یوسف زهرا !
گذشت سن غیبتت ز سن نوح
ولی…
شمار مردم کِشتی نکرد تغییری
👉 @mtnsr2
🌷☘🌿🍃🍂🌷☘🌿🍃🍂🌷☘
⭕️ #دلنوشته_مهدوی
دست بـﮧ قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم
اما نشد ...
خواستم از "دردم" بگویم
دیدم دردِ شما ، خودِ (( من )) م ...
خواستم از "بـﮯ کسـﮯ" ام حرف بزنم
دیدم 「تنها」 تر از شما در عالم نیست
خواستم بگویم "دلم از روزگار گرفتـﮧ"
دیدم خودم در 「خون بـﮧ دل」 کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام ...
قلم کم آورد ...
بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت (( مظلومیت )) شما قابل اندازه گیرے نیست
👉 @mtnsr2
🌷☘🌿🍃🍂🌷☘🌿🍃🍂🌷☘
مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️دوست شهیدت کیه؟ 🌷شهید #باکری 🌷شهید #همت 🌷شهید #بروجردی 🌷شهید #امینی 👈یا اینکه ...... 🌷شهید #ابراه
☘در ادامه طرح رفاقت با شهدا
🍃ودر ادامه معرفی شهید #علی_خلیلی
👉 @mtnsr2
⭕️خاطره ای زیبا از شهید #علی_خلیلی ...
قرار گذاشتیم باهم بریم زیارت امام رضا(ع)… بعد از چند روز من کارام هماهنگ شد و بیلیط هم گرفتم٬ اما فقط یه دونه! بیشتر پول نداشتم٬ و قرار بود پیش عده ای از رفقا که اردو میرفتن مشهد بریم٬ وفقط بلیط رفت و برگشت از خودمون باشه. بهش گفتم هماهنگه شب راه آهن باش بچه های فلان جا که قرار بود باهاشون بریم شب حرکت میکنن٬ منم بلیط برا همون موقع گرفتم… شب زنگ زد بهم گفت کجایی یه ربع دیگه قطار حرکت می کنه؟ گفتم من گیر کردم تو برو من خودمو می رسونم… مثل اینکه فهمیده بود تو راه که راضی شدم اون بره خودم نرم… حالا در هر صورت صبح رسیده بودن مشهد٬ دم غروب بود که یکی از بچه های اون اردو زنگ زد گفت این رفیقت تا رسیدیم مشهد رفت حرم هنوزم نیومده! گفتم پیداش کن نگران شدم؛ سر نماز مغرب دیده بودنش تو حرم که گفته بود تا فلانی نیاد من نمیام بیرون حرم! از آقا خواستم… …تهران مضطرب بودم٬ فکر کردم گم شده و… گوشیم زنگ خورد٬ یکی از بچه های تهرانپارس بود٬ گفت بلیط رفت و برگشت مشهد دارم هوایی٬ دوتا! اونی که قرار بود بیاد٬ نمیاد تو اگه میای بیا… (مهمون من) دو سه ساعت بعد حرم دیدمش از حال داشت میرفت٬ تقریبا دو روز بود غذا نخورده بود؛ تا منو دید بغلم کرد و گفت ما بی معرفت نیستیم٬ دمت گرم آقا… از خوشحالی و حالی که داشت گریم گرفت احساس کردم اصلا نمیشناسمش… بعضی وقتا میگم ای کاش بود
👉 @mtnsr2
af335b26aaa62cb0a578931278b2481b1660373__35601.apt
30.62M
🌷شهیدامر به معروف .شهید علی خلیلی
☘تصاویری به همراه لحظات تشیع پیکر شهید خلیلی
👉 @mtnsr2
hadadian-02.mp3
1.37M
⭕️ #نوای_شهدایی
🌷یاد امام و شهدا دلو میبره کرببلا 🌷بعضی شبا وقتی بابا. کنج دلش غوغا میشه .یا بعضی وقتا دل شب. .....
👉 @mtnsr2
⭕️یاد امام و شهدا دلو میبره کرببلا 🌷بعضی شبا وقتی بابا. کنج دلش غوغا میشه .یا بعضی وقتا دل شب.
🌷وقتی که از خواب پامیشه.میره یه گوشه میشینه .
