی مونده باشه ظهور اتفاق میوفته.(غیبت طوسی فصل اول) ولی تعجیلش دست ماست...زمینه سازی دست ماست 👉 @mtnsr2 🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
4_5821353172114867100.mp3
1.36M
🌐نجوا با امام زمان 🔸استاد عبادی 👉 @mtnsr2
🌐راز انقلاب درونی سید شهیدان اهل قلم چه بوده است؟! 🔅با شروع انقلاب، تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی داستان‌های کوتاه، اشعار و... را در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم ‌دیگر چیزی که «‌حدیث نفس» باشد، ننویسم و دیگر از «خودم» سخنی به میان نیاورم. 🔸سعی کردم ‌«خودم» را از میان بردارم تا هر چه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. 👉 @mtnsr2
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ارتفاع نارنجکی شبح کله قندی، تو تاریکی شب، حال دیگری داشت. گویی بی تابی اش را احساس می کردی، و احساس می کردی که لحظه لحظه در حسرت قدم نیروهای حزب االله می سوزد. دشمن از آن بالا، تسلط عجیبی رو منطقه داشت. خون پاکی که از بچه ها ریخته می شد و تلفاتی که می دادیم، تقدس خاصی به فتح کله قندي می داد. براي گرفتن آن جا، باید از یک دژ بزرگ و آهنین می گذشتیم. این طرفتر از کله قندی، دشمن یک مقر زده بود.مقری قرص و محکم که هم برای ما خیلی مزاحمت داشت، هم تو حفظ کله قندی و نیروهاي آن، خیلی مؤثر بود. از همان جا دشمن فشار زیادي می آورد که مناطق آزاد شده را از مان بگیرد.ضمناً سدی هم بود جلوی پیشروی ما. یک شب، عبدالحسین از گرد راه رسید. رو کرد به من و گفت: «حمید، بچه های شناسایی رو جمع کن.» «براي چی؟» لبخند شیرینی زد و گفت: «به امید خدا و چهارده معصوم (علیهم السلام) می خوایم بزنیم اون دژ آهنی رو، رو سر دشمن خراب کنیم...» از همان شب، کار را شروع کردیم. تمام منطقه کوهستانی بود و شیارهاي عمیقی داشت. عملیات باید از چند محور انجام می شد. محوري که به ما دادند، صعب العبور بود و پر از پستی و بلندي. شاید عمیق ترین شیار آن منطقه، سر راه ما قرار داشت. اسمش را بچه ها گذاشته بودند: شیار نماز خانه. با همه ي این سختی ها، استحکامات و موانع دشمن هم قوز بالاي قوز می شد فاصله مان با آنها زیاد بود. باید نزدیکترین نقطه را به خط مقدمشان انتخاب می کردیم و آذوقه و مهمات را می بردیم آن جا. با کمک بچه های اطلاعات، و با حضور لحظه به لحظه ی خودعبدالحسین، نقطه ی مرکزیت عملیات مشخص شد. تعدادی از بچه ها را مابین عقبه ی خودمان و آن نقطه مستقر کردیم، برای حفاظت و نگهبانی از مسیر. موقعیت منطقه طوری بود که نه می شد جاده بزنیم و نه می شد از هیچ وسیله نقلیه اي استفاده بکنیم. تنها چاره ي ما براي حمل آذوقه و مهمات، فقط قاطر بود؛ ولی رساندن آب به آن طرف، مشکلی بود که قاطر هم حلش نمی کرد. بعد از فکر و مشورت زیاد، بنا شد ما بین مسیر را لوله کشی کنیم. کار سخت و محالی به نظر می رسید، ولی شد. تو تمام مسیر، لوله هاي پلاستیکی کار گذاشتیم.قسمتهایی را که لوله ها می آمد روي زمین و توي دید بود، با زحمت زیادی استتار می کردیم. پال به پاي لوله کشی، آذوقه و مهمات را هم به تدریج منتقل کردیم. یک مورد را اگر دشمن می دید، عملیات قطعی لو می رفت. تمام این کارها را مخفیانه، و در کمال استتار ردیف می کردیم. البته دشمن هم بیکار نبود؛ گشتی می فرستاد و رو حساب احتمالاتی که می داد، دائماً همان اطراف آتش می ریخت. حتی چند تا از بچه ها شهید شدند. تنها برگ برنده اي که دست ما بود، این بود که دشمن تو مخیله اش هم راه نمی داد که بخواهیم، و بتوانیم از آن نقطه عملیات کنیم. تو تمام این مدت چیزي که روحیه بچه ها را بالا می برد و باعث می شد خم به ابروشان نیاید، حضور خود عبدالحسین بود. تو همه ي مراحل کار. جدیتی که داشت، کم نظیر بود. در آخرین قسمت کار، خود او تمام مسیرها را دقیقاً چک کرد.فرمانده گردانها و گروهانها و دسته ها را از مسیر عبور داد. تک تکشان را به کار و وظیفه شان آشنا کرد. براي نیروها هم خودش حرف زد. همه را نسبت به مسیر و عوارضش توجیه کرد.گفت که چطور باید عبور کنند و چطور باید به دشمن بزنند. شب عملیات را هنوز یادم هست؛ شاید هیبت منطقه و صعب العبور بودن مسیر، تعدادي از بچه ها را، به اصطلاح، گرفته بود. احساس می کردم کار به نظرشان خیلی مشکل آمده. بعضی شان حتی نگران بودند. این حالت ولی زیاد طول نکشید. تو نقطه ي رهایی، عبدالحسین نشست براشان به حرف زدن. عجیب اطمینان وآرامشی داشت. با آن چهره ي ساده و نورانی اش طوری حرف می زد و چیزهایی می گفت که آدم از دنیا و مافیها کنده می شد. ادامه ي صحبتش وقتی به عملیات و گوشزد کردن آخرین نکته ها رسید، همه ی چهره ها را مصمم تر از قبل می دیدي.ازلابلاي صحبت بچه ها می شد فهمید که دیگر شرایط خاص عملیات و عوارض زمین، مد نظر هیچ کس نیست. وقتی راه افتادیم، روحیه ي بچه ها طوري بود که انگار می خواستند براي یک عملیات ساده و کم درد سر بروند. گروه عبدالحسین، اولین گروهی بود که به خط دشمن زد. پشت بندش بقیه ي گروهها وارد عمل شدند. با همان حمله ي اول، دژ دشمن شکست. بعد از عملیات، پاکسازي سریع شروع شد. عبدالحسین تو جزئی ترین کارها، همپاي بچه ها بود. از سنگرها سرکشی می کرد، اسیرها را می فرستاد عقب، حتی تو جمع کردن اجساد دشمن کمک می کرد. با روحیه و با نشاط، گرم کار می شد و در همان حال، با بچه ها هم حرف می زد و روحیه می داد به شان. حال و هواي عجیبی داشت؛ روحیه ي بعد از عملیاتش، نسبت به قبل از عملیات، نه تنها پایین نمی آمد، بلکه بهتر هم می شد. این خصوصیتش را به تمام بچه های تیپ هم سرایت می داد. گردان و تیپی که او فرمانده اش 👇👇👇
بود، از آن معدود تیپهایی بود که بعد از عملیات، در خواست نیروي کمکی بکند یا بگوید: نیروي من خسته است و بخواهد تیپ دیگري به جاي تیپ او بیاید. بچه ها وقتی منطقه را تصرف می کردند، تازه براي یک نبرد سخت تر، و براي پاتکهاي سنگین دشمن آماده می شدند. در آن عملیات، تو منطقه ي آزاد شده که مستقر شدیم، به فاصله کمی، دشمن از جناح دیگري پاتک زد، از آن پاتکهای سنگین و تمام عیار. بچه هایی که آن سمت بودند، تعدادشان شاید به انگشتان دو دست هم نمی رسید. شرایط طوري بود که جناحهاي دیگر را نمی شد خالی کرد و به کمک آنها رفت. عبدالحسین تا فکر نیروي کمکی بکند براي آن جناح، درگیري شدید شد.بچه ها دفاع جانانه اي می کردند، با همان تعداد کم. تو مدت کوتاهی، کار به جاي باریک کشید. حالا بچه ها با نارنجک جلوي دشمن را می گرفتند حتی تو چند مورد، کار به جنگ تن به تن هم رسید. ولی عراقی ها نتوانستند نفوذ کنند.تو شنودي که از بی سیمهاشان داشتیم، فهمیدیم قصد عقب نشینی دارند. فکر می کردند نیروي زیادي از ما روي آن ارتفاع مستقر شده. این درست تو وقتی بود که بالاي آن ارتفاع، فقط دو نفر از بچه ها مانده بودند: بیسیم چی و یک رزمنده ي دیگر. بقیه، یا شهید شده بودند یا مجروح. همان دو نفر، جوری آتش می ریختند که دشمن فکر کرده بود با نیروي زیادي طرف است. وقتی می خواستند عقب نشینی کنند، تو بیسیم می شنیدم که فرمانده شان می گفت:«اگه بیاین عقب همه تون تیرباران می شین.» بیچاره ها از این طرف داد می زدند:«ما تلفاتمون زیاد بوده، دیگه نمی توانیم بند بیاریم.»... اینها را به بچه هاي روي ارتفاع از طریق بیسیم می گفتم. همین باعث می شد بیشتر از قبل مقاومت کنند. به قول عبدالحسین: «خواست خدا بود که اون ارتفاع حفظ بشه.» آخر کار هم باز خود او همتی کرد. یک گردان نیروي کمکی فرستاد براي آن ارتفاع. فرمانده ي گردان مابین راه شهید شد. نیروها ولی خودشان را به ارتفاع رساندند. ساعتی بعد آن جا هم تثبیت شد. 👉 @mtnsr2 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⭕️ #قرار_عاشقی 🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات 🌷 #شهیدابراهیم_هادی 🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع 🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا