5262144_520.mp3
14.4M
⭕️روضه شب ششم ....
🌴سید مهدی میر داماد.....
👉 @mtnsr2
1285707_528.mp3
5.24M
⭕️شور ، شب ششم محرم...
🌴سید مهدی میر داماد
👉 @mtnsr2
💠بهترین خاطره ای که در مدتی که در جبهه بودم در کنار برادران و سربازان امام زمان (عج) و سربازان انقلاب و اسلام بود و حس خوبی که برادران ما نسبت به امام زمان (عج) داشتند. واقعاً یک شور و حالی داشتند
قبل از عملیات محرم بود که به عزاداری مشغول بودند. در یکی از شبها، شب هفتم و یا هشتم بود قرار بر این بود که دعا توسل بخوانیم من از روضه پایین آمدم در کنار ما رودخانه ای بود آن طرف رودخانه فریاد می کشیدند. ما سوال کردیم که چه خبر شده است. گفتند: ما امام زمان را دیدیم که تشریف آورده اند و به سربازان و عاشقانش سری زده است. ما به آن طرف رودخانه دویدم و دیدم که یک نفر از هوش رفته است و روی زمین افتاده است و عده ای هم به سر خود می زنند آن محیطی که آنها آنجا بودند عطر آگین شده بود
👉 @mtnsr2
🍁در محرم قلب سوزان می خرند
🍁در محرم چشم گریان می خرند
🍁در محرم هر که شد محرم به دوست
🍁عطر و بوی کربلا در قلب اوست
🍁در محرم دل هوایی میشود
🍁با نگاهی کربلایی میشود
🍁در محرم شیعیان زاری کنند
🍁همره مهدی عزاداری کنند
👉 @mtnsr2
هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️نوای شهدا در شهدا.....
👉 @mtnsr2
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت شصت
🔶 #نیمه_شعبان
براي شب نيمه شعبان کارها هماهنگ بود. قرار شد ابتدا سينا، كه آنوقت پنج ساله بود، بخواند و بعد چند نفر از دوستان. آخر هم خود سيد مداحی كند و مولودی بخواند.
همه چيز برنامه ريزی شده بود. سيد مجتبی قبل از ظهر به بیمارستان رفته و عصر در منزل بود. حال خوبی نداشت. خیلی ضعیف شده بود.
غروب بود. براي مراسم سينا را آوردم. مراسم با خواندن او شروع شد. همه چيز طبق برنامه پيش ميرفت. نوبت رسيده بود به خود سيد. اما خبری از او نشد.
همه منتظر بودند؛ اما نیامد. برای اولین بار مراسم بدون سيد به پايان رسيد. ناراحت بودم که چرا نیامده. آخر مراسم به ما خبر دادند سيد حالش بد شده و او را دوباره به بيمارستان برده اند. بچه ها هم برايش دعا كردند.
آخر شب رفتم بيمارستان پيش سيد. صبح او را مرخص كردند و به خانه آوردند. اما دوباره حالش بد شد و به بيمارستان منتقل شد.
خودم را به بيمارستان امام خمينی ساری رساندم. سيد اوضاع خوبی نداشت.
ميگفتند دست و پاهايش ورم كرده. بدنش كبود شده و ...
ميخواستم او را از نزديك ببينم. اما اجازه ندادند. طاقتم تمام شد. شروع كردم به داد و فرياد! من سید را خیلی دوست داشتم.
خیلی به او وابسته بودم. با اینکه پسردایی ام بود و از كودكی با هم بزرگ شده بوديم، اما به نوعی معلم و استاد من نیز بود.
در جبهه هم با اينكه در يك منطقه نبوديم ولی سعي ميكرديم طوری مرخصی بگيريم كه همديگر را ببينيم. بعد هم داماد خانواده علمدار شدم. ما همیشه با هم بودیم.
اما حالا سيد در آن وضع قرار داشت. نميدانستم چه کنم. با سر و صدای من سيد مجتبی متوجه حضورم شد. خودش واسطه شد كه بروم پيشش. روپوش و ماسك زدم و رفتم به ديدن يار. روز نیمه شعبان را در کنار سید بودیم. روز بعد دوباره به بیمارستان رفتم. نگاه به چهره سید عید من را عزا کرد. فشار سيد روی چهار بود. يكی از كليه هايش از كار افتاده بود. كليه ديگرش هم به درستی عمل نميكرد. طحال را هم قبلًا برداشته بودند.
به علت نداشتن طحال، بدن سيد در برابر بيماريها ضعيف شده بود. آنقدر سم در خونش زياد شده بود كه كبد و ريه هم درگير شده بود.
از سوی ديگر عوارض شيميايی وضعيت را بدتر كرده بود. سيد با تمام وجود درد ميكشيد، اما فقط لبخندی ميزد و هرچند لحظه یک بار ميگفت يا زهرا سلام الله
👉 @mtnsr2
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
ninava.ir_-61.mp3
6M
⭕️ #نوای_شهدا
🌻آنشب که من از ناقه افتادم و غش کردم
🌻بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
🌻آن دم که تو از ناقه افتادی و غش کردی
👉 @mtnsr2
هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
🌻آنشب که من از ناقه افتادم و غش کردم
🌻بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
🌻آن دم که تو از ناقه افتادی و غش کردی
🌻من بر سر نی بودم مشغول دعا بودم
🌻آن دم که مرا ظالم اظهار کنیزی کرد
🌻بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
🌻آندم که مرا سیلی شمر لعین می زد
🌻بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
🌻آندم که تو را سیلی شمر لعین می زد
🌻با تو همه جا بودم کی از تو جدا بودم
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
🌾قحطی بزرگ 1⃣2⃣قسمت بیست ویکم 💠قحطی و وبا، بهار ۱۹۱۸ اوضاع قحطی در بهار وخيم تر ميشـود . در اول
🌾قحطی بزرگ
2⃣2⃣قسمت بیست و دوم
اين رنج و تنگدستی به شكلی گسترده شهرهای كوچـك و هزاران روستای ايران را نيز دربر گرفته است، اما تقريباً امكان دسترسی به
هيچكدام از آنها به خاطر نبود مساعدت لازم وجود ندارد. اگر چه لازم بـه گفتن نيست كه حمل مواد غذايی به نقاط كوهستانی و بيابانی دوردست تـا چه حد دشوار است. به نظر ميرسد ايرانيها طوری بـزرگ شـده انـد كـه گويی به ديدن مرگ به بدترين شكل يعنيگی قحطـی عـادت دارنـد؛ گـويی خارجی هايی هم كه در اينجا هستند به خاطر مصيبت گسترده ای كه هرجـا جلوی چشمشان است، سنگدل شده اند. كالدول درباره ابعاد مـرگ و درد و رنج مشهود آگاهی بيشتری می دهد؛ او می نويسد: نرخ عـادی مـرگ و مير در تهران ده تا پانزده نفر در روز است، اما آخرين گزارشها از شورای
بهداشت محلی نشان ميدهد كه نرخ مرگ و مير روزانه تهـران هـم اكنـون يكصد و هشتاد نفر است كه با توجه به اينكه آگـاه تـرين افـراد، جمعيـت تهران را اندكی كمتر از دويست هزار نفر تخمين ميزنند، عـددی هـشدار دهنده است».
كالدول برای ارايه نشانه ای از كميابی نان، چنين می نويسد: نـان اگـر تنها غذای فقرا نباشد، بخش اصلی آن اسـت و قيمـت معمـول آن حـدود
پوندی سه سنت است و آن هم آن قدر كمياب است كه حتی با اين قيمت نيز به سختيگی قابل تهيه است. كالدول علاوه بـر اشـاره بـه كميـابی مـواد غذايی، اضافه مي كند: مدتی است بيماريهای واگيرداری چون تيفوئيـد و
يـك تيفوس و تا حدودی وبا در نقاط مختلف ايران گسترش يافته است.
شاهد عينی ايرانی در خاطرات خود، تعداد كسانی را كه در اثر قحطی در همان سال اول در تهران درگذشته اند، دست كم ۳۰۰۰۰ نفر ذكر می كند.
اجساد در خيابان ها و معابر پايتخت پراكنده بودنـد . بـه عـلاوه در مـرده شوی خانه ها اجساد را در پشته های بزرگ روی هـم انباشـته و سـپس در گورهای دسته جمعی دفن می كردند.
👉 @mtnsr2