🌷آلبوماشو وا میکنه .خوب میدونم گذشتشو بااونا پیدا میکه .بااونا نجوا میکنه 🌷یاد امام وشهدا دلو میبره کرببلا 🌷میگم بابا اینا کین که بالباس خاکین
🌷 اما هزار تا کهکشون سرتا سر هفت آسمون. مونده به زیر پرشون
🌷میگم پسرم نور دلم باغ گلم همه حاصلم الهی هیچ مسافری از رفیقاش جانمونه توهم دعا کن که بابات غریب و تنها نمونه بعد امام و شهدا زیاد تو دنیا نمونه
🌷 اینا تو آسمون پدر ستاره های سحرند به جون تو برای من عزیز تر از برادرند
🌷 به کی بگم چه جور بگم بعضی هاشون توبیداری بعضی هاشون تو رویاها جلوه ی مولا رو دیدن جذبه ی مولا رودیدن
☘ یاد امام وشهدا دلو میبره کرببلا.
🌷میگم بابا .که هروقت پیش شما میون کل جبه ها اسم شلمچه که میاد
🌷چه سریه چه رازیه فوری بر افروخته میشن مثل یه شمع سوخته میشن .
🌷 میگم پسرم ای پسرم نمک نزن بازم به زخم جگرم سرتاسر جبهه همش شور تجلی خدابود به خدا آخر دنیا بود به خدا کرببلا بود به خدا
🌷 حضرت زهرای بتول با اینکه ما نوکرشیم مادر ما بود به خدا
🌷اما میون جبهه ها . شلمچه بیشتر از همه گرفته بوی فاطمه
🌷شب حمله هم همه بود روی لبها زمزمه بود دعوا سر سربند یا فا طمه بود
🌷ذکر لبها وقتی که یازهرا میشد همه گرهامون وا میشد
☘یاد امام وشهدا دلو میبره کرببلا 🌷این رفیقم که میبینی. میون دار هیات بود .
🌷مسجدی بود باخدا بود .بی ریا بود با صفا بود . یه شب توی میدون مین .
🌷آخر به آرزوش رسید .ترکش های خمپاره ها هردوتا دستاشو برید .
🌷این رفیقم که میبینی .اهل بظر بود به خدا مرد خطر بود به خدا یه شب توی میدون مین دیدم بی سر بود به خدا مرد خطر بود .
🌷این رفیقم که میبینی انیس ویارو یاورم عزیز تر از برادرم وقت وداع آخرش میگفت بگو به مادرم .
🌷 از خدا خواستم همیشه که بر نگرده پیکرم این رفیقم غلامعلی نوحه خونه روضه خونه وقتی باباش دلسشمیگیره شعرای اونو میخونه .
🌷 آخرش حاجتمو من میگیرم یه روز از عشقت تو مولا من میمیرم قربون کبوترای حرمت
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶استاد رائفی پور
🌷 #اهمیت_گفتن_و_عجل_فرجهم_در_آخر_صلوات
💢صلوات با "و عجل فرجهم"معنی پیدا میکنه
👉 @mtnsr2
🌷آهنگری با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
🔹آهنگر گفت وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم ، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
🌸 همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار بده .اما کنار نگذار!
👉 @mtnsr2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم۲
🔶ادامه قسمت چهل وپنجم
🔶 #داخل_کانال
با صدای انفجار ، #ابراهیم یکباره از جا پرید . از لبه کانال بالا رفت وزمین منطقه را تا تپه های دو قلو که پشت سر ما قرار داشت برسی کرد .
بعد چند نفر از بچه هایی که سابقه عملیاتی داشتند را صدا کرد . آنها هم آمدند #ابراهیم گفت :برای عقب نشینی و رفتن به کانال اول و بعد از آن رسیدن به نیرو های خودی ،چاره ای جز تنها گذاشتن مجروحین نیست . نیروهای سالم باید پس از خروج از کانال ، در میان میادین مین و سیم خاردار ها حدود ۴۰۰متر سینه خیز بروند . آن وقت اگر بتوانند از انفجار مین ها ، آتش مرگبار لول ها ،دوشکا ها وتیر بار های دشمن نجات پیدا کنند وبه کانال اول می رسند
بعد از گذشتن از کانال اول ،باید دوباره مدتی سینه خیز بروند تا نزدیک تپه های دو قلو برسند .
بعد هم با سرعت بدوند تا به پشت تپه های دو قلو برسند . یک طرف این تپه ها در تصرف دشمن است وطرف دیگرش در تصرف نیروهای خودی،بچه ها باید مواظب آتش دشمن هم باشند . آنها روی تپه ها هستند.
#ابراهیم این حرف را زد و گفت: بروید بچه های سالم را توجیه کنید. طبق آنچه #ابراهیم می گفت . با رسیدن به این تپه ها ،می شد به نجات یافتن امیدوار بود، اما طی این مسیر ،تنها از کسانی بر می آمد که چالاک و سر حال باشند ،نه کسانی که چهار روز ، نه آب وغذا خورده اند ونه توانسته اند خوب بخوابند و مضاف بر این ، با دشمن در سخت ترین شرایط روحی وروانی جنگیده اند . #ابراهیم هم به قصد دلجویی از مجروحین از جا برخواست به هر مجروحی که می رسید لحضاتی را در کنارش می نشست و او را نوازش می کرد و با او صحبت می نمود . من هم در کنار او بودم #ابراهیم چند متر جلو تر به یک گروه کوچک دو نفره رسید وکنار آنها نشست . یکی از آنها نوجوانی کم سن وسال بود که به دیواره کانال تکیه داده بود . دیگری اما آرام بر روی پا های رفیقش خوابیده بود . #ابراهیم کنارشان نشست . نوجوان به احترام #ابراهیم نیم خیز شد . #ابراهیم از حال رفیقش جویا شد . نوجوان خیلی آرام اما محکم پاسخ داد: دوستم لحظاتی پیش مهمان خدا شد😢 . بعد هم آرام آرام صورت و موهایش را نوازش داد .
#ابراهیم با تعجب نگاهش کرد . بعد خم شد و بر گونه های خاک گرفته و خون آلود آن شهید بوسه زد . دیگر انگار رمقی برای برخاستن نداشت. قطرات اشک😭 از چشمان #ابراهیم جاری شد . بعد به آرامی پیکر شهید را برداشت وبه کنار بدنهای مطهر شهدا برد.
#ابراهیم برگشت ونوجوان را در آغوش کشید . رزمنده نوجوان گفت :من ورفیقم از بچگی با هم بزرگ شدیم ، با هم به مدرسه رفتیم . وقتی جنگ شروع شد با تلاش بسیار توانستیم مدرسه را رها کرده وبه جبهه ها بیاییم . ما را به همین گردان کمیل معرفی کردند. گردان ما قبل از حضور در این عملیات ،هجده روز در منطقه فکه در خط پدافندی حضور داشت . حتی آنجا توانستیم یازده نفر از نیروهای دشمن را اسیر بگیریم . بعد از تمام شدن ماموریت ،گردان را به عقب آوردند تا آنجا برای استراحت به دو کوهه منتقل کنند به مرخصی برویم . صبح وقتی برای رفتن به دو کوهه آماده شدیم ، فرمانده همه ما را جمع کرد وگفت :قرار است تا چند روز دیگر در این منطقه عملیات شود ، فرمانده لشکر از گردان ما خواسته به خاطر آمادگی رزمی گردان ،در این عملیات شرکت کنیم . امام (ره) منتظر نتیجه مطلوب این عملیات است . اگر خسته نیستید در این عملیات خط شکن باشیم . هرچند بچه ها خسته بودند ودوشب را مجبور شده بودند بدونه امکانات در اردو گاه چنانه بخوابند وبرای رسیدن ودیدار با خانوادهایشان لحظه شماری میکردند ،اماشیرینی شاد کردن قلب امام ( ره) چیز دیگری بود😍 . تمام بچه ها قبول کردند تا در این عملیات به عنوان خط شکن وارد شوند . بعضی از نیرو ها ،همانجا در هوای سرد زمستان با آب سرد غسل شهادت کردند وبرای عملیات آماده شدند . بعد هم وارد عملیات شدیم .
#ابراهیم به حرفهای این نوجوان گوش کرد . بعد سکوت عجیبی بین ما حاکم شد
👉 @mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